تساهل و تسامح در اندیشه حکومتی امام

علی اصغر مرادی

مقدمه

خداوند ـ تبارک و تعالی ـ در قرآن کریم می فرماید:

«یریدُ الله  بکم الیُسرَ»[1]

و در روایتی از پیامبر اکرم ـ صلی الله  علیه و آله ـ نقل شده است:

«بعثتُ الیکم بالحنفیّة السَمحة السَهلَة[2]

بحث تساهل و تسامح از دیرباز در ادیان الهی، موجب دغدغه خاطر اندیشمندان متدیّن بوده و هست؛ به گونه ای که گروهی آن را از لوازم اصلی دین به شمار آورده اند، و اساساً آن را مطمئن ترین راه برای جذب افراد و گرایش آنان به دین می دانند. در مقابل برخی حتی به کار بردن پاره ای از واژه های اصلاحی نوین را از سوی نواندیشان، مرگ تدریجی دین تلقّی می کنند.

از این رو لازم بود در آستانه یکصدمین سال تولد امام خمینی(ره) به عنوان احیاگر و اصلاح طلب قرن اخیر، این موضوع نیز هم چون موضوعات دیگر، شناسایی شود.

 1) پیشینۀ تاریخی

تساهل و تسامح دینی، به عنوان یک نظریۀ فلسفی در تاریخ اندیشه سیاسی غرب برای نخستین بار در قرن شانزدهم، همزمان با منازعات شدید مذهبی، پدید آمد.

از این رو اندیشه تساهل دینی در غرب را بایستی در تحولات جنبش اصلاح دین و نزاع کلیسا و دولت جست وجو کرد.

موضوع تسامح (TOLERANCE) یا آسان گیری دینی، اولین بار پروتستان ها و کاتولیک ها مطرح و مقرر ساختند که با هم تفاهم و سازگاری داشته باشند.

بنابراین، اندیشه تساهل و تسامح در مغرب زمین، پیش از آن که محصول تراوشات ذهنی متفکران باشد، ناشی از وضعیت درگیری و کشاکش فرقه های مذهبی بود.

اینان از یک سو قدرت سرکوب مخالفان را نداشتند و از سوی دیگر، به هیچ وجه تعدّد و تنوع حقایق را نیز به ذهن خود راه نمی دادند؛ از این رو عدم تساهل نسبت به عقاید دینی، باعث رواج ریاکاری میان متدیّنین می گشت، که این امر خود نقض غرض ادیان به شمار می آمد.

خلاصه آن که بحث تساهل و تسامح از درون اعتقادات دینی سربرآورد، و از آن جا که دل مشغولی همگان در آن اعصار، گرداگرد اعتقادات مذهبی دور می زد، طبیعی بود که بحث تساهل در بستر اوّلیه خود، عبارت باشد از: «آزادی فرد در گزینش و پذیرش اختیاری یک مذهب.» پس از آن تساهل در زمینه های دیگری از قبیل سیاسی، اجتماعی و مانند آن مطرح شد و به معنی هر نوع رأی یا عقیده ای تلقّی گشت.

 2) مفهوم تساهل

تساهل به طور کلّی عبارت است از قبول و پذیرش آن چه که قبول نداریم و به آن معترضیم؛ امّا این اعتراض همواره همراه با خویشتن داری و صیانت خود از طرد و انهدام یک تفکر و یا یک اندیشه است.

به عبارت دیگر، تساهل پذیرش مطلق نیست، بلکه جمع اعتراض و پذیرش است.

طرف داران اندیشه تساهل و قائلین به عدم تساهل، حول یک اعتقاد بنیادین می چرخند و آن تبیین زندگی و هدف آن است؛ در نظر قائلین به عدم تساهل، هدف از این زندگی جهان آخرت است و باید به گونه ای زیست که به رستگاری جهان آخرت نایل گشت.

در این دیدگاه، برای آدمیان مهم ترین چیز در جهان، رستگاری ارواح آنان است. به همین دلیل اگوستین ـ نخستین کسی که فلسفۀ افلاطون را با مسیحیت تطبیق داد و از طریق فلسفه، موهومات مذهبی را ثابت نمود ـ استدلال می کند که اگر قرار است کسی در اثر از دست دادن ایمان خود، به آتش ابدی محکوم شود، بهتر آن است که در صورت لزوم با زور او را مؤمن نمود تا بدین وسیله زندگی جاودانه او تدارک گردد، و البته چنین اجباری ممدوح است، زیرا بهشت را برای او به ارمغان خواهد داشت حتی اگر در زیر شکنجه جان بسپرد.

در مقابل، مدافعان اصل تساهل، بر این باورند که اعتقاد به یک دین، ضرورتاً با پذیرش اختیاری و داوطلبانه همراه است. زور و اجبار، هیچ گاه نمی تواند اعتقاد قلبی و حقیقی به وجود آورد؛ به عبارت دیگر هدف همۀ ادیان، رستگاری انسان است و این هدف تنها به وسیله اعتقاد آزادانه و داوطلبانه مذهبی امکان پذیر است، نه با زور.

 3) انواع تساهل و تسامح

تساهل و تسامح بر حسب موضوع به گونه های زیر است:

 الف ـ تساهل عقیدتی و دینی: یعنی تساهل نسبت به وجود یا بیان و یا تبلیغ عقایدی مخالف با عقاید متساهل.

 ب ـ تساهل سازمانی: عبارت است از شناسایی حق گردهمایی نسبت به صاحبان عقاید مخالف که مرحله ای پیشرفته تر از تساهل دینی است.

 ج ـ تساهل هویّتی: یعنی اعمال تساهل نسبت به ویژگی هایی که تحت اختیار نمی آید؛ مانند ملّیت، جنس، نژاد، طبقه و فرهنگ و دارندگان آن ویژگی ها.

 د ـ تساهل رفتاری: که اغلب نسبت به شیوۀ پوشیدن لباس و یا روابط اجتماعی صورت می گیرد. از این میان تساهل در دایره دین و به ویژه دین مبین اسلام اهمیت خاصی دارد و مورد بحث این نوشتار است.

این تساهل بیش تر به نتایج حاصل از عقیده ای خاص نظر دارد، و مقولاتی هم چون مصالح قدرت عمومی و نظم جامعه و صلاح عام را در بر نمی گیرد. جوهرۀ دفاع از تساهل دینی این است که چون ایمان واقعی، ایمانی قلبی و صمیمانه است و تظاهر به اعتقاد به معنی اعتقاد راستین نیست، بنابراین تحمیل عقاید و عدم تساهل موجب گسترش ریاکاری می شود که از نظر دین ناموجّه است. به علاوه عدم تساهل، باعث دشواری تشخیص مؤمن از منافق می گردد.

 4) تعابیر گوناگون از تسامح و تساهل دینی در گستره اسلامی

تسامح و تساهل، در حوزه دین مبین اسلام به معانی زیر، تفسیر شده است:

 الف ـ عامل پویایی: در این دیدگاه تساهل، عامل بالندگی و رشد اندیشه های گوناگون قرار گرفته است، و تسامح اسلامی برگرفته از اخلاق تربیتی و عرفانی مُلهم از قرآن می باشد که بایستی ظرفیّت ها و اندازه های عقول و ادراک آن ها و واقع بینی در مقام عمل و تربیت جامعه، مدّ نظر قرار گیرد.

 ب ـ نفی کننده عُسر و حرج: خداوند متعال در جعل قوانین شرعی و بشری، بندگان را به عُسر و حرج نینداخته و تکالیف دور از طاقت، مقرّر نفرموده است. پیروان این دیدگاه، حدیث نبوی «بعثتُ الیکم بالحنیفیة السَمحة السَهلة»[3] را شاهد بر گفتار خویش می دانند.

 ج ـ سعه صدر و نداشتن تعصّب: کسی که معتقد به حدّاقل تساهل و تسامح باشد، اذعان دارد که در متن کتاب و سنّت، تعالیمی وجود دارد که به ما می آموزد با حفظ عقیده خود، با سعه صدر و دور از تعصّب گرایی، با برداشت های مختلف درون دینی و ادیان دیگر برخورد کنیم.

 د ـ تحمّل عقیده دیگران: تسامح تنها پذیرش عقیده دیگران نیست، بلکه تحمل عقیده دیگران است و از آن جا که دین امری فطری است، باید تساهل در دین را به عنوان یک امر ذاتی و اصل اوّلی بپذیریم. چنان که علی(ع) فرمود: «اِضربوا بعضَ الاراء علیِ بعضٍ حتیِ تتولّد فیها صواب».

 ه  ـ پذیرش عقاید مخالف در درون دین: این تفسیر هنگامی قابل تحقق است که قانون مند باشد و بر اساس آن، به درستی عقاید دیگران حکم نمی شود بلکه با حفظ یقین و باور خود یقین دیگران را هم به رسمیت می شناسیم به گونه ای که احتمال می دهیم یا ما و یا آن ها بر اشتباهیم.

بر خلاف تصور بعضی، تساهل و تسامح در حوزه اندیشه هرگز با اتقان و استحکام تفکر مغایر نبوده و به تکثیرگرایی و قبول نسبیت منجر نمی شود، و در روایتی نیز آمده است: «اعلم الناس من جمع علم الناس الی علمه ....»

