اسلام ناب در پرتو عرفان ناب از منظر امام خمینی رحمه الله

حجة الاسلام علی اصغر مرادی

مقدمه

دین مبین اسلام، بی گمان از ادیان کهن آسمانی است که از دیر باز در جوامع بدوی و متمدن وجود داشته و به نحوی با زندگی مردم گره خورده است؛ اما ـ جز در برهۀ کوتاهی ـ در طول زمان، تفسیرها و قرائت های گوناگونی از آن شده و این تفسیرها، حالتی به میان آورده که در طول تاریخ، گاهی دین چنان دچار ضعف و ناتوانی شده است که زرمداران و زورمندان دشمن دین، به راحتی توانسته اند دین را مسخ کنند و آن را در جهت رسیدن به آرمان های دنیوی خود، همراه و از صحنه زندگی مردم خارج سازند؛ و متأسفانه گاهی این امر با لباس، زبان و ابزار دینی انجام پذیرفت.

با این همه، در هر قرن مردان بزرگی ظهور کرده و زنگارهایی را که بر چهرۀ پرفروغ اسلام نشسته بود، زدوده و جامعه را در جهت دست یازی به هویت خویش، رهنمون ساخته اند. از جملۀ این بزرگان، امام خمینی رحمه الله بود. این شخصیت بزرگوار، همین  که اسلام را با چهره ای کاملاً منسوخ، در دست دیوصفتان ضد دین دید، با اندیشه و  عملِ جوشیده از عرفان ناب توانست آینۀ شفاف اسلام ناب را از هر زنگار و برچسبی  بزداید.

پیچیدگی ابعاد شخصیتی امام رحمه الله باعث شده است تا گروه های متعدد، با طرز فکرهای متفاوت، هر کدام به یک بُعد از شخصیت ایشان توجه نمایند و قلم فرسایی کنند؛ برخی در بُعد حوزوی ـ به ویژه فقه و اصول ـ وارد شده و از ژرفای آگاهی های او پیرامون علوم نقلی سخن می گویند، گروهی از فراست و روشن بینی اش می نویسند، جمعی به تدبیر و مدیریت سیاسی ایشان خیره شده اند، و سالکان طریقت عشق، وی را شیخ و مرشدی راه یافته می دانند. خلاصه آن که هر کس با کور سوی شمع خود، راهیِ دیار یار شده است.

ولی به نظر می رسد در میان کمالات ایشان، آنچه بیش از همه تبلور دارد، جهان بینی عرفانی او است که با سیر و سلوک عملی در آمیخته و از ایشان، انسانی کامل ساخته است. گویا این بُعد از شخصیت ایشان، پیش از ابعاد دیگر شکل گرفته و چون چراغی فروزان و دست مایه ای گران، سر لوحۀ شکل گیری ابعاد دیگر شده و از او مسلمانی مؤمن، شجاع، مدیر، مدرّس، مرجع تقلید، حاکم، سیاستمدار و سالک الی الله  ساخته است.

گواه صادق ما تألیفات عرفانی ایشان، نظیر شرح دعای سحر، شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، آن هم در عُنفوان جوانی و نیز اشعار عرفانی در سال های پایان عمر ایشان  است.

در هر حال، این نوشته ـ در حد امکان ـ می کوشد تا بُعد عرفانی شخصیت امام را پایه و اساس قرار داده و تعریف ایشان از اسلام ناب را از این دریچه بنگرد.

هدف اصلی مقاله، اولاً، درک صحیح آموزه های اسلام از راه عرفان حقیقی و مثبت امام؛ ثانیاً، بررسی ویژگی های عرفانی معظّم له؛ و ثالثاً، ارائۀ پاسخی مثبت برای این پرسش است که آیا عرفان امام، با ویژگی های خاصی که دارد، می تواند راهکاری صحیح در جهت شناخت عمیق اسلام ناب باشد؟

بخش اوّل: کلیات

گفتار اول: تعریف

عرفان (Mystic) بر گرفته از واژۀ یونانی (Mistikos) یا (MyatLxo,s) به معنای مرموز، پنهانی و مخفی است[1] و در لغت عرب، از ریشۀ «عَرَفَ» به معنای شناختن می باشد.[2] شناختن در معنای عام، یعنی آگاهی به دقایق و رموز چیزی؛ در برابر علم سطحی و قشری؛ و در معنای خاص، به یافتن حقایق اشیاء، به طریق کشف و شهود گویند.[3]

