باید از آفاق و انفُس بگذری تا جان شویو آنگه از جان بگذری تا در خور جانان شویطُرّهی گیسوی او، در کف نیاید رایگانباید اندر این طریقت، پای و سر چوگان ...
باز گویم غم دل را، که تو دلدار منیدر غم و، شادی و، اندوه و، اَلَم یار منیجُز گل رویِ توام، در دو جهان یاری نیستچهره بگشای ز رویم که تو غمخوار منیچشم ...
با که گویم غم دل، جُز تو که غمخوار منیهمه عالم اگرم پُشت کند، یار منیدل نبندم به کسی، روی نیارم به دریتا تو رؤیای منی، تا تو مددکار منیراهی ...
پریشان حالی و درماندگیّ ما نمیدانیخطا کاریّ ما را فاش، بیپروا نمیدانی[1]به مستی، کاروان عاشقان رفتند از این منزلبُرون رفتند از ...
غمی خواهم که غمخوارم تو باشیدلی خواهم دلازارم تو باشی[1]جهان را، یک جوی ارزش نباشداگر یارم، اگر یارم تو باشیببوسم چوبهی دارم بشادیاگر در ...
در غم عشقت فتادیم، کاشکی درمان نبودیمن سر و سامان نجویم، کاشکی سامان نبودیزادهیاسماء را با جَنَّةُ الْمَأویٰ چه کاری؟در چَمِ فردوس ...
ما ندانیم که دلبستهی اوییم همهمست و سرگشتهی آن روی نکوییم همهفارغ از هر دو جهانیم و، ندانیم که مادر پی غمزهی او، بادیه پوییم همهساکنانِ در ...
صف بیارایید رندان! رهبر دل آمدهجان، برای دیدنش، منزل به منزل آمدهبُلبُل از شوق لقایش، پر زنان بر شاخ گُلگُل، ز هجر روی ماهش پای در گِل آمده«طورِ سینا» را بگو ایّام ...
من خراباتیم، از من سُخن یار مخواهگُنگم، از گُنگ پریشان شده، گُفتار مخواهمن که با کوری و مهجوری خود سرگرمماز چنین کور، تو بینایی و دیدار مخواهچشم بیمار تو، بیمار نموده است ...
خار راه منی ای شیخ! ز گُلزار برواز سر راه من ای رند تبهکار! بروتو و ارشاد من؟ ای مُرشد بی رُشد و تباه!از بَرِ روی من ای صوفی غدّار! ...
تا در جهان بود اثر از جای پای توتا نغمهای بود به فلک از ندای تو[1]تا ساغر است و، مستی و، میخوارگیّ و، عشقتا مسجد است و، بُتکده و، دیر، جای ...
عاشق روی توام، دست بدار از دل منبه خدا! جُز رُخ تو، حل نکند مُشکِل منمهر کوی تو، در آمیخته در خلقت ماعشق روی تو، سرشته است به آب و گل مننیست جز ذکر گُل روی تو، در محفِلِ ...
در لقای رُخش ای پیر! مرا یاری کُندستگیری کُن و، پیری کُن و، غمخواری کُناز سر کوی تو مأیوس نگردم هرگزغمزهای! غمزدگان را تو ...
بس کُن این یاوه سرایی، بس کُنتا به کی خویش ستایی؟ بس کُنمخلصان، لب به سُخن وا نکنندبر کَن این ثوْبِ ریایی، بس کُنتو خطاکاری و، حق آگاه استحیله گر! زُهد ...
ای وازده! ترّهات بس کُنتکرار مُکرّرات، بس کُنبر بند زبان یاوه گوییبشکن قلم و دوات! بس کُنای عاشق شهرت، ای دغل باز!بس کُن تو، خزعبلات، بس کُنگُفتار تو ...
ساقی! به روی من درِ میخانه باز کُناز درس و، بحث و، زهد و، ریا، بی نیاز کُن[1]تاری ز زلفِ خم خم خود، در رهم بنهفارغ ز عِلم و، مسجد و، درس و، نماز کُنداوود وار، نغمه زنان ...
خُرّم آن روز که ما عاکف میخانه شویماز کف عقل بُرون جَسته و، دیوانه شویم[1]بشکنیم آینهی فلسفه و عِرفان رااز صنمخانهی این قافله بیگانه شویمفارغ از خانقه و، مدرسه و، دیر ...
من در این بادیه، صاحبنظری میجویمراه گُم کردهام و، راهبری میجویم[1]از ورق پارهی عرفان، خبری حاصل نیستاز نهانخانهی رندان، ...