 5) مبانی تسامح و تساهل دینی از دیدگاه اندیشمندان غرب

اندیشمندان غربی ـ که نظریات برخی از آن ها خواهد آمد ـ هر چند با الفاظ گوناگون به مسئله تساهل و تسامح پرداخته اند، و لیکن جملگی آنان در مبانی زیر مشترک اند:

الف ـ تسامح، لازمه ذاتی انسان است، زیرا انسان طبیعتاً دارای عاطفه، احساس و عقل است در نتیجه اگر عقلانی عمل کند به طبیعت خویش باز گشته است.

ب ـ حکومت بایستی نسبت به عقاید مختلف مردم، تساهل نشان دهد تا به حکومت آسیبی نرسد.

ج ـ از آن جا که عقل در ایجاد یقین ناتوان است، هیچ فرد یا گروهی نمی تواند ادّعا کند که حقیقت را شناخته و یا به آن رسیده است؛ به عبارت دیگر، حقیقت دست نایافتنی است و حقیقت مطلق وجود ندارد.

د ـ اصل بنیادین در مذاهب، خوشبختی و سعادت انسان است. بنابراین هر گونه کنترل اجتماعی و عدم تساهل که مانع خوشبختی گردد، با آن اصل منافات دارد.[4]

«اسپینوزا» پایۀ استدلال خود را، مفهوم خاصی از قانون یا حقوق طبیعی قرار داده و معتقد است به حکم قانون طبیعت، انسان، موجودی احساسی، عاطفی و عقلانی است، در نتیجه تسامح از لوازم ذاتی انسان به شمار می آید.

«ژان بدن» در کتاب «شش مقاله در باب جمهوری» (در سال 1576 م.) از یک طرف نزاع های مذهبی را مردود می شمارد و از سوی دیگر تبعید و آزار فرقه های رقیب را مجاز نمی داند او به هر حال حوزه ایمان را از حوزه اقتدار سیاسی تفکیک می کند، اما نتوانسته است این تفکیک را به خوبی انجام دهد ـ کاری که بعدها لاک، انجام داد.[5]

«بُدِن» به نحوی همه اعتقادات فرقه های دینی را قابل جمع می داند و به یک قدر جامع میان ادیان معتقد است.

استدلال بُدِن بر این اساس است که اختلاف های مذهبی یکی از موجبات بی ثباتی حکومت است و حاکم می تواند از راه انجام اعمال نیک و ارائه سرمشق و نمونۀ اخلاقی، دیگران را به مذهب خویش تشویق و ترغیب نماید؛ اما از راه زور هرگز!

«جان لاک» نخستین فیلسوفی بود که به دفاع از تساهل سیاسی برخاست. او تساهل را مشخصه اصلی کلیسای برحق می داند. لاک بر آن بود که از لحاظ مذهبی، تنها ایمان قلبی در نزد خداوند پذیرفتنی است و چنین ایمانی را نمی توان به زور تحمیل کرد.

او می گوید: سرکوب، سیاست مؤثری نخواهد بود، زیرا زور می تواند به ظاهر فرد را به اطاعت وا دارد، اما هرگز نمی تواند موجب پذیرش عقیده ای در روح او گردد. نتیجۀ اعمال زور، گسترش نفاق، تظاهر و ریاکاری خواهد بود.[6]

لاک (در نامه ای در باب تساهل) می گوید: برای آن که اعمال مؤمنان مقبول درگاه خداوند افتد، باید همه آن اعمال از سرعشق، خلوص و ارادت قلبی انجام پذیرد. بنابراین، هرگونه اقدامی از سوی آدمیان که به تحمیل صورت خاصی از عقیده یا اعمال مذهبی منجر گردد، در واقع اخلالی است در عنصر خلوص و صمیمیت باورهای مذهبی.

ـ «بیل» نویسنده پروتستان مذهب فرانسوی، اصل عدم دست یابی به یقین که به عنوان اصل و اساس تساهل دینی برای نخستین بار به وسیله جان لاک مطرح شد را با قدرت و استحکام بیش تری مطرح و پی گیری نمود.

به نظر وی اجبار یک قوم یا یک ملت که به عقاید دینی دیگری معتقد است، با عقل منافات دارد و با روح انجیل ناسازگار است.

به نظر وی، تفکر انسان را نمی توان به انقیاد درآورد، و دست یابی به قطع و یقین برای آدمیان غیرممکن و یا لااقل صعب و دشوار است.

«جان استوارت میل» در دفاعیه خود از تساهل می گوید: «تنها شرط اساسی و معتبری که در سایۀ آن می توان عقیده ای را صحیح انگاشت، آن است که آن عقیده از بوته آزمون های مخالفان، سربلند بیرون آید. بنابراین همواره باید نسبت به عقاید مخالفان تساهل نمود تا از این راه، از صحت عقاید خود، مطمئن شد.»

«کاستالیون» در کتاب «پندی به فرانسه پریشان» می گوید: «علت اصلی جنگ ها ریشه در عدم تساهل مذهبی و اجبار و زور دارد؛ یعنی اجبار و زور باعث می شود تا مخالفان یک عقیده بیش از پیش برعقاید خود اصرار ورزند و جنگ را ادامه دهند. چنان که در کاتولیک ها و پروتستان ها چنین شده است که هر کدام دیگری را شکنجه می کرده اند.»

«میشل دول» در کتاب «درباره جنگ و صلح» دو هدف را دنبال می کند:

1 ـ استقرار و تثبیت دین واحد؛ 2 ـ تشکیل دولت متحد و یک پارچه.

او معتقد بود حتی اگر اجبار انسان ها به ظاهر نتایج رضایت بخشی داشته باشد، باز هم شیوه ای مناسب برای حل و فصل اختلاف ها نخواهد بود. هر انسانی برای آن که به ایمان دست یابد، می بایست در زندگی بسیار پاک دامن و با تقوا باشد و برای امتناع گناه کاران و گمراهان، به جای اسلحه و زور باید از کلمات و استدلال استفاده کرد.

«لانو»، در کتاب «گفتاری درباره سیاست و نظامی گری» می گوید: «تنها چاره برای خوابانیدن جنگ، تساهل دینی است».

به نظر وی، وجود نزاع و درگیری مذهبی در میان یک ملت نشان دهندۀ عجز و ناتوانی آن ها در تصحیح خطاهای خود و طرف مقابلش است و نشان می دهد که چنین ملتی در خدمت به مقاصد الهی، شکست خورده است.

او در استدلال بر صلح متقابل میان مؤمنان و غیر مؤمنان می گوید: «در زمان حکومت رومی ها، مسیحیان با کسانی که ایمانی کاملاً متفاوت با ایمان آنان داشته اند، همزیستی مسالمت آمیز داشته اند. کلیسای اولیه به ندرت به اجبار و شکنجه متوسّل می شده است.[7]»

 6) مبانی تسامح و تساهل دینی از منظر اندیشمندان مسلمان

در منظر اندیشمندان مسلمان مهم ترین مبنای تسامح، بر ایمان واقعی و قلبی متکی است به ایمان ریایی. آن ها تظاهر به اعتقاد را اعتقاد راستین نمی دانند و براین باورند که تحمیل عقاید و جانب داری مطلق و بدون تساهل از اعتقادها، باعث رشد و گسترش ریاکاری می گردد.

مبانی تسامح و تساهل را از منظر دانشمندان مسلمان می توان چنین برشمرد:

الف ـ انسان ها با یک سلسله دلیل های عقلانی به یقین می رسند که به نظر خود آن ها درست است، بنابراین، ما یا دیگران در اشتباهیم.

ب ـ فهم از دین چون در تنگناهای زبانی، فرهنگی و... قرار دارد به ناچاردچار ناخالصی می گردد. بنابراین، نباید از سوی دین وعده های زیادی داد و بایستی کمی فروتنانه عمل نمود که این فروتنی به تسامح می انجامد.

ج ـ از آن جا که دین امری فطری است، پس همه انسان ها دارای گرایش های دینی خواهند بود و بایستی در برابر دیدگاه های آنان تسامح کرد.[8]

د ـ چون خداوند در مسائل فرعی و عبادی و زندگی شخصی تساهل و تسامح را می پسندد، باید ما نیز دارای تساهل و تسامح باشیم. این مبنا عمده ترین مبانی تسامح در میان اندیشمندان جامعه ماست.[9]

تئوری پردازان مسلمان بر اساس آیات و روایاتی که در سطور آینده به نگارش درمی آید، مبانی یادشده را استنتاج نموده و به دفاع از تساهل و تسامح دینی برخاسته اند ولیکن در عین حال دو طرز تفکر در این زمینه وجود دارد:

گروهی تساهل و تسامح را عامل پویایی، بالندگی و رشد اندیشه های مختلف دانسته و معتقدند با بالابردن ظرفیّت پذیرش و تحمّل عقاید و آرای مختلف، جامعه در معرض تضارب آرا و افکار قرار می گیرد و به سمت و سوی پویایی و نشاط علمی پیش می رود.

از سوی دیگر، برخی بر این باورند که قبول تسامح در حوزۀ اندیشه، مغایر با اتقان و استحکام تفکر است، و اعتقاد دارند که این امر، به تکثّرگرایی و قبول نسبیّت، منجر خواهد شد و اساس و چارچوب های فکری و اعتقادی را متزلزل خواهد کرد.[10]

در هر حال ادعای گروه نخستین بر اساس مفاهیمی است که در قرآن مجید و یا روایات وارد شده است؛ مانند ضرورت رفق و مدارا با دین های دیگر، عدم خشونت و اجبار در قلمرو اندیشه و باور واقع نگری، توان سنجی و بررسی طاقت انسانی در احکام دینی و تبلیغ دین در حد یادآوری و پنددهی، نه تحکم و اجبار و...  .

