مردم در اندیشه امام

و نقش آن ها در تحقق ولایت فقیه

بهرام اخوان کاظمی[1]

مقدمه

بی شک یکی از دستاوردهای مهم پیروزی انقلاب اسلامی ایران، تأسیس نظام اسلامی بر پایۀ نظریۀ ولایت فقیهِ امام خمینی (ره) است. با گذشت بیست سال از این انقلاب هنوز توهّماتی در مورد این نظریه وجود دارد. برای مثال، سؤال می شود که مردم چه جایگاهی در اندیشه امام (ره) و تحققِ نظریۀ ولایتِ فقیه و حکومت اسلامی دارند؟ آیا نقش آن ها انفعالی و صوری است یا فعّال و واقعی؟ آیا فقها در حوزۀ ولایتِ خویش مستقلِ از مردم اند یا وکیل آن ها می باشند و این مردم هستند که می توانند آن ها را عزل و نصب کنند؟ آیا نقش مردم در تحققِ ولایت فقها «تثبیتی» است یا اثباتی»؟ و...

امروزه با هیمنه و رونقِ فلسفه و نظام سیاسیِ و دموکراسی در جهان و بروز تحولاتی مانند انتخابات دوم خرداد و طرح ضرورتِ مشارکت مردم، پاسخ به این گونه پرسش ها الزام بیش تری دارد. این مقاله بدین منظور نوشته شده است.

در ابتدا، به نقش و جایگاهِ مردم در کلیّتِ اندیشه امام اشاره می شود و سپس در بهره دوم، سه نظریۀ مهمِ ولایتِ انتخابی، ولایتِ انتصابی و نظریۀ احتیاطی از دیدگاه ایشان بیان می شود.

 بهره اول ـ مردم در اندیشۀ امام

برای ورود به این مبحث، ابتدا جایگاهِ مردم در اندیشۀ عرفانی امام (ره) بررسی شده و سپس ویژگی هایِ مردمیِ اندیشۀ سیاسی ایشان بررسی می شود.

 1) جایگاه مردم در اندیشۀ عرفانی امام

از ویژگی های مهم دیدگاهِ عرفانی امام خمینی بُعدِ مردمی آن است. در توضیح این مطلب، نخست باید به تلقی خوشبینانه و قدسیِ ایشان از انسان پرداخته شود، هم چنان که در تعریف عالم و آدم می فرمایند:

«همۀ عالم، اسمِ الله است... همۀ موجوداتی که در عالم هستند، نشانه ذاتِ مقدس حق تعالی هستند. با تجلّیِ حق تعالی، همۀ عالم وجود پیدا کرده است و آن تجلی حق و نور، اصل حقیقتِ وجود است؛ یعنی اسم الله است: الله نور السموات والارض،نور سماوات و ارض، خدا است؛ یعنی جلوه خدا است، یعنی نور، هر چی هست از خدا است، یعنی هر چه یک تحققی دارد، آن نور است، هر چه ظهوری دارد، نوراست... انسان، هم ظاهر است، انسان، نور است ...»[2]

امام (ره) انسان را موجودی ملکوتی می دید و تلاش های این موجود را برای رسیدن به اصلِ خویش، رفعِ موانع برای وصول به آن، به مجاهده و مبارزه تعبیر می کرد، لذا جهاد در نظامِ فکری امام، تلاشی است که انسان ملکوتی، برای رفعِ موانع درونی و بیرونی و حجاب هایی که او را از صعود به مبدأ نور باز می دارد، انجام می دهد.[3] از این دیدگاه اولین قدم انسان برای رهایی از نفس، قیام برای خدا است و حکومت وسیله ای است که انسان را به مرتبۀ الهی می رساند و هدفِ مکتب هایِ توحیدی آن است که مردم را از ظلمت های مادّه به نور بکشند:

«مکتب های توحیدی نمی خواهند فتح کنند بلاد را و نمی خواهند با مردم با خشونت رفتار کنند، آن ها می خواهند مردم را از ظلمت های ماده به نور بکشند، توجه به خدا بدهند و لهذا تا آن جا که امکان دارد در مکتب های غیر مادی مدارا هست، خوش رفتاری هست، دعوت هست، تا آن جا که ممکن است با دعوت، مردم را برمی گردانند به عالم نور...[4]»، «انبیا، فتوحاتشان برای خدا است، برای توجه دادن مردم به خدا است آنها مردمی را که اسیر ماده هستند و اسیر نفس و شیطان هستند، آن ها می خواهند تحت تأثیر خودشان و مکتب خودشان قرار بدهند و آن ها را از حزب شیطان به حزب الله وارد کنند....»[5]، «اسلام از کشورگشایی می خواهد که الله را در همۀ عالم نمایش بدهد، تربیت الوهیت بکند، در همۀ عالم تربیتِ انسانی بکند، انسان را برساند به آن جایی که در وهم تو ناید آن شود.»[6]

در مباحثِ سیر وسلوک و عرفان، بسیاری از سالکان این وادی، بر این عقیده اند که کمالِ معرفت جز از راهِ انزوا، حاصل نمی شود. بیگانگی و عزلت، از خصایصِ چنین افرادی است و آن ها به انسان های عادی احترام نمی گذارند، و معاشرت با عوام را مضّر می دانند، هم چنین شرایط سختِ سیر و سلوک موجب مردم گریزی می شود. این در حالی است که عرفانِ مردمی امام، در نقطۀ مقابل این طرزِ تفکر قرار دارد: «در عرفانِ امام مردم پذیرایِ همۀ مدارجِ عرفانی بودند. امام معتقد بود که شخصیتِ عارف هم در این ارتباط بارور می شود ...»[7] به عقیدۀ ایشان عرفانِ واقعی از ارتباط با مردم شکل می گیرد: «امام خدمت به مردم را عرفان می دانست، امام درکِ روح مردم را عرفان می دانست، امام معتقد بود اگر آدم در خدمتِ مردم باشد، آن عرفان بارورتر خواهد شد.»[8] احترامِ خاص ایشان به کودکان و کسانی که در سطوحِ پایینِ علمی، سیاسی و اجتماعی بودند، گویای این مطلب است و حتی شیوۀ اجتهادی ایشان نیز متأثر از عرفانِ مردمی مذکور است. و در استنباطِ احکام منافع مردم را بیش تر لحاظ کرده است. یکی از صاحب نظران و نزدیکان ایشان در این باره می گوید:

«در همۀ قواعدِ اصولی و در همۀ قواعد فقهی، امام در جوهرۀ ذاتش، در جوهرۀ اجتهادش، مردم را دید، مردم را به عنوان یک اصل ملاحظه کرده و گفته است که همۀ جهت گیری ها در اجتهادات و استنباطات فکری، باید به نفع آن ها باشد و این که امام می فرمود: فقه، تئوریِ اسلامِ ناب است، فقه و احکام فقه، تئوریِ ادارۀ جامعه است، بر همینِ معنا است که مُلا و مجتهد اگر با اینِ اصل حرکت کرد می تواند تمامِ معضلاتِ مردم را از رهگذر بحث های اسلامی، آن هم از کتاب و سنت استخراج کند.[9]

از دستآوردهای مهم سیاسیِ عرفانِ مردمیِ امام، اعتماد و خوشبینی به هدایت انسان ها و شعور و استعداد آن ها در درک و طی طریقِ حق است. این چنین دیدگاهی، امام را وادار می کرد که برای مصالح دینی و دنیوی مردم، با جدّیتی امیدوارانه و روحیه ای خستگی ناپذیر، از بیداری وجدان های خفتۀ مردم در دوران مبارزه، مأیوس نشود و برخلاف بسیاری از علمایِ معاصرِ خویش به آنان در مبارزه برای اقامۀ حکومت، متکی باشد؛ مردمی که اکثر آن ها در غرقاب مسائل دنیوی رها شده بودند دستآورد دیگر چنین عرفانی،تکریم سرشارِ امام به شخصیت و خواست مردم است که بارها مورد تأکید ایشان قرار گرفته است.

 1) ویژگی های مردمی اندیشۀ سیاسی امام (ره)

از بررسی عرفانِ مردمی امام (ره) استنباط شد که انسان موجودی ملکوتی و مستعدِ درک راه و حرکت در مسیر الهی است. اصولاً هدف از مکاتب توحیدی و بعثت انبیا و تأسیس ملت های الهی، هدایت بشر است.

حال با توجه به سیرۀ امام خمینی باید پرسید که چگونه می توان یک نهضتِ موفق بپا کرد؟ جواب این است که چنین نهضتی باید الهی و مردمی باشد. سؤال دیگر این که چگونه الهی بودن و مردمی بودن نهضت تضمین می شود؟ در پاسخ باید گفت که وجودِ یک مرجعِ اسلام شناس و فقیه آگاهِ به زمان لازم است تا با ارائه و ابلاغ درستِ احکامِ اسلام به مردم باعث بیداری و انگیزش آن ها شود البته علاوه بر ضرورت روشنگری عمومی، روشنگری نسل جوان و طبقات تحصیل کرده اهمیت بیش تری دارد.