عرفان در اصطلاح، به جهان بینی دینی خاصی اطلاق می گردد که امکان ارتباط مستقیم، شخصی و نزدیک ـ و حتی پیوستن و وصل آدمی ـ را با خداوند، از طریق آنچه اصطلاحاً شهود، تجربه، باطن و حال نامیده می شود، جایز و ممکن الوصول می سازد؛[4] ولی در اصطلاح امام رحمه الله از هویّت بهتری برخوردار است؛ زیرا ایشان عرفان را طریقی در جهت رسیدن به حقیقت می داند؛ به گونه ای که هم حقیقت را بیان می کند و هم راه حقیقت را نشان می دهد. در نگرش امام، گرچه راه های فراوانی وجود دارد؛ اما همگی از یک حقیقت پرده بر می دارند؛ چنان که خود معظّم له در یکی از ابیات عرفانی خویش می فرماید:

 

مسجد و صومعه و بتکده و دیر و کنیس                       هر کجا می گذری یاد دل آرای من است[5]

 

همین طور در تفسیر سورۀ حمد می فرماید:

...احتمال دوم این است که حمد [در الحمد] حمد مطلق باشد، حمد مطلق یعنی حمد بی قید...[یعنی] برای این که هیچ کمالی در عالم نیست، الاّ کمال او و هیچ جمالی در عالم نیست الاّ جمال او؛ خودشان چیزی نیستند... همۀ موجودات همان جلوۀ خدا هستند... و چون جلوه هست و مدح هم برای کمال است، هیچ مدحی برای غیر او واقع نمی شود.[6]

پس همۀ راه ها، حمدها، کمال و جمال ها به حضرت حق رهنمون و برای او واقع می شود. بنابراین، عرفان در منظر امام، شناختن حضرت حق، اسماء و صفات او است و فانی ساختن اِنّیت خویش در حقیقت مطلق و در نهایت، رسیدن به جاودانگی، یعنی معرفت به هستی مطلق و حقایق عالم وجود است که از طریق مشاهدۀ حضوری حاصل می شود؛[7] همان گونه که ابن عربی دانش عرفان را از نوع علم حضوری می داند و معتقد است که آنچه عارف بدان دست می یازد، عین واقع و حقیقت است.[8]

امام خمینی رحمه الله، دربارۀ اسلام ناب می فرماید:

اسلام ناب محمدی صلی الله علیه و آله، اسلام ائمۀ هدی علیهم السلام، اسلام فقرای دردمند، اسلام پا برهنگان.[9]

اسلام برای این انسان که همه چیز است؛ یعنی از طبیعت تا ماورای طبیعت تا عالم الهیت مراتب دارد، اسلام تز دارد، برنامه دارد اسلام.[10]

در برابر این اسلام، اسلام ابزاری (آمریکایی) است؛ که اسلام رفاه و تجمل، التقاط و انحراف، سازش و فرومایگی و اسلام مرفّهین بی درد است.[11]

حضرت امام در ادامه می فرماید:

فرهنگ اسلام آمریکایی، به اسلام به عنوان مجموعه ای از اندیشۀ انسانی نگریسته که تعهد و مسئولیت در آن راهی ندارد.[12]

از این رو استعمار نو، برای مقابله با عرفان، زهد و اسلامِ جهاد و مبارزه، همواره اسلام اشرافیت و اسلام صوفی نمایان و بی دردان اهل سازش و تسلیم را به رخ می کشد.

به طور کلی مشخصات و ویژگی های اسلام آمریکایی و ابزاری عبارتند از:

1. نمایش وارونۀ اسلام؛ چنان که امام علی علیه السلام فرمود: «زمانی می رسد که اسلام، پوستین وارونه به تن  کند»؛[13]

2. اتکا به سرمایه و سرمایه داری؛[14]

3. رفاه طلبی و بی تفاوتی؛[15]

4. فرصت طلبی؛[16]

5. تمسک به ظاهر دین برای حذف حقیقت دین و توجیه ظلم و حذف حکومت دینی از متن دین و  قرآن؛[17]

6. مخالفت با جهاد و مبارزه.[18]

از دیدگاه امام، اسلام ناب، اسلام پاک طینتان عارف و عارفان مبارزه جو است؛[19] بنابراین رکن اصیل آموزه های اسلام ناب، بر گرفته از عرفان ناب و واقعی است و عرفان صوفی گری و دروغین، تنها در خدمت اسلام ابزاری قرار دارد.