از سوی دیگر در طول تاریخ هیچ گاه تمامی انسان ها مثل هم فکر نکرده اند و هرگز هیچ حکومتی نتوانسته است از فکر کردن آزاد مردم به هر بهانه و اجباری جلوگیری کند و یا حتی به طور مصلحتی آن را درمان درد مردم توجیه کند. نظری کوتاه به سرگذشت پیشینیان درقرآن کریم ما را به این نکته رهنمون می سازد که وجود اختلاف اندیشه در میان مردم، خواست خداوند است.[11]

در میان پیامبرانی همانند موسی و خضر[12] و داود و سلیمان[13] نیز تفاوت علم و آگاهی وجود داشته است.

آزادی بیان، ارمغانی نیست که حکومت ها به مردم داده باشند بلکه این حق مردم است و اگر حکّام جلوگیری کنند، خیانت کرده اند. اینان معتقدند که حاکم حتی المقدور نباید سعی کند مخالف را، از صحنه خارج کند، و یا با استفاده ابزاری از مقدسات، کسانی را که نظری متفاوت با وی دارند با انگ های ضد دین و ضد اسلام و مانند آن، سرکوب نماید.

 7) نمونه ای از تساهل در صدر اسلام

با این که مکه سنگر کفار قریش به شمار می آمد و برای قتل پیامبر(ص) کمر همّت بسته بودند. ولی هنگامی که رسول خدا آن جا را فتح کرد و مخالفان خویش را در ناتوانی دید، هیچ کس را به پذیرش اسلام وا نداشت، بلکه به آن ها فرمود: «مردم قریش گمان می کنید با شما چه کنم؟! گفتند: خوبی. حضرت فرمود: بروید! آزادید.[14]»

اسلام آوردن اهل مدینه و به طور کلی انتشار دعوت اسلام در غالب شرایط همواره بر اقناع استوار بود و دعوت گران پراکنده ای بدان می پرداختند.

علاّمه طباطبائی در ذیل آیه شریفه «لا اکراه فی الدین» می فرماید: «آیه یاد شده از جمله آیاتی است که دلالت می کند، مبنای اسلام بر خون و شمشیر نبوده است. برخلاف برخی که اسلام را دین شمشیر می دانند و به مسئله جهاد که یکی از ارکان دین است، استدلال می کنند. غافل از این که آن قتال و جهادی که اسلام، مسلمانان را به سوی آن خوانده است، قتال و جهاد به ملاک زور مداری نیست؛ نخواسته است با زور و اکراه دین را گسترش داده باشد.

بلکه به ملاک حق مداری است و اسلام به این جهت جهاد را رکن شمرده تا حق را زنده کند. و به عبارت دیگر، آیه فوق، حق روشن است و قبولاندن حق روشن، اکراه نمی خواهد و این معنا چیزی است که حالش پیش از نزول حکم قتال و پس از آن، فرقی نمی کند و نسخ بردار نیست.[15]»

در مقابل، سنّت گرایان، عقل پرسش گر را اسباب زحمت می دانند و برای بستن باب مباحثه و لوث نشدن آرای سیاسی خود، تنها حربۀ ممکن را ترساندن پرسش گر می دانند.

استفاده ابزاری از دین به مراتب بیش تر از بحث کنگاش گرانه یک متفکر، به دین خدشه وارد می کند. جزم اندیشان، خیال می کنند که از مزاحمت پرسش گر رهیده اند، حال آن که این آرامش جاودانه نخواهد بود و عقل برای سؤال باز خواهد گشت. این تجربه هزار ساله آدمی است که می گوید: برای رویارویی با اندیشه، هیچ سلاحی کارآمدتر از خود اندیشه نیست.[16]

 8) مستندات قرآنی تساهل و تسامح

آیات  متعددی در قرآن مجید وجود دارد که یادآورتساهل و تسامح در امور دینی ـ اجتماعی مردم است، همانند:

1 ـ «لا اکراه فی الدین؛

هیچ گونه اکراه و اجباری در دین نیست.»

ـ دعوت به دین باید چگونه باشد؟

ـ چگونه می توان، بر پیروان مذهب مورد علاقه خویش افزود؟

ـ شیوه های صحیح دعوت کدام است؟

به نظر می رسد شیوه صحیح و مشروع، تلاش در متقاعد کردن دیگران و تأثیرگذاری بر نهاد درونی آنان است، و راه خشونت و تحمیل دین خویش بر دیگران از جهل و روحیه استکباری برمی خیزد.

خشونت در حقیقت اعتراف به شکست عقیدۀ خود و ناتوانی در جذب و اقناع مردم است. در طول تاریخ جنگ های تلخی که با شعار دینی همراه بوده است، برای مثال ملت اروپا، به نام کلیسا و مسیحیت، دست به ترور زدند. شارلمانی پادشاه فرانسه، قانونی به تصویب رساند که بر اساس آن، هر که مسیحیت را نمی پذیرفت به جوخۀ اعدام سپرده می شد. و هنگام حمله بی رحمانه خود بر ساکسون ها و ژرمن ها، اعلان داشت که هدفی جز مسیحی کردن آنان ندارد.[17]

دادگاه های تفتیش عقاید، کارنامه های سیاه و تاریک از خود برجای نهاد. تعداد کسانی که از سوی این دادگاه به کیفر رسیدند سیصد، هزار نفر بودند و تعداد سی و دو هزار نفر زنده زنده سوزانده شدند.

اعدام برونو و گالیله از سوی چنین دادگاهی بوده است. اما با ظهور اسلام، آزادی عقیده و گزینش دین پایه گذاری شد، چنان که در آیه «لا اکراه فی الدین» به وضوح دیده می شود.

اکراه به معنای آن است که کسی را به اجبار وادار به کاری کنند (البته نه به مفهوم فقهی و حقوقی آن). در این جمله، دین اجباری نفی شده است، زیرا دین عبارت است از یک سلسله معارف علمی که معارفی عملی به دنبال دارد و جامع همه آن معارف کلمه «اعتقادات» می باشد. اعتقاد و ایمان هم از امور قلبی است که اکراه بردار نیست، چون کاربرد اکراه تنها در اعمال ظاهری است که عبارت است از حرکاتی مادی و بدنی (مکانیکی)، اما اعتقاد قلبی برای خود علل و اسباب دیگری از سنخ خود اعتقاد و ادراک دارد و محال است که برای مثال، جهل علم را نتیجه دهد و یا مقدمات غیر علمی، تصدیقی علمی را به دنبال داشته باشد.[18]

اگر در آیۀ «لا اکراه» اخبار باشد از حالت تکوین حکایت دارد و اجبار دینی را نفی می کند، چنان که اگر انشایی باشد از اجبار بر اعتقاد و ایمان نهی می کند که در هر دو حالت، بر نفی جنس اکراه و اجبار دلالت دارد، و جملۀ «قد تبین الرشد من الغی» تعلیل آن است؛ یعنی اجبار و اکراه که اغلب از شخص قوی به ضعیف سر می زند، وقتی نیاز است که قوی و مافوق مقصد مهمی در نظر داشته باشد که نتواند فلسفۀ مقصد مهم خود را به زیردست بفماند، اما در امور مهمی که خوبی و بدی، خیر و شر آن ها روشن است، نیازی به اکراه نخواهد بود، بلکه این انسان است که یکی از دو طرف خیر و شر را انتخاب می کند و عاقبت آن را هر چه باشد، می پذیرد. و دین از قبیل همین اموری است که حقایق آن روشن و راه آن با بیانات الهی و سنت نبوی واضح است.

بنابراین «رشد» در پیروی از دین است و «غی» هم در ترک آن، وجهی ندارد که کسی را بر پذیرش دین، اکراه نمایند.

از این آیه روشن می شود که مبنای اسلام هرگز بر خون و شمشیر نبوده است.[19]

تمدن شکوفای اسلام دورانی است که مسلمانان با تمدن های دیگر مواجه شدند و آن تمدن ها را از روی تعقل پذیرفتند و لیکن متأسفانه از آن جا که گروهی نقل گرا به مخالفت با عقل گرایی پرداختند، موجب شد که اسلام در حصار بسته تعدادی حدیث گرای خشک بی تعقل، متوقف بماند.

البته در این میان مصلحانی هم چون غزالی ظهور کردند؛ او که یک احیاگر آلایشی بود، نگفت فقه باطل است، بلکه گفت: چرا به فقه چسبیده اید، بیایید به اخلاق اسلامی هم بپردازید. در قرن های اخیر نیز اسلام دوباره با تمدن بشری مواجه شد، زیرا تفکر جدید بشری تنها در مغرب زمین محصور نماند و وارد دنیای اسلام شد، این جا دقیقاً همان جریان صدر اسلام تکرار شد، عده ای تمدن جدید را باطل دانستند و عده ای دیگر گفتند که باید آن را دربست پذیرفت. البته گروهی نیز نه به آن افراط دل بستند و نه به این تفریط، که سر سلسلۀ آن ها را می توان سیدجمال الدین اسدآبادی، اقبال لاهوری، دکتر شریعتی و امام خمینی دانست.

