عناوین مطالب غزلیّات

اخگر  غم

اخگر غم

آن که ما را جفت با غم کرد، بنشانید فرددیدی‌ آخر پرسشی‌ از حال زار ما نکرد؟بر غمِ پنهانْ، اگر خواهی‌ گواهی‌ آشکاراشک سرخم را، روان بنگر تو بر رخسار زردآتش دل را، فرو بنشانم ار ...

غم  یار

غم یار

باده، از پیمانه‌ی‌ دلدار، هشیاری‌ نداردبی‌خودی‌، از نوش این پیمانه، بیداری‌ نداردچشم بیمار، تو هر کس را به بیماری‌ کشاندتا ابد این عاشق بیمار، بیماری‌ ...

پرواز جان

پرواز جان

گر به سوی‌ کوچه‌ی‌ دلدار، راهی‌ باز گرددگر که بخت خفته‌ام با من دمی‌ همساز گرددگر نسیم صبحگاهی‌، ره به کوی‌ دوست یابدگر دل افسرده، با آن سرو قد همراز ...

مژده ی   دیدار

مژده ی دیدار

باد بهار، مژده‌ی‌ دیدار یار دادشاید که جان به مقدم باد بهار دادبلبل به شاخ سرو، در آوازِ دلفریب[1]بر دل نوید سرو قد گلعِذار دادساقی‌، به جام باده، در آن عشوه و دلالآرامشی‌ ...

خرقه ی   تزویر

خرقه ی تزویر

ماییم و یکی‌ خرقه‌ی‌ تزویر و دگر هیچدر دام ریا، بسته به زنجیر و دگر هیچ[1]خودبینی‌ و، خودخواهی‌ و، خودکامگی‌ نفسجان را چو روان، کرده زمینگیر و دگر هیچدر بارگه دوست، ...

طبیب  عشق

طبیب عشق

غم دل با که بگویم که مرا یاری‌ نیستجز تو ای‌ روحِ روان! هیچ مددکاری‌ نیستغم عشق تو، به جان است و، نگویم به کسی‌:که در این بادیه‌ی‌ غمزده، غمخواری‌ نیستراز دل ...

میگُساران

میگُساران

عاشقان روی‌ او را، خانه و کاشانه نیستمُرغ بال و پر شکسته، فکر باغ و لانه نیستگر اسیر روی‌‌ اویی‌، نیست شو، پروانه شو!پای‌‌بند ملک هستی‌، در خور پروانه ...

قصه ی   مستی [54]

قصه ی مستی [54]

آنکه دل خواهد، درون کعبه و بتخانه نیستآنچه جان جوید، به دست صوفی‌ بیگانه نیست[1]گفته‌های‌ فیلسوف و، صوفی‌ و، درویش و، شیخدر خور وصف جمال دلبر فرزانه نیستبا که گویم راز دل را، ...

راه  و رسم عشق

راه و رسم عشق

آنکه سر در کوی‌ او نگذاشته، آزاده نیستآنکه جان نفکنده در درگاه او، دلداده نیستنیستی‌ را برگزین، ای‌ دوست! اندر راه عشقرنگ هستی‌، هر که بر رخ دارد، آدمزاده نیستراه و رسم عشق، ...

هست  و نیست

هست و نیست

عالم اندر ذکر تو، در شور و غوغا هست و نیستباده از دست تو، اندر جام صهبا هست و نیست[1]نور رخسار تو در دلها، فروزان شد نشدعشق رویت، در دل هر پیر و برنا هست و نیستبلبل اندر شاخ گل، مدح تو را خواند ...

حسرت  روی

حسرت روی

امشب از حسرت رویت، دگر آرامم نیستدلم آرام نگیرد که دلارامم نیستگردش باغ نخواهم، نروم طَرْف چمنروی‌ گلزار نجویم که گُلندامم نیستمن از آغاز که روی‌ تو بدیدم گفتم:در پی‌ طلعت این ...

مستی   عاشق

مستی عاشق

دل که آشفته‌ی‌ روی‌ تو نباشد دل نیستآنکه دیوانه‌ی‌ خال تو نشد عاقل نیست[1]مستی‌ عاشق دلباخته از باده‌ی‌ توستبجز این مستیم، از عمر دگر حاصل نیستعشق ...

محفل  دلسوختگان

محفل دلسوختگان

عاشم، عاشق و، جز وصل تو درمانش نیستکیست کاین آتش افروخته در جانش نیست؟[1]جز تو در محفل دلسوختگان، ذکری‌ نیستاین حدیثی‌ است که آغازش و پایانش نیستراز دل را نتوان پیش کسی‌ باز ...

سرِّ  جان

سرِّ جان

با که گویم راز دل را؟ کس مرا همراز نیستاز چه جویم سِرّ جان را، در به رویم باز نیست[1]ناز کُن تا می‌‌توانی‌، غمزه کُن تا می‌‌شوددردمندی‌ را ندیدم، عاشق این ناز ...

سبوی   دوست

سبوی دوست

عمری‌ گذشت و، راه نبردم به کوی‌ دوستمجلس تمام گشت و، ندیدم روی‌ دوست[1]گلشن معطّر است سراپا ز بوی‌ یارگشتیم هر کجا، نشنیدیم بوی‌ دوستهر جا که می‌‌روی‌، ز ...

پرتو  عشق

پرتو عشق

عشق اگر بال گشاید، به جهان حاکم اوستگر کند جلوه در این کوْن و مکان، حاکم اوست[1]روزی‌ ار رخ بنماید ز نهانخانه‌ی‌ خویشفاش گردد که به پیدا و نهان، حاکم اوستذرّه‌ای‌ نیست ...

هوای ِ  وصال

هوای ِ وصال

در پیچ و تاب گیسوی‌ دلبر ترانه استدل برده‌ی‌ فدایی‌ هر شاخ شانه استجان در هوا‌ی‌ دیدن رخسار ماه توستدر مسجد و کنیسه نشستن بهانه استدر صید عارفان و، ز هستی‌ ...

خانه ی   عشق

خانه ی عشق

خانه‌ی‌ عشق است و، منزلگاه عشّاق حزین استپایه‌ی‌ آن برتر از دروازه‌ی‌ عرشِ برین استاین سرا، بارافکن می‌ خوردگان راه یار استبا پریشان حالی‌ و، مستی‌ و، ...

صفحه 7 از 17 < قبلی | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | بعدی >