قدمِ بعدی با توجه به موازینِ اسلامی این گونه برداشته می شود که از هر چه باعث فراگیری نهضتِ اسلامی و اشتیاق مردم به آن می شود، استفاده کرد و از عوامل خلاف این فراگیری پرهیز نمود. به عنوان مثال، رعایت مصالحِ مردم در کلیۀ امور از عواملِ اصلی توفیق و فراگیریِ بیش ترِ نهضت است و در نهایت، چنین حرکتِ مردمی با اتصاف به اسلام و عمل به آن، به رشد تعالیِ اعجاب انگیزی خواهد رسید. هم چنین مردم با حفاظت از اسلام مصالح و منافعِ اخروی و دنیوی خویش را تضمین می کنند. در این جا شواهدی از بیانات امام خمینی، برای هر یک از موارد یاد شده می آوریم:

 الف ـ انگیزۀ الهی و اجتماعِ ملت، دو رکن اصلی نهضت

کلیّتِ اندیشه و عملِ نهضتِ امام (ره) دارایِ دو رکن اساسی است، بُعد آسمانی این اندیشه، ربوبی است و «اسلامی بودن» صبغۀ آن را تشکیل می دهد. اندیشۀ مزبور از بُعد زمینی، مبتنی بر مردم است. البته بُعد الهی این تفکر، بر بُعد مردمی احاطه دارد. این دو رکن بی تردید، رمزِ پیروزی و بقای انقلابِ اسلامی به زعامت ایشان است:

«بی تردید، رمز بقایِ انقلاب اسلامی، همان رمزِ پیروزی است و رمز پیروزی را ملت می داند و نسل های آینده در تاریخ خواهند خواند که دو رکن اصلی آن انگیزه الهی و مقصد عالی حکومت اسلامی و اجتماع ملت در سراسر کشور با وحدت کلمه برای همان انگیزه و مقصد است.»[10]

برای همراه کردن مردم با نهضت، باید قلوب مردم را فتح کرد و دل آن ها را به دست آورد و اسلام، رگِ خواب ملتِ اسلام است و با تمسک و عملِ به این آیین می توان آن ها را به سوی خود جلب کرد:

«قلوب ملتِ اسلام را باید با عملِ به اسلام و پیروزیِ از قرآن جلب کرد: «ألا بذکر الله تطمئن القلوب» مقلب القلوب خدا است. به خدا متوجه کن تا دل ها به تو متوجه شود، رگ خواب ملت اسلام را ما به دست آورده ایم، راهِ به دست آوردن قلوبِ آنان با تسلیم در برابر قوانینِ اسلام می باشد، اهلِ علم این کاره است، شما هم همین طور باشید.»[11]

با چنین دیدی، وظایف سیاسی مردم همانند تکالیف شرعی است و باید آن ها بی تفاوت نبوده و با پایبندی به این واجبات، از مصالح اسلام صیانت کنند که مترادف با مصالح و منافعِ خود آن ها است.

 ب ـ رهبری مرجعیت تقلید، ضامن توفیقِ بسیج توده ها

از آن جا که اسلام، مهم ترین عامل در بسیج و انگیزش عمومی توده ها است و این آیین، به تعبیر امام، رگِ خوابِ مردم است، پس بهترین شخص برای ایجاد این انگیزش در بین مردم، اسلام شناس ترین آن ها است. امام که دارایِ شرایط رهبری است و حکمِ خدا را برای مردم بیان می کند و مورد اعتماد کامل آن ها بوده و فرمانش واجب الاطاعه است، چنین شخصی می تواند با سهولتِ بیش تری توده ها را به صحنه کشانده و نهضت را به پیش ببرد. امام نیز با تجاربِ تاریخیِ خود می دانست که هر حرکت و نهضتی که بدون رهبری و ولیِّ فقیه وقت به وجود آید، نمی تواند عامۀ مردم را بیدار و آگاه کند و به شکست و ناکامی می انجامد. از این رو، امام (ره) تا آن روز که خود به مقامِ ولایت و مرجعیت نرسیدند، در صحنۀ سیاسی به طور رسمی گام نگذاشته و نهضت را آغاز نکردند، هر چند در مشورت با آیة الله العظمی بروجری و ارائه پیشنهادها و انتقادهای سازنده لحظه ای درنگ نمی کردند.

ایشان مرجعیت را در بسیج توده ها به اسلام خواهی و مردمی بودن فقهایِ اسلام می دانند. امام (ره) در آغاز رسمی درس های حوزوی، پس از پایان پیروزمندانه غائلۀ انجمن های ایالتی و ولایتی در این باره فرموده اند:

«این اجتماع که برای دیگران خرج دارد برای ما با یک کلمه تهیه می شود، مردم فهمیده اند که دوستشان هستیم، مردم به دوستشان علاقه دارند، یک پیرمردی نصفِ شب می نویسد جمع شوید دعا کنیم، تهران حرکت می کند. یک پیرمرد هم این جا بنویسد می خواهیم ختم «اَمَّن یُجیب» بگیریم، ببینید چه می شود ؟! چون ملت ادراک کرده است که علمایِ اسلام، صلاح مردم را می خواهند، مصلح هستند، مفسد نیستند ...»[12]

امام (ره) خطاب به طلبه هایِ حوزه ها، ضمن توصیه به معرفی اسلام، شرط خدمت آن ها به اسلام را، در وصول به نظام فقاهت می داند:

«شما مقتدی الانام باشید «جندالله»، سربازِ خدا شوید تا اسلام را معرفی کنید، حکومت اسلامی را معرفی کنید، من نمی گویم ترک تحصیل نمایید، لازم است درس بخوانید، فقیه شوید، جدیت در فقاهت کنید، نگذارید این حوزه ها از فقاهت بیفتد تا فقیه نشوید نمی توانید به اسلام خدمت کنید.»[13]

 ج ـ ضرورت روشنگری عمومی

امام خمینی (ره) اعتقادِ عمیقی به ضرورت روشنگری و بیدارسازیِ مردم داشتند. به عقیدۀ ایشان بدونِ حامی بخشی به مردم نمی توان از آن ها انتظار مبارزه و قیام برای حفظ اسلام و مصالح مختلف را داشت. این روشنگری دو وجه داشت: از سویی، می بایستی اسلام و احکامِ آن جهت تحققِ اهدافِ الهی شناسانده شده و از سوی دیگر، جنایات و جور و ستم رژیم های خودکامه در رفتار ضد اسلامی آن ها افشا می شد. امام (ره) در مبحث حکومت اسلامی،اوضاعِ اجتماع مسلمانان و غفلت مسلمین را از عوامل بی توجهی به ولایت فقیه و عدم تحققِ این آرمان می داند. بیانات ایشان مملو از اصرار بر روشنگری و بیدارسازیِ مردم است، ضمن آن که فروکش شدن فریادِ اسلام خواهی در ادوار مختلف را عملکرد رژیم های جائر در مردم می داند. امام، خصوصاً بیش ترین تأسفِ خود را برای ضایع کردن نسلِ جوان و دور نگه داشتن طبقاتِ تحصیل کرده و دانشگاهی از اسلام ابراز می کنند و بیش از دیگران، بر روشنگری و آشنایی این دو قشر با اسلام تأکید دارند و شک ندارند که این آیین، دل های ایشان را بیدار کرده و آنان را به احقاق حقّ خویش و مشارکتِ آگاهانه در نهضت دعوت می کند، به همین خاطر بود که ارتباطاتِ گستردۀ دانشجویان و مبارزان ایرانی و برون مرزی با امام در تبعید، مایۀ نگرانی رژیم ایران شده بود.