2 ـ «ما یرید الله  لیجعل علیکم من حرج؛[20]

خدا (در دین) هیچ گونه سختی برای شما قرار نخواهد داد.»

با توجه به معنی آیه، در میان احکام دینی حتی یک مورد هم پیدا نمی شود که مقصود از آن «حرج» یعنی مشقت و سختی باشد. از این رو نه تنها خود حرج را نفی کرد، بلکه وضع و جعل حرج را نیز منفی دانسته است. و چنین می نماید که اساساً خداوند متعال نمی خواهد حرج و قانون حرجی وضع نماید؛ نه این که قانون حرجی وضع کند و سپس انسان را از عمل به آن معاف کند. پس منظور از آیه نفی حرج درملاک حکم است.[21]

3 ـ «ان الدین عندالله  الاسلام؛[22]

دین در نزد خداوند متعال تنها اسلام است.»

دین همان اسلام یعنی تسلیم شدن بنده در برابر حق است، اعم از حق در مقام اعتقاد و حق در مقام عمل.

4 ـ «یرید الله  بکم الیسر[23]

خداوند متعال، سختی را دربارۀ مؤمنان نخواسته است و همانا آسانی اراده کرده است.»

5 ـ «لست علیهم بمصیطر ...[24]

مردم را تذکر بده که وظیفه تو تنها تذکر دادن است و تو دست زور بر ایشان نداری، به جز افرادی از ایشان که از تذکر روی گردانند و کفر ورزند.»

نکته مهم در این آیه آن است که تذکر مکرر نفی شده است. تو گویی خداوند متعال فرموده: تو به انسان تذکر بده و تذکر خود را پی بگیر و آن را قطع مکن، به جز ازکسی که یکبار و دوبار تذکرش دادی و او روی گردانید و کفر ورزید، که در این صورت دیگر لازم نیست به تذکر خود ادامه دهی.[25]

6 ـ «وقولاله قولا لیّنا؛[26]

و با او به نرمی سخن بگویید.»

از این آیه چنین استفاده می شود که خویشتن داری و پرهیز از خشونت، واجب ترین آداب دعوت است.

7 ـ «و انا اَو ایاکم لعلی هدی او فی ضلال مبین.[27]

پیامبر اکرم(ص) پس از القای حجت و وضوح حق در مسئله الوهیت، بنا شد آن را با مشرکین در میان بگذارد که اساس این کلام مبنی بر انصاف خواستن از خصم است. این آیه می گوید: ما و شما که دارای دو اعتقاد مختلف هستیم، ممکن نیست هر دوی ما در هدایت و یا در ضلالت باشیم. به ناچار یکی از ما بر هدایت و دیگری در ضلالت است. حالا یا سخن و اعتقاد ما هدایت و از شما ضلالت است و یا برعکس. اکنون خودتان با نظر انصاف بنگرید، آیا این حجتی که من بر شما اقامه کرده ام حق است و یا حجت شما؟! آن وقت خودتان گمراه را از راه یافته، تشخیص دهید.

8 ـ «ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم باللتی هی احسن[28]

در این آیه شریفه، سه راه «حکمت، موعظه و مجادله» از شیوه های سخن به شمار رفته، و رسول الله  مأمور به دعوت از سه راه مزبور شده است.

«حکمت» حجتی است که حق را نتیجه دهد، به گونه ای که هیچ شک و وهن و ابهامی در آن نماند.

«موعظه» بیانی است که نفس شنونده را نرم و قلبش را به رقت آورد و آن چه را به صلاح حال شنونده است (از مطالب عبرت آموز که آثار پسندیده و ثنای جمیل دیگران را در پی دارد) دارا باشد.

«جدال» دلیلی است که صرفاً برای منصرف نمودن خصم از آن چه که بر سر آن با ما نزاع می کند به کار می رود، بدون این که خاصیت روشن گری حق را داشته باشد.

بنابراین در وعظ، واعظ بایستی آن قدر حسن خلق از خود نشان دهد که کلامش در قلب شنونده مورد قبول افتد.

9 ـ «و ما جعل علیکم فی الدین من حرج[29]

این آیه بیان گر منتی است از سوی خداوند متعال بر مؤمنین؛ به این که اگر به خود واگذار می شدند هرگز از طرف خودشان به سعادت دین نایل نمی شدند.

چیزی که هست خداوند بر آن ها منت نهاد و ایشان را برای دین حق از میان خلایق، انتخاب نمود و جمع کرد و هر حرج و دشواری را از سر راه دین داری ایشان برداشت، چه حرج در خود احکام دین باشد و چه حرج های عارضی و اتفاقی.

پس از آیه چنین بر می آید که شریعت اسلام، شریعتی است سهل و آسان و شریعت پدرشان ابراهیم حنیف است که در برابر پروردگار خویش، تسلیم بود. و آیاتی دیگر که جملگی بر آسان گیری دینی دلالت دارند.

روایات بسیاری در زمینه تساهل و تسامح دینی از پیامبر اکرم(ص) و ائمه هدی(ع) در دست است که به برخی از آن ها اشاره می گردد:

 9) مستندات روایی تساهل و تسامح

در روایتی از پیامبر اکرم(ص) چنین نقل شده است:

1 ـ «بعثت الیکم بالحنیفیة السمحة السهلة[30]

من بر شریعت آسان برانگیخته شدم.»

در این شریعت به حکم این که سهله است، تکالیف دست و پاگیر و شاق و حرج آمیز وضع نشده است و به حکم این که سمحه (با گذشت) است، هر جا که انجام تکلیفی توأم با مضیقه و در تنگنا واقع شدن گردد، آن تکلیف برداشته می شود.

2 ـ امام صادق(ع) نیز در روایتی می فرمایند:

«جاءت امرأة عثمان بن مظعون الی النبی(ص) فقالت: یا رسول الله  ان عثمان یصوم النهار و یقوم اللیل، فخرج رسول الله (ص) مغضباً یحمل نعلیه حتی جاء الی عثمان فوجده یصلی، فانصرف عثمان حین رأی رسول الله (ص) فقال له: یا عثمان! لم یرسلنی الله  بالرهبانیه و لکن بعثنی بالحنیفیة السهله السمحة، أصوم و أصلی و ألمس اهلی[31]

روزی زن عثمان بن مظعون نزد پیامبر(ص) آمد و گفت: عثمان همواره در نماز و روزه است، پیامبر در حالی که خشمگین بود پیش عثمان آمد و فرمود: خداوند مرا به عزلت بر نینگیخت بلکه مرا بر شریعت آسان مبعوث کرد طوری که هم نماز و روزه را انجام می دهم و هم به خانواده ام می رسم.»[32]

پیامبر اکرم(ص) در تبلیغ اسلام سهل گیر بود نه سخت گیر، اغلب بر بشارت و امید پافشاری می کرد تا بر ترس و ارعاب، چنان که در دستور کار یکی از اصحابش که برای تبلیغ اسلام عازم یمن بود نوشت: «یسرّ و لا تعسر، بشر و لا تنفر»

3 ـ در حدیث نبوی دیگر آمده است:

«قوام مرد، همان عقل است و کسی که عقل ندارد دین هم ندارد.»[33]

پر واضح است که هر کس عقل گرا باشد و مسائل پیرامون خود را از نقطه نظرعقل بسنجد، هیچ گاه به خشونت نخواهد گرایید و با دید تساهل به امور خواهد پرداخت.

4 ـ امام رضا(ع) فرمود: «هر نسلی و جامعه ای می تواند فهمی نو از قرآن داشته باشد». فردی از حضرت پرسید: چرا قرآن کریم با بحث و فحص جز برطراوتش افزوده نمی شود؟ حضرت فرمود: زیرا خداوند سبحان آن را به یک زمان یا مردم خاص، اختصاص نداده است. قرآن در هر زمانی نو است و در میان هر قومی با طراوت است تا روز رستاخیز.»[34]

5 ـ حضرت علی(ع) فرمود:

«انی أکره لکم أن تکونوا سبابین و لکنکم لو وصفتم اعمالهم و ذکرتم حالهم کان اصوب ...»

خوش ندارم که شما بد زبان و اهل دشنام باشید، اگر عملکرد دشمن و چگونگی شرایطشان را منطقی بیان کنید، گفتارتان به صواب نزدیک تر است، و خود از توجیهی رساتر بهره مندید. بهتر است به جای دشنام بگویید:

بار خدایا! تو خود خون ما و جبهۀ مقابلمان را حفظ کن. روابطمان را اصلاح فرما و اینان را که گرفتار گمراهی اند، هدایت کن، تا آنان که حق را نمی شناسند بازش شناسند و آنان که به گمراهی و تجاوز آلوده اند، باز ایستند.[35]

6 ـ هم چنین آن حضرت در فرازی از عهدنامه خود به مالک فرمود:

«پیشنهاد هیچ صلحی را که خشنودی خدا در آن باشد، هرچند که دشمنت مطرح کند، رد مکن که آسایش خود و امنیت کشورت در صلح تأمین می شود.»

