زنـدان صـدام

(مصاحبه با بعضی از بانوان زندانی رژیم صدام)

 اشاره ـ  در میان مهمانان خارجی شرکت کننده در مراسم ارتحال امام خمینی و همایشهای مربوط به اندیشه های بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران در سال جاری، تعدادی از بانوان عراقی که سالها زندانی رژیم صدام بودند نیز حضور داشتند که فصلنامه حضور طی دو میز اندیشه، گفتگوهایی را با آنان انجام داد. بیشتر سخنان آنان در باره شکنجه های وحشیانه مأموران و رنج ها و آزارهایی بود که در دوران دیکتاتوری صدام متحمل شده بودند. بیشتر آنان هنگام یادآوری ستمها و فجایع دوران صدام معدوم با چشمانی نمناک و اشکبار سخن می گفتند. و قابل تأمل است که بیشتر آنها نسبت به چاپ عکس یا درج نام کامل خود تمایلی نداشتند. گویی هنوز سایه شوم صدام در کشور مظلوم عراق به شکنجه و قتل مخالفان، ادامه می دهد. در هر صورت با حذف پرسش ها و بعضی از خاطراتی که قابل چاپ نیست و نیز حذف پاره ای از سخنان تکراری، خلاصه سخنان هریک از آنان به صورت یکجا در پی می آید.   

**

خانم زینب سلیمان: خوشحالم که در ایران و در مراسم ارتحال امام خمینی شرکت کرده ام.  این یک مناسبت عظیم است. همانطوری که امام شهید باقر صدر در مورد امام فرمودند: ذوبوا فی الامام الخمینی کما هو ذاب فی الاسلام [در امام خمینی ذوب شوید همانطوری که وی در اسلام ذوب شده است].

ما امام خمینی را از سال 1979م قبل از انقلاب اسلامی می شناختیم. ما در امام خمینی ذوب شدیم همان طوری که شهید محمد باقر صدر به ما سفارش کرد. ما اخبار امام خمینی را از وقتی که در فرانسه و عراق بود دنبال می کردیم. ما در صف امام خمینی بودیم و انقلاب او را می شناختیم. و ما به خاطر اینکه از دوستداران امام خمنی بودیم زندانی شده ایم.

 امام خمینی انقلاب بزرگی را برپا ساخت که از 1400 سال پیش همچون انقلابی رخ نداده بود. این انقلاب، انقلاب همه مستضعفان جهان است. انقلاب مسلمانان و احیای اسلام و مذهب است. من از توصیف شخصیت امام وآثار وی عاجز هستم. و همچنین ما به عنوان زندانیان سیاسی که در زمان رژیم بعثی صدام در زندان بودیم، درس های مبارزه را از شخصیت و سیرت امام می گرفتیم. راه امام خمینی راه حق است. من زندانی سیاسی بوده ام. در سال 1983م بازداشت شدم. آن زمان من مشغول به تحصیل در انستیتوی پزشکی بودم. نیروهای امنیتی صدام مرا بازداشت کردند. و همچنین به بهانه تعهد به اسلام و دنبال کردن سیره و روش امام خمینی دو نفر از برادرانم را که یکی از آنان دانشجوی پزشکی بود و دومی دانش آموز دبیرستان، باز داشت شدند. و هر دو را اعدام کردند. مرا شش ماه در بازداشت نگه داشتند بعد از آن به دادگاه بردند. هیچ تهمت برای من جز تعهد به اسلام نداشتند. آنجا دادگاه بدنام صدام، حکم 7 سال زندان برای من صادر کرد. 3 سال در زندان ماندم. در سال 1986م توسط عفو عمومی، آزاد شدم.