به تعبیر یکی از از تاریخ نویسان معاصر، امام معتقد بود که مردم، تنها نیرو و لشکر ما هستند و از آن ها باید مردمی آگاه، با اراده و پولادین ساخت تا از همه مشکلات، پیروزمندانه بیرون بیایند و این در صورتی است که مرجع، با مردم باشد، با آن ها حرف بزند، سخنرانی کند، اعلامیه بدهد و به تدریج آن ها را آماده سازد ... آخر، اگر توده های میلیونی توجیه نشدند و اندیشۀ آنان بارور و روشن نشد، در روز حادثه چه انتظاری می توان از آنان داشت؟ آنانی که به راه و چاه آگاهی نیافته اند چگونه می توانند از چاه بپرهیزند و راه را انتخاب کنند؟ امام از این آیۀ قرآن «هوالذی بعث فی الامیّین رسولاً منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکّیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة» آموخته بود که پیامبر در توده مردم مأمور به رسالت می شود و پایگاهِ مردمی به دست می آورد و توده ها را، پایه هایِ استوار نهضتِ خویش می سازد و پیش می تازد.»[14]

روشنگری های امام تنها مختصِ مردم نبود، بلکه در حوزه هایَ قم و نجف و حتی در سطح مراجعِ ایشان وجود داشت. قضیۀ تصویب نامه انجمن های ایالتی و ولایتی مثال خوبی برای اثبات این مدعا است. ایشان ضمنِ برگزاری نشست هایی برای علما، به افشاگری توطئه هایِ ضد اسلامیِ رژیم پرداخته و علی رغم مخالفتِ بعضی از حاضران این جلسه، تلگرام های علما به مقامات حاکمه را چاپ کرده و در دسترسِ مردم قرار دادند.[15]

نهضتِ امام (ره) به دلیل اسلامی بودن، بُعد جهانی داشت، لذا به رشدِ سیاسی و بیداریِ همۀ ملل اسلامی توجه می کردند:

«اگر هفتصد میلیون مُسلم با این کشورهای عریض و طویل رشدِ سیاسی داشتند و با هم متحد و متشکل شده و در صف واحد قرار می گرفتند، برای دولت های بزرگِ استعمار ممکن نبود که در ممالک آن ها رخنه کنند، تا چه رسد به مشتی یهود که از عمّال استعمارند ...»[16]، «تردیدی نیست که اگر مسلمانان بر رشد سیاسی ـ اجتماعی خود بیفزایند، به راحتی می توانند بسیاری از مشکلات و گرفتاری های امتِ اسلامی را با تبادلِ افکار و تشریکِ مساعی در راهِ پی بردن به نیازهای سیاسی و اجتماعیِ خود و با تفاهم و یک پارچگی برطرف کرده، برای ادارۀ امور خود به روش های سودمندی دست یابند.[17]

امام خمینی (ره) از آغازِ حرکتِ خویش به بیداری مردم تأکید کرده و از نبوغ و رشدِ سیاسی و تحوّلِ فکریِ مردم مبارزِ ایران تمجید کرده اند:

«همه ملت رهبرند و بیدار شده اند...[18] من با کمال مباهات از رشد سیاسی و تعهد اسلامی ملتِ شریف ایران تشکر می کنم... من در ایامِ آخرَ عمر با امیدواریِ کامل و سرفرازی از نبوغِ شما به سوی دارِ رحمتِ حق کوچ می کنم»[19]

د ـ استفاده از شعارهای فراگیر در انگیزش مردم

از ویژگی های رهبری امام خمینی طرحِ شعارهای فراگیر بود. وسعت و دیرپایی نفوذ اسلام در تار و پود مردم ایران زمین، این امکان را به ایشان می داد که با شعارهای اسلامی، آرمان های همۀ اقشار را مطرح کند. چنین شعارهایی، بدون هیچ گونه تمایزی، کلیۀ مللِ اسلام را در بر می گرفت، و اسلام بستری بود که شعارهای فراگیر امام را در کلیه شاخه های خود جاری می کرد و به گوش عموم مسلمانانِ عالم می رساند.

به تعبیر یکی از صاحب نظران، «اصولاً طرحِ شعار یا شعارهایِ ملموس، محسوس، زنده و اشباع کننده که بتواند در برگیرندۀ خواسته ها و آرمان های همۀ اقشار ما احزاب، سازمان ها و گروه هایِ ملی کشور باشد، از ضروری ترین و با وجود این، از دشوارترین وظایف اولیّه یک رهبرِ کار آزموده، دانا و ژرف بینی می باشد که می خواهد نیروها را در صفِ واحد و زیر یک پرچم، متحد و متشکل ساخته و با برخورداری از پشتیبانیِ متحد و یک پارچۀ آنان، با دشمن مقابله و مبارزه نماید.»[20] بدیهی است که ناکامی در طرح چنین شعارهایی منجر به شکست نهضت می شد.

علامه شهید مطهری، امام را تجسّم خواسته های ملت ایران می دانند:

«در تاریخ سابقه دارد که ملتی و خواسته های ملی در یک فرد این چنین تشخّص و تجسّم پیدا کند و این همیشه در جایی است که فرد از فردیّتِ خودش خارج شده است و تجسم، ایده های عالیِ جامعه است... روحانیت ما این نهضت را رهبری می کند... امروز تمام قشرها و طبقات مختلفِ ملت ایران در روحانیت تجسّم پیدا کرده است و روحانیت در آن شخص بسیار بسیار بزرگ تاریخی (گریه استاد) که نامش و یادش قلبِ مرا به لرزه می آورد؛ یعنی استاد بزرگوار آیة الله العظمی خمینی، تجسم یافته است.»[21]

 امام خمینی در دوران مبارزه آشکار خویش تلاش وافری کردند که اسلامی و مردمی بودنِ نهضت خدشه دار نشود، زیرا چنین خدشه ای به فراگیری حرکت هم آسیب می رساند. به همین منظور ایشان از کشمکش هایِ داخلیِ روحانیت و اختلاف های تفرقه انگیز به خاطر حفظِ مصالح اسلام، به شدت پرهیز نموده و در مقابل تهمت ها سکوت می کردند.

امام برای این که بُعد اسلامی و عمومی بودن نهضت آسیب نبیند در دوران مرجعیت و رهبری خویش از ملاقاتِ مُصرّانه سرانِ حکومتیِ ایران و عراق خودداری می کنند، هم چنین به دنبال پیدایش سازمان مجاهدین خلق در سال 1349 شمسی از همکاری با آن ها جهت مبارزه مسلحانه طفره می روند. ضمن آن که با شخصیت نفوذ ناپذیر خود تحت تأثیر اطرافیانِ و بیت خویش قرار نگرفته و همواره عمومیتِ رهبری خویش را حفظ می نمایند.

علاوه بر جاذبه هایِ معنوی، مهارت در سخنوری، شعر و نحوۀ نگارش از عواملِ افزایش نفوذ مردمی امام بوده است،[22] به عقیدۀ پروفسور حمید مولانا :«سخنوریِ  انقلابیِ امام خمینی (س) فصلِ جدیدیِ در تحلیلِ ارتباطات اجتماعی و تئوری هایِ فرهنگ و اجتماع باز کرده است.»[23]

ویژگیِ شعارها و رفتارِ امام تنها فراگیریِ آن ها نبود، بلکه ایشان با شجاعت در این شعارها، حقایق را به زبانِ ساده برای مردم بیان کرده و دیگران را نیز دعوت به این کار می نمودند و تاکید داشتند که «مردانه بایستید و برایِ مردم نطق کنید، حقایق را به زبان ساده برای توده های مردم بیان کنید و آنان را به شور و حرکت درآورید.»

 ه ـ اهمیت دادن به ضرورت پذیرش عمومی و بلوغ سیاسی مردم

قرآن مجید در تمثیلِ جالبی، رشدِ مسلمانانِ صدر اسلام را توصیف می کند. این آیه مسلمانان را به زراعتی تشبیه می کند که هم چون دانه از خاک سر بر می آورد، آن گاه همانندِ یک برگِ نازک از زمین روییده می شود، ولی به همان حالتِ ثابت باقی نمی ماندو به تدریج بزرگ تر شده و دارای ساقه ای می شود که آن را تقویت کرده و تحکیم می بخشد. در این هنگام است که این زراعت کشاورزان را به تعجب وا می دارد.[24]

به گفتۀ علامه شهید مطهری، این مَثَل فقط شاملِ مسلمانان صدرِ اسلام نیست، بلکه خاصیتِ اسلام است: «یعنی هر وقت و هرجا، مردمی واقعاً اسلام را بپذیرند و به دستورهای اسلام عمل بکنند، همین خاصیت رشد و تزاید و تکامل استقلال و روی پای خود ایستادن و دیگران را به حیرت و تعجب واداشتن را دارند.»[25]

از دیدِ امام این رشد به خوبی در انقلابِ اسلامی نمایان است، ایشان می فرمایند:

«من وقتی وضعیتِ ایران را مطالعه می کنم و گسترش این مسئلۀ واحد که یک دولتِ اسلامیِ حقّ می خواهیم، وقتی که من از گسترش این، در همۀ بلاد از تهران تا همه مرزهای ایران در هر طرف و هر قریه مطالعه می کردم، امیدوار شدم که این یک مسئلۀ الهی است، نه یک مسئلۀ بشری.»[26]

«بدیهی است هر اندازه ملت و حکومت طبقِ موازینِ اسلامی و برایِ خدا عمل کند، تدریجاً نقایضِ خود را بیش تر برطرف می کنند و دائمأ در تعالیٰ و ترقیِ بیش تر قرار خواهند گرفت و در مجموع، جامعه به ارزش هایِ خداییِ بیش تری نزدیک می شوند واین سیر، نهایت ندارد.»[27]