گفتار دوم: موضوع عرفان

هر علمی دارای موضوعی است که دربارۀ آن بحث می کند. مشهور آن است که عرفان، بر خلاف فلسفه، از «موجود مطلق» سخن نمی گوید، بلکه دربارۀ ذات و صفات ازلی و اسماء حضرت احدیّت بحث می کند.[20] اما از دیدگاه امام رحمه اللهموضوع عرفان، در واقع همان شناخت اسماء و صفات حق تعالی است، نه شناخت ذات خداوند؛ اما چون اسماء و صفات، حجاب های نوری حقیقت خداوند می باشند[21] و تصور اسماء و صفات خداوند، بدون ذاتش، امکان پذیر نیست، آن را جزء موضوع قرار داده اند.

 

مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز

 ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست[22]

 

به نظر امام رحمه الله علم و عرفان با هم تفاوت اساسی دارند و حتی موضوعشان نیز متفاوت است؛ چرا که به تعبیر ایشان:

علم در اصل لغت مخصوص به کلیات است و معرفت مخصوص به جزئیات و شخصیات. و گویند عارف بالله ، کسی است که حق را به مشاهدۀ حضوریه بشناسد و عالم بالله  کسی است که به براهین فلسفیه، علم به حق پیدا کند. و بعضی گویند: علم و عرفان از دو جهت تفاوت دارند: یکی از جهت متعلق... .[23]

این سخن امام رحمه الله بیانگر این مقولۀ کاملاً پذیرفته شده است که شناسایی حق می تواند از دو راه باشد: یکی از راه استدلال از اثر به مؤثر، از فعل به صفت، و از صفات به ذات؛ که این ویژۀ علما است؛ دوم، از طریق تصفیۀ باطن، تخلیۀ سرّ از غیر و تحلیۀ روح؛ که نگرش معرفت خاصۀ انبیا، اولیا و عرفا است؛ و آن، تنها برای مجذوب مطلق میسّر است.

گفتار سوم: هدف عرفان

از نظر امام رحمه الله هدف اصلی و غایی عرفان، وصول به حقیقة الحقائق و نور الانوار از راه علم حضوری و مکاشفه، بلکه فنای وجود خود در وجود خداوند و باقی ماندن بر بقای وی و دست یافتن به مقام جمع الجمع است که از آن مرتبه، به عنوان «صحو ثانی»[24] (=  هوشیاری پس از سُکر و مستی) نیز نام  برده اند.

 

ـ همۀ می زدگان هوش خود از کف دادند                     ساغر از دست روان بخش تو هشیارم کرد[25]

ـ همچو پروانه بسوزم بَرِ شمعش همه عمر                           محو چون می زده در روی نکویش باشم[26]

 

منظور امام رحمه الله از «محو» همان فنای کثرت در وحدت و یا محو جمع می باشد که به بقای به حق، بعد از فنای خلق می انجامد.[27]

به طور کلی عرفان از نظر امام رحمه الله شناختی است نسبت به حضرت حق، اسماء و صفات او و فانی ساختن اِنّیت خویش است در حقیقت مطلق و رسیدن به هستی مطلق از راه مشاهدۀ حضوری است؛ که با زدودن رذایل اخلاقی و ملکه سازی فضایل و مکارم اخلاقی، امکان پذیر است. و بی گمان چنین عرفانی، زمینه ساز گسترش اسلام ناب خواهد بود.

 

ـ ای دوست! هر آنچه هست نور رخ توست                            فریاد رس دل، نظر فرّخ توست[28]

ـ تا از دیار هستی در نیستی خزیدیم                                از هر چه غیر دلبر، از جان و دل بُریدیم[29]

 

عرفان نظری و عرفان عملی

در مکتب امام رحمه الله عرفان عملی و نظری در غایت، به هم آمیخته اند. در اعتقاد امام، اندیشه بدون تجلّی در اعمال، و عمل بدون آگاهی، انسان را به سر منزل مقصود و حقیقت مطلق نخواهد رساند. خود امام، در زمرۀ عارفان راستینی بود که به میزان کافی و وافی، در سیر و سلوک عرفانی پا گذاشته، از عرفان علمی و علوم برهانی نیز بهرۀ کافی اندوخته و با درآمیختن این دو، به اشراقات ربّانی رسیده و به مقام کمّل نایل آمده بود. بنابراین عرفان امام، عرفان مثبت و پویایی است که از انسان خاکی و ناسوتی، موجودی آسمانی و لاهوتی می سازد. و این جز از معجون علم و عمل ساخته نیست. امام رحمه الله علم و عمل را بهترین وسیلۀ سفر می داند و می فرماید:

پس ای عزیز! بدان که یک سفر پر خطر لازمی در پیش است که عُدّه و عِدّۀ آن، و زاد و راحلۀ آن، علم و عمل نافع است...[30]

و در فرازی دیگر به این آمیختگی نگاهی انداخته و فرموده است:

انسان تا به قدم فکر و استدلال، طالب حق و سائر الی الله  است، سیرش سیر عقلی و علمی است و اهل معرفت و اصحاب عرفان نیست، بلکه در حجاب اعظم و اکبر واقع است.[31]

با این حال، امام رحمه الله راه های سلوک را منحصر ندانسته و راجع به آن فرمود:

اهل سلوک معتقدند که سالک را چاره ای نیست که رهبری داشته باشد تا او را به راه سلوک رهبری کند... که  راه های سلوک باطنی به شماره در نیاید و به عدد نَفَس هایی که مردم می کشند، راه برای سلوک الی الله   هست.[32]

گفتار چهارم: پیام عرفان

از نظر امام رحمه الله پیام اصلی عرفان عبارت است از: تکامل تدریجی انسان تا بی نهایت؛ یعنی انسان با عبور کردن از رذایل، به دست آوردن فضایل و ملکات انسانی، و در نهایت فانی ساختن اِنّیت خویش در حقیقت مطلق، لحظه به لحظه به تکامل و مرحلۀ وصال نزدیک می شود، تا سرانجام به وحدت حقیقی برسد. و این برگرفته از سخن گهربار نبوی است که:

«مَن استویٰ یوماهُ، فهو مَغبون»؛[33]

هر که دو روزش مساوی است، زیان کرده است.

در منظر امام رحمه الله پیام عرفان، با پیام اسلام ـ که همان تسلیم در برابر خداوند است ـ به وحدت می رسد؛ یعنی تجلّی اسلام و درک صحیح از اسلام ناب، در پرتو شناخت عرفان فراهم می آید.

بدیهی است چنین نگرش و عرفان والایی، همواره مورد هجمۀ صاحبان زر و زور و تزویر باشد؛ از این رو امام رحمه اللهصریحاً به جهانیان اعلام می دارد:

اگر جهان خواران بخواهند در مقابل دین ما بایستند، ما در مقابل همۀ دنیای آنان خواهیم  ایستاد.[34]

و تنها این عرفان، با اسلام ناب هماهنگ است؛ زیرا با انزوا طلبی، تحجّر، سازش در برابر ظلم و ظالم، و تسلیم در مقابل زرمداران و زورمندان، در ستیز است؛ در حالی که اسلام ابزاری، این گونه نیست و هرگز به حرکت، تکامل و پویایی منتهی نخواهد شد.

امام رحمه الله به عنوان یک محیی، عرفان ناب را دوباره به دنیا معرفی کرد و از اسلام نابی که در گذر زمان به انحرافات والتقاط ها آلوده شده بود، دفاع کرد. عارفی که امام به تصویر کشید، مسلمانی است که به کمال اسلام راه یافته و تمامی آموختنی هایش از اسلام، ریشه در عرفان او دارد.

ایشان معتقد است که در وجود آدمی، دو لشکر رحمان و شیطان همواره در ستیزند و برای راندن و شکست دادن لشکریان شیطان و حاکم شدن جنود خداوند، مبارزه ای بی امان لازم است.[35]

در واقع، پیامی که امام به انسان های متفکر داد، این بود که پردۀ غفلت را بدرند و خورشید حقیقت خود را به نظاره بنشینند. همان گونه که خداوند گنج پنهان بود[36] و با آفرینش عالم هستی، حقیقت خود را آشکار کرد، انسان نیز با پی بردن به حقیقت پنهان وجود خویش و آراستگی به اخلاق خداوندی، می تواند کمالات خویش را به مرحلۀ ظهور رساند و نقش جانشینی را به نحو احسن ایفا نماید.

