امام خمینی(س) برترین آسیب شناس قرن بیستم

سلیمان خاکبان[1]

 

خلاصه مقاله

انقلاب اسلامی ایران در زمانی به پیروزی رسید که سلطه سنگین جهانِ دو قطبی بر تمام عالم سایه افکنده بود و متفکران و رهبران کشورهای مختلف یا به اردوگاه شرق وابسته بودند یا به اردوگاه غرب. امام خمینی(س) با بینشی عمیق که برخاسته از متن تعالیم عالیه اسلام بود در برابر این دو جهانِ به ظاهر مسلط ایستادند و با نفی مادیگرایی موجود در تمدن غرب و شرق بر حضور عنصر دین در حیات فردی و اجتماعی انسان تأکید کردند.

حضرت امام(س) ضمن پذیرش پیشرفتهای مادی و تکنولوژیک غرب و شرق، بزرگترین نقصان آن دو را خلأ معنا و فراموشی معنویت و اخلاق می داند. نظریه جمهوری اسلامی که در واقع بر اساس نفی غرب و شرق شکل گرفت، بر فطرت و معنویت انسان استوار است. با این حال به عمل درآمدن این نظریه با مشکلات و دشواریهایی توأم بوده است و برای اینکه جمهوری اسلامی ایران بتواند چهره حقیقی اسلام را به جهانیان نشان دهد باید از معرفی واژگونه اسلام جلوگیری نماید. از طرف دیگر باید در به ثمر نشستن اهداف و آرمانهای اسلام صبور و شکیبا بود. زیرا تحقق آرمانهای هر دین و مکتبی محتاج گذشت زمان است و به تدریج عملی خواهد شد.

 

مقدمه

یکی از منت های بزرگ الهی بر انسان معاصر و تمدن جامعی که در راه است، ظهور شخصیت جامع و کم نظیری چون حضرت امام خمینی(س) است. آنچه امام را برتر از سایر شخصیتهای بزرگ معاصر نشانده است سه امر می باشد:

1ـ بینش عمیق آسیب شناسانه اش نسبت به نارسایی های بنیادین تمدن یک بعدی و رو به انحطاط ماتریالیسم بین الملل (اعم از مارکسیستی و لیبرالیستی)؛

2ـ تأکید بر ضرورت حضور عنصر دین در حیات فردی و جمعی انسان به عنوان غنی ترین منبع تغذیۀ معنوی تمدنها؛1

3ـ تلاش خستگی ناپذیر در راستای تأسیس تمدنی جامع که در خدمت نیازهای مادی و معنوی انسان باشد.

امام در شرایطی این دیدگاهها را مطرح کرد که اکثریت قریب به ا تفاق روشنفکران و نیروهای انقلابی جهان (اعم از مذهبی، غیر مذهبی و ضد مذهبی) یا طرفدار مارکسیسم بودند یا مدافع لیبرالیسم و یا اینکه از هر دو جریان دفاع می کردند و معتقد بودند: اولاً عصر دین سپری شده است؛ ثانیاً دین عامل رکود و تخدیر جامعه است.

اما، حضرت امام(س) در برابر این موج عظیم جهانی ایستاد و با قاطعیت اعلام کرد:

1ـ مارکسیسم [به عنوان یکی از دو قطب اصلی ماتریالیسم بین الملل] جوابگوی هیچ نیازی از نیازهای واقعی انسان نیست.2

2ـ در غرب [نیز به عنوان قطب دیگر ماتریالیسم بین الملل] خبری نیست3 [و] همۀ غربزدگیها ظلمت است.4

3ـ تنها مکتبی که می تواند جامعه را هدایت کند و پیش ببرد اسلام است و دنیا اگر بخواهد از زیر بار هزاران مشکلی که امروز با آن دست به گریبان است نجات پیدا کند و انسانی زندگی کند... باید به اسلام روی بیاورد.5

 

1ـ ارزیابی نظریۀ «نه شرقی»

خوشبختانه، با دریده شدن پردۀ پندار هفتاد سالۀ مارکسیسم به دست شخصیت با شهامت6 و قابل ستایشی7 چون گورباچف، قبلۀ شرق به عنوان بخش انقلابی ماتریالیسم بین الملل از جغرافیای طلب انسان معاصر محو شد و صحت بخش نخست نظریۀ امام که در شعار نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی تجلی یافته بود، به صورت عملی و تجربی، اعتبار جهانی پیدا کرد.

مرور بخشهایی از پیام حضرت امام(س) به گورباچف و تأملی دوباره دربارۀ مفاد آن می تواند موجب شناخت هر چه بیشتر عظمت شخصیت فکری این آسیب شناس بزرگ عصر و منجی قرن باشد:

جناب آقای گورباچف!... از آنجا که پس از روی کارآمدن شما چنین احساس می شود که جنابعالی در تحلیل حوادث سیاسی جهان، خصوصاً در رابطه با مسایل شوروی در دور جدیدی از بازنگری و تحول و برخورد قرار گرفته اید و جسارت و گستاخی شما در برخورد با واقعیات جهان، چه بسا منشأ تحولات و موجب به هم خوردن معادلات فعلی حاکم بر جهان گردد، لازم دیدم نکاتی را یادآور شوم:

ـ رهبر چین اولین ضربه را به کمونیسم زد و شما دومین و علی الظاهر آخرین ضربه را بر پیکر آن نواختید... [لذا] از این پس کمونیسم را باید در موزه های تاریخ سیاسی جهان جستجو کرد؛ چرا که مارکسیسم جوابگوی هیچ نیازی از نیازهای واقعی انسان نیست؛ چرا که مکتبی است مادی و با مادیت نمی توان بشریت را از بحران عدم اعتقاد به معنویت که اساسی ترین درد جامعۀ بشری در غرب و شرق است به درآورد.

ـ البته ممکن است از شیوه های ناصحیح و عملکرد غلط قدرتمندان پیشین کمونیسم در زمینۀ اقتصاد، باغ سبز دنیای غرب رخ بنماید؛ ولی حقیقت جای دیگری است.

ـ شما اگر بخواهید در این مقطع، تنها گره های کور اقتصادی سوسیالیسم و کمونیسم را با پناه بردن به کانون سرمایه داری غرب حل کنید، نه تنها دردی از جامعۀ خویش را دوا نکرده اید که دیگران باید بیایند و اشتباهات شما را جبران کنند. چرا که امروز اگر مارکسیسم در روشهای اقتصادی و اجتماعی به بن بست رسیده است، دنیای غرب هم در همین مسایل البته به شکل دیگر و نیز در مسایل دیگر گرفتار حادثه است.

ـ [لذا] از شما جداً می خواهم که در شکستن دیوارهای خیالات مارکسیسم، گرفتار زندان غرب و شیطان بزرگ نشوید.

ـ جناب آقای گورباچف! باید به حقیقت روآورد: مشکل اصلی کشور شما مسألۀ مالکیت و اقتصاد و آزادی نیست. مشکل شما عدم اعتقاد واقعی به خداست. همان مشکلی که غرب را هم به ابتذال و بن بست کشیده و یا خواهد کشید. مشکل اصلی شما مبارزۀ طولانی و بیهوده با خدا و مبدأ هستی و آفرینش است.

