مجله کودک 502 صفحه 11
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 502 صفحه 11

Õ خودتان را معرفی کنید، چند سال سن دارید و چند وقت است در دکه روزنامهفروشی کار میکنید؟ علی مرادزاده هستم و بیست و دو سال سن دارم. حدود یازده سال هم هست که در دکه کار میکنم. Õ یعنی تا حالا تقریباً نیمی از عمرتان در داخل دکه گذشته؟ بله. بعد از تمام کردن کلاس چهارم دبستان کارم در دکه شروع شد. با کمک داییام وارد این کار شدم و در ابتدا در دکه او کارگری میکردم. Õ و حالا؟ بعد از چند سال کار پیش داییام، دکهای را اجاره کردم و از آن به بعد برای خودم کار میکنم. Õ جایتان خیلی تنگ و کوچک است. نه، چندان هم تنگ و کوچک نیست. Õ هست، منتهی روی عادتی که به کار کردن در آن دارید میگویید تنگ نیست. تنگ نیست، یا اگر هم هست به هرحال من به راحتی در آن زندگی و کار میکنم. Õ اینکه این دکه کوچک است به کنار، کلی هم در آن انواع محصولات را چیدهاید، به زور یک متر در دو متر جای خالی در آن باقی مانده است، من روی کف دکه نشستهام و اینقدر تنگ است که اصلاً نمیتوانم جم بخورم، آن وقت میگویید تنگ نیست؟ یا میگویید در آن راحت هستید؟ خب پس شاید بتوان گفت که شما به آن عادت ندارید. در هر صورت فضای داخل دکه همین قدر است و خوب یا بد، باید با آن بسازیم. Õ روزی چند ساعت در اینجا کار میکنید؟ از ساعت پنج و نیم صبح تا ساعت دوازده شب، یکسره. Õ این همه زیاد؟ پس چقدر فرصت میماند که به خانه و زندگیتان برسید؟ خانه ما در شهریار است و به دلیل ساعت کاریام طبیعی است که آنچنان فرصتی باقی نمیماند که بتوانم هر شب به خانه بروم. Õ پس چکار میکنید؟ خیلی از شبها در همین دکه میمانم. روزهای جمعه به خانه میروم، ضمن اینکه خانه مادربزرگم هم در تهران است و هفتهای حدوداً یک بار پیش او میروم. Õ یعنی اینکه بیشتر عمر شما در همین دکه میگذرد. چشمانداز تقریباً همیشگیتان هم که آن دیوار سیمانی روبهروست. حوصلهتان سر نمیرود؟ آن گوشه دکه را نگاه کنید، تلویزیون است، سرم را با آن گرم میکنم. در ضمن چندان هم احساس تنهایی نمیکنم، جلوی قاب این پنجره همیشه با چهرههای مختلف مردم روبهرو هستم. رسید. در گذر از دشت به مسافری برخورد که به تخته سنگی تکیه زده بود. نزدیک رفت و به او گفت: مرد مسافر تو ماه را ندیدی؟ مسافر با ناراحتی جواب داد، پس تو هم متوجه شدهای که امشب ماه

مجلات دوست کودکانمجله کودک 502صفحه 11