 

حدیث کنتُ کنزاً را فرو خوان                           که تا پیدا ببینی گنج پنهان[37]

 

بخش دوم: رابطۀ اسلام ناب با عرفان ناب

گفتار اول: اسلام از عرفان جدا نیست

نتیجۀ قطعی بر آمده از مباحث گذشته، پیرامون عرفان و اسلام ناب، این است که میان عرفان و اسلام، پیوند عمیق و انیقی وجود دارد؛ به گونه ای که تمامی آموزه های اسلام بر پایه های قویم عرفان استوار است. امام رحمه الله سعی وافر داشته تا از جمیع تعالیم اسلام، تعبیری عارفانه ارائه دهند و عرفان را مترادف اسلام معرفی کنند. حتی تشکیل حکومت و پذیرش رهبری آن در عصر غیبت امام زمان علیه السلام، با همۀ دشواری هایش، از چشمۀ جوشان عرفان ناب آن عارف کامل فوران نموده است. از این رو، در نگاه ایشان هیچ گونه تفاوتی نمی توان میان مسلمان و عارف مشاهده کرد؛ عارف واقعی، مؤمنِ متقی، آگاه و هوشیاری است که در برابر کفر و طغیان استکبار، مردانه ایستاده و سرسختانه می جنگد و از پای نمی نشیند؛ همچنان که در برابر خداوند، خاشع، خاضع و مسکین است. امام رحمه الله بر اساس همین تربیت عرفانی، به مبارزه و سیاست نگاه کرد و معتقد بود که برانداختن طاغوت، یعنی قدرت های سیاسی ناروا، یک وظیفۀ همگانی و بر هر مسلمانی فرض است. ایشان در این باره می فرمایند:

... این علل و دلایل و جهات [تشکیل حکومت] موقتی و محدود به زمانی نیستند ودر نتیجه، لزوم تشکیل حکومت همیشگی است... چون در گذشته برای تشکیل حکومت و بر انداختن تسلط حکام خائن و فاسد به طور دسته جمعی و بالاتفاق قیام نکردیم و بعضی سستی به خرج دادند... نفوذ و حاکمیت اسلام در جامعه کم شد، ملّت اسلام دچار تجزیه و ناتوانی گشت... استعمارگران برای اغراض شوم خود به دست عمّال سیاسی خود، قوانین خارجی و فرهنگ اجنبی را در بین مسلمانان رواج دادند و مردم را غرب زده کردند.[38]

از سوی دیگر، حضرت امام، اسلام رساله ای را منشأ پیداش مراجعی می دانست که جدا از احکام طرح شده در رساله، قدرت پرداختن به سایر امور سیاسی و اجتماعی را ندارند. پس اسلام بدون عرفان، اگر به آخرین نقطۀ آموزش های دینی هم برسد، باز محدود و بدون تحرک خواهد بود.

گفتار دوم: پیوند عرفان با ظواهر دینی

دین و آموزه های دینی دارای ظاهر و باطنی است که هر کس به فراخور معرفت و آگاهی اش، به یک یا هر دوی آن ها می رسد؛ اما تنها با عبور از ظواهر دین و شریعت است که می توان به حقیقت و عرفان دست یافت.

امام رحمه الله با این که خود از عارفان کمّل به شمار می آمد، هماهنگی شریعت، طریقت و حقیقت و التزام به آداب ظاهری اسلام را مدّ نظر داشت و ترک شریعت را به هر بهانه ای، حتی به بهانۀ رسیدن به حقیقت، مردود می دانست و بر این باور بود که میان ظاهر و باطن، و طریقت و شریعت، رابطه ای ناگسستنی وجود دارد و تنها راهی که می تواند انسان را به باطن و حقیقت رهنمون سازد، آراستگی ظاهری به التزامات شرعی است و اگر کسی با عمل به احکام شریعت و رعایت مسائل ظاهری، به باطن راه نیابد، بداند که در انجام آن تکالیف قصور کرده است.[39]

امام رحمه الله التزام به موازین شرع را مقدمه ای برای طریقت می شمردند و حصول طریقت را تنها با ریاضت صحیح و لازم، امکان پذیر می دانستند. به طور کلی، به نظر ایشان هیچ انسانی، در هیچ زمانی، از التزام به شریعت و طریقت، برای رسیدن به حقیقت، بی نیاز نمی گردد؛ چنان که پیامبر و ائمه علیهم السلامچنین  بوده اند.