ـ امیدوارم افتخار واقعی این مطلب را پیدا کنید که آخرین لایه های پوسیدۀ هفتاد سال کژی جهان کمونیسم را از چهرۀ تاریخ و کشور خود بزدایید.8

در اینجا مناسب است بخشی از اعترافات یکی از شخصیتهای برجستۀ مارکسیسم وطنی (مرحوم احسان طبری) را نیز (که در اواخر عمرش توفیق بصیرت و توبه یافت) از نظر بگذرانیم:

قرآن کریم در سورۀ آل عمران آیۀ 138 می فرماید:

«قد خلت من قبلکم سنن فسیروا فی الارض فانظروا کیف کان عاقبة المکذّبین.» عبرت اندوزی از تاریخ و آموختن نزد حوادث، در حکم پی بردن به قضا و قدر الهی و استدراک مشیت عادلانۀ اوست. حزب توده و حزبهای ماقبل او که در راه او می رفتند، نه تنها حاصلی از تقلای عبث خود به دست نیاوردند، بلکه در نزد مردم تا آخر افشا و محکوم شدند و این دست خدایی است که به دست مردم، این محکومیت را تسجیل کرده، زیرا یدالله  مع الجماعه. حزب توده تصور می کرد که با انتخاب مارکسیسم بعنوان جهان بینی و ایدئولوژی خود، به صخرۀ صماء علم و عمل تکیه زده است... مارکسیسم در تعیین خط مشی عملی خود موافق الحاد و نفی مذهب بود و به رسوم زندگی، سنن وطن دوستی، آداب و رسوم اجتماعی، ضرورتهای اقتصادی در مالکیت و تولید و توزیع خصوصی و امثال این نوع مقولات بنیادی، بی اعتنا ماند و این نیروهای مقتدر و مؤثر تاریخی و اجتماعی را که شیوۀ زندگی و فطرت انسان و عمل جوامع است، یک قلم بعنوان ضد انقلابی خواست لغو کند. گویا می خواست از مردم حمایت کند، ولی در واقع با مردم وارد تضاد آشتی ناپذیر شد. به حزب توده بنگرید: طی بیش از 40 [چهل ]سال این احکام بی پایه را تبلیغ کرد و بر اساس آن از همان آغاز کارش به اطاعت از اوامر بیگانگان کشید و راه خیانت را پیمود و شکستهای متعدد، او را به تجدید نظر در مبانی اندیشۀ خود وادار نکرد. اسلام برخلاف مارکسیسم از این نوع ساخته کاریها و خشک مغزیها فارغ است و قسط اجتماعی و جهاد علیه طاغوت و دفاع از مستضعفین را با درک عمیق ویژگیهای تاریخ و انسان و جامعه درک می کند، زیرا آموزش او از منشأ پربرکت وحی برخاسته است.»9

 

2ـ هنوز لیبرالیسم!!!

هر چند با مرگ مارکسیسم، بخش نخست نظریۀ حضرت امام(س) اعتبار جهانی یافت اما هنوز دربارۀ دو بخش دیگر این نظریه یعنی:

1ـ ناتوانی لیبرالیسم از پاسخگویی به نیازهای اصیل انسان؛

2ـ ضرورت دین و توانایی دین مبین اسلام در پاسخ به تمامی نیازهای مادی و معنوی انسان و جامعه، پرسشها و ابهاماتی وجود دارد که باید در پاسخ و رفع آن، بویژه برای نسل دوم انقلاب و بسیاری از رهاشدگان از پندار مارکسیسم کوشید.

به عنوان مثال: لیبرالیسم هنوز در کانون توجه طیف وسیعی از طرفداران پیشین خود قرار دارد و حتی توانسته است تعداد کثیری از رهاشدگان از حوزۀ جاذبۀ مارکسیسم و نیز برخی از هواداران پیر خمین و نسل دوم انقلاب را متوجه خود کند. این اقتدار و جاذبه چگونه قابل توجیه است؟ این از یک سو.

از طرف دیگر با آنکه بیش از بیست سال از پیروزی انقلاب اسلامی و تأسیس نظام برخاسته از آن می گذرد، هنوز بسیاری از آرمانها و وعده های رهبر کبیر انقلاب تحقق نیافته است. آیا این تأخیر، خود دلیلی بر ناتوانی دین و سپری شدن عصر آن نیست؟

 

3ـ ارزیابی نظریۀ «نه غربی»

از باب اینکه أهل البیت أدری بما فی البیت (اهل خانه به آنچه که در خانه می گذرد، آگاهترند) لذا در ارزیابی بخش دوم نظریۀ حضرت امام(س)، مبنی بر ناتوانی و بن بست تمدن غرب و لیبرالیسم، ابتدا به سراغ آن دسته از صاحب نظران بین المللی و غربی که دارای شهرت و مقبولیت جهانی هستند، رفته ایم؛ و در نهایت به دیدگاه حضرت امام(س) در این زمینه اشاره کرده ایم تا خوانندۀ محترم، خود بهتر بتواند جایگاه و منزلت رفیع اندیشۀ امام را در میان سایر آسیب شناسان بزرگ معاصر دریابد.

اما پیش از طرح این دیدگاهها، توجه به یک نکتۀ اساسی لازم است و آن اینکه: از دیدگاه جامعه شناسی تمدنها هر تمدنی دارای سطوح و لایه های گوناگون است. چنانکه شخصیت انسانها نیز این چنین است. لذا همان گونه که برای قضاوت نهایی و دقیق دربارۀ شخصیت یک فرد نمی توان بر اساس سطوح رویین آن قضاوت کرد، برای قضاوت علمی دربارۀ تمدنها نیز نمی توان به شرایط ظاهری و فعلی آن بسنده نمود. به عنوان مثال: اگر در زمان اقتدار مارکسیسم (یعنی دقیقاً در شرایطی که بسیاری از فرزندان انقلابی جهان در حصارهای آهنین این اندیشه اسیر بودند و هر روز نیز بر تعداد اسرا افزوده می شد) به برخی از جوانانی که شیفتۀ مارکسیسم بودند، گفته می شد که بسیاری از صاحب نظران شرق و غرب، از جمله حضرت امام(س) معتقدند که مارکسیسم سرابی بیش نیست و در آینده ای نه چندان دور از درون متلاشی خواهد شد، نه تنها به هیچ وجه برای آنها قابل قبول نبود، چه بسا بر اساس همان تحلیل های کلیشه ای ماتریالیسم تاریخی و طبقات اجتماعی مارکسیستی با زدن انگی به مخاطب، ذهن خود را از رویارویی با یک هشدار جدی راحت می کردند.

با کمال تأسف باید گفت: امروز نیز بخشی از روشنفکران و جوانان جامعه، و حتی بخش عظیمی از رهاشدگان از پندار مارکسیسم، به رغم هشدارهای جدی و عمیق حضرت امام(س) و بسیاری از صاحبنظران و اندیشمندان ملی و بین المللی، هنوز اسیر جاذبه های سطحی باغ سبز لیبرالیسم هستند.

اینک، توصیۀ ما به این عزیزان، که بی شک درصدد دستیابی به یک آرمان سعادتبخش انسانی هستند، این است که قبل از هر انتخاب، ابتدا خوب در سرگذشت تمدنها مطالعه کنند و دربارۀ علل ظهور و سقوط آن بیندیشند؛ و سپس اقدام به انتخاب کنند؛ چرا که به قول معروف «گذشته چراغ راه آینده است.»

اگر جوانان عزیز ما مقولۀ تحقیق دربارۀ راه و رسم زندگی را جدی بگیرند و به صورت همه جانبه دربارۀ آن مطالعه کرده و بیندیشند، بی شک در پرتو شناختی جامع تر و عمیق تر به انتخابی بهتر دست خواهند زد.

