حجت الاسلام والمسلمین سیدعباس میریونسی
اینجانب ـ بحمدالله تعالی ـ سالیانی، شاید حدود شش سال در درسهای امام در قم و قبل از تبعید معظم له شرکت داشتم. از موقعی که مبحث خیارات را در مسجد کوچۀ حرم (محمدیه فعلی) داشتند تا مسجد سلماسی و بعد هم مسجد اعظم قم «و ذلک من فضل الله یؤتیه من یشاءُ» و شاهد خاطرات بسیار زیاد و جالبی از آن مرد بزرگ الهی بوده ام که ـ ان شاءالله تعالی ـ ذیلاً بعضی از آنها را بازگو می کنم و امیدوارم بیان و مطالعه شمه ای از اخلاق حسنۀ آن بزرگوار و شیوۀ پیامبرگونه زندگی او بیش از پیش در جوامع بشری مؤثر افتد و انسانها در مسیر کمال از آن بهره گیرند؛ و این هم همان چیزی است که خواست آن مرد بزرگ استثنایی بوده است. بی مناسبت نیست که بگویم در اواخر سال 41 و یا اوایل سال 42 اینجانب از قِبل معظم له برای اقامت به کنگاور آمدم و این پس از آن بود که جمعی از مؤمنین کنگاور تلگرافی از محضر شریف ایشان درخواست این مطلب را نمودند و ایشان، حقیر را خواستند و پس از گفت و شنودهایی حدوداً پس از بیست سال از قم به کنگاور آمدم و به غیر از حدود دو سال که قبل از تبعید به قم مراجعت نمودم و چهار سال دوره اول مجلس شورای اسلامی که تهران بودم، بقیه را در کنگاور گذرانیده ام.
خلاصۀ ماجرای مذکور و گفت و شنود حقیر با امام بدین صورت است:
مرحوم والد حقیر که سیدی جلیل القدر بود و هم امامت جماعت داشت و هم منبری بسیار خوب و با معنویت [بود]، و در سالهای آخر عمر ایشان به واسطه سابقه ای که داشتند بالاخره ایشان را از کرهرود به کنگاور آوردند و پانزده سال در کنگاور مقیم بودند و بعد فوت کردند. بعد از فوت ایشان برخی از مؤمنین مسجد ایشان و سایرین اصرار داشتند حقیر به کنگاور بروم و
اینجانب مایل نبودم؛ این موضوع چند ماه طول کشید. روزی جناب حجت الاسلام والمسلمین آقای صانعی فرمودند: آقا با شما کار دارد. بعدازظهر رفتم؛ امام در سرداب نشسته بودند که شرفیاب شدم، عرض ادب کردم و نشستم. فرمودند: تلگرافی از کنگاور آمده که شما را به کنگاور بفرستیم (و یا بروید کنگاور، عین عبارت یادم نیست). عرض کردم: آقا مدتی است که این آقایان اصرار دارند و چند روز قبل استخاره کرده ام و این آیه شریفه آمده است «رَبَّنآ اِنّی اَسْکَنْتُ مِنْ ذُرّیَّتی بِوَادٍ غَیْرِ ذی ذَرْعٍ...» تا این آیه را خواندم بنا کردند تبسم کردن و خیلی خوشحال شدند و فرمودند: پس من تلگراف می کنم که شما به آنجا بروید. شاید دو ـ سه روز بیشتر نگذشت که با اهل بیت و اثاثیه به کنگاور منتقل [شدم] و از آن تاریخ تاکنون حدود 30 سال می گذرد. خلاصه ایشان با شنیدن آیه ای از قرآن مجید که نوید اقامه شدن نماز و اعلای کلمة الله را داشت، چنان به وجد آمدند که کم نظیر بود.
از موضوعات بسیار مهمی که برای اینجانب جالب بود بی اعتنایی جدی ایشان به مرجعیت عامه و زعامت مسلمین بود مگر اینکه یک تکلیف الهی می شد، کما اینکه شد.