در زمان رژیم صدام طاغوت همه چیز ممنوع بود. به طوری که مجازات گوش دادن به رادیو جمهوری اسلامی اعدام بود. تحت فشار شدید بودیم اما ما فرصت ها را مغتنم می شمردیم و به رادیو جمهوری اسلامی گوش می دادیم و روحیه جهاد و مبارزه می گرفتیم. اما در کل همه چیز ممنوع بود. چه در خانه یا در زندان. رژیم بعثی بدترین روش های شکنجه و اذیت را بر ما اعمال می کرد. به عنوان مثال: مرا در حال نشستن روی یک پله به مدت 2 ماه نگه داشتند. از روش های شکنجه که در زندان اعمال می شد استفاده از دستگاه های برقی است طوری که آن را در گوش ها یا جاهای دیگر آویزان می کردند و جریان برق در آن روشن می کردند که منجر به ارتعاش و لرزش همه بدن می شد. و در انتها به بیهوش شدن ختم می شد. همچنین از چوب استفاده می کردند و ما را با آن خیلی محکم و شدید می زدند. از روش های دیگر که در شکنجه استفاده می شد، آویزان کردن ما به یک پنکه سقفی بود به طوری که در هوا معلق می شدیم و در همان حال ما را محکم با چوب می زدند. و همچنین اجازه ماندن در دستشویی بیشتر از دو دقیقه نداشتیم. و اگر بیشتر می ماندیم در را محکم می زندند و داد و فریاد راه می انداختند. طی مدت بازداشت که 6 ماه طول کشید لباس هایمان پاره شد و لباس به ما نمی دادند. مثلا من در دستشویی پیراهن یکی از مجاهدان را پیدا کردم پیراهن پر خون بود اما من آ ن را تمیز کردم و زیر لباس هایم پوشیدم تا اینکه از سرمای زمستان خود را نگه دارم. چون در زمستان به ما لباس نمی دادند. روی زمین می خوابیدیم. رژیم بعثی به ما پتوهای بسیار کثیف و پر شپش می داد، به طوری که ما ترجیح می دادیم روی زمین بخوابیم. صابون هم نداشتیم. غذا هم خیلی بد کیفیت بود. مثلا نان باگت را روی زمین می انداختند و ما آن را بر می داشتیم و می خوردیم. توهین های بسیار بد هم به ما می کردند. مثلا به برادرم می گفتند که خواهرت را داریم شکنجه می دهیم و همچنین بر عکس وقتی برادرم شکنجه می شد می آمدند پیش من و به من می گفتند برادرت دارد شکنجه می شود. این فقط تجربه من بود ولی تجارب دیگری وجود دارد که بسیار بدتر از تجربه من است.

به هر حال، من افتخار می کنم که در این مراسم شرکت کردم. ما زمانی که در زندان بودیم همیشه از امام روح مبارزه وصبر و شکیبایی را می گرفتیم. من در سال 1999م توانستم به ایران فرار کنم چون من و شوهرم محکوم به اعدام شده بودیم. و الحمدلله الان توانستیم در مراسم بزرگداشت امام خمینی شرکت کنیم. و ان شاء الله همیشه از پیروان امام خمینی باشیم.

 

خانم عظیمه هلا: ما زندانیان سیاسی، اندیشه های امام خمینی را باعث افتخارمان می دانیم. و این امر به این علت است که پس از گذر سال ها که کسی جرأت مبارزه علیه ظلم و ستم را نداشت امام خمینی این کار را انجام داد، وقتی که علیه رژیم شاهنشاهی قیام کرد. ما بعید می دانستیم که امام خمینی بتواند شاه را شکست بدهد چون شاه از طرف حکومت های بزرگ مثل آمریکا حمایت می شد. ولی الحمد لله امام توانست در مدت زمان کوتاه این بت را شکست بدهد.

باید بگویم خانواده من جزو گروه های مورد تعقیب رژیم صدام بوده است. چون برادرام از همراهان سید محمد باقر صدر بود. برادرم را گرفتند و او را اعدام کردند. و خانواده ام را به جمهوری اسلامی ایران تبعید کردند. رژیم بعث صدام مرا در سال 1985م بازداشت کرد و بعد از پایان جنگ تحمیلی در سال 1988م آزاد شدم. مادرم را نیز شش ماه به بازداشتگاه بردند. مادر نتوانست برادرم را قبل از اعدام وی ببیند. چون آن زمان در ایران بود و وقتی داشت به عراق می آمد لب مرز او را بازداشت کردند و شش ماه در بازداشتگاه نگه داشتند و او را خیلی آزار دادند.