توصیۀ دیگر اینکه: جوانان عزیز ممکن است در ضمن مطالعات، با هشدارهایی مواجه شوند؛ عقل و تجربۀ تاریخی اقتضا می کند که از کنار این هشدارها به سرعت عبور نکنند؛ کمی درنگ کرده، دربارۀ شواهد و قراین آن هشدار و نتایج احتمالی آن تأمل کنند.

اینک چند نمونه از این هشدارها (که همگی بیانگر ناتوانیهای اساسی مکتب و نظام لیبرالیسم غرب است) با شما خوانندۀ عزیز در میان گذاشته می شود؛ بدان امید که جوانان آرمانجو و آندسته از رهاشدگان از حصارهای آهنین کمونیسم که به اشتباه روی به سوی قبلۀ غرب نموده اند از جلوه های پوشالی و فریبندۀ باغ سبز لیبرالیسم حذر کنند و دیگر آنکه صحت بخش دوم نظریۀ حضرت امام(س)، مبنی بر ناتوانی تمدن یک بعدی و مادی غرب، بیش از پیش هویدا شود.

یکی از برجسته ترین شخصیتهای علمی جهان معاصر که به حق او را «آسیب شناس بزرگ معاصر» و «خداوند دو کعبه» نامیده اند، پیتیریم الکساندرویچ سوروکین10 (Pitirim A. Sorokin) است که در دوران جوانی بن بست مارکسیسم را پیش بینی کرده بود و 62 سال پیش (در 1937 م) نیز دربارۀ تمدن غرب چنین اظهار نظر و پیشگویی کرده است:

«هر یک از جنبه های مهم زندگی، سازمان و تمدن جامعۀ غربی دستخوش بحرانی غیر عادی شده است... کالبد و روح این تمدن، هر دو به شدت بیمار است. به سختی نقطه ای که مجروح نباشد در پیکر آن می توان یافت... ما آشکارا در برزخ میان دو عصر به سر می بریم: در پایان عصر محتضر فرهنگ مادی پرشکوه دیروز، و طلوع تمدن معنوی زایای فردا. ما در حال زندگی، اندیشه و عمل در واپسین دقایق روز طولانی تمدنی مادی به سر می بریم که مدت شش قرن می درخشیده است. هنوز پرتوهای لرزان و کم فروغ خورشید شامگاهی بر شکوه عصری وداعگر می تابد. لیکن این روشنایی دیگر درخشان نیست. فروغش امیدبخش و تابان نیست. در پرتو غروب در سایه هایی که پیوسته ژرفی تیرگی شان فزونی می یابند، جهت یابی و تشخیص سالکان راه بمراتب دشوارتر می گردد. شب یلدای برزخ مدنی با همۀ کابوسهایش، با همۀ اشباح و سایه های دلهره انگیزش، با همۀ هراسها و دهشتهای دل آزار و جان کاهش در برابر ما چهره می نماید. با این وصف در ماورای این شب هول انگیز، صبح صادق فرهنگی نو، فرهنگی جامع و معنوی به احتمال قوی در انتظار خیر مقدم به انسانهای آینده است.»11

اظهار این پیش بینی علمی در سال 1937م سبب شد تا سپاهی از پژوهشگران و منتقدان فضل فروش، سوروکین را با نام کاساندرا (پیامبر شوم و بدخبر: Cassandra) و القاب ننگین دیگر، گلوله باران کنند.12 اما با ظهور هر چه شفاف تر نابسامانیهای گوناگون، گسترده و عمیق در تمدن به ظاهر طلایی و رؤیایی غرب در طول این 62 سال، دیگر امروز نه تنها کسی سوروکین را کاساندرا نمی نامد؛ بلکه از او به عنوان آسیب شناس بزرگ عصر یاد می شود13 و «وی را فراتر از متفکرانی چون هگل، کنت، اسپنسر، پاره تو و اشپنگلر» می نشانند و «آثار علمی آنان را در مقایسه با کارهای بزرگ وی اثری تخیلی» می شمارند.14

مهمتر اینکه امروز دیگر سوروکین تنها نیست بلکه بیشتر شخصیتهای علمی و سیاسی غرب با او همداستان و همنوا هستند؛ جهت رعایت اختصار، تنها به چند نمونۀ آن اشاره می شود:

1ـ الوین و هایدی تافلر: ایالات متحدۀ آمریکا با تقارن بحرانهایی مواجه است که از آغاز تشکیل آن، سابقه و نظیر نداشته اند... نظام خانوادۀ این کشور دستخوش بحران است؛ نظام بهداشت و نظامهای شهری و نظام ارزشی و مهمتر از همه، نظام سیاسی آن نیز که عملاً باعث سلب اعتماد مردم شده، همگی با بحران دست به گریبانند.15

2ـ لستر تارو16: نابرابری فزاینده و بی خانمانی مردم را در آمریکا ببینید تا نیاز به سیستمهای عظیم تأمین اجتماعی بر پایۀ درآمدهای انتقالی را در تمام کشورهای عمدۀ صنعتی دریابید.17

3ـ الکسیس کارل: تمدن ماشینی در راهی که افتاده است شایستۀ پیروی نیست؛ زیرا به سوی انحطاط پیش می رود.18 هر چند هشدارهایی از این دست می تواند هر انسان آرمانجویی را نسبت به اثربخشی الگوی تمدن غرب دچار تردید کند، اما برای اطمینان بیشتر به یک بررسی آماری نیز می پردازیم.

تمدن غرب مدعی است که سعادت در پرتو دلار قابل تأمین است؛ لذا از میان شاخصهای گوناگون توسعه، از دیدگاه غرب، درآمد سرانه به عنوان برترین شاخصها به شمار می رود. اینک، در لحظات پایانی قرن بیستم جا دارد تا دنیا از خود بپرسد که: دستاورد تمدن غرب، دست کم در همان بعد مادی برای بشریت چه بوده است؟ برای پاسخ به این پرسش اساسی، درآمد سرانۀ ده کشور کاملاً فقیر را با ده کشور کاملاً ثروتمند دنیا مقایسه کرده ایم. این مقایسه به خوبی بیانگر عمق شکاف طبقاتی موجود میان شمال و جنوب است.

 

ردیف

کشور

1980

1985

1987

1988

1989

میانگین

نسبت

1

زئیر

234

97

118

104

102

131

1

2

سوئیس

16081

14337

25986

27269

27497

22234

170

3

اتیوپی

106

111

118

120

124

116

1

4

ژاپن

9068

10973

19467

23265

23046

17163

148

5

بنگلادش

179

174

189

199

217

192

1

6

نروژ

14125

14010

20063

21409

21651

18252

95

7

تانزانیا

272

303

141

130

107

190

1

8

فنلاند

10803

11023

18023

21234

23211

16858

89

9

چین

252

230

235

293

313

265

1

10

آمریکا

11804

16581

18292

19596

20749

17404

67

11

پاکستان

333

317

354

378

361

349

1

12

قطر

34078

20579

16841

16968

19068

21507

62

13

هند

251

276

319

344

326

303

1

14

دانمارک

12943

11331

19951

21049

20402

17135

57

15

سودان

418

283

322

264

320

321

1

16

کانادا

10949

13682

16258

19111

20462

16092

50

17

غنا

446

494

354

370

353

403

1

18

آلمان غربی

13213

10189

18243

19162

19202

16002

40

19

نیجریه

1125

738

216

230

157

493

1

20

سوئد

15026

12050

19303

21653

22703

18153

37

میانگین میزان و نسبت درآمد سرانۀ

276

1

فقیرترین و غنی ترین کشورهای جهان

18080

65

جدول شمارۀ 1

مقایسۀ درآمد سرانۀ برخی از فقیرترین و غنی ترین کشورهای جهان به $

 

منبع: داده های مربوط به درآمد سرانه از سالنامۀ آماری کشور (مرکز آمار ایران / 1370) استخراج شده و پس از انجام محاسبات لازم به صورت جدول بالا تنظیم شده است.