بنابراین، هرگاه ظواهر دینی را مترادف اسلام بدانیم، به پیوند عمیق و انیق عرفان و اسلام نایل خواهیم شد؛ چرا که تنها با عبور از ظواهر دینی و پوستۀ شریعت است که می توان به کُنه و حقیقت دین رسید. عرفان در واقع، همان مغز و حقیقت اسلام است، که همه چیز آن هم به شمار می آید و امام راحل، به خوبی پیوند مزبور را پیدا کرد و آن را به اثبات رسانید؛ چرا که بی نیازی از شریعت و ظواهر دینی ـ آن چنان که برخی از صوفیان مدعی هستند ـ را هرگز شعار خویش قرار نداد، بلکه همواره کوشیـد تا التزام به شریعت را با تدوین فقه، رسالۀ عملیه و سخنرانی های اخلاقی، به مریدان گوشزد کند. ایشان شریعت، طریقت و حقیقت را نام هایی  بر حقیقت واحده ـ که همان شرع محمّدی صلی الله علیه و آله است ـ با اعتبارات مختلف، تلقی نمود. به نظر ایشان خلاصۀ شریعت، عبادت و خلاصۀ طریقت، حضور و عصارۀ حقیقت، مشاهده می باشد؛ این مراتب سه گانه در قرآن کریم نیز با عناوین مرتبۀ علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین آمده است که با موارد شریعت، طریقت و حقیقت مطابقت دارد.[40] نگرش این گونۀ امام راحل به ظواهر دینی، نشان دهندۀ  پیوند عمیق عرفان با ظواهر دینی و ریشه دار بودن اسلام ناب امام در عرفان ناب وی است.

گفتار سوم: رابطۀ اسلام و عرفان با تکنولوژی و مدنیت

امام رحمه الله، بر خلاف سنّت گرایان، میان سنّت و تجدّد آشتی برقرار کرد و بر عقل، علم، تمدن، نوآوری، تجدّد و ضرورت اخذ و اقتباس از نقاط مثبت و مفید تمدن غرب، نظیر علوم و تکنولوژی، تأکید فراوان کرد و فرمود:

تمدن را به درجۀ اعلایش، اسلام قبول دارد و کوشش می کند برای تحققش و لهذا حکومت هایی که در اسلام بوده اند، یک حکومت هایی بوده اند که همه جور تمدنی در آن ها بوده است.[41]

در فرازی دیگر گفته اند:

نویسندگان غیر مسلمان، با شواهد زنده، ثابت نموده اند که تمدن و علم از اسلام به اروپا رفته و مسلمانان در این امور پیش قدم بوده اند.[42]

و همچنین فرموده اند:

اسلام پیشرفته ترین حکومت را دارد و به هیچ وجه حکومت اسلام با تمدن مخالفتی نداشته و ندارد؛ اسلام خود از پایه گذاران تمدن بزرگ در جهان بوده است.[43]

اسلامی که بیش ترین تأکید خود را بر اندیشه و فکر قرار داده است و انسان را به آزادی از همۀ خرافات و اسارت قدرت های ارتجاعی و ضد انسانی دعوت می کند، چگونه ممکن است با تمدن و پیشرفت و نوآوری های مفید بشر که حاصل تجربه های او است، سازگار نباشد؟![44]

راستی، این کدام اسلام است که این گونه از تمدن، نوآوری و جنبه های مثبت مدرنیته سخن می گوید، جز اسلام نابی که ریشه در عرفان ناب دارد؟

این عرفان امام است که به جای پذیرش مطلق غرب و یا رد مطلق آن، اقتباس از علوم جدید و تکنولوژی های موجود در غرب را، بدون قبول نقاط استعماری آن، پذیرفته و اسلام را یک مذهب ترقّی خواه تلقی نموده است.

نتیجه آن که امام رحمه الله به عنوان یک مصلح و احیاگر دین و تفکر دینی، اندیشه ای متفاوت از محافظه کاران و سنّت گرایان داشت و با جهل و جمود، تحجّر و کهنه پرستی و همچنین تنگ نظری، به شدت مخالف و خواهان به کارگیری عقل، آزاد اندیشی، عدالت، معنویت، نوآوری و توسعه در ابعاد گوناگون فکری، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی بود.