بدین ترتیب، مردم با اسلام خواهی و عمل به این آیین، به طور تدریجی مراحلِ تکامل و بلوغ فکری خود را طی می کنند. در مقاطع مختلف انقلابِ اسلامی، چنین بلوغِ شگفت آوری در مردم دیده می شود، از جمله: دفاعِ قهرمانانۀ مردم در جنگِ تحمیلی و تبعیت از مقام ولایت فقیه در این بحبوبه، به خوبی نشان گر بلوغ روزافزون آن ها است. این جا است که چنین ملتی شایستۀ هر گونه تعظیمی می شود و امام (ره) نیز همۀ تکریم خویش را نثار آن ها کرده و بلوغِ فکریِ مردم را می ستاید، و حتی به جلوتر بودن آن ها از خودش ادغان می نمایند.»[28]

 بهره دوم: نقش مردم در تحقق ولایت فقیه

در زمینۀ نقش «تثبیتی» یا «اثباتی» مردم در تحقق ولایت فقیه نظریه های متعددی مطرح شده است. در این جا سه نظریۀ محوری، در این باره بررسی می شود: 

1) نظریۀ ولایتِ غیر استقلالیِ فقیه یا نظریۀ ولایتِ انتخابی

بر اساس این نظریه، منشأ حکومتِ اسلامی، مردم هستند، لذا در تحققِ زعامت ولیّ فقیه نقش اصلی را ایفا می کنند.

طرف دارانِ این عقیده با استناد به بعضی از روایات و یا اصل شورا و مسئله بیعت، به توجیه نظر خود پرداخته اند. این گروه، علاوه بر نظر ولیّ فقیه، رأی ملت را هم در حل و فصلِ امور شرط می دانند.

از این دیدگاه سرپرستی جامعه بر اساس استنابه و توکیل است و مردم ولیّ امر را تعیین می کنند و رأی آن ها علت حقانیت و ثبوت زعامتِ ولیّ فقیه است، لذا مردم شریک او هستند.

برخی از علمایِ معاصر، شیخ انصاری را معتقد به این نظریه می دانند که طبق نظرِ ایشان ولایت فقیه و حکومت اسلامی برخاسته از رأی مردم اند و انتخاب فقیهِ جامعِ الشرایط برای رهبری لازم است.[29]

2) نظریه ولایت استقلالی فقیه یا نظریه ولایت انتصابی

طبقِ این نظریه، حکومت امری الهی بوده و مردم در آن حقی ندارند، به همین دلیل فقیه جامع الشرایط، قبل از انتخابِ مردم یا نمایندگان ایشان، دارایِ مقام ولایت است، لذا انتخاب مردم در تعیین، ثبوت و تعلیل مقامِ زعامتِ فقیه واجد الشرایط نقش چندانی نداشته و در منشأ حاکمیت و اِعمال آن با فقیه، شریک نیست.

طبقِ نظریۀ استقلال «چون ولایت فقیه امانتی است الهی، رأی و انتخابِ مردم در ثبوتِ آن، نقشی ندارد و چنان نیست که اگر مردمی رأی ندادند، او امام و ولیِّ امر نباشد و دخالتش در امور، غاصبانه باشد.»[30] هم چنین رهبر در مشورت و تصمیم گیری مختار بوده و می تواند تصمیمات دشوار را با صلاح دید خود تغییر دهد. عزل فقیه نیز به عهدۀ مردم یا نمایندگانِ ایشان نیست، بلکه خودبه خود و با از دست دادنِ صفاتِ لازم صورت می گیرد و مردم یا نمایندگانِ خبره فقط این فقدان اتصاف را تشخیص می دهند.

از این دیدگاه رأی و نظرِ مردم در تشخیصِ ولیِّ امر، خبری است نه انشایی. به عبارتِ دیگر، شرط وجود است، نه شرطِ وجوب و باعث فعلیّت بخشی به حکومت فقیه شده و پایگاه مردمیِ آن را اثبات می کند. بدین ترتیب، با پذیرش حقِ حاکمیت الهیِ فقیه، حکومت اسلامی دارای دو جنبۀ الهی و مردمی خواهد شد و به مرحله فعلیت می رسد. این دیدگاه معتقد است که:

«تأثیر حضورِ مردم در صحنۀ عمل واظهارِ رأی آنان در قلمرو فکر، نه تنها ضامنِ اجرایِ ولایت فقیه است، بلکه مایۀ موفقیت اصلِ دین و حاکمیتِ قرآن و زمام داریِ پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ و رهبریِ امامان معصوم ـ علیهم السلام ـ می باشد و هرگز نباید بین تأثیرِ خارجیِ حضورِ مردم و بین تأثیرِ آن در ایجادِ حقِ حاکمیت  و علیّت نسبت به اصلِ ولایتِ فقیه خلط نمود و به بهانۀ تکریم آرایِ عمومی، حق حاکمیت را مجعول خلق دانست و جنبۀ ربوبی او را رها کرد.»[31]

از اشکالاتِ عمده ای که این نظریه به نظریۀ غیرِ استقلالیِ فقیه وارد می کند این است که نظریۀ اخیر، اقامۀ نظام و بسیاری ازامورِ حسبیه را واجبِ کفایی دانسته و به عدمِ جوازِ دخالتِ مستقلِ فقیه در امور حکم می کند، ولی اگر مردم به وظیفه خود در پذیرشِ حکومت و عقد بیعت با آن عمل نکنند، وظیفۀ فقها یا به علت عدم تمکن یا به علت دیگر، ساقط خواهد شد و بدین شکل این واجب قطعی ترک خواهد شد. هم چنین اگر سِمَت اداره مردم، انتخابی فرض شود، زنان نیز می توانند ولایت و سرپرستی جامعه را به عهده بگیرند. از سوی دیگر، لزوم اطاعت از ولیّ امر در مکتبِ تشیّع به صورت مطلق بوده و مشروط به بیعت نیست. دلیل آن این است که: «نظامِ اسلامی یک سلسله احکام خاصی را برعهدۀ والی قرار می دهد که ثبوت و سقوطِ آن ها در اختیار هیچ کدام از دو طرف تعهّد؛ یعنی امام و امت نمی باشد. بنابراین، جریانِ ولایت و امامت هرگز در محدودۀ امام و امت خلاصه نمی شود، بلکه گذشته از آن ها، پیوندِ قطعی با حاکمِ علی الاطلاق؛ یعنی خدایِ سبحان دارد.»[32]

 جایگاه بیعت در نظریه ولایت استقلالی فقیه

افرادی که ولایتِ جامعۀ اسلامی را انتخابی می دانند، اصلِ بیعت و سابقۀ انجامِ آن در صدر اسلام را در نظر می گیرند، امّا معتقدانِ نظریۀ استقلالی نه تنها این اصل را منافیِ نظر خود نمی دانند، بلکه آن را برای اثبات آرای خویش به کار می برند.

برای تبیینِ بهترِ مطالب باید گفت که در اسلام و پیش از آن، برای انتخاب زمام دار از بیعت استفاده می شد و در پیش آمدهایی که تجدیدِ پیمان های ضروری تشخیص داده می شد، تجدیدِ بیعت صورت می گرفت. با این عمل، حدود و اقدام ها و تعهدهای افراد نیز مشخص می شد.

«بیعتِ عده ای از مسلمانان در سال دوازدهم بعثت در عقبۀ اولی و بیعتِ تعداد بیش تری از مسلمانانِ مدینه در سال سیزدهم در عقبه ثانوی و بیعتِ حُدَیبیه معروف به بیعت رضوان که در سال ششم هجرت واقع شد و بیعت مردان و زنان بعد از فتحِ مکه، از جمله مواردی است که مردم با پیامبر اکرم (ص) بیعت کرده اند. چنان که پیامبر (ص) در روزِ عیدِ غدیر از مردم برای علی (ع) بیعت گرفت و مردم نیز مجدداً بعد از قتلِ عثمان با حضرت علی (ع) بیعت کردند.»[33] در مورد بیعت غدیرِ خم باید گفت که رسول اکرم (ص) با این که در حضور ده ها هزار نفر از مسلمانانِ حاضر در غدیرِ خم، ولایتِ علی (ع) را اعلام کرد و به طور مکرر از مردم اقرار به ولایتِ ایشان گرفت، ولی به این حد اکتفا نکرد و دستور داد تا خیمه ای بر پا کنند و علی (ع) در آن بنشیند و مردم یکایک با او بیعت کنند.