هرچه در مورد آزار و شکنجه بگویم کم است. وقتی مرا برای اولین بار بردند، دو ساعت و نیم پاهایم را می زدند. تا اینکه توان ایستادن نداشتم و بیهوش شدم. روز بعد دست هایم را از پشت بستند و مرا آویزان کردند.

دستگاه های برقی در گوش و جاهای دیگر می بستند و جریان برقی در آن وارد می کردند. سه روز بعد آمدند و داخل بینی من اسپری کردند تا ببینند هنوز زنده ام یا مرده. چند روز بعد مرا به یک اتاق بردند و آنجا روی سرم شدید می زدند تا دیگر هیچ حسی نداشتم و از هوش رفتم و در راهرو مرا کشیدند. روز بعد مرا به یک کپسول گاز روی پله بستند.  در این وضعیت 15 روز ماندم. بعد از این مدت یک نفر را آوردند و از من پرسیدند این مرد را می شناسی؟ می گفتم نه نمی شناسم. آن مرد هم می گفت می این خانم را نمی شناسم و برادرش را نیز نمی شناسم و هیچ وقت به خانه شان نرفته ام. نیروی بعثی می گفت نه، تو او را می شناسی. آن مرد را خیلی شکنجه داده بودند. همه جای بدنش بر اثر شکنجه، زخمی بود. یک بار دیگر سه  روز در راهرو مرا بستند که روبروی اتاق آقایان زندانی بود. نصف شب پلیس بعثی می آمد و به یکی از جوانان می گفت صدای خر در بیاور. جوان می گفت نمی دانم. آن وقت، پلس بعثی آن جوان را آویزان می کرد. سپس می رفت نزد دومین جوان و دوباره ازش می خواهد صدای یک حیوان دیگر را دربیاورد و اگر آن جوان انجام نمی داد او را هم آویزان می کردند. حتی اگر صدای حیوان را ادا می کردند پلیس بعثی می گفت نه اشتباه است، این طوری نیست و آنها را آویزان می کرد. شب ها این طوری سپری می شد برای آن جوانان. یکی از بدترین صحنه هایی که دیدم آنجا، صحنه کشیدن یک جوان کشته شده روی زمین است. جلوی چشمان من او را روی زمین می کشیدند. و همچنین صحنه آویزان کردن جوانان مثل لاشه ها است. بعد از این ما را در یک اتاق به طول 7 متر گذاشتند. تعداد ما بالغ بر 70 خانم بود. و اتاق فقط یک دستشویی داشت.

 

امکان خواب برای همه مهیا نبود. یک گروه می خوابید و بقیه می ایستادند. همراه ما کودکان هم بودند. هر خانمی دو یا سه کودک داشت. در آن اتاق یک پسر کوچک به نام عمار بود. من به او می گفتم خدا نگهت دارد، گریه نکن می خواهیم بخوابیم. او بیشتر گریه می کرد چون فکر می کرد دارم می گویم که خدا ان شاء الله تو را اینجا در این اتاق نگه دارد. در یک شب ساعت دوازده یا یک، گروهی از افسران به اتاق ما آمدند و گروهی از دختران را بردند. ما نمی دانستیم کجا بردند. یک دریچه در اتاق بود. از آن به حیاط نگاه می کردیم و دختران را می دیدیم. نزدیک صبح یک ماشین آمد به آن نگاه کردیم و چادرهای دختران را دیدیم. اما دختران تا امروز پیدا نشدند چون آنها را قتل عام کردند. حتی وقتی یک خانم زایمان می کرد، پلیس بعثی لباس به ما نمی دادند بلکه لباسهای خودمان را پاره می کردیم و نوزاد را در آن قرار می دادیم.

از لحاظ لباس وضعیت خیلی بد بود. من خودم در دادگاه، جوانان را می دیدم. آنها فقط با یک شلوار پاره یا دشداشه پاره می پوشیدند. همه هم پا برهنه بودند.