در این دو حدیث مشاهده می گردد که حضرت علی(ع) چنان احترامی نسبت به دشمنان خود نشان می دهد که در تاریخ بی سابقه است. چه تساهلی بالاتر از این که در حق دشمنان خود و اسلام آنان که آمده اند با او بجنگند، دعا نموده و از خداوند متعال هدایت آنان را می طلبد و هرگز آنان را از درگاه خود نمی راند و حتی پیشنهاد صلح را از آن ها می پذیرد.

7 ـ در نقل دیگری آمده است:

«حضرت علی(ع) هرگز مخالفان خود را به شرک و یا نفاق نسبت نمی داد و همواره می فرمود: برادرانمان هستند که بر ما شوریده اند. چنان که عیسی(ع) گفت: «ان تعذبهم فانهم عبادک و ان تغفرلهم فانّک العزیز الحکیم.»[36]

8 ـ امیرالمؤمنین علی(ع) در فرازی دیگر از عهدنامه مالک فرمود:

«ای مالک! مردم دو دسته اند یا برادر تو در دین، یا نظیر تو در آفرینش اند.»[37]

9 ـ از پیامبر اکرم(ص) نقل است که فرمود:

«آگاه باشید اگر کسی به فردی ذمی ظلم کرد و یا حقش را زیر پا نهاد و یا بیش از تحملش بر او تکلیف کرد و یا بدون رضایت او چیزی از وی گرفت، در روز رستاخیز من مدافع او (ذمی) خواهم بود.»[38]

10 ـ در نقل دیگری می خوانیم:

«روزی جنازه ای از برابر ما می بردند، پیامبر در برابر آن بلند شد و ما نیز بلند شدیم. عرض کردیم یا رسول الله (ص) این جنازه از آن یهودی است! حضرت فرمود: هرگاه جنازه ای دیدید، برخیزید، آیا او انسان نبوده است؟»

 امام(ره) و آزادی

امام خمینی زندگی منهای آزادی را فاقد ارزش می دانست و می فرمود:

«ما ارزش حیات را به آزادی و استقلال می دانیم.[39]»

آزادی از سلطه بیگانگان، ملازم با استقلال سیاسی، فرهنگی و اقتصادی جامعه اسلامی است، که امام از آن به ارزش یاد می کنند، و این در راستای سخن خداوند است که می فرماید:

«عسیٰ ربّکم أن یُهلک عَدوّکُم و یَستَخلِفکُم فی الأرضِ فینظُرَ کیفَ تعملون.»[40] و «ولن یَجعَل الله  للکافرین عَلی المؤمنین سبیلا...»[41]

ایشان در فراز دیگری از سخنانش، آزادی را نعمت و امانت الهی به شمار آورده است و یادآور شده که باید قدر این نعمت خداوندی را شناخت، زیرا فلسفه نعمت ها و امانت های خداوند که به بشر ارزانی کرده است، امتحان و آزمایش است، چنان که خداوند متعال می فرماید: «الذی خلق الموت و الحیوة لیَبلوَکُم أیّکم أحسن عملاً و هو العزیز الحکیم.»[42]

بنابراین آزادی از منظر امام از خاستگاه توحیدی برخوردار است؛ یعنی آزادی انسانی، تنها بر پایۀ جهان بینی توحیدی قابل تغییر است. مطابق این جهان بینی، حق پرستش، ویژۀ خداوند است و مرجع تعیین کنندۀ حدود آزادی در جهان بینی توحیدی نیز، خداوند است که پاره ای از آن ها توسط عقل و فطرت و بخش اعظم آن توسط وحی بیان گردیده است. از این رو آزادی به عنوان یکی از حقوق فطری و طبیعی به شمار آمده است.

امام معتقد بود که خالق جهان و تمامی عوامل وجود و انسان، تنها ذات اقدس الهی است که از همۀ حقایق آگاهی داشته و قادر بر همه چیز است. بنابراین هیچ انسانی حق ندارد انسان های دیگر را به تسلیم در برابر خود مجبور کند، بلکه همگی تسلیم محض خداوند متعال می باشند.

ما از این اصل اعتقادی می توانیم اصل آزادی بشر را بیاموزیم که هیچ فرد یا گروهی حق ندارند انسان و یا جامعه را از آزادی محروم کند. بلکه قانون گذاری در اختیار خداوند است که توسط انبیا به بشر ابلاغ شد.

 10) حدود آزادی

از دیدگاه جهان بینی توحیدی آزادی باید به گونه ای اعمال شود که با مقتضای فطرت انسانی هم آهنگ باشد، و مرجع تعیین کننده آن، خداوند است.

امام همواره می فرمود: «آزادی باید منطقی و طبق قانون باشد. کسی حق ندارد شما را محدود کند، لکن مقررات را باید همه حفظ بکنیم. اسلام همه آزادی های مادون فساد را آزاد گذاشته است.»

معظم له در بخشی دیگر از سخنانش فرمود:

«دولت اسلامی که ما می خواهیم، یک جمهوری است که به آرای ملّت درست (تشکیل) و احکام اسلام هم در او اجرا می شود. قانون اساسی همان قانون اسلام است و قانون اسلام مسبب آزادی ها و دموکراسی حقیقی است.»[43] البته واژه دموکراسی، مفهوم روشنی ندارد.

نمونه دموکراسی در حکومت اسلامی، همان قضیّۀ حضرت امیر(ع) است:

در عین این که خلیفه رسول الله  و حاکم سرزمین پهناور از حجاز تا مصر بوده است، هنگامی که با یک یهودی در مورد چیزی اختلاف می کند، و به دادگاه می روند. همین که قاضی خواست از او به عنوان خلیفه مسلمین، احترام خاصی به عمل آورد، فرمود: خیر! باید به طور مساوی احترام بگذاری.[44]

امام درباره آزادی در اسلام می فرماید:

«انسان آزاد است و اسلام سر منشأ همه آزادها، آزادگی ها و بزرگی هاست. بنابراین هرگاه آزادی مخلّ به مبانی اسلام نباشد، هیچ کس حق ندارد جلوی آن را بگیرد.»

 11) امام و آزادی بیان و عقیده

آزادی بیان و عقیده، موضوع بسیار از آیات قرآن کریم قرار گرفته است. از قبیل: «یا اهل الکتاب لِمَ تلبسون الحقّ بالباطل و تکتمون الحقّ و انتم تعلمون[45]

ای اهل کتاب چرا حق را با باطل می پوشانید و حق را کتمان می کنید (مخفی می دارید) در حالی که شما می دانید.»

و نیز آیه شریفه:

«اِنّ الذین یکتُمونَ ما أنزلنا مِن البیّناتِ و الهدی من بعد ما بَیّناهُ للناس فی الکتاب اُولئکَ یَلعنهُم الله  و یَلعنهُم اللاّعِنون[46]

کسانی که مخفی می دارند آن دلایل آشکار و هدایت را که فرستادیم و پس از آن که آن ها را برای مردم آشکار کردیم، آنان هستند که خداوند بر آن ها لعنت می کند و لعنت کنندگان[47] [نیز به آنان لعنت می فرستند.]»

حضرت علی(ع) نیز مشروعیت، حکومت را در گرو آزادی بیعت دانسته و فرموده است:

«و بٰایَعنی الناسُ غیر مستکرهین، و لاٰ مجبرین بل طائعین مخیّرین[48]

مردم در فضایی آزاد، بی هیچ اجبار و تحمیلی داوطلب بیعت با من شدند.»

خوارج و گروهی از لشکریان آن حضرت که با طرح حکمیت در جنگ صفین، صف خود را از امامشان جدا کردند، علی را تکفیر نمودند و به تبلیغات علیه آن حضرت پرداختند و در مساجد به ایشان ناسزا گفتند، با این حال حضرت با آن ها به تسامح و مدارا عمل نمود و در برابر آنان به عکس العمل تند، دست نزد و همواره می فرمود:

«من به این اصل (تسامح) عمل خواهم نمود، مادامی که به شمشیر و براندازی حکومت اسلامی دست نزنند.»

و نیز فرمود: «لاٰ نمنعکم مساجد الله  ان تذکروا فیها اسمه. لاٰ نمنعکم من الفی ء مادامت ایدیکم مع ایدینا لاٰ نقاتلکم حتی تبدؤونا.»

چنان که پیامبر اسلام نیز چنین عمل می کرد، حضرت در فرازی از سخنانش دربارۀ مساوات مردم فرمود: «اَلخَلق کُلهَم عیال الله  و أحبهم الیه انفعهم لهم[49]

مردم همه مخلوق و عیال خداوندند (یعنی هیچ امتیازی از هم ندارند) و محبوب ترین آن ها نزد خداوند کسی است که خیر و نفع او برای دیگران بیش تر باشد.»

امام پیش از انقلاب اسلامی، شعار محوری خویش را بر آزادی اندیشۀ قلم و بیان استوار کرده بود منتها در محدودۀ شرع اسلام؛ به گونه ای که مخلّ به مبانی اسلامی نباشد و با توسعه نیز در تضادّ نباشد.

دنیا نیز امام را به عنوان یک آزادی خواه بزرگ شناخته و می شناسد.

آزادی به عنوان ارزشمندترین و گران بهاترین شعار و آرمان انقلاب اسلامی می بایست همواره محور آرمان های امام باقی بماند.

