مجله کودک 510 صفحه 13
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 510 صفحه 13

دوست دارد میتواند خودش هم یک روزنامه دیواری درست کند. Õ و آنطور که از دیوارهای اینجا پیداست از پیشنهادات شما استقبال خوبی هم شده است. بله، علاوه بر کودکان، بزرگسالان هم از کارگاه روزنامه دیواری استقبال خوبی کردهاند، تا آنجایی که میتوانم بگویم در برخی موارد ذوق و رغبت بعضی از بزرگسالان برای درست کردن روزنامه دیواری حتی از کودکان نیز بیشتر بوده. Õ خیلی جالب است که امکان کارهایی مانند درست کردن روزنامه دیواری برای بزرگسالان هم فراهم باشد اما خیلی وقتها خیلی چیزها مانع از آن است که بزرگترها بتوانند کاری را که دوست دارند انجام دهند، مثلاً خجالت کشیدن. نه، چرا خجالت بکشند؟ البته ممکن است بعضی از آنها خجالت هم کشیده باشند و همان باعث شده باشد که بهرغم میلی باطنیشان پیشنهاد ما را قبول نکرده باشند اما خیلیها هم از پیشنهاد ما خوشحال شده و به آن جواب مثبت دادهاند و شروع کردهاند به درست کردن یک روزنامه دیواری. البته بعضی از افراد هم بودهاند که بعد از شنیدن پیشنهادمان ما را مقداری با تعجب نگاه میکردند اما به هر حال خیلیها هم از این امکان استقبال کردهاند و حالا اگر نگاهی به روزنامه دیواری درست شده توسط آنها بیاندازند میبینند که برخی از آنها چقدر جالبند. من که با نگاه کردن به بعضی از آنها خیلی تحت تأثیر قرار گرفتهایم. به یکی از روزنامههای دیواری که یک آقای معلم درست کرده نگاهی بیاندازید و ببینید چقدر احساسبرانگیز است. دیدن و خواندن نوشتههای روی آن اشک مرا که درآورد. یک روزنامه دیواری است که هیچ تصویری در آن به کار برده نشده اما پر از خاطرات زیبا و آموزنده است. Õ یکی از آن خاطرات را برایمان بازگو کنید. واقعاً کلام به کلام آن قشنگ است و دوست ندارم خلاصهای از آن را بگویم. اگر مایل هستید میتوانید عکسی از آن بگیرید و در نشریهتان چاپ کنید. Õ خب از خاطرات خودتان بگویید، از روزنامه دیواری درستکردنهای دوران کودکی خودمان. دوران کودکی من برمیگردد به عصر درشکه. متولد 1335 هستم. این شانس نصیب من شده بود که در خانوادهای بزرگ شوم که اهل مطالعه باشند. از زمانی که چشم باز کردم میدیدم پدرم هر وقت به خانه میآمد بهرغم کار سنگینی که داشت و خسته بود اما همواره مطالعه میکرد. خودم را جزو خوشبختترین سبزیجات با هم عالی بودند. آنها تمام غذاها بودند. میوهها خوشحال به سمتشان دویدند. لابهلای آنها میغلطیدند و میخندیدند و میگفتند: همه خوشمزه و خوش عطریم. نمایش تمام شد. بچهها، شاد و خندان، دور میز جمع شدند. میوهها توی سبد و روی میز

مجلات دوست کودکانمجله کودک 510صفحه 13