یک بار پلیس در خانه من لوازم آشپزخانه را پیدا کردند که رو آن ساخت ایران نوشته شده بود. به من می گفت تو نمی بینی اینجا نوشته ساخت ایران؟ پس چرا می آوری؟ شما تصور کنید اگر به خاطر یک ظرف غذا این جوری با ما رفتار می کنند پس در مورد امام خمینی و انقلاب اسلامی چطور رفتار خواهند داشت.

با همه اینها زمانی که در زندان بودیم همیشه به دختران می گفتم حتما پیروزی با رهبری امام خمینی محقق خواهد شد. و به آنها روحیه می دادم و سخنان امام خمینی را به آنها می گفتم، مثلاً اینکه فرمود من خدمت گزار همه ملت، همه محرومان هستم. من به این جمله خیلی افتخار می کنم. و دختران جواب می دادند کاش پیروزی تحقق یابد و از این طاغوت خلاص شویم.

اینک آرزو دارم جمهوری اسلامی ایران به من تبعیت بدهند چون خانواده من به ایران تبعید شده بودند.

 خانم حسنی کرام: آمدن ما به جمهوری اسلامی ایران باعث افتخار ماست. امام خمینی رهبر بزرگی است، رهبر به تمام معنی است. او علیه ظلم و ستم قیام کرد و جلوی آمریکا ایستادگی کرد. ما رویکرد امام خمینی را دنبال می کنیم. ما، درس های زیادی از امام خمینی یاد گرفتیم. ما از جمهوی اسلامی ایران بابت دعوت به این مراسم تشکر می کنیم.

من در سال 1982م به اتهام اینکه برادر و شوهرم در حزب دعوت عضو بودند بازداشت شدم. در  بازداشتگاه نیروی امنیتی هشت ماه ماندم. طی این مدت ما را به صورت غیر قابل تحمل آزار و شکنجه می دادند. بعد مارا به دادگاه به اصطلاح انقلاب بردند. آن زمان 18 نفر بودیم. 3 نفر از ما به حبس ابد محکوم شدند که من یکی از آنها بودم و دو مرد و دیگران برایشان حکم اعدام صادر شد. ولی حتی جسدهایشان را به خانواده هایشان تحویل ندادند. من چهار سال در زندان رشاد ماندم. طی این سال ها اجازه ملاقات نداشتم حتی دختر 4 ساله ام را ندیدم. تا اینکه در سال 1985 عفو عمومی صادر شد و من از زندان آزاد شدم.

در آن زمان به من می گفتند تو خمینی هستی و من افتخار می کردم و می کنم. با اینکه من عراقی و عربی هستم اما وقتی به من می گفتند تو خمینی هستی افتخار می کردم.

 

در زندانی به من خمینی می گفتند. ما فقط بر این اعتقاد بودیم که فقط امام خمینی می تواند ما را از رژیم طاغوت صدام خلاص کند.

به یاد می آورم یک زمان همراه پدرم به مکه رفتم. از پدرم فقط خواستم که پارچه ای برای دوستانم بخرم. آن زمان حجاب خیلی رواج نداشت. وقتی برگشتم پارچه را به دوستانم دادم. چند روز بعد مأموران امنیتی بعثی وارد شهرک ما شدند و دیدند دختران این پارچه ها را پوشیده اند. آنگاه گفتند اینجا حتماً پیروان خمینی هستند. نیروهای امنیتی بعثی وارد خانه ما شدند. پدرم در خانه بود. پدرم به آنها گفت: نه ما پیروان خمینی نیستم و این پارچه را خودم آوردم. آنها پارچه ها را از ما گرفتند، انگار این پارچه ها مواد منفجره است. ما احساس می کردیم که یک ارتباطی بین ما و امام خمینی و جمهوری اسلامی وجود دارد.

یک خاطره هم  دارم از یکی از آشنایان که در ایران بود. او برای ما تعریف کرد که روزی امام خمینی خواب بود و نگهبان داشت حراست می کرد. نگهبان احساس خستگی کرد و خوابید. امام خمینی بیدار شد و دید که نگهبان خواب است و سلاح او از دستش افتاده است. آنگاه امام خمینی سلاح را در دست گرفت و محل را حراست می کرد. دو ساعت بعد نگهبان بیدار شد. امام خمینی به او گفت راحت باشید بخوابید. اگر چنین اتفاقی در کشور ما رخ می داد چه بلایی بر سر آن نگهبان می آمد؟!