ایشان در مصاحبه ای با خبرنگاران خارجی فرمود:

«دولت اسلامی یک دولت دموکراتیک به معنای واقعی است و برای همۀ اقلیت های مذهبی به طور کامل، آزادی قائل است و هر کس می تواند اظهار عقیده خودش را بکند و اسلام جواب همه عقاید را بر عهده دارد، و دولت اسلامی، تمام منطق ها را با منطق جواب خواهد داد.[50]»

و در جای دیگر می فرماید: «در جمهوری اسلامی هر فردی از حق آزادی عقیده و بیان برخورداراست، و هیچ فرد و یا گروهی وابسته به قدرت های خارجی را اجازه خیانت نمی دهیم.[51]»

و در فرازی دیگر فرمود: «اسلام دین مستند به برهان و متکی به منطق است و از آزادی بیان و قلم نمی هراسد و از طرح مطالب دیگر که انحراف آن ها در محیط خود آن مکتب ها ثابت و در پیش دانشمندان خودشان شکست خورده هستند، باکی ندارد. شما دانشجویان محترم نباید با پیروان مکاتب دیگر با خشونت و شدت رفتار و درگیری و هیاهو راه بیاندازید که می دانم نخواهید کرد. و خود با آنان به بحث و گفت وگو برخیزید.»

«در جامعه ای که ما به فکر استقرار آن هستیم، مارکسیست ها در بیان مطالب خود آزاد خواهند بود، زیرا ما اطمینان داریم که اسلام در بردارنده پاسخ به نیازهای مردم است.»

«ایمان و اعتقاد ما قادر است که با ایدئولوژی آن ها مقابله کند... ما هیچ گاه آزادی آن ها را سلب نکرده و بدان لطمه وارد نیاورده ایم. هر کس آزاد است اظهار عقیده کند ولی برای توطئه کردن آزاد نیست.»

امام در تاریخ 27 / 1 / 46 خطاب به دستگاه حاکمه فرمود:

«... اگر ده روز آزادی به گویندگان و نویسندگان بدهید، جرایم شما برملا خواهد شد. قدرت آزادی دادن ندارید (الخائن خائف). سلب آزادی مطبوعات و دیکته کردن سازمان به اصطلاح امنیّت، سند عقب افتادگی است. در عصر آزادی، ملت ایران از تمام شئون آزادی محروم اند.[52]»

امام دربارۀ اختناق فرمود: «آزادی به همه کس تا آن جا که ضرر ملت ایران نباشد، داده خواهد شد و هیچ گونه اختناق برای مردم نخواهد بود.»[53]

«اختناق وقتی زیاد شود، انفجار پیدا می شود. دنبال یک اختناق طولانی، هی عقده ها زیاد می شود. اخنتاق باعث فرار مغزها و دادن آزادی به آن ها باعث و انگیزه برگشت آنان است.[54]»

 12) تساهل و تسامح در سیاست داخلی امام

الف ـ عفو

واژگانی هم چون عفو، رحمت و اغماض، همواره سیاست داخلی ایشان را تشکیل می داد، و همیشه از گروه های داخل کشور می خواست تا به آغوش اسلام بپیوندند.

در هر سال با فرمان عفو، نسبت به زندانیان و مجرمان، همۀ اقشار ملت را به همزیستی مسالمت آمیز در کنار یک دیگر، فرا می خواند، برای مثال، در تاریخ 28 / 1 / 58 به مناسبت روز ارتش فرمود:

«اکنون ارتش در خدمت اسلام است و آن قشر از ارتش که وفاداری خود را به جمهوری اسلامی اعلام نموده اند اگر خدای نخواسته در رژیم طاغوتی خلاف و گناه صغیره کرده اند، با برگشت به سوی خداوند و جمهوری اسلامی مورد عفو خداوند رحمان و عفو ملت شریف اند و این جانب هم آن ها را عفو کردم.»[55]

و این سخن برگرفته از آن کلام گهربار است که «الاسلام یَجُبّ ما قبله...».

و در فرازی دیگر خاطرنشان می سازد:

«کلیه متهمین که در رژیم سابق مرتکب تقصیراتی شده اند، بخشوده می شوند به استثنای اشخاصی که مبادرت به قتل مردم نموده و یا دستور آن را صادر کرده اند».[56]

باز می فرمودند: «تمامی گروه ها و سازمان ها و احزاب و دستجات در سراسر ایران که سلاح خود را تحویل و اظهار ندامت کنند مورد عفو قرار می گیرند.»[57]

به هر حال دستور عفو زندانیان قابل عفو و درخواست عدم سخت گیری مسئولین در تهیّه لیست آن ها و کوشش برای الحاق زندانیان به آغوش ملّت برای ادامه راه انقلاب، و عدم مسامحه در این امر و در اولویت قرار دادن پرونده های این چنینی، از جمله اقدامات ایشان در هر چه بهبود دادن روابط اجتماعی اقشار مختلف ملت، بوده است.[58] و در حمایت از خانواده های زندانیان سیاسی فرمود: «مؤمنین ازهرطبقه موظف اند که با کمال حفظ احترام آن ها به کمک و پشتیبانی آن قیام کنند و حاضر نشوند به خانواده برادران غیرتمند خود سخت بگذرد و مجازند تا ثلث از سهم مبارک امام را در این مورد صرف کنند.»[59]

 ب ـ انتقاد

از آن جا که اسلام مکتب گفت وگو است[60] از قرن دوّم به بعد با توجه به ارتباط ملل با یک دیگر و تبادل افکار، ملحدانی پیدا شدند که حتی در اماکن مقدسه نظیر مسجدالحرام و مسجدالنّبی به ترویج اندیشه های شک آلود خود پرداختند. تبلیغ ابن أبی العوجاء در زمان امام صادق(ع) و مناظره شنیدنی مفضّل بن عمر از اصحاب آن امام همام با او، و یا جاثلیق در عصر امام رضا(ع) و مناظره تاریخی حضرت با ایشان در مجلس مأمون عبّاسی از این نمونه ها هستند و لیکن هیچ گاه دیده نشده است که این مناظره ها به مشاجره تبدیل شود. بلکه همواره با منطق، آن هم با زبانی نرم و گویا، به آن ها پاسخ مقتضی داده شده است، چرا که خاستگاه گفت وگو از نظر اسلام همان ضرورت جست وجوی حق و لزوم پیروی از آن است.[61]

از این رو امام همواره از انتقاد سازنده استقبال می کرد. برای نمونه بخش هایی از سخنان ایشان در تاریخ 10 / 8 / 67 را بیان می کنیم: «انتقاد سازنده معنایش مخالفت نبوده و تشکل جدید مفهومش اختلاف نیست. انتقاد به جا و سازنده باعث رشد جامعه می گردد. انتقاد اگر به حق باشد، موجب هدایت دو جریان(چپ و راست) می شود.

هیچ کس نباید خود را مطلق و مبرّا از انتقاد ببیند. البته انتقاد غیر از برخورد و خطی و جریانی است. در هر حال یکی از کارهایی که یقیناً رضایت خداوند متعال در آن است، تألیف قلوب و تلاش در جهت زدودن کدورت ها و نزدیک ساختن مواضع خدمت به یک دیگر است.[62]»

«در جمهوری اسلامی همه باید با انتقادات و طرح اشکال ها راه را برای سعادت جامعه باز کنند، امروز هیچ دلیل شرعی و عقلی وجود ندارد که اختلاف سلیقه ها و برداشت ها و حتی ضعف مدیریت ها دلیل بر به هم خوردن الفت و وحدت طلاب و علمای متعهد گردد.»[63]

«دعوت به خیر کنید با زبان ملایم، با قلم ملایم، نصیحت با دوستی. آن طور که انبیا می کردند، انبیا بنایشان بر این بود تا دست به شمشیر نبرند (جز در مواقع ضروری)، مانند طبیبی که با چاقو غده سرطانی را از بدن بیرون می آورد.»[64]

 ج ـ تفتیش (جاسوسی)

امام از تفتیش و تجسس در امور شخصی افراد بیزار بود و می فرمود:

«رفتن و جاسوسی کردن و تجسس نمودن خلاف اسلام است. احکام اسلام در تمام ابعادش باید عمل شود؛ یعنی نه جاسوسی شود و نه تفتیش عقاید و نه کسی متجاهر به فسق شود. ما نباید ظلم کنیم یعنی تفتیش نماییم که در داخل خانه های مردم چه می گذرد.

تجسس از احوال اشخاص در غیر مفسدین و گروه های خراب کار مطلقاً ممنوع است، باید در گزینش افراد این نحوه امور خلاف اخلاق اسلامی و خلاف شرع مطهر ممنوع شود. در جمهوری اسلامی غیر از گروهک های معاند، نباید دنبال عیب دیگران رفت، باید آبروی مردم را حفظ کنید و خدا را در نظر بگیرید.»[65]

 د ـ پیشرفت

هدف نهایی هر دینی پیشرفت و تکامل است و این جز در سایه رویارویی و گفت و گوی تمدن ها حاصل نمی شود؛ به گونه ای که خود را محصور نکرده و نسبت به شنیدن آن متساهل باشیم، از این رو امام درباره پیشرفت می فرمود:

«ما با آثار تمدن و پیشروی به هیچ وجه مخالف نیستیم. کشور مترقی، این است که افرادش مترقی باشند. فرد مترقی آن است که وظیفه شناس باشد. اساساً اسلام ـ که تشیع چیزی جز اسلام اصیل نیست ـ نه تنها جلوی رشد علمی و فکری بشر را نمی گیرد، بلکه خود زمینه های این حرکت را آماده تر می کند.»[66]

 13) امام و تساهل در سیاست خارجی

الف ـ احترام متقابل

احترام متقابل از جمله خاستگاه اسلام در زمینه سیاست خارجی است، از این رو امام می فرمود: «با همه دولی که به احترام با ما رفتار کنند ما نیز با آن ها به احترام متقابل رفتار خواهیم کرد، حتی آمریکاییان که به ضرر ما نباشند مثل سایر خارجی ها با ما زندگی خواهند کرد.»