 

با آنکه بیش از 6 قرن از رنسانس (20ـ14)، و نزدیک به سه قرن از انقلاب صنعتی (20ـ18) می گذرد، اما هنوز از مجموع 191 کشور جهان، تنها 32 کشور با حدود 24% جمعیت دنیا در بالای خط فقر قرار دارند، یعنی حدود 76% جمعیت جهان با فقر دست به گریبانند. در نخستین نگاه به جغرافیای اقتصادی جهان، مهمترین و بارزترین نکته ای که توجه انسان را به خود جلب می کند وسعت جغرافیای نابرابری و شکاف عمیق و گسترده میان شمال و جنوب است. براستی کدام وجدان بیدار می تواند کمترین درآمد سرانۀ یکی از فقیرترین کشورهای آفریقایی (زئیر) را که 102 $ در سال 1989 بود با بیشترین درآمد سرانۀ یکی از غنی ترین کشورهای اروپایی (سوئیس) که 270 برابر کشور فقیر (یعنی معادل 27497 $ در همان سال) است، مقایسه کند و نسبت به عمق فاجعه متأثر نشود؟!!!

آیا براستی جنوب با آنهمه منابع مادی، معنوی و انسانی، مستحق چنین وضعی است؟ اگر نه؛ پس مسئول این نابسامانی، عدم توازن و ظلم فاحش بین المللی کیست؟

پاسخ این پرسش را به قلم یکی از بزرگترین شخصیتها و نظریه پردازان سیاسی آمریکا، یعنی ساموئل هانتینگتون (استاد کرسی علوم سیاسی دانشگاه هاروارد و تئوریسین نظریۀ برخورد تمدنها) مرور می کنیم:

«غرب نهادهای سیاسی و امنیتی بین المللی را تحت سیطرۀ خود دارد و همراه ژاپن نهادهای اقتصادی بین المللی را کنترل می کند... تصمیماتی که در شورای امنیت سازمان ملل یا در صندوق بین المللی پول گرفته می شود و منعکس کنندۀ منافع غرب است، به عنوان خواسته های جامعۀ جهانی به دنیا عرضه می شود. اصطلاح بسیار متداول «جامعۀ جهانی» به یک اسم جمع بی معنا بدل شده و جایگزین «جهان آزاد» گردیده است تا به کارهایی که منافع ایالات متحده و دیگر قدرتهای غربی را تأمین می کند، مشروعیت جهانی ببخشد. غرب از طریق صندوق بین المللی پول و دیگر نهادهای اقتصادی بین المللی منافع اقتصادی خود را دنبال و آن دسته از سیاستهای اقتصادی را که مناسب می داند بر دیگر ملتها تحمیل می کند... در واقع غرب از نهادهای بین المللی، قدرت نظامی و منافع اقتصادی برای اداره کردن جهان به شیوه ای که سلطۀ غرب حفظ شود، منافع غرب تأمین گردد و ارزشهای سیاسی و اقتصادی غرب فراگیر شود، بهره می گیرد.19

از جمله حقایق تلخی که جدول شمارۀ 1، علاوه بر وسعت و عمق جغرافیای فقر و نابرابری به ما نشان می دهد این است که درآمد سرانۀ تمامی کشورهای فقیر، دائماً رو به کاهش، و درآمد سرانۀ کشورهای غنی و صنعتی پیوسته رو به افزایش بوده است. روند تشدید شکاف میان شمال و جنوب به گونه ای است که حتی درآمد سرانۀ کشورهای ثروتمند نفت خیز جنوب نیز دائماً رو به کاهش است.

 

ردیف

کشور

1980

1989

میزان کاهش

درصدکاهش

1

عربستان

12372

5606

6766-

55%-

2

قطر

34078

19068

15010-

50%-

3

امارات عربی

29162

17497

11665-

46%-

4

کویت

20889

11430

9459-

45%-

میانگین

10725-

49%-

جدول شماره 2-  سیر نزولی درآمد سرانۀ ثروتمندترین کشورهای نفت خیز جنوب به $

 

و این در حالی است که کشورهای صنعتی جهان در همان فاصلۀ زمانی، از رشد 38% تا 154% برخوردار بوده اند:

 

ردیف

کشور

1980

1989

میزان افزایش

درصدافزایش

1

ژاپن

9068

23046

13978+

154%+

2

فنلاند

10803

23211

12400+

115%+

3

کانادا

10949

20462

9513+

87%+

4

آمریکا

11804

20749

8954+

76%+

5

سوئیس

16081

27497

11416+

71%+

6

دانمارک

12943

20402

7459+

58%+

7

انگلیس

9493

14752

5259+

55%+

8

نروژ

14125

21651

7526+

53%+

9

سوئد

15026

22703

7677+

51%+

10

آلمان

13213

19202

5989+

45%+

11

فرانسه

12333

17071

4738+

38%+

میانگین

8628+

73%+

جدول شماره 3- سیر صعودی درآمد سرانۀ ثروتمندترین کشورهای صنعتی جهان به $

 

با کمال تأسف، با آنکه حدود نیم قرن از تأسیس سازمانهای گوناگون بین المللی می گذرد، اما نه تنها مشکلات بشری حل نشده، بلکه بر دامنه و عمق آن نیز افزوده شده است.

به عبارت دیگر نه تنها جهانِ مدعی عقلانیت و علمانیت و حقوق بشر، شکمهای گرسنه را سیر نکرده، بلکه به خاطر توسعه و گسترش درآمد تسلیحاتی خود در فاصلۀ حدود نیم قرن اخیر، بیش از صد و پنجاه جنگ خانمانسوز را نیز به طور مستقیم یا غیر مستقیم هدایت و رهبری کرده است؛ که در نتیجه، بیش از بیست میلیون تلفات انسانی برای پابرهنگان تاریخ و مستضعفان جهان به ارمغان آورده است.20

با توجه به حاکمیت روح سلطه بر رهبران غرب و بحرانهای گسترده و عمیق در درون تمدن مادی غرب است که حضرت امام(س) در پیام تاریخی و بسیار عمیق خود آقای گورباچف را از غلتیدن در دام باغ سبز لیبرالیسم برحذر می دارد.

امید آنکه با توجه به آنچه گذشت، اینک عمق هشدار حضرت امام(س) به گورباچف و تمامی کسانی که هنوز گمان می کنند در غرب خبری هست، بیش از پیش هویدا شده باشد.

البته یادآوری یک نکته در این فراز از بحث ضروری است؛ و آن اینکه: نقد غرب هیچگاه به معنای نفی و نادیده انگاشتن ابعاد مثبت آن نیست. چنانکه حضرت امام(س) نیز به صورت کاملاً مختصر و مفید در مناسبتهای گوناگون به این نکتۀ مهم که غفلت از آن می تواند منجر به تحجر و جمود شود، اشاره کرده اند:

«ما تمدن غرب را قبول داریم؛ لکن مفاسدش را نمی پذیریم.»21

ناگفته پیداست: وقتی سخن از «مفاسد» به میان می آید، اعم از مفاسد اعتقادی، اخلاقی، سیاسی، اقتصادی، و... است.