برخی اصلِ بیعت در صدرِ اسلام را دلیل اعتقاد به منشاءِ مردمیِ حاکمیت دانسته اند، در حالی که بیش تر فقها بر چنین باوری نبوده و ضمن تبیین ضرورت ها و فواید بیعت، بر الهی بودن منشاءِ حاکمیت اعتقاد داشته اند، لذا بیعت بدون آن که مترادف با مردمی بودن منشاء حاکمیت باشد دارای ضرورت ها و فواید زیر است:

1) بیعت مردم با پیامبر(ص)، ائمه معصومین (ع) و فقها نقش اساسی در تحقق عینیِ ولایت و حاکمیت آن ها داشته است و پیشرفت و استمرار حکومت اسلامی از طریقِ مساعدت مردم است. به عنوان نمونه پیامبر (ص) تا وقتی که در مکه بود، رسالتش مورد تأیید مردم قرار نگرفته بود، نتوانست حکومتی تشکیل دهد، ولی وقتی به مدینه رفت و مردم رسالت آن حضرت را پذیرفته و به رهبری انتخابش کردند، لذا توانست حکومت اسلامی را تشکیل دهد و به سرپرستیِ ملت و نشرِ اسلام بپردازد. هم چنان که عدم همراهی و سستی ورزیدن مردم از دلایل اساسی عدمِ تأسیسِ حکومت اسلامی یا زوالِ آن در طول حیاتِ تشیع بوده است.

2) از دلایل دیگر استنادو اتکا به بیعت، آن بوده و هست که بیعت شونده بدین طریق متوجه می شود که در جامعه چند نفر پشتیبان دارد و مسلماً، این امر او را در زمینه چینیِ مقدماتِ حکومت و مراحِل تأسیس آن کمک می کند.

گفتنی است که تحصیلِ نظامِ اسلامی و تأسیس آن واجبِ مطلق است، نه مشروط. و قدرتِ فقیه و هم چنین حضورِ مردم شرطِ وجود است، نه شرطِ وجوب. لذا تشکیل حکومت اسلامی تنها وظیفۀ ائمه معصومین (ع) یا فقها نیست، بلکه همه مسلمین موظفند در این مسئله آن ها را یاری کنند.

بنابراین در نظریۀ استقلالیِ فقیه، بیعتِ با ولیّ امر علاوه بر آن که شرطِ تنجیزِ رهبری است، وظیفۀ حتمی و عقلی مردم نیز می باشد. پذیرفتنِ حکومتِ الهی بر مردم لازم و اطاعت از آن واجب است: «بعد از بیعت، باید به لوازمِ آن ملتزم بود؛ یعنی جامعۀ بشری دو تکلیفِ طولی دارند: اول آن که با آن چه به صورتِ قرآن و سنتِ معصومین(ع) تعیین شده بیعت کرده و به آن ایمان بیاورند. دوم آن که به تمام مضامین در دستورهای آن ها عمل نمایند.»[34]

3) بیعت تنها برای بیعت کنندگان مسئولیت آور نبوده، بلکه بیعت شونده نیز دارای مسئولیت جدیدی می شود. بنابراین، خواست و پذیرش عمومی، فرد را شرعاً ملزم می کند که با احساسِ مسئولیتِ جدید به رهبری نظامِ اسلامی بپردازد. علی (ع) در خطبۀ شقشقیه ضمن اشاره به این مطلب، خواست مردم را موجبِ قبولِ حکومت می دانند.[35]

4ـ علت دیگر ضرورت بیعت و استناد به آن، در چارچوب قاعدۀ الزام تبیین می شود و آن چه از امیرالمؤمنین (ع) در نهج البلاغه یا غیرِ آن دربارۀ احتجاجِ به بیعت نقل شده است از این قاعده است.[36] توضیح این که به وسیلۀ بیعت، مؤمنین با رهبر الهیِ پیمان می بندند که در مسیرِ الهی از فرمان هایِ رهبرشان تبعیت کنند، حال اگر بیعت کنندگان پیمان شکستند خود باید در پیشگاهِ خداوند، جواب گویِ نتایجِ عملِ خویش باشند و تقصیری برای رهبر نیست. پس بیعت می تواند به منزلۀ اتمامِ حجتِ الهی از سوی رهبر به خلق باشد.

از سوی دیگر، طبقِ قاعدۀ الزام[37]، رهبر الهی هم چون علی (ع) برای خلعِ سلاح مخالفانِ خود به بیعت استناد می ورزند و برای اثباتِ حقانیتِ خویش به بیعت واجماعِ امت، تمسک می جستند. علی(ع) با ذکر این که خلافتش به بیعت مردم متکی است، آن ها و خصوصاً مخالفان را به اطاعت از خویش فرا خوانده و ملزم کرده اند. بدین سان بیعت وسیله ای برایِ تثبیت موقعیتِ سیاسی رهبر الهی بوده است و نمی توان آن را موجدِ حقِ حاکمیت به شمار آورد.

5) توجیه دیگر که برای استناد به بیعت می توان ارائه داد اهمیتی است که اسلام به رأیِ مسلمان ها داده است، به عنوان نمونه پیامبر اکرم (ص) در بابِ احکام و حتی ابلاغ آن ها، زمینۀ پذیرشِ مردم را در نظر می گرفتند، مثلاً حرمتِ شراب خواری مدتی بعد از بعثتِ پیامبر اکرم (ص) ابلاغ شد و این ابلاغ تدریجی به خاطر اهمیتِ مسئله پذیرش مردم بوده است.

مثال هایی از اهمیتِ پذیرشِ مردم در سیرۀ نظری و عملی معصومین (ع) آورده می شود. علی (ع) در نامه ای به شیعیانش نقل می کند که پیامبر (ص) به وی فرموده است: «ای پسر ابی طالب! ولایتِ امت برای تو است، اگر مردم با میل و رغبت ولایتِ تو را نپذیرفتند آنان را به حال خود رها کن.»[38]

هم چنین پس از کشته شدنِ عثمان، در برابر اصرار اصحاب در بیعت با علی (ع)، ایشان تأکید می کنند که بیعتشان نباید پنهانی و در آن عدمِ رضایت مسلمین باشد، لذا مسجد را برای انجام آن، پیشنهاد می کنند تا مردم با رضایت و آشکارا، با زعامتِ ایشان پیمان بیعت ببندند.[39]

مصداق دیگری از اهمیتِ رضایتِ عامه، نامۀ حضرت علی (ع) به مالک اشتر است که در آن رضایتِ عامه و اکثریتِ مردم بر رضایت خاصه برتری داده شده است:

«ای مالک، حتماً بهترین امر نزد تو باید میانه ترین آن در حق و شامل ترین آن در عدل و جامع ترین آن در جلب رضایت تودۀ مردم باشد، زیرا که خشمِ توده (عامه مردم)، خشنودی خواص (اقلیت مردم) را پای مال می کند، ولی خشمِ خواص در برابرِ خشنودی و رضایت مردم نباید مورد توجه قرار گیرد.»[40]

در نظریۀ استقلالیِ فقیه این سؤال طرح می شود که آیا کاشفیّت بیعت و علامت بودن آرایِ عمومی موجب سستی رأیِ توده ها نمی گردد؟ صاحبانِ نظریه مذکور این طور پاسخ می دهند که: «شخصیتِ حقوقی فقیه، ولایت دارد، نه شخص حقیقی او. لذا ولایت فقیه  مایۀ مهجور شدن امّت نیست، زیرا خودِ فقیه نیز همانند امت مشمولِ همه شئون یاد شده خواهد بود، چون ولایت او بر مردم همانندِ ولایت پدر بر فرزندانِ نابالغ یا ولایتِ حاکم بر سفیهان نیست.»[41]

در پایان نتیجه می گیریم که انجام بیعت و ضرورت و فواید آن، منافاتی با الهی بودن منشاء حاکمیت و ولایت اسلامی ندارد و همان طور که بسیاری از علمایِ متقدم و متأخر یادآور شده اند، از ظاهر ادلۀ فقهی، جعلِ ولایت و نصب آن فهمیده می شود نه دستور انتخاب. ادلۀ عقلی نیز مؤید نیابت فقیه از امام معصوم (ع) است. از دید آیة الله جوادی آملی قانونِ اساسی سال 1358 نیز بر همین مبنا استوار بوده است:

«در این قانون برای این که توهّم وِکالت یا نیابتِ ولی فقیه از مردم نرود، از رأی و انتخابِ مردم سخنی به میان نیامده است، بلکه از پذیرش آنان که همان تولّی است نه توکیل، سخن گفته است. وجودِ خبرگان نیز در این قانون که به دلیل قدرتِ تمیز و تشخیص، واسطه و وسیلۀ شناخت ولیّ هستند، تنها انتصاب و یا انعزال ولیّ فقیه راتشخیص می دهند و هرگز عهده دارِ عزل و نصب ولیّ فقیه نمی باشند.»[42]

لازم به ذکر است که نظریۀ استقلالیِ فقیه و ضرورت هایِ مشروحۀ انجام بیعت، در سیره نظری و عملی امام خمینی به طور کاملی آمده است و مردم هم در راه پیمایی ها و انتخابات و رفراندم های مختلف با رهبری بیعت کرده اند.