امام جز درباره دو حکومت «رژیم اشغال گر فلسطین» و «آفریقای جنوبی» نسبت به باقی کشورها در چارچوب قانون اساسی، نظر مساعد داشت، به ویژه خواهان اتحاد میان کشورهای اسلامی بود.

 ب ـ خلع سلاح

مسئله خلع سلاح، از مسائل بحث انگیز در این عصر بوده است هر چند کشوهای غربی و ابرقدرت ها بسیار آن را طرح کرده اند و لیکن اعتمادی به آن ها نبوده و نیست، از این رو امام با توجه به این نکته می فرمود:

«کنترل و حذف سلاح های مخرب از جهان اگر با حقیقت و صداقت همراه باشد، خواسته همه ملت هاست. ولی این نیز یک فریب قدیمی است ... که به خاطر مهار بیش تر جهان سوم و در حقیقت جلوگیری از نفوذ پابرهنه ها و محرومین در جهانِ مالکیت هایِ بی حدّ و مرز سرمایه داران است.

ابرقدرت ها مشغول تهیه سلاح های بزرگ اتمی و غیر آن هستند. به همین حال باقی باشند، دنیا ممکن است که به خرابی بکشد و عمده ضررش به ملت ها برسد. باید هر کس در هر جا هست نویسنده ها، روشنفکران، علما در همه قشرهای دنیا هستند مردم را به این خطر آگاه کنند و شعار برچیدن سلاح های مخرّب از سوی آن ها شعر است.»[67]

«تا خلع سلاح نشوند این اسلحه دارهای ناشایسته، کار بشر سرانجام پیدا نمی کند. انبیا هم آمدند که این اسلحه دارهای بی صلاحیت بی عقل را خلع سلاح کنند و نتوانستند. آن ها قلدر بودند. از اوّلی که بشر در دنیا آمده است و باب تنازع بین صالح و غیر صالح، پیدا شده است در همۀ این دوره ها، اسلحه ها دست غیر صالح بوده است.[68]»

 ج ـ مبارزه با نژادپرستی

اسلام از بدو ظهور تا کنون همواره با نژادپرستی در ستیز بوده است و شعار «اِنَ اکرمکم عندالله  اتقیکم» آویزۀ گوش مسلمانان بوده و هست. چنان که پیامبر اکرم(ص) در این زمینه فرموده است: «خلق الله  الجنة لمن اطاعه و ان کان عبداً حبشیاً و خلق الله  النار لمن عصاهُ و ان کان سیداً قُرشیاً.»[69]

امام در زمان های مقتضی به این امر اشاره نموده است که اجمالاً به پاره ای از آن ها اشاره می گردد: معظّم له در پاسخ به نامه جمعی از دانش آموزان سرخ پوست می فرماید:

«... من می دانم که سرخ پوستان و سیاه پوستان در فشار و زحمت هستند. در تعلیمات اسلام فرقی بین سفید و سرخ و سیاه نیست. آن چه انسان ها را از یک دیگر امتیاز می دهد، تقوا، اخلاق نیک و اعمال نیک است.[70]»

«علمای اعلام و خطبای محترم، ملّت ها را دعوت به وحدت کنند و از نژادپرستی که مخالف دستور اسلام است بپرهیزندو با برادران ایمانی خود در هر کشوری و با هر نژادی که هستند، دست برادری دهند که اسلام بزرگ آنان را برادر خوانده. و اگر این برادری ایمانی با همّت دولت ها و ملّت ها و با تأیید خداوند روزی تحقق یابد، خواهید دید که بزرگ ترین قدرت جهان را مسلمین تشکیل می دهند.[71]»

«آن هایی که بشر را پایمال می کنند، دم از حقوق بشر می زنند، آن هایی که قضیه اختلاف نژادی مبدأ امرشان است، حتی نژاد سفید را هم قبول ندارند، فقط یک نژاد خودشان را قبول دارند، آن ها از وحدت نژاد صحبت می کنند.

ما هم عربیت را و عجمیّت را و تُرکیّت را و همه نژادها را پذیرا هستیم.[72]»

«اگر دولت های اسلامی به خود بیایند و گرایش کنند به اسلام و از عربیّت برگردند به اسلامیت، حل می شود مسائل. در اسلام که ما هم دنبال آن هستیم، قضیه نژادپرستی مطرح نیست. اسلام به رنگ و به صورت نگاه نمی کند.  میزان را تقوا قرار داده است»[73]

 14) امام و دفاع از اقلیت های مذهبی

اسلام عزیز ازآغاز ظهور تا کنون، همواره با اقلیت های مذهبی، زندگی مسالمت آمیز داشته است، به گونه ای که با وضع قوانین ویژه و اخذ جزیه (نوعی مالیات سرانه) از آنان، آن ها را در انجام مراسم مذهبی و احوال شخصیه، آزاد گذارده است.

پیامبر اکرم(ص) با سفارش مسلمانان به رفتار خوش و انصاف در حق غیر مسلمانان می فرمود:«کسی که در حق «معاهد» [یعنی اهل کتابی که میان او و اسلام پیمانی برقرار شده است ]ظلمی روا دارد، من در روز رستاخیز، طرف دار آن کتابی و دشمن مسلمان ستم گر خواهم بود.»[74] و یا در روایتی دیگر، حضرت هر گونه آزار رساندن به اهل کتاب رابا دشمنی با خود، برابر دانسته و فرمود: «هر کس، کافر ذمّی را آزار رساند، من دشمن وی هستم و در قیامت برای دفاع از او برخواهم خاست.»[75]

در صحیح بخاری آمده است:

«پیامبر گرامی با جمعی نشسته بودند که جنازه یک یهودی را آوردند. پیامبر برای احترام جنازه به پا خواست. حاضران عرضه داشتند که آن جنازه از آن یک یهودی است؟! پیامبر(ص) فرمود: هر زمان که جنازه ای دیدید. [خواه مسلمان و خواه غیرمسلمان] جهت احترام از جا برخیزید.[76]»

در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز، اقلیت های مذهبی از حقوق طبیعی و شهروندی (هم چون حق انتخاب و نامزدی نمایندگی مجلس قانون گذاری و...) برخوردارند.

امام خمینی نیز با الهام از موارد یاد شده دربارۀ آنان فرمود:

«اسلام بیش از هر دینی و بیش از هر مسلکی به اقلیت های مذهبی، آزادی داده است. آنان نیز باید از حقوق طبیعی خودشان که خداوند برای همۀ انسان ها قرار داده است، بهره مند شوند. ما به بهترین وجه از آنان نگه داری می کنیم. در جمهوری اسلامی، کمونیست ها نیز در بیان عقاید خود آزادند.[77]»

ایشان در خصوص أرامنۀ کشور فرمودند:

«پس از استقرار حکومت اسلامی، أرامنه از آزادی بهره خواهند برد و با آن ها با کمال عدالت رفتار خواهد شد. آن ها در اجرای مذهبشان و آیین مذهبی و... آزادند.[78]»

بنابراین اسلام نه تنها أدیان دیگر را لغو نمی کند، بلکه از آن ها حمایت به عمل آورده و با پیروان آن در چارچوب حکومت اسلامی، با مسالمت و مدارا رفتار می کند.

در این زمینه «آدام متز» (یکی از نویسندگان خارجی)، اظهار می دارد:

«حکام اسلامی نه تنها در شعائر دینی اهل ذمه دخالتی نمی کردند، بلکه برخی از خلفا در مراسم و اعیاد ایشان حضور می یافتند.»[79]

چنان که عمر، وقتی به کلیسای «قیامت» وارد شد و هنگام نماز فرا رسید، کلیسا را ترک گفت و در خارج آن نماز گذارد، زیرا می ترسید مردم با نماز خواندن وی در آن مکان، آن جا را مسجد به شمار آورند.

 15) احکام ثانویه، نمادی از تساهل در اسلام

در وضع قوانین، اغلب به رفاه حال مردم، توجه می شود. در اسلام نیز وضع قوانین و احکام بر ملاک مصالح و مفاسد استوار است. از این رو امام در جاهای مختلف به ویژه در وضع قوانین توسّط مجلس شورای اسلامی بر آن تأکید کرده است.

 16) امام و تساهل در امور اجتماعی

«مسئله دیگر رفتار نهادها (حکومتی) با مردم است. باید حرکت ما به صورتی باشد که مردم بفهمند، که اسلام برای درست کردن زندگانی دنیا و آخرت آمده است، تا ملت احساس آرامش کند. این که آمده است «الاسلام یَجُبّ ما قبله» این یک امر سیاسی است. اسلام دیده است اگر بخواهد با کسانی که تازه مسلمان شده اند، سخت گیری کند، هیچ کس به اسلام روی نمی آورد.