 

4ـ ارزیابی نظریۀ «جمهوری اسلامی»

بر اساس چنین درکی از نارساییهای مارکسیسم و لیبرالیسم است که بسیاری از روشنفکران آزاداندیش جهان، سالها است که شعار بازگشت به خویش را مطرح کرده اند.

اما، پرسشی که در اینجا مطرح می شود این است: مراد از خویشتن چیست؟ کدام خویشتن؟ خویشتن شرقی در برابر خویشتن غربی؟ خویشتن آسیایی در برابر خویشتن اروپایی و آمریکایی؟ خویشتن ملی (چنانکه ناسیونالیستها معتقدند)؟ خویشتن نژادی (چنانکه هیتلر تبلیغ می کرد)؟ خویشتن ایدئولوژیک (چنانکه مارکسیستها در پی آن بودند)؟ خویشتن مکتبی، مانند خویشتن اسلامی و کنفوسیوسی در برابر خویشتن مسیحی و یهودی (چنانکه در نظریۀ برخورد تمدنها توسط هانتینگتون مطرح شده است)؟ یا خویشتن فطری؟

حضرت امام(س) از میان تمامی این خویشتنها، تنها به خویشتن فطرت معتقد بود و بس. حتی اگر بر دین مبین اسلام پای می فشرد به خاطر هماهنگی آن با فطرت بود.

4ـ1ـ فطرت چیست؟

فطرت چیزی جز ساختار وجودی انسان نیست و چون ساختار وجودی انسان، مبتنی بر دو بعد مادی و معنوی است؛ لذا مدنیتهای تک بعدی (مانند مادیگرایی صرف ماتریالیسم یا معنویت گرایی صرف بودیسم) نمی توانند هماهنگ با فطرت و پاسخگوی نیازهای آن باشند.

چنانکه سوروکین و بسیاری از منتقدان تمدن غرب نیز به همین نتیجه رسیده اند؛ ویل دورانت در همین زمینه می گوید:

«ضرر و خسرانی که متوجه مدارس و دانشگاههای ما شده است، بیشتر از نظریۀ تربیتی اسپنسر است که تربیت را سازگار کردن انسان با محیط خود تعریف کرده است. این تعریف، مرده و مکانیکی است و از فلسفۀ برتری مکانیک برخاسته است و هر ذهن و روح خلاق از آن متنفر است. نتیجه، این شده که مدارس ما از علوم نظری و مکانیکی پر شده است؛ و از موضوعات ادبیات و فلسفه و هنر که به قول خودشان بی فایده است، خالی مانده است. تربیتی که فقط علمی باشد محصولش جز ابزار چیزی نیست؛ شخص را از زیبایی بیگانه می سازد و او را از حکمت جدا می کند. برای دنیا بهتر آن بود که اسپنسر کتابی نمی نوشت.»22

4ـ2ـ بحران و ضرورت معنویت

به هر حال امروزه «در کشورهای غربی یک جریان اصیل و ریشه دار و دامنگستر فرهنگی پاگرفته و ظهور یافته است که معمولاً از آن با نام سنت گرایی (Traditionalism) یاد می شود. اندیشمندان و فرزانگان بزرگی همچون فریتهوف شووان، رنه گنون، تیتوس، بورکهارت، هیوستون اسمیت، هانری کربن، آن ماری شیمل، رادها کریشنان، کوماراسوامی، ویوکاناندا، سوزوکی، گابریل مارسل، روژه گارودی و دهها و صدها متفکر و صاحب نظر دیگر از طلایه داران و پیشتازان این نهضت عظیم فکری و حرکت فرهنگی اند. این متفکران درد اصلی بشر امروز را درد بی ایمانی، فقدان معنویت و دوری از تعهد و اخلاق و ارزشهای الهی و قدسی می دانند. خلأ معنا (Meaninglessness) که در غرب بیداد می کند و قربانی می گیرد و تبدیل شدن انسان به شئ و کالا (Objectigication= شئ وارگی یا شئ شدن انسان) و از دست رفتن هدف و معنای زندگی و خلأ فقدان یک نظام ارزشی (Value System) که انسان غربی با آن رویاروست، این متفکران را به تأمل جدی برانگیخته است، لذا آنان علی رغم اختلافات فراوان، بر این نکته اتفاق دارند که: آن کبوتر پریده ز دلها ایمان است.»23

به همین جهت، حضرت امام(س) مشکل اصلی مدنیت مبتنی بر ماتریالیسم را یک چیز می دانست و آن پشت کردن به معنویت بود:

«با مادیت نمی توان بشریت را از بحران عدم اعتقاد به معنویت که اساسی ترین درد جامعۀ بشری در غرب و شرق است به در آورد.»24

و راه درمان را نیز در بازگشت به فطرت توحیدی می جست:

«جناب آقای گورباچف! باید به حقیقت رو آورد: مشکل اصلی کشور شما مسألۀ مالکیت و اقتصاد و آزادی نیست. مشکل شما عدم اعتقاد واقعی به خداست؛ همان مشکلی که غرب را هم به ابتذال و بن بست کشیده و یا خواهد کشید. مشکل اصلی شما مبارزۀ طولانی و بیهوده با خدا و مبدأ هستی و آفرینش است.»25

البته این تنها امام نیست که حامل چنین منطقی است؛ بلکه فرزانگان و فرهیختگان بسیاری در طول تاریخ اندیشۀ بشری ظهور کرده اند که با ایشان همدل و همنوا بوده اند:

فرانسیس بیکن می گوید:

«فقط یک فلسفۀ سطحی ممکن است ذهن بشری را به سوی الحاد فراخواند؛ ولی فلسفۀ عمیق آن است که انسان را به دین متوجه سازد.»26

بلز پاسکال می گوید:

«تنها دین می تواند معنایی به زندگی بخشد و فضیلت آدمی را مسلم دارد. بدون ایمان دینی ما بیش از هر حال دچار حرمان روحی می شویم و در ورطۀ بیهودگی هلاکت بخش فرو می رویم.»27

جورج سارتن می گوید:

«هنر زیبایی را آشکار می سازد و همین مایۀ شادی زندگی می شود. دین محبت می آورد و موسیقی زندگی است. علم با حق و راستی و عقل سر و کار دارد و مایۀ هوشیاری نوع بشر می شود. به هر سۀ اینها نیازمندیم، هم به هنر، هم به دین، هم به علم.»28

اریک فروم می گوید:

«هیچکس نیست که نسبت به دینی نیازمند نباشد.... مسأله بر سر این نیست که انسان دین دارد یا ندارد بلکه این است که کدام دین را دارد.»29

به راستی آیا آنچه را که این اندیشمندان با پای فطرت به آن راه یافته اند در پیام حیاتبخش و روح افزای حضرت دوست نمی توان ملاحظه کرد که:

«الا بذکر الله  تطمئن القلوب»30

زیرا:

«فطرة الله  التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله »31

از آنجا که حضرت امام(س) دین مبین اسلام را هماهنگ با فطرت و نیازهای مادی و معنوی انسان، جامعه و تاریخ یافته بود، از سر دلسوزی و احساس مسئولیت، به فطرتهای خواب آلوده و غفلت زده هشدار می داد که:

«اسلام برای شما و برای همۀ بشر و همۀ توده های عالم تحفه آورده است.»32

«اسلام غمخوار همه است. اسلام غمخوار بشر است.... اسلام آمده است که بشر را از این اعوجاجها و از این انحرافها و از این اموری که برای خود بشر تباهی می آورد نجات بدهد.»33

«اسلام همه چیز دارد. اسلام هم دنیا دارد، هم آخرت. اسلام همۀ بعدها را نظر به آن دارد. حکومت اسلامی مثل حکومتهای دیگر نیست که فقط به یک بعد نظر داشته باشند. حکومت اسلامی حکومتی است که همه اگر ان شاءالله  پیاده بشود، ان شاءالله  چنانچه موفق شود... سعادت دنیا و آخرت ملتها را ضمانت کرده است و می کند.»34

«هان ای مسلمانان جهان! و ای مستضعفان گیتی! آن نظام که برای شما، برای رشد و تکامل شما، برای سعادت دنیا و آخرت شما، برای رفع ظلم و خونخواری و چپاولگری از مظلومان جهان و برای تربیت و تعلیم انسانی و برای آزادی و استقلال کشورهای شما از جانب خداوند متعال بنا شده، نظامهای الهی است که بالاترین آنها نظام اسلامی است.»35

خوشبختانه امروز دعوت الهی ـ انسانی حضرت امام(س) جهانی شده و تا قلب فرهنگ و تمدن پوشالی ماتریالیسم غرب نفوذ کرده است؛ تا آنجا که لوئیس فراخان (رهبر جنبش امت اسلام در آمریکا) این نفوذ الهی و تاریخی را که یادآور نفوذ صدر اسلام است، چنین توصیف می کند:

«اسلام تنها دینی است که می تواند انسان را از مادیات باز دارد. و اسلام است که می تواند مرزهای جغرافیایی را که بین ملل مختلف است بردارد. و اسلام، امروز در آمریکا سریعترین دین از لحاظ گسترش می باشد. و اسلام در آمریکا گسترش می یابد همانطور که آتش درخت خشک و پوسیده را دربر می گیرد.»36

و چنین است که هانتینگتون، تئوریسین نظریۀ برخورد تمدنها و همفکرانش قرن بیست و یکم را قرن رویارویی دو تمدن اسلامی و غربی می دانند.

گراهام فولر (متخصص ارشد سابق امور خاور میانۀ سازمان سیا و کارشناس برجستۀ مرکز مطالعات راند) می گوید:

«جهان در ورطۀ یک بحران فرهنگی بی سابقه گرفتار شده است. فرضیات برتری فرهنگی غرب، بویژه در دامن دو پیکرۀ فرهنگی اسلام و تمدن کنفوسیوسی به شدت مورد حمله قرار گرفته است. چنانچه سایر نقاط جهان که نوعاً از سوی غرب، بی ارتباط با منافع غرب تلقی می شوند، در جستجوی ایفای نقش بارزتری در صحنۀ مسایل بین المللی باشند، این دو جریان خفی می توانند به خصومتهای اقتصادی، سیاسی و حتی نظامی تبدیل شوند.»37

اما آقای هانتیگتون و طرفدارانش خوب است بدانند که اسلام در عین قدرت، به هیچ وجه مروج خصومت نیست؛ زیرا دینِ فطرت است و بهترین سلاح آن منطق و عطوفت و خیرخواهی دنیوی و اخروی است؛ لذا بدون توسل به ابزار خشونت، براحتی می تواند قلبها را فتح کند و از درون موجب تحول جوامع شود؛ چنانکه در صدر اسلام نیز دو امپراطوری بزرگ ایران و روم را با همین روش تحت تأثیر گسترده و عمیق خود قرار داد. توجیه مغزها و تسخیر قلبها بزرگترین و کارآمدترین سلاح دین مبین اسلام است و در برابر آن هیچ سلاحی یارای مقاومت ندارد.

5ـ ارزیابی «عملکرد جمهوری اسلامی»

و اما چند جمله ای هم در راستای پاسخ به پرسش دوم مبنی بر اینکه:

آیا تأخیر در تحقق شعارهای انقلاب اسلامی خود بهترین دلیل بر ناتوانی دین در ادارۀ جوامع نیست؟

از آنجا که پاسخ به این پرسش اساسی مستلزم مقالۀ دیگری است لذا به ذکر چند نکتۀ اساسی بسنده می شود:

اولاً: تحقق شعارهای اجتماعی در تمامی نظامها سالیانی دراز به طول می انجامد. به عنوان مثال پیشرفتهای نسبی غرب، محصول بیش از هفت قرن38 تلاش طاقت فرسا و همه جانبۀ هزاران اندیشمند و میلیونها انسان است. در حالی که اگر مبدأ انقلاب اسلامی را 15 خرداد 42 بگیریم، تا امروز تنها کمتر از چهار دهه از آغاز تجدید حیات اسلامی می گذرد.

ثانیاً: اگر نسبت پیشرفتهای حاصل در این چهار دهه را با نسبت پیشرفتهای غرب در همان فاصلۀ زمانی بسنجیم، نه تنها پیشرفت قابل توجهی است، اساساً چه بسا قابل مقایسه نباشد. به عنوان مثال می توان گفت مهمترین دستاورد اندیشه سیاسی اجتماعی اسلام در این دوره دستیابی به کانون قدرت سیاسی و سرنگونی رژیم پیشین است.

حال اگر انقلاب کبیر فرانسه و نظام برخاسته از آن را نقطۀ عطف و برجسته ترین محصول رنسانس تلقی کنیم؛ این پیروزی در سال 1789 م، یعنی 512 سال پس از مبدأ رنسانس به دست آمد که در مقایسه با پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 که با دستگیری و تبعید حضرت امام(س)، تنها 15 سال فاصله دارد، به هیچ وجه قابل مقایسه نیست. اگر بخواهیم نقاط مثبت و پیروزیهای داخلی، منطقه ای و جهانی انقلاب و نظام را فهرست وار بیان کنیم، بی شک فهرست بلندی از افتخارات این ملت بزرگ به وجود خواهد آمد که از حوصلۀ این بحث خارج است.

البته در کنار فهرست بلند افتخارات، فهرست بلندی از ندانم کاریها، سوء استفاده ها، کج اندیشیها، سوء مدیریتها و غیره نیز وجود دارد که آن نیز از حوصلۀ این مقال خارج است؛ اما نکته اینجا است که زیبائیهای انقلاب و نظام، اصل است و زشتیهای آن فرع. زیرا بنیاد این انقلاب بر نور است نه ظلمت. درک این نکتۀ ظریف و اساسی باعث می شود تا نیروهای آرمانجو به جای آنکه با مشاهدۀ زشتیها و پلیدیها دچار یأس و حرمان شوند، بیشتر احساس مسئولیت کنند و برای نجات نور از دام و دامن ظلمتی که عارض تمامی نهضتهای الهی و انسانی بوده است، بیش از پیش تلاش نمایند.