 3) دیدگاه امام در مورد نقشِ مردم در تحقق ولایت فقیه و ارتباط آن با نظریۀ احتیاطی

بی تردید، نظرِ امام (ره) در مورد نقشِ مردم در تحققِ ولایت فقیه، مطابقِ نظریۀ فقیهِ استقلالی است و ایشان در بیانات خویش به این مهم، کاملاً اشاره کرده اند. نقش نظریۀ ولایت مطلقه امام (ره) و همگونیِ اختیاراتِ حکومتیِ فقیهِ جامع الشرائط با پیامبر (ص) و ائمه معصومین (ع) و منشأ الهیِ این اختیارات، دلالت بر این دارد که منصبِ حکومت و اختیارات حاکم از سوی خدا است.

با توجه به شواهِد فراوان بر اثباتِ اعتقادِ امام به نظریۀ ولایت انتصابی، در این جا به یکی از آن ها می پردازیم:

«لازم است که فقها، اجماعاً یا انفراداً، برای اجرایِ حدود و حفظ ثغور و نظام، حکومتِ شرعی تشکیل دهند. این امر اگر برای کسی امکان داشته باشد واجب عینی است وگرنه واجب کفایی است، در صورتی هم که ممکن نباشد ولایت ساقط نمی شود، زیرا از جانب خدا منصوبند.»[43]

اگر چه امام، امامت و رهبری را منصوبِ الهی و نه مجعول دستِ بشر می دانند، اما سیرۀ نظری و عملی ایشان مملوِ از عبارتِ «مردم» و «ملت» است و شاید به جرأت بتوان گفت که هیچ فقیهی در طول تاریخ به اندازه وی، به نقش مردم تأکید نکرده و آن ها را مورد خطاب و تکریم و استظهار قرار نداده است:

«این جا آرایِ ملت، حکومت می کند. این جا ملت است که حکومت را در دست دارد و این ارگان ها را، ملت تعیین کرده است و تخلف از حکم ملت برای هیچ یک از ما جایز نیست و امکان ندارد.»[44]

«ما تابع آرایِ ملت هستیم .»[45] ، «انتخاب با ملت است.»[46] ، «ملت باید الان همه شان ناظرِ امور باشند.»[47] ، «هیچ گروه و شخص نمی تواند با خواستِ ملتِ ایران مخالفت کند، والّا محکوم به نابودی است. ملتِ ایران خواستار حکومت اسلامی است.»[48]

البته این عبارت ها ممکن است این شبهه را ایجاد کند که افکارِ امام در موردِ جایگاهِ مردم در تحققِ ولایت فقیه تعارض دارد، زیرا از سویی، به انتصاب الهی ولیّ فقیه اعتقاد دارند و از سوی دیگر، منشاءِ حاکمیت و ولایت را مردم دانسته اند.

در پاسخ به این شبهه باید گفت که اگر چه امام خمینی به نظریۀ استقلالیِ فقیه باور قطعی داشته اند، اما به دلایلی از جمله: احترام و علاقۀ وافر به مردم، اهمیت بیش از حد به خواست آن ها، ضرورتِ حفظِ اسلام و مصالحِ عمومی و ملاحظۀ موقعیت های زمانی و مکانی جدید، در عمل نظریۀ احتیاطی را پیش گرفته اند تا به هر دو نظریۀ سابق عمل شود. عمل به نظریۀ احتیاطی، عمل به همۀ آرا است و بر این دلالت دارد که فقیه در صورتی ولیَّ امر می شود که مردم او را بپذیرند. بدین ترتیب، امام (ره) با علاقه وافر به مردم و چشم پوشی از حقِ شرعی خویش، ضمنِ رعایت  احتیاط هایِ شرعی در امرِ زعامت به مردم نقش بیش تری داده و حجت را بر همگان با استواریِ بیش تری تمام کردند.

البته پاسخ گویی به این شُبهه از سویِ متفکران و شاگردانِ معظم له نیز دور نمانده است، برای مثال آیة الله آذری قمی با تأکید بر صحتِ نظریۀ استقلالیِ فقیه و ذکرِ ایراداتی بر نظریۀ مقابل آن، به تبیین نظرِ امام در این باره پرداخته است:

«امامِ راحل در بحثِ ولایت مطلقۀ فقیه این منصب را تفویضی از جانبِ خداوندِ متعال و پیامبر عظیم الشأنِ او می دانند، نه از سوی مردم و آرایِ دموکراتیک. اگر چه در قانونِ اساسی و برخی از سخنرانی هایِ خود ذکری از اتّکا و استناد حکومت به آرای مردم هم به میان آورده اند؛ جمع بین این دو گفتار به نظر من این است که بگویم: معظم له، اعتماد به مردم در تشکیلاتِ حکومتی را، به استناد اختیاراتِ الهی خود، به مردم مسلمان و ایثارگرِ ایران هدیه کرده اند.»[49]

به نظر آیة الله آذری قمی، امام در سیرۀ عملیِ خویش، جمهوری اسلامی را بر اساس نظریۀ شیخ انصاری تشکیل داده است: «ولایتِ فقیه و حکومت اسلامی برخاسته از رأی جمهور مردم می باشد و این مردم هستند که فقیهِ جامع الشرایط را به عنوان حفیظ، علیم و قانون دانِ عادل انتخاب می کنند.[50]»

امام نیز در سخنرانی ها و آثارشان فقیه را در اقامۀ نظام، امر به معروف و نهی از منکر و امور ملت ها، مستقل در تصرف و دخالت ندانسته، بلکه نظرِ فقیه و ملت را در حل و فصل امور، شرط و رکن می دانند:

«و این همان جمهوری اسلامی است که تمامِ امور آن در همه مراحل، حتی رهبری آن بر اساس آرای مردم بنا شده است. این نقش برای مردم بالاتراز مشاوره است، زیرا مشاوره با استقلالِ رهبر و امام منافات ندارد، ولی در این نظریه مردم در عَرض رهبر و شریک او هستند که طبعاً اذن و رضای هر دو، معتبر است.»[51]

آیة الله یوسفِ صانعی هم ضمنِ اشاره به سه نگرش دربارۀ ولایت فقیه، امام (ره) را معتقد به نظریه استقلالی فقیه می داند و آن را عالی ترین نظریه و رفع کنندۀ بسیاری از اشکالات به حساب می آورد. ایشان با تبیین نظریۀ احتیاطی، معتقد است که قانونِ اساسی جمهوری اسلامی به آن عمل کرده و حاوی آن است:

«نظریه دوم: این است که هر فقیهی قیام به امر نمود و حکومت را در دست گرفت، ولیِّ امر است. ولذا ممکن است فقیهی در خانه اش نشسته باشد اما ولیّ امر نباشد، زیرا باید به میدان بیاید و نبض امر را به دست بگیرد که این نظریه، نظریۀ امام است در ولایتِ فقیه و عالی ترین نظریه است که خیلی از اشکالات بعدی را هم رفع می کند. پس فقیهی که به میدان می آید و نبضِ ولایت را در دست می گیرد ولی امر می شود و تفاوت فقیه با دیگران این است که اگر دیگری بیاید و نبضِ امر را در دست بگیرد، به عقیده ما ولیِّ امر نمی شود، اما اگر فقها بیایند نبضِ امر را به دست بگیرند ولیِّ امر می شوند.

نظریه سوم: یک نظریۀ احتیاطی در زمینۀ ولایت فقیه است و طرفدارانش نیز کم اند ... که اگر ما به این نظریه عمل کنیم، تا زمانی که تشیع و فقه و ولایت باقی است به همۀ آرا عمل کرده ایم و آن این است که گفته اند: فقیهی را که مردم به عنوان ولیَّ امر بپذیرند، ولیَّ امر است تا مردم نپذیرند، ولیِّ امر نیست. این یک نظریۀ احتیاطی است، نه یک نظریۀ علمی؛ یعنی گفته اند اگر این کار را بکنیم، دیگر به همه گفته ها عمل کرده ایم.

من فکر می کنم در قانونِ اساسی (مصوب سال 1358) برای این که به این نظریۀ احتیاطی عمل شده باشد و البته زیانی ندارد و پایگاهِ ملی هم حفظ می شود، گفته اند کسی یا شورایی که مردم به رهبری شناخته اند، دارای مقام رهبری می شود. آن ها که قایل به رهبر و مقام ولایت فقیه اند به یکی از این دو نظریه معتقدند، یا می گویند فقیه در صورتی ولیِّ امر است که مردم به او رأی بدهند و چه، مردم به او رأی ندهند، یا می گویند در صورتی ولیِّ امر است که مردم به او رأی بدهند و در هر حال، به هر دو نظریه عمل شده است و جمعِ بینِ این دو نظریه است و این بی اشکال ترین راه از نظرِ عمل است که در قانون اساسی آمده و به جایی هم ضربه و ضرری وارد نمی شود.»[52]

اعتقادِ امام (ره) به نظریۀ احتیاطی در واقع حاکی از اهمیتی است که ایشان برای مردم قایل اند و این باور، منافاتی با نظریۀ ولایت انتصابی معظم له ندارد.