من زمانی که در زندان بودم تصور نمی کردم روزی بیاید که در مراسم ارتحال امام خمینی شرکت کنم اما خدا بزرگ است و همه چیز برای او آسان است. خدا هرچه اراده کند می شود (یقول له کن فیکون) و ما بسیار خوشحالیم که در این مراسم شرکت کردیم. و از همه شما تشکر می کنیم.

خانم بتول عبدالخضر: ما از دعوت کنندگان به افکار و آراء امام خمینی هستیم و به همین دلیل به ایران آمده ایم و در مراسم رحلت امام خمینی (قدس سره) و در همایش های آن شرکت کرده ایم. من از زمان زندان، خاطرات خیلی بدی دارم. هر مخالفتی با صدام با وحشیانه ترین وجهی مجازات می شد. جان هر مخالفی و حتی خانواده اش در معرض خطر بود. آن موقع من ازدواج کرده بودم و سه فرزند داشتم که یکی از آنها شیرخوار بود. در زندان بسیار سخت شکنجه می شدم، انواع سختی ها و رنج ها را در زندان کشیدم. همسر بنده بسیار از جانب رژیم سابق عراق آزار دیده است و در زندان به سر برد، خانواده ام نیز بسیار اذیت شده اند، یکی از برادرانم شهید شده و یکی دیگر نیز در زندان بود.

در واقع در آن زمان، مردم عراق مایوس شده بودند. نظام صدام رعب و وحشت را در دلها افکنده بود. جنگی که نظام بعث علیه ایران شروع کرد بیشتر ضد عراق بود تا ایران. ولی نظام عراق با جنگ در مقابل ایران به پایان رسید و سقوط کرد. بعد از آن، آمریکا عراق را ویران ساخت. ما هرگز موافق حضور آنان  نیستیم چون همان طوری که امام خمینی فرمودند امریکا شیطان بزرگ است. به هر حال در دوران دیکتاتوری صدام و دوران جنگ و زندان، محال می دانستیم که بتوانیم روزی به ایران بیاییم و در مراسم سالگرد رحلت  امام شرکت کنیم و این یک معجزه است.

البته من در دهه هفتاد امام را شناختم، قبل از اینکه ایشان به فرانسه سفر کنند. خانواده من متدین بودند و برادر و خواهرم به نجف اشرف می رفتند و در آن زمان امام در نجف اشرف اقامت داشتند.

بنده از طریق خواهر و برادرم با ایشان آشنا شدم و زمانی که به فرانسه سفر کردند از طریق رادیو تهران و دیگر رادیوها اخبار مربوط به ایشان را پی گیری می کردم.

بنده کتابی از ایشان نخواندم چون علاوه بر اینکه  به زبان فارسی مسلط نبودم، اساساً در آن زمان، کتابها و مقالات ایشان کاملا ممنوع بود. مدتها نیز در زندان بودم. اما بعد از سقوط نظام سابق، از طریق اینترنت و شبکه های اجتماعی با ایشان بیشتر آشنا شدم. اکنون از شما می خواهم اگر امکان دارد کتاب ها و مقالاتی از ایشان به زبان عربی در اختیار ما قرار دهید تا بیشتر با افکار ایشان ـ که رهبری بزرگ و جهانی ـ هستند آشنا شویم. امام خمینی مردی برای یک امت بود، سلام و درود خداوند بر ایشان.

خانم اقبال اُم هدی: ما به ایران آمده ایم تا  تشکر و احتراممان را به این مرد بزرگ [امام خمینی] در طول زندگی شان و همچنین بعد از ارتحال ایشان تقدیم نماییم و امیدواریم که در مسیر این

 

مرد بزرگوار گام برداریم و در این راه باقی بمانیم و برای جمهوری اسلامی ایران پیروزی و رحمت خواستاریم تا بتواند کلمه حق را به حق محمد و آل ایشان اعتلاء بخشد.