عزیزان! نباید فراموش کرد که:

«إنّ الله  یولج اللیل فی النهار و یولج النهار فی اللیل»

یعنی سنت الهی بر آنست تا روز به تدریج شب شود و شب نیز آهسته، آهسته روز گردد. به عبارت دیگر تحول از ظلمت به نور، امری تدریجی است؛ چنانکه تحول از نور به ظلمت نیز چنین است جنگ میان نیروهای یزدانی و اهریمنی یک جنگ تاریخی است و ریشۀ این جنگ در درون خود ما است. بنابراین، هر چه ما خود را بهتر و بیشتر بشناسیم و بسازیم و در صحنۀ مسئولیتهای اجتماعی، هشیارانه تر و مخلصانه تر قدم برداریم در واقع انقلاب، نظام و تاریخ را یک قدم به جلو هدایت کرده ایم. چنانکه خداوند متعال می فرماید:

«إنّ الله  لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم»

یعنی خداوند حال و وضع هیچ قومی را دگرگون نمی کند مگر آنکه آنها در جان خود تحولی ایجاد کنند؛ البته جان که دیگر شد، جهان هم دیگر خواهد شد ان شاءالله .

پس از پیروزی انقلاب، مرحله تثبیت نظام جمهوری اسلامی آغاز گردید. از آنجا که این مرحله از اهمیت و حساسیت فراوانی برخوردار است وظیفه هر ایرانی است که با جدیت، تلاش و از خودگذشتگی به تحکیم مبانی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی دولت جمهوری اسلامی بپردازد.

ثالثاً به فرض آنکه حکومت جمهوری اسلامی و دست اندرکاران آن در تحقق آرمانهای بلند انقلاب و امام راحل ناتوان یا حتی مغرض بوده باشند، آیا بخاطر ناتوانی یا غرض ورزیهای عوامل نفوذی و فرصت طلب می توان از اصل آرمانها چشم پوشی کرد؟!!!

 

6ـ برای پاسدارای از آرمانهای امام راحل چه باید کرد؟

در اینجا پرسشی مطرح می شود و آن اینکه:

نیروهای آرمانی چگونه می توانند به رسالت پاسداری و تعمیق انقلاب و ارزشهای آن عمل کنند؟

هر چند پاسخ این پرسش بنیادین نیز نیاز به فرصتی دیگر دارد؛ اما به عنوان حسن ختام به چند نکتۀ اساسی اشاره می شود.

1ـ6ـ ضرورت شناخت علمی و سیستمی جهان و جهان بینی امام: نخستین گام در راستای پاسداری از آرمانهای بلند امام راحل، شناخت جهان و نوع نگرش امام به عالم و آدم است. با شناخت جهان به درک ضرورتها، نیازها و بن بستها نایل می شویم؛ و با شناخت خط امام، هم به عمق دیدگاههای آسیب شناختی این انسان الهی و بزرگ پی می بریم و هم با ارزش راهکارهای اصلاحی و درمانی او بیشتر آشنا می شویم. البته اگر شناخت جهان و خط امام برای نسل دوم انقلاب و تمامی کسانی که دوستدار آرمانهای پیر خمین هستند واجب است، بی شک شناخت هر چه بیشتر و دقیق تر آن برای نیروهای انقلاب، بویژه مسئولان در تمامی رده های نظام، واجب تر است. زیرا کارهای امروز مسئولان نظام به حساب حضرت امام(س) نوشته می شود؛ لذا اگر خدای ناکرده اشتباه و خطایی در گوشه ای از این نظام رخ دهد، در واقع جایگاه امام و آرمانهای آن مرد الهی و بزرگ تضعیف شده است.

نکتۀ بسیار مهم دیگر که لازم است بنیانگذاران انقلاب و مسئولان و علاقمندان به نظام برخاسته از آن، توجهی جدی، عیمق و مسئولانه بدان مبذول دارند این است که با توجه به:

ـ نیاز دنیای کنونی به یک مکتب جامع و فراگیر مادی و معنوی؛

ـ توان و ظرفیت بسیار بالای دین مبین اسلام به عنوان تأمین کنندۀ نیازهای مادی و معنوی انسان؛

ـ پیوند عمیق میان نظام سیاسی ایران و دین مبین اسلام؛

رسالت انقلاب اسلامی و نظام برخاسته از آن بسیار فراتر از یک تحول ملی یا فراملی (در سطح جهان اسلام) است. در حقیقت جامعه جهانیِ امروز و تمامی افراد بشر در آینده به تعالیم اسلام محتاج اند.

درک این شرایط استثنایی که در طول تاریخ، کم نظیر یا حتی بی نظیر بوده است؛ مسئولیت بسیار سنگینی را متوجه تمام کسانی می کند که به عنوان بنیانگذاران، کارگزاران و حامیان انقلاب اسلامی و نظام برخاسته از آن شناخته شده اند. زیرا جهان، امروز اسلام را بر اساس گفتار، نوشتار و رفتار ما می شناسد. به عبارت دیگر جمهوری اسلامی ایران، امروز نقش مبلغ اسلام را در سطح جهان و تاریخ معاصر ایفا می کند. حال، اگر این مبلغ بتواند چهرۀ حقیقی دین مبین اسلام را که چهره ای متعالی و انسانی است به صورت صحیح به گمگشتگان طریق سلامت و سعادت نشان دهد، بی شک مردم جهان، فوج فوج به آن روی خواهند آورد؛ و اگر خدای ناکرده، چهره ای که به نام دین از طرف جمهوری اسلامی ایران عرضه می شود؛ چهره ای بی منطق، خشن و مخدوش باشد؛ نه تنها این فرصت گرانبها و تاریخی از دست خواهد رفت؛ که حتی مسئولیت اخروی آن نیز متوجه منتسبان نظام (اعم از مسئولان و مردم) خواهد بود.

برای آنکه نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران بتواند چهره حقیقی اسلام را به جهانیان نشان دهد، توجه به اصول زیر ضروری است:

1ـ ضرورت پرهیز از ارایۀ اسلام وارونه

همه مردم و مسئولین نظام جمهوری اسلام باید توجه داشته باشند که در شرایط کنونی، دین اسلام به عنوان یک امانت الهی در اختیار آنها قرار دارد. باید تلاش کرد از این ودیعه الهی تصویری زیبا، دلنشین و انسانی به دنیا ارایه شود. این بیان ترجمان خواست و اراده امام خمینی(س) است، آنجا که می گوید:

«من از همه، از همۀ کمیته ها، از پاسدارها، از همۀ معممین، از همۀ اهل منبر، از همۀ اهل محراب، از همۀ مسلمانها عاجزانه با کمال عجز و تواضع استدعا می کنم که این اسلامی که الآن به دست شما افتاده است وارونه نشانش ندهید؛ همانطور که هست عرضه کنید. اگر اسلام [را] همانطور که هست عرضه کنید؛ دنیا قبول می کند؛ متاع خوبی است. اما اگر چنانچه امروز خدای نخواسته ما یک جور عمل کنیم که این عمل، اسباب این بشود که بگویند: اسلام اینطوری است!!! بزرگترین خیانت را ما به اسلام کرده ایم.»39

بنابراین دین مبین اسلام را همان گونه که هست باید عرضه کرد، اما این عرضۀ صحیح خود تابعی از سه متغیر است:

الف ـ شناخت صحیح؛

ب ـ تبیین صحیح؛

ج ـ اجرای صحیح؛

با کمال تأسف باید اعتراف کرد که ما در تمام این زمینه ها دارای نارسایی های جدی هستیم، لذا اگر بخواهیم در حفظ این امانت بزرگ الهی به صورت درست عمل کنیم، لازمست نظامهای پنجگانۀ پژوهش، آموزش، پرورش، تبلیغ و اجرای دین را به طور مستمر اصلاح و بازسازی کنیم.