بر همین مبنا، از ویژگی هایِ مهم مردمیِ اندیشۀ سیاسی امام، اهمیت به مسئلۀ خواست عمومی و بلوغ سیاسی مردم است. از این دیدگاه، حکومتِ جمهوری اسلامی متکی به آرایِ عمومیِ ملت است و حتی «شکلِ حکومت با مراجعه به آرایِ ملت تعیین خواهد گردید.»[53] و «رژیم باید راه و رسمی را انتخاب کند که مورد موافقت و علاقه مجموعِ جامعه باشد واین جمهوری اسلامی است.»[54] امام (ره) اظهار می دارند:

«خدای تبارک و تعالی به ما حق نداده است، پیغمبر اسلام به ما حق نداده است که ما به ملتمان یک چیزی را تحمیل بکنیم، بلی ممکن است گاهی وقت ها ما یک تقاضاهایی از آن ها بکنیم؛ تقاضاهایی متواضعانه، تقاضاهایی که خادمِ یک ملت، از ملت می کند...»[55]

و در جایی دیگر می فرمایند:

«من خودم به جمهوری اسلامی رأی می دهم و از شما تقاضا دارم برای اسلام رأی بدهید، به جمهوری اسلامی رأی بدهید.»[56]

از نظر ایشان، «اسلام دمکراتیک نیست و حال آن که از همۀ دموکراسی ها بالاتر است...»[57] و اهمیّت خواست و پذیرشِ عمومی برای آن است که ملت خواهان اسلام است:

«هیچ گروه و شخصی نمی تواند با خواستِ ملت ایران مخالفت کند، واِلّا محکوم به نابودی است. ملت ایران خواستار حکومت اسلامی است.»[58] و چون تحمیلی، علیه مردم نباید وجود داشته باشد و نظر و اراده آن ها مهم است، می فرمایند: «ملت باید الان همه شان ناظرِ امور باشند، اظهارِ نظر بکنند در مسائل سیاسی، در مسائل اجتماعی، در مسائلی که عمل می کند دولت، استفاده بکنند، اگر یک کار خلاف دیدند.»[59]

با وجود انتصابِ الهیِ ولایتِ فقیه، سیرۀ امام حاکی از آن است که رهبری ایشان به رأیِ مردم بوده است و با این عمل علاوه بر احترام به مجاهدت های مردم، رعایت احتیاط و محکم کاریِ فقهی و سیاسی را نیز کرده اند:

«... و اما خوب، البته ملت یک چیزی را خواستند و ما همه تابع او هستیم.»،[60] «ما به واسطۀ اتکا به این آرایِ عمومی که شما الان می بینید و دیدید، تاکنون که آرایِ عمومی با ما است و ما را به عنوانِ وکالت بفرمایید، یا به عنوانِ رهبری، همه قبول دارند، از این جهت ما یک دولت را معرفی می کنیم... من یک تنبیه دیگری هم بدهم و آن این که من که ایشان [بازرگان] را حاکم کرده ام. یک نفر آدمی هستم که به واسطۀ ولایتی که از طرفِ شارع مقدس دارم ایشان را قرار داده ام، ایشان واجب الاتباع است.»[61]

حتی در ایامِ پیروزی انقلاب و قبل از رأی گیری ها، امام در بیاناتشان، حکومت اسلامی را متکی به انتخاب مردمی می دانند:

«اصلِ لزوم تشکیل جمهوری اسلامی را ملت ایران در رفراندم تاسوعا و عاشورا در سراسر کشور اعلام کردند. در رفراندم تاسوعا و عاشورا ملت با اکثریتی که در تاریخ رأی گیری های دنیا کم نظیر است، خواستار سرنگونیِ سلسله پهلوی و از بین رفتن رژیم سلطنتی واستقرار جمهوری اسلامی شده است. بنابراین، در این درخواست ها هر که تردید کند، خود را از ملت جدا کرده است.»[62]

قدر دانیِ امام (ره) از تحول و بیداری و مجاهدت هایِ مردم نیز به خوبی مبیّنِ اهمیتِ دادن ایشان به نقش عمدۀ مردم است:

«...من از همۀ شما، منّت می کشم، من خادمِ شما هستم، من نمی توانم شکرِ این نعمتی را که به ما داده است و آن غیرتمندان سرتاسر ایران است، نمی توانم از عهدۀ شکر برآیم.»[63]، «اسلام باید افتخار کند که چنین فرزندانی تربیت نموده و ما همه مفتخریم که در چنین عصری و در پیشگاهِ چنین ملتی می باشیم.»[64]

امام خمینی (ره) تا آخرین دم حیات، خود را قدردان و خادم مردم می دانستند، به همین خاطر، در لحظات آخر با صدایی لرزان فرموده بودند: «من می دانم زنده نمی مانم. اگر مرا برای خودم نگه داشته اید، به حالِ خودم بگذارید و اگر برای مردم است، هر کاری می خواهید بکنید.»[65] و حتی وصیت نامۀ ایشان با عذرخواهی از خداوند و ملت، به خاطر کوتاهی ها و تقصیرها و دعا برای مردم پایان می پذیرد.[66]

 نتیجه

از مباحث این مقاله نتیجه می گیریم که مردم در اندیشه امام (ره) و سیرۀ نظری و عملی ایشان به طور جدی دارای نقش محوری بوده اند. خوش بینی به مردم و اهمیت به خواست عمومی و بلوغ فکری و سیاسی ملت و تکریمِ ایشان، در همۀ آثار معظم له به چشم می خورد. در فقاهت و سیاست و عرفانِ امام، مردم نقش عمده ای دارند و پس از رکن الهی، اندیشه و نهضت وی را تشکیل می دهند، البته بُعد الهیِ این تفکر، بر بُعد مردمی، احاطه دارد. این دو رکن بی تردید، رمز پیروزی و بقایِ انقلاب اسلامی بوده است.

همان گونه که ذکر شد سیرۀ نظری و عملی امام (ره) مملوِ از عباراتِ «مردم» و «ملت» است و شاید به جرأت بتوان گفت که هیچ فقیهی در طول تاریخ به اندازۀ وی، مردم را واجد نقش ندانسته و آن ها را مورد خطاب و تکریم واستظهار قرار نداده است. اما بی تردید، نظرِ ایشان در موردِ نقشِ مردم در تحققِ ولایت فقیه، نظریۀ ولایت استقلالی فقیه یا انتصابی است و امامت و رهبری، منصوب الهی و نه مجعولِ دست بشر است و اساساً نفس نظریۀ ولایتِ مطلقۀ فقیه امام و هم طرازی و همگونی اختیارات حکومتی فقیه جامع الشرایط با پیامبر (ص) و ائمه معصومین (ع) و آبشخورِ الهی این اختیارات، دلالت بر این دارد که منصبِ حکومت و اختیاراتِ حاکم از سوی خدای متعال است.

از سوی دیگر، تاکید امام بر نقش مردم و اعتقاد به ولایت انتصابی موجد هیچ گونه توهمی نیست، زیرا ایشان اگر چه به این نظریه باورِ قطعی داشته اند، اما به دلایلی از جمله: احترام و علاقۀ وافر به مردم و اهمیتِ خواستِ آن ها و ضرورتِ حفظ اسلام و مصالحِ عمومی و در نظر گرفتنِ موقعیت های زمانی و مکانیِ جدید، عملاً نظریه احتیاطی را پیش گرفته اند تا به هر دو نظریۀ ولایتِ انتصابی و انتخابی عمل شود. عمل به نظریۀ احتیاطی، عمل به همه آرا است و بر این دلالت دارد که فقیه در صورتی ولیِّ امر می شود که مردم او را بپذیرند. بدین ترتیب، امام با علاقۀ وافر به مردم و چشم پوشی از حقِ شرعی خویش، ضمن رعایتِ احتیاطهای شرعی در امرِ زعامت، به مردم نقش بیش تری داده تا حجت را بر همگان با استواری بیش تری تمام کنند.

 

 

کنگره امام خمینی و اندیشه حکومت اسلامی / فلسفه سیاسی(2)، ج 3، ص 285.

 


پی نوشت ها:

[1] )) دکترای علوم سیاسی (گرایش اندیشه های سیاسی) از دانشگاه تهران.