ما باید بسیار به فکر مردم باشیم و به آنان سخت نگیریم که از صحنه خارج شوند.[80]»

 17) امام و جناح های سیاسی

اما در تاریخ 27 / 2 / 67 فرمود:

«اگر در یک ملّتی اختلاف سلیقه نباشد، ناقص است. اگر در یک مجلسی اختلاف نباشد، این مجلس ناقص است. اختلاف باید باشد، اختلاف سلیقه، اختلاف رأی، جار و جنجال باشد و لیکن دشمنی نباشد.[81]»

بنابراین نگرش امام نسبت به فعالیت های جناحی و حضور تشکّل های سیاسی در جامعه و جایگاه نقد و انتقاد و تبادل نظر، مثبت بوده است و بهترین دلیل و شاهد آن، تأیید معظّم له بر انشعاب جامعه روحانیت است.

 نتیجه

با رجوع به آیات، روایات و بیانات گهربار حضرت امام(ره) معلوم می شود که اسلام همواره بر رفتار مسالمت آمیز با پیروان دیگر ادیان، تأکید وافر داشته اند و مسلمانان، مفاهیمی هم چون حقوق بشر، آزادی و اصل مدارا و تساهل، نه تنها از غرب برنگرفته اند، بلکه قرن ها پیش از آنان اسلام در این زمینه پیش رو بوده است.

قرآن کریم در آیات بی شماری، اصل تساوی حقوقی انسان و نفی هر گونه تبعیض نژادی، قومی، زبانی و غیره را مورد تأکید قرار داده است که مبنای مهم تسامح به شمار می رود، پس کمال بی انصافی است که هم صدا با اکثر دانشمندان مغرب زمین و نیز برخی از مشرق زمینی ها بگوییم، جهان غرب، پرچم دار دفاع از حقوق بشر، آزادی عقیده، احترام به آرای مخالفان، اعطای آزادی و تسامح و مدارا بوده است و حتی آن را از اصول مدرنیته و به عنوان فرهنگ و تئوری بدیع پذیرفته و به جهان اسلام عرضه بداریم و ادیان الهی هم چون دین اسلام را به بی توجهی از آن ها، متهم سازیم.[82]

در هر حال اسلام دین با گذشت و آسان گیری است و امام که از پرچم داران به نام و به حق آن دین مبین می باشند، تأکید وافری به آن داشت.

 

کنگره امام خمینی و اندیشه حکومت اسلامی / فلسفه سیاسی(2)، ج 3، ص 443.


پی نوشت ها:

[1] ))  بقره (2) آیۀ 185.

[2] ))  محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، (بیروت، مؤسسة الوفاء)، ج 68، حدیث 16.

[3] )) همان.

[4] ))  مقاله «تساهل و ادله آن»، بولتن اندیشه، نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها، شماره های 7 ـ 5.

[5] ))  ر. ک: لاک جان، نامه ای در باب تساهل، ترجمۀ شیرزاد گلشاهی کریم، ص 20.

[6] ))  ر.ک: حسین بشریه، مقاله «پیش درآمدی به تاریخ اندیشه تساهل سیاسی»، روزنامه ایران، شمارۀ 509، سال 1375.

[7] ))  ر.ک: جان لاک، همان، ص 25.

[8] )) ر. ک: حسین بشیریه، همان، فصلنامه پژوهش های قرآنی، شماره 11 و 12 (پاییز و زمستان 1376).

[9] ))  ر.ک: مقاله «تساهل و تسامح و شریعت»، هفته نامه صبح، آذر 1376.

[10] )) میزگرد تساهل و تسامح دینی، کیهان فرهنگی، شمارۀ 135.

[11] )) شوری (42) آیۀ 8، یونس (10) آیۀ 19، هود (11) آیۀ 811.

[12] )) ر. ک: کهف (18) آیات 60 ـ 65.

[13] )) ر. ک: همان، آیۀ 26، و انبیاء (21) آیات 78 ـ 79.

[14] )) علی بن عبدالواحد شیبانی، (معروف به ابن الاثیر)، الکامل فی التاریخ، (بیروت، نشر دارصادر، ج 2، ص 252.)

[15] )) محمدحسین طباطبائی، المیزان، (بنیاد علمی علامه طباطبائی با همکاری مرکز نشر رجا) ترجمۀ سیدمحمدباقر موسوی، ج 2، ص 522.

[16] )) رضا بهتاش، مقاله «عقل گرایی»، روزنامه صبح امروز، 10 / 3 / 1378.

[17] )) حسن صفار، چندگونگی و آزادی در اسلام، ترجمۀ حمیدرضا آژیر، به نقل از: جورج جرداق، بین علی و الثورة الفرنسیه، ص 43.

[18] )) محمدحسین طباطبائی همان، ص 342.

[19] )) ر. ک: همان.

[20] )) مائده (5) آیۀ 6.

[21] )) محمدحسین طباطبائی، همان، ج 5، ص 357.

[22] )) آل عمران (3) آیۀ 19.

[23] )) بقره (2) آیه 185.

[24] )) غاشیه (88) آیۀ 21.

[25] )) محمد حسین طباطبایی، همان، ج 2، ص 648.

[26] )) طه (20) آیۀ 44.

[27] )) سبا (34) آیۀ 24.

[28] )) نحل (16) آیۀ 125.

[29] )) حج (22) آیۀ 78.

[30] )) محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 68، ص 346، حدیث 16.

[31] )) محمدبن یعقوب کلینی، فروع کافی، ج 2، ص 56.

[32] )) برای آگاهی بیش تر ر. ک: محمدباقر مجلسی، همان، ج 16، ص 330، ص 264 و ج 26، ص 2.

[33] )) محمد محمدی ری شهری، میزان الحکمه، (نشر مکتب الاعلام اسلامی، 1367)، ج 6، ص 397.

[34] )) همان، ج 8، ص 70.

[35] )) عبدالمجید معادیخواه، فرهنگ آفتاب، (نشر ذره، 1372)، ج 7، ص 3518.

[36] )) حسینعلی منتظری، در اسات فی ولایة الفقیه، ج 2، ص 806.

[37] )) نهج البلاغه، ترجمۀ فیض الاسلام، نامۀ 32.

[38] )) حسینعلی منتظری، همان، ص 772، به نقل از: سنن ابی داود، دراسات فی ولایة الفقیه، ج 2، ص 772.

[39] )) ر.ک: صحیفه امام، ج 6، ص 220-219.

[40] )) اعراف (7) 129.

[41] )) نساء (4) 141.

[42] )) ملک (67) 2.

[43] )) ر.ک: صحیفه امام، ج 5، ص 432-431.

[44] )) همان، ص 275-274.

[45] )) آل عمران (3) 71.

[46] )) بقره (2) 159.

[47] )) برای آگاهی بیش تر، ر.ک. ص 9، از همین مقاله.

[48] )) عبدالمجید معادیخواه، همان، ج 1، ص 61.

[49] )) کلینی، اصول کافی، ج 2، ص 162.

[50] )) ر.ک: صحیفه امام، ج 4، ص 411-410.

[51] )) همان، ج 5، ص 140-139.

[52] )) همان، ج 1، ص 288-286 و ج 2، ص 126-124.

[53] )) همان، ج 5، ص 475.

[54] )) همان، ج 8، ص 444-443.

[55] )) همان، ج 8، ص 25-23.

[56] )) همان، ج 9، ص 25-24.

[57] )) همان، ج 14، ص 253-251.

[58] )) همان، ج 16، ص 49-48 ؛ ج 17، ص 325-323 .

[59] )) همان، ج 2، ص 399.

[60] )) طور (52) آیات 29 ـ 45.

[61] )) ر.ک: یونس (10) آیات 32 و 35؛ زمر (39) آیۀ 18؛ حج (22) آیۀ 46.

[62] )) صحیفه امام ج 21، ص 160.

[63] )) همان، ج 21، ص 250-249 و 284-282.

[64] )) همان، ج 14، ص 20-18.

[65] )) همان، ج 17، ص 165-161 و 225-224.

[66] )) همان، ج 5، ص 408-407.

[67] )) همان، ج 17، ص 80-79.

[68] )) همان، ج 3، ص 299-297.

[69] )) محمدتقی جعفری، حقوق جهانی بشر، (تهران، نشر دفتر خدمات بین المللی حقوق، تهران، 1370) ص 444.

[70] )) ر.ک: صحیفه امام، ج 14، ص 224.

[71] )) همان، ج 21، ص 429-427.

[72] )) همان، ج 14، ص 85-84 و ج 19، ص 118-116.

[73] )) همان، ج 7، ص 140-141 و ج 13، ص 89-87.

[74] )) «من ظلم معاهداً و کلفه فوق طاقته فأناحجیجه یوم القیامة»

[75] )) «من اذی ذمیا فانا خصمه و من کنت خصمه خصمته یوم القیامة»

[76] )) صحیح بخاری، ج1، ص 228.

[77] )) ر.ک: صحیفه امام،  ج 4، ص 364-363.

[78] )) همان، ج 5، ص 357.

[79] )) حسن صفار، همان، ص 67، به نقل از: حسین الحاج حسن، النظم الاسلامیه، ص 326.

[80] )) ر.ک: صحیفه امام، ج 19، ص 44-43.

[81] )) همان، ج 21، ص 48-46.

[82] )) ر. ک: قدردان قراملکی، پلورالیزم، (چاپ کانون اندیشۀ جوان) ص 117.

. انتهای پیام /*