2ـ ضرورت رعایت اصل تدریج و تدرج در تبلیغ و اجرای دین

هدف همۀ تبلیغ ها ایجاد تحول در مخاطب است؛ اما مبلغان و مجریان دین باید توجه کنند که «تحول» امری تدریجی، زمان بر و طاقت فرسا است نه دفعی، سریع و آسان؛ چنانکه خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: إن الله  یولج اللیل فی النهار و یولج النهار فی اللیل در واقع همانطور که در عالم طبیعت شب به تدریج تبدیل به روز می شود، در حوزۀ جامعه و فرد نیز ضد ارزشها کم کم به ارزشها تحول می یابند. یکی از ویژگیهای حضرت امام(س) رعایت جدی و دقیق همین اصل بود. لذا ایشان بسیار سعی می کرد تا از بیان، رفتار و موضعگیریهایش هیچگاه بوی تحمیل و زورگویی به مشام جان نرسد: لااکراه فی الدین. به عنوان مثال با آنکه ایشان ولایت فقیه را هدیه ای الهی و بزرگترین دستاورد انقلاب می دانست و حقوق آن را برتر از آنچه که در قانون اساسی تصویب شده است می دانست، اما با تمام این احوال می فرمود:

«این [ولایت فقیه] را قرارش دادند با آن همه قیودی که همه اش قیود یک چیزی بوده است... و ما هم تابعیم؛ لکن مسأله این نیست؛ مسأله بالاتر از این است؛ اما خوب البته ملت یک چیزی را که خواستند ما همه تابع او هستیم.»40

با آنکه حضرت امام(س) در زمینۀ ارزشها، بویژه ارزشهای الهی به هیچ وجه اهل معامله و سازش نبود، اما چون می دانست که تعلیم و تربیت، در حوزۀ فرد و جامعه، امری تدریجی است، کاملاً به آن توجه داشت. به عبارت دیگر سیرۀ حضرت امام(س) در احیا و حاکمیت ارزشهای الهی، مبتنی بر روشنگری از طریق بیان حقایق بود (یتلوا علیهم آیاته)؛ و در پرتو این روشنگری، جانها را به چالش می طلبید و در این چالش با نصایح مشفقانۀ خود جامعه را تزکیه می کرد (و یزکیهم)؛ و پس از تزکیۀ جانها از پلیدیها و طاغوت، کتاب و حکمت را به آنها می آموخت (و یعلمهم الکتاب و الحکمه)؛ و در پرتو این تعالیم بلند بود که جانهای روشن و مسلح به کتاب و حکمت، خود قیام به قسط می کردند (لیقوم الناس بالقسط). بله، کار انبیای عظام الهی و اوصیای ایشان اثارۀ دفائن عقول و شوراندن جانها از درون است نه به زنجیر کشیدن و تحمیل از برون.

 

پی نوشتها

1ـ البته کارکردهای دین و اندیشه های حضرت امام(س)، اعم از کارکرد معنوی است؛ اما از آنجا که مهمترین خلأ تمدن معاصر، خلأ معنویت است، لذا در این مقاله، بیشتر برکارکرد معنوی دین از دیدگاه امام تأکید شده است.

صحیفه امام، ج 21، ص 67.

3ـ همان، ج 5، ص 198 ـ 204.

4ـ همان، ج 9، ص 59 ـ 60.

اسلام ناب در کلام و پیام امام خمینی(س)، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، چ 3، تابستان 1376، ص 26.

6ـ اشاره به تعبیرات حضرت امام(س) در پیام به گورباچف.

همان.

صحیفه امام، ج 21، ص 66 ـ 69.

کژراهه (خاطراتی از تاریخ حزب توده)، چ 4، تهران: مؤسسه انتشاراتی امیرکبیر، 1373، ص 314 ـ 315.

10ـ برای آگاهی از زندگی و اندیشۀ سوروکین ر.ک. به، ا. سوروکین، نظریه های جامعه شناسی و فلسفه های نوین تاریخ،، ترجمۀ اسدالله  (امیر) نوروزی، چ 1، رشت: انتشارات حق شناس، 1377، مقدمه کتاب، ص 3ـ1.

11- Sorokin, P.A: Social and Cultural Dynamics, New York, 1937, Vol.III, P. 535

به نقل از: خداوند دو کعبه، مؤسسه مطبوعاتی عطایی، ص 20 ـ 21.

12ـ خداوند دو کعبه، ص 21.

13ـ همان، ص 13.

14ـ سوروکین پیشین، ص 3.

15ـ الوین و هایدی تافلر، به سوی تمدن جدید.

16ـ یکی از مشاوران اقتصادی کلینتون.

17ـ لستر تارو، رویارویی بزرگ، ترجمۀ عزیز کیاوند، نشر دیدار، ص 20.

18ـ الکسیس کارل، انسان موجود ناشناخته.

19ـ نظریۀ برخورد تمدنها (هانتینگتون و منتقدانش)، ترجمه و ویراستاری مجتبی امیری، مؤسسۀ چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، چ 1، 1374، ص 67 ـ 68.

20ـ ژاک دلور و همکاران، یادگیری، گنج درون، ترجمۀ دفتر همکاریهای علمی و بین المللی وزارت آموزش و پرورش، چ اول 1376، ص 3.

21ـ صحیفه امام، ج 5، ص 131ـ125.

22ـ لذات فلسفه، ص 206، به نقل از: مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی، مرتضی مطهری، انتشارات صدرا، قم، ص 23 ـ 24.

23ـ همایون همتی، «مقالۀ سکولاریزم و اندیشۀ دینی در جهان معاصر»، قبسات، (شماره اول، پاییز 1375)، ص 97.

24ـ همان.

25ـ ویل دورانت، تاریخ فلسفه، ترجمۀ عباس زریاب خویی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ص 17.

26ـ ویل دورانت، تاریخ تمدن، ترجمۀ فارسی، ج 8، ص 82.

27ـ جورج سارتن، شش بال، ص 305.

28ـ اریک فروم، روانکاوی و دین.

29ـ قرآن کریم، سورۀ رعد، آیۀ 28.

30ـ قرآن کریم، سورۀ روم، آیۀ 40.

31ـ اسلام ناب در کلام و پیام امام خمینی(س)، مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، چ دوم، پاییز 1374، ص 3.

32ـ همان، ص 3، با ایجاز.

33ـ همان، ص 26.

34ـ همان، ص 27.

35ـ گفتگوی مجلۀ العالم با لوئیس فراخان، روزنامۀ کیهان.

36ـ نظریۀ برخورد تمدنها، هانتینگتون و منتقدانش، ترجمه و ویراستاری مجتبی امیری، مؤسسۀ چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، چ اول، 1374، ص 24.

37ـ در این تحلیل مبدأ تحولات و رنسانس، سال 1277 میلادی در نظر گرفته شده است. زیرا در این سال بود که راجربیکن به عنوان نخستین بنیانگذار تجدید حیات غرب به جرم طرح دیدگاههای نوین و انقلابی در حوزۀ نقد منطق معرفت حاکم بر قرون وسطی و تشکیک در اصالت متن کتاب مقدس به زندان محکوم شد.

38ـ صحیفۀ امام، ج 7، ص 33.

39ـ همان، ج 7، ص 33.

40ـ روحانیت و حوزه های علمیه از دیدگاه امام خمینی(س)، مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، اسفند 1374، ص 246.

 

منبع: ایدئولوژی رهبری و فرآیند انقلاب اسلامی، ج 1، ص 453.



[1] )) تحصیلکرده حوزه و عضو هیأت علمی دانشگاه قم.

 

. انتهای پیام /*