[2] )) امام خمینی، تفسیر سوره حمد، (قم: دفتر انتشارات اسلامی، 1360) ص 7 - 12.

[3] )) مجموعه مقالات سومین سمینار بررسی سیره نظری و عملی امام خمینی(س) (چاپ اول: تهران، انتشارات جمعیت زنان جمهوری اسلامی ایران، بهار 1372) ص 168

[4] ))  ر.ک: صحیفه امام ، ج 9 ، ص289-290.

[5] )) همان، ج 8 ،ص 268-270.

[6] )) همان، ج 8 ، ص 434-438 .

[7] )) مجموعه مقالات سومین سمینار بررسی سیره نظری و عملی حضرت امام خمینی، محمد علی انصاری، مقالۀ  «امام مردم و پاسداری از ارزشهاس انقلاب، ص 156.

[8] )) همان.

[9] )) همان .

[10] )) امام خمینی، وصیتنامه سیاسی الهی (چاپ اول: تهران، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، خرداد 1368) ص 8.

[11] )) سخنرانی امام در 11 آذر 1341 به مناسبت آغاز رسمی درس حوزه پس از پایان غائله انجمن های ایالتی و ولایتی، ر. ک: سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، ج 1 (قم: دارالفکر [بی تا]) ص 203 - 204.

[12] )) سید حمید روحانی، همان ، ص 202.

[13] )) امام خمینی، ولایت فقیه (قم: انتشارات آزادی [بی تا]) ص 178 ـ 179.

[14] )) سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، ج 2، ص 417 (نقل با اندکی تصرف).

[15] )) برای تفصیل بیش تر ر. ک: همان، ج 1، ص 150.

[16] )) همان، ج 2 ، ص 700.

[17] )) امام خمینی، شؤون و اختیارات ولیّ فقیه «ترجمه مباحث ولایت فقیه از کتاب البیع»، ج 1 (چاپ اول: تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1365).

[18] )) مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، در جستجوی راه از کلام امام، دفتر ششم، رهبری انقلاب اسلامی (چاپ دوم: تهران، امیرکبیر، 1366) ص 85.

[19] )) همان، ص 90.

[20] )) سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، ج 1 ، ص 180.

[21] )) مرتضی مطهری، پیرامون جمهوری اسلامی (چاپ هشتم: تهران، انتشارات صدرا، 1371) ص 71 ـ 72.

[22] ))  ر. ک: دکتر احمد احمدی، «شیوه های ادبی هنری امام»، مجله حضور، خرداد 1371، شماره 4.

[23] )) حمید مولانا، «امام، انقلاب و ارتباطات» ، حضور، شماره 4، خرداد 1371، ص 13.

[24] )) ... و مَثلهم فی الانجیل کزرعٍ اخرج شَطْئَۀ فَأَزَره فاستغلظ فاستوی علی سوقه یعجب الزّراع (فتح (48) آیه 29).

[25] )) مرتضی مطهری، اسلام و مقتضیات زمان، (چ هفتم: تهران، صدرا، 1372) ص 57 ـ 58.

[26] ))  در جستجوی راه از کلام امام (دفتر ششم)، رهبری انقلاب اسلامی، ص 46.

[27] )) طلیعه انقلاب اسلامی مصاحبه های امام خمینی در نجف، پاریس و قم (تهران: مرکز نشر دانشگاهی، 1362) ص 292. (19 / 10 / 57)

[28] )) ر. ک: مصاحبه مهندس میر حسین موسوی، مجله حضور، شماره 2، ص 20، آبان 70، ص 20.

[29] )) ر. ک: آیة الله آذری قمی، ولایت فقیه از دیدگاه فقهای اسلام (چاپ اول: قم، مؤسسه مطبوعاتی دارالعلم، بهار 1371) ص 126.

[30] )) آیة الله حسن طاهری خرم آبادی، ولایت فقیه و حاکمیت ملت (تهران: انتشارات 22 بهمن [بی تا]) ص 94.

[31] )) آیة الله جوادی آملی، ولایت فقیه، رهبری در اسلام (تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء ، 1368) ص 21.

[32] )) همان، پیرامون وحی و رهبری (تهران: انتشارات الزهراء، 1369) ص 160.

[33] )) مصطفی کواکبیان، دموکراسی در نظام ولایت فقیه (چاپ اول: تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، 1370) ص 81.

[34] )) آیة الله جوادی آملی، ولایت فقیه، رهبری در اسلام، ص 19.

[35] )) در این خطبه امام علی (ع) می فرمایند: ...به خدایی که دانه را شکافت و انسان را خلق کرد اگر نبود آن جمعیت مردم که درخواست بیعت کردند، و نبود قیامِ حجتِ خدا با وجودِ یار و ناصر، و این که خدا از علما عهد و پیمان گرفته است که بر ظلمِ ظالم و بیچارگیِ مظلوم صبر نکنند، هر آینه زیر بار خلافت نمی رفتم و شتر خلافت را به حال خود رها می کردم.»

[36] )) برای مثال ر. ک: نهج البلاغه، ترجمۀ فیض الاسلام، ص 558، خطبه 173.

[37] )) «والزموهم بما الزموا علیهم انفسهم؛ ایشان را بدان چه خود را بدان ملزم می دانند الزام کنید.»

[38] )) ر. ک: کشف الهجه لابن طاوس، ص 180: «و قد کان رسول الله (ص) عهد الی عهدأ، فقا ل: یا بن ابی طالب لک و لاء امتی، فان و لوک فی عافیه و اجمعوا علیک بالرضا فقم بامرهم، و ان اختلفوا علیک فدعهم و ما هم فیه؛ رسول الله به من عهد کرده بود که اگر مردم بدونِ درگیری ولایت را به تو دادند و همه نیروها به آن راضی شدند حکومت را قبول کن و اگر اختلاف کردند آنان را رها ساز و به حال خود بگذار.»

[39] )) ر. ک: آیة ا... منتظری، ولایت فقیه و فقه الدولة الاسلامیة، ص 504 (به نقل از تاریخ طبری، ج 6، ص 1066): ...ففی المسجد، فانّ بیعتی (لاتکون خفیأ (خفیة) و لا تکون الاعن رضی المسلمین، پس باید [بیعت ]در مسجد باشد، زیرا که بیعت با م مخفی و بدون رضایت مسلمانان نیست.

[40] )) نهج البلاغه، ترجمۀ فیض الاسلام، ص 996 نامۀ 53.

[41] )) آیة الله جوادی آملی، پیرامون وحی و رهبری، ص 160.

[42] )) همان، ولایت فقیه، رهبری در اسلام، ص 189.

[43] )) امام خمینی، ولایت فقیه، ص 57.

[44] )) در جستجوی راه از کلام امام (دفتر نهم)، ملت، امت (تهران: انتشارات امیرکبیر، 1362) ص 343.

[45] )) ر.ک: صحیفه امام، ج 11، ص 35-33.

[46] )) همان، ج 4، ص 479.

[47] )) همان، ج 13، ص 193.

[48] )) در جستجوی راه از کلام امام (دفتر نهم)، ملت، امت، ص 13 ـ 14.

[49] )) آیة الله آذری قمی، ولایت فقیه از دیدگاه فقهای اسلام، ص 168 ـ 169.

[50] )) همان، ص 126.

[51] )) همان، ص 125.

[52] )) آیة الله یوسف صانعی، ولایت فقیه (چاپ دوم: تهران واحد مطالعات و تحقیقات بنیاد قرآن، امیرکبیر، 1364) ص 30ـ31.

[53] )) ر.ک: صحیفه امام، ج 4، ص 335-334.

[54] )) همان، ج 5، ص 156-155.

[55] )) همان، ج 11، ص 35-33.

[56] )) در جستجوی راه از کلام امام (دفتر ششم)، رهبری انقلاب اسلامی، ص 49.

[57] )) ر.ک: صحیفه امام ، ج 11، ص 460-459.

[58] )) در جستجوی راه از کلام امام (دفتر نهم)، ملت، امت، ص 13.

[59] )) ر.ک: صحیفه امام ، ج 13، ص 193.

[60] )) همان، ج 11، ص 466-465.

[61] )) در جستجوی راه از کلام امام (دفتر ششم)، رهبری انقلاب اسلامی، ص 136.

[62] )) طلیعه انقلاب اسلامی مجموعه مصاحبه های امام خمینی در نجف، پاریس و قم (تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1362) ص 316.

[63] )) در جستجوی راه از کلام امام، (دفتر ششم) رهبری انقلاب اسلامی، ص 151 ـ 152.

[64] )) امام خمینی، وصیت نامه سیاسی الهی، ص 12.

[65] )) از خرداد تا خرداد، مجله حضور، شمارۀ 1، خرداد 1370، ص 35.

[66] )) همان، ص 36.

. انتهای پیام /*