بنابراین، از آن جا که تکنولوژی و تمدن می توانست مستمسکی در جهت تخدیر عرفان اسلامی باشد و چنین ادعا شود که اسلام، چون دین آن جهانی است، با پیشرفت و هر گونه توسعۀ این جهانی مخالف است وسعی دارد تا به حداقل امکانات دنیوی قانع و این جهان را، نه به عنوان مزرعۀ آبادی در راستای پیوستن به مواهب آن جهان، بلکه تنها پلی بی روح برای عبور دانسته است، امام راحل بر آن شدند تا  تمامی آموزه های اسلام را با عرفان ناب و حقیقی تطبیق دهد و روح حماسی، حرکت و پویایی بر آن  بدمد.

امام با کشف ارتباط میان عرفان حقیقی و اسلام واقعی و بیرون کشیدن عرفان از انزوا و مردم گریزی، ثابت کرد که اسلام، یا بهتر بگویم: عرفان اسلامی، در عین آن که با هر گونه سر سپردگی به چشم اندازهای زودگذر، دروغین و تهی از هویّت ناب بشری دنیای غرب، مخالف بوده و سر ناسازگاری دارد، هیچ گاه با پیشرفت و تمدن و حرکت مخالف نبوده و نخواهد بود. از این رو، پس از بر پایی حکومت اسلامی در ایران، همواره سفارش می کرد تا کشوری آباد داشته باشیم. تدابیر خوب ایشان در تشکیل جهاد و سازندگی و بنیادهای خیریه، در جهت رفع محرومیت از جامعۀ مسلمان، خود گواه صادقی بر این ادعا است که با تمدن و تکنولوژی می توان کشور و دینی مستقل داشت.

بخش سوم: ویژگی های عرفانی امام

گفتار اول: ویژگی های عارف

1. آگاهی و بینایی: در واقع، علم و یادگیری الفاظ و اصطلاحات، مقدمه ای در جهت بصیرت و شناخت حضوری خداوند متعال است. از این رو امام رحمه الله همواره به آموختن علم تشویق و توصیه می فرمود؛ ولی سفارش می کرد که نباید در علم ماند، بلکه باید از آن عبور کرد؛ چرا که علم، حجاب اکبر در مسیر معرفت الهی است. ایشان در این باره فرموده:

الفاظ و عبارات، همه حجاب های حقایق و معانی هستند و عارف ربّانی را چاره ای نیست از آن که حجاب الفاظ و عبارات را پاره کرده و به دور افکند و با نور دل به حقایق غیبی بنگرد؛ هر چند همین الفاظ و عبارات، در ابتدای امر برای عموم مردم مورد نیاز است و همین الفاظ بذر حقایق است.[45]

این امر در برخی از اشعار عرفانی نیز مشهود است:

 

ـ از درس و بحثِ مدرسه ام حاصلی نشد                     کی می توان رسید به دریا از این سراب[46]

ـ آنان که به علمِ فلسفه می نازند                                                بر علم دگر به آشکارا تازند        

ترسم که در این حجاب اکبر آخر                                               سرگرم شوند و خویشتن را بازند[47]

 

2. شجاعت و مبارزه: عارف از کسی جز خدا نمی ترسد؛ و از طرفی با نفس خود در جهاد اکبر است، و از سوی دیگر با دشمنان بیرونی و ظالمان به جهاد اصغر می پردازد و این همان عرفان مثبتی است که قدرت مطلق را از خداوند می داند و در مقابل ستمگران خاموش نمی نشیند. و به راستی امام رحمه الله این گونه بود؛ او بی هیچ واهمه ای در برابر قدرتمندان ایستاد و گفت:

ابر قدرت ها، از آمریکا که در رأس مفاسد همۀ عالم است گرفته تا شوروی و فرانسه... باید بدانند که با ادامۀ این حمایت های علنی و تلویحی از صدام، کینۀ یک ملت انقلابی و استوار... در سرتاسر جهان را علیه خود بر می افروزند.[48]

3. انقطاع از دنیا: دنیا برای عارف، بی ارزش است و او همواره در حال انقطاع از آن است؛ اما انقطاع می تواند مثبت و یا منفی باشد؛ ترک دنیا و مردم و انزوا طلبی صوفیانه، انقطاعی است منفی، و عارف واقعی هرگز چنین نیست؛ او انقطاع از دنیا را در عدم دل بستگی به زخارف و زیبایی های آن می بیند و این، مهم ترین ویژگی حضرت امام رحمه الله بود. او در اوج قدرت و توانایی، دل بسته نبود؛ از متن جامعه برخاست و پس از تحمل سختی های فراوان حبس و تبعید، بار دیگر به آغوش جامعه بازگشت