مجله کودک 510 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 510 صفحه 8

قسمت اول محمدعلی دهقانی راز سبز پدربزرگ هر روز عصر، یک ساعت مانده به غروب، از راه میرسید. بچهها در میدانگاه بزرگ محله مشغول بازی بودند که میآمد. از بوی عطر مخصوصی که به خودش میزد و صدای «سلام» بلندی که از دور شنیده میشد، همه از آمدنش باخبر میشدند. آن وقت بچهها برای چند لحظه دست از بازی میکشیدند تا سلامِ او را جواب بدهند. بعد، بازی از نو شروع میشد؛ چون یک بازیکن جدید اضافه شده بود و باید از نو یارگیری میکردند. * * * هیچ کس درست و حسابی پیرمرد را نمیشناخت. نه بچه و نه بزرگترها. همهی اهالی، فقط همین قدر میدانستند که او آدم خوبیست. و کسی است که آمده است تا به آنها کمک کند. به همه سلام میکرد. کوچک و بزرگ، برایش فرقی نداشت. اما بیشتر از همه، بچهها او را دوست داشتند. هرکس اسمی به او داده بود. بزرگترها چند جور صدایش میکردند. بعضیها به او میگفتند: «حاج آقا»، بعضیها میگفتند: «آقا»، بعضیها او را «حضرت آقا» صدا میزدند و عدهای هم به او «سید» میگفتند؛ چون همیشه یک شال سبز رنگ به دور کمرش بسته بود و رنگ و خوشمزه هستید، اما ما... انار، شیطنتآمیز گفت: اما شما بیمزهاید. آلو ادامه داد: یا شاید یه جورایی بد مزه. کرفس و اسفناج که تا حالا خودشان را سرپا نگه داشته بودند، با این حرفهای

مجلات دوست کودکانمجله کودک 510صفحه 8