برای توضیح عرض می کنم پس از فوت مرجع شیعیان جهان مرحوم آیت الله العظمی بروجردی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ قهراً باید به وسیلۀ علما و مجتهدین و خلاصه حوزه های علمیه مرجع جامع الشرایط بر قاطبه مسلمین معرفی شود و بیشترین نقش را [در این زمینه] چهره های فاضل حوزه ها [بر عهده] دارند. امام ـ رضوان الله تعالی علیه ـ ظاهراً در اولین جلسۀ درس پس
از فوت آقای بروجردی در مسجد سلماسی که آمدند طلاب و فضلای جلسه درس را بسیار نصیحت کردند و در ضمن مطالب، درباره مرجعیت و آن موقعیت خطیر بسیار سخن گفتند و جداً ناراحتی خود را از رسیدن به این مقام ابراز داشتند.
از عبارات حکیمانۀ ایشان که در این زمینه به یاد دارم این عبارت و این مضمون بود که «پستهایی که پیش خدا جواب دادن دارد انسان عاقل نباید برای رسیدن به آنها تلاش کند. تا هستند دیگرانی که بتوانند آن پست را اداره کنند، انسان عاقل باید خود را کنار بکشد. مرحوم آقای بروجردی هم مایل به مرجعیت نبودند خداوند روی دوش ایشان انداخت...». خلاصه در آن بیانات دُربار و عارفانه و حکیمانه خود تلاش کرد شاگردان خود را قانع کند که برای رسیدن ایشان به مرجعیت کاری انجام ندهند.
لازم به ذکر است که آن روز حوزه درس ایشان بسیار پراهمیت بود و در حوزه شاخص بود؛ به نوشته روزنامه کیهان آن ایام، حدود چهارصد نفر از فضلا و علما در درس ایشان شرکت می کردند و خلاصه این روحیه و این کناره گیری ایشان از رسیدن به بالاترین مقام در عالم اسلام ـ مگر آنجا که خدا بخواهد و تکلیف باشد ـ موضوع بسیار مهمی بود که در آن وقت بسیار حساس، مشاهده کردم و بعدها دیدم که خداوند متعال نه فقط بر اثر شایستگی، ایشان را به این مقام رفیع رسانید، بلکه او را موفق کرد بزرگترین مسأله در عصر غیبت؛ یعنی حکومت اسلامی را تشکیل دهد ـ حشره الله تعالی مع صاحب الشریعه.
باز در همین زمینه از جلسه درس که خارج می شدند مایل نبودند آقایان طلاب پشت سر ایشان حرکت کنند و قهراً شناخته شوند و نیز خود ایشان
رساله عملیه چاپ نکردند.
زمانی که مرحوم آیت الله العظمی آقای بروجردی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ ارتحال یافته بودند؛ تشییع بسیار مهمی از جنازه مقدس ایشان شده بود و از تشییع مزبور عکس نسبتاً بزرگی تهیه و بالای سر قبر مطهر ایشان نصب شده بود و سنگ قبر ایشان را هم ـ که از مرمر خوب تهیه شده است انداخته ـ بودند. شاید انجام این کارها بعد از فوت ایشان تا چهلم بود؛ خلاصه امام برای درس در مسجد اعظم تشریف آوردند، معلوم شد آمده اند کنار قبر مرحوم آقای بروجردی و فاتحه ای خوانده اند و سپس وارد شبستان شدند. بعدها همیشه این دأب ایشان بود، آن روز آقایان علما و طلاب را موعظۀ بلیغه فرمودند. از فرمایشات ایشان که به یادم مانده، این مضمون بود، فرمودند: آمدم کنار قبر مرحوم آقای بروجردی؛ اول نگاه به آن عکس کردم که عظمت آقای بروجردی در آن ترسیم شده و تبلور یافته بود بعد نگاه به سنگ قبر ایشان نمودم ولی بعد مرحوم آقای بروجردی را با اعمال خودش در میان قبر دیدم. می خواستند بفرمایند نه آن عظمت ظاهری و احساسات مقلدین (فی حد ذاته) مؤثر است و نه آن سنگ قبر، بلکه اعمال ایشان است که به حال ایشان نتیجه بخش خواهد بود، و همه ما باید بدانیم اعمال ماست که پس از مرگ و انتقال از این جهان، یا به حال ما نفع می بخشد و موجب سعادت ما می شود و یا ضرر خواهد زد و موجب گرفتاری خواهد شد.