مردمان عراق از ابتدای انقلاب اسلامی، بسیار از امام تاثیر پذیرفتند و بعد از سقوط نظام سابق و آزادی، قلب های ما همراه با جمهوری اسلامی ایران است و در راه ایشان گام می نهیم. ثمرات انقلاب ایشان در عراق نیز قابل مشاهده است و خداوند تبارک و تعالی را شاکریم به خاطر اینکه می توانیم به ایران بیاییم و ایران را ببینیم و همچنین ایرانی ها به عراق بیایند و عتبات مقدسه را زیارت کنند. تاثیر انقلاب امام خمینی نه تنها بر عراق قابل مشاهده است، بلکه تاثیر جهانی آن را نیز می توان دید. ما نیز مانند ایران شهدا و قربانی های زیادی در راه اسلام و مذهبمان تقدیم نموده ایم.

بنده زندگی نامه امام را از طریق تلویزیون دنبال می کنم و بسیار راغبم تا برنامه هایی را که مربوط به حضرت امام است مشاهده نمایم. در نظام سابق اطلاعات راجع به امام بسیار اندک بود اما بعد از سقوط رژیم معلومات ما نیز از امام خمینی(قدس سره) بیشتر و بیشتر شد. و حالا ما به ایران آمده ایم.

در زمان جنگ، صدام فضایی را بوجود آورده بود که اصلا انتظار چنین روزی نمی رفت. آمدن ما به ایران ـ همان طور که خواهرمان گفتند ـ  معجزه ای از جانب خداوند است. این روزها احساس بنده وصف ناشدنی است.

شرکت در مراسم این مرد بزرگ و در جمهوری اسلامی ایران بسیار حس خوبی است.

 خانم کریمه اُم حسن: ما به ایران آمدیم تا علاوه بر شرکت  در مراسم سالگرد ارتحال امام خمینی، در  نشست سیاسی مربوط با ایشان شرکت کنیم و در مسیر امام خمینی(قدس سره) با شناخت بیشتر، گام برداریم و ان شاءلله در این مسیر باقی بمانیم.

بنده امام خمینی را از طریق برادرم شناختم. در اوایل سال 79 بود که با شخصیت ایشان و نهضت ایشان آشنا گشتم. بنده از ایشان کتابی نخوانده ام اما برنامه های مربوط به ایشان را در تلویزیون دنبال می کنم.با وجود جنگ طولانی میان دو کشور عراق و ایران، به صراحت می توانم بگویم الان تمام افکار و قلب های ما متوجه ایران است.

چون به ایران اسلامی علاقه زیادی داریم سعی می کنیم به ایران سفر کنیم و با ایرانی ها همراه و متحد شویم. بعد از سقوط نظام سابق، نگرش منفی که نسبت به ایران در رسانه های عراق دامن زده می شد تغییر کرد. البته در همان زمان نیز بسیاری از مردم قبول نکردند که با ایران بجنگند. همسر من نیز ـ با همه خطرات و مشقاتی که داشت ـ جنگ را ترک کرد.

در هر حال امروزه می توان گفت نگرش ها بسیار تغییر کرده است. خرابی ها و ویرانی های عراق توسط امریکا انجام شده، همچنین فتنه های مختلف از جمله مشکلاتی که میان شیعه و سنی بوجود آمده نیز از سوی امریکا می باشد. شیعه و سنی با هم برادرند و هر دو مسلمانند. ایران و عراق در کنار هم هستند. روز به روز نگرش مردمان عراق نسبت به جمهوری اسلامی ایران بهتر می شود. جنگ میان ایران و عراق جنگ نظامی بود یعنی دولت عراق با ایران می جنگید نه مردمان عراق. قلب های مردمان عراق همراه و هم گام با ایران و امام خمینی است. دوستی ایرانیان در قلب های ملت عراق جای گرفته و ملت عراق در عقیده و مذهب همچون برادران ملت ایرانند. باید بگویم در زمان جنگ هم ما خواستار حکومت اسلامی بودیم. الان هم که در ایران هستم آرامش زیادی دارم.

 

منبع: حضور، ش 90، ص 164.

. انتهای پیام /*