مرحوم حجت الاسلام آقای حاج شیخ محمدباقر محمدی عراقی ـ که از علمای معروف بزرگ غرب کشور و دوست قدیمی امام (ره) بودند و در
سفری با یکدیگر از طریق بیروت در ایام جوانی به مکه مشرف شده بودند و می فرمودند در آن وقت می دیدم امام(ره) در مقام استنباط است ـ در ایامی که امام در نجف اشرف مشرف بودند به عتبات مشرف شدند، حقیر برای ایشان نوشتم از حضرت امام یک دوره تحریرالوسیله برای اینجانب بگیرید. تحریر تازه چاپ شده بود، بعد از مدتی دو دوره تحریر با پست ـ بدون اینکه متوجه شوند این کتابها چه کتابهایی است ـ رسید. بعد که مرحوم آقای حاج آقا بزرگ، حاج شیخ محمدباقر، از عتبات مراجعه نمودند، فرمودند: خدمت حضرت آقا عرض کردم راجع به تحریر، فرمودند من ندارم... و بعد ایشان از کتابفروشی تهیه کرده بودند و به وسیله پست با خطرهایی که داشت به ایران فرستادند. مقصود این است که امام کتاب تحریر را نداده بودند و به فکر نشر آثار علمی خود به دست خود نبودند.
ایشان خود بسیار منظم بودند و مایل بودند دیگران هم منظم باشند. روزی در مسجد سلماسی خطاب به شاگردان فرمودند: «من به کسی نمی گویم به درس من بیاید؛ ولی اگر می خواهید بیایید منظم باشید. شما اگر وقت شناس و منظم باشید باید تمامتان جلو در این مسجد به هم برسید چون مسافت منزل تا اینجا را هم باید حساب کنید...».
روزی در جلسه درس مطلبی را بیان فرمودند. یکی از آقایان اشکال کرد، ایشان توضیح داد، باز اشکال کرد و ایشان جواب داد و مطلب به درازا کشید... عاقبت ایشان با کمال اطمینان و با قاطعیت توأم با عصبانیت فرمودند «والله من هشت ساعت روی این مطلب کار کرده ام و تو از خواب پا شدی آمدی داری اشکال می کنی». در همین زمینه روزی پس از اشکال متعدد از ناحیه یکی از آقایان فرمودند (قریب به این مضمون) «کتاب آداب المتعلمین را هم خوب
بود می خواندید، یا بخوانید».
روزی خدمتشان عرضی داشتم؛ پس از درس رفتم، تشریف برده بودند به اندرون. به آقای صانعی عرض کردم: خدمت آقا کاری دارم. رفت و برگشت و اظهار کرد: آقا فرموده اند: باشد تا بیایم. وسط اتاق نشستم، هیچ کس دیگر نبود. ایشان تشریف آوردند و با اینکه می توانستند بعد از ورود به اتاق همان بالای اتاق بنشینند؛ ولی ننشستند، آمدند تا از حدودی که حقیر نشسته بودم گویا کمی هم گذشتند در طرف مقابل و بعد نشستند. این حرکت را حقیر به عنوان یک تواضع در مقابل یک طلبه از ایشان دیدم.
اوایل نهضت بود، روزی باز دربارۀ مطلبی در اندرون ـ در حالی که روی تختی که کنار حوض و گویا بالای حوض اندرون بود، نشسته بودند ـ شرفیاب شدم. شخصی را دیدم که خیلی اصرار می کرد آقا چیزی به او بدهد؛ ولی هر چه کرد، آقا چیزی ندادند. به ذهن من آمد احتمالاً این شخص ساواکی باشد و این در حالی بود که می دانیم شهریه ایشان به حوزه های علمیه در سراسر بلاد اسلامی و برای پرورش طلاب و نشر معارف اسلامی در حدی بسیار بالا و شاید منحصر به فرد رسید.
حقیر حدود سه سال اواخر حکومت طاغوت ممنوع الخروج از کشور بودم و قهراً از تشرف به حج محروم بودم. پس از پیروزی انقلاب اولین سال ـ بحمدالله تعالی ـ حج مشرف شدم. سال بعد و موسم حج بعد در مجلس شورای اسلامی بودم، باز به ذهنم رسید به عنوان نایب حج مشرف شوم و از این فیض عظما بهره مند گردم. نامه ای خدمت حضرت امام ـ قدس الله تعالی نفسه الزکیه ـ نوشتم که اگر نیابتی در دفتر هست، بفرمایید به حقیر بدهند جهت تشرف. گویا سه، چهار روز بعد بود که جناب آقای [موسوی] خوئینی ـ که
آن سال نماینده وجود عزیز ایشان در حج بود ـ به مجلس رسید و گفت: فلانی چند قطعه عکس و ... بده و شما امسال با بعثه بیایید و مشرف شوید و خلاصه آن سال جزء بعثه مشرف شدم «و ذلک من فضل الله یؤتیه من یشاء».
در دورانی که در مجلس شورای اسلامی بودم دوره اول مجلس، روزی خوابی عجیب دیدم که قسمتی از آن ورود به داخل خانه کعبه شدن بود و آثاری در داخل بیت در رابطه با حضرت امیر ـ سلام الله علیه مشاهده کردم و دیدم محرابی بسیار زیبا از سنگ در سمت شرقی بیت ساخته شده است. با توجه به این فرع فقهی که در داخل بیت، شخص مصلّی کدام طرف بایستد، مناسب دیدم خواب را خدمت ایشان بنویسم، شاید در روایات، ترجیحی برای قسمت شرقی بیت پیدا شود. ضمناً نوشتم مریضی داریم اگر [اجازه] بفرمایید از نزدیک شرفیاب شویم. بعد از دو سه روز اطلاع دادند فردا صبح بیایید. در معیت والده و اهل بیت شرفیاب شدیم. ایشان خیلی گرم با والده حقیر احوالپرسی کردند و پیدا بود که به صورت ایشان هم که پیر زنی بود، نگاه می کردند، ولی همچنان که نظرشان به اهل بیت حقیر افتاد دیدم سر مبارک را پایین انداخت و بعد احوالپرسی کرد. با توجه به اینکه ایشان اسوه مسلمین است، مومنین و مومنات باید وظیفه خود را در این زمینه بشناسند و عمل کنند.
و اما آخرین بار که شرفیاب شدم شاید شش ـ هفت ماه قبل از ارتحال ایشان بود که از مشهد مقدس مراجعت نموده بودم، شیشه عطری از عطرهای مختص کاشان هم از مشهد گرفتم که تقدیم ایشان کنم. عطر را جلو در ورودی آقایان پاسدارها گرفتند که خود امتحان کنند و بیاورند.
از سراشیبی آن فاصله بالا می رفتیم که جناب آقای صانعی رسید جریان
عطر را گفتم. به آقایان پاسدارها گفت که بیاورید. بعد شرفیاب شدیم. چند بار دست آقا را ـ که با دستکش سفیدی بود ـ زیارت کردم، خیلی تبسم می کردند و اظهار محبت. بعد از منصوب شدن به امامت جمعه مقرر بود از طریق دفتر که نصف سهم مبارک امام ـ علیه السلام ـ در محل مصرف و نصف دیگر خدمت ایشان ارسال شود. عرض کردم آقا مراجعات (از فقرا و مستمندان) به اینجانب خیلی زیاد است اگر اجازه بفرمایید بیش از نصف را مصرف نماییم. با تبسمی بسیار زیبا و دلربا فرمودند: «شما دوسوم مصرف کنید» مجدداً دست مبارک ایشان را زیارت کردم و آمدم. و این آخرین عبارت ایشان خطاب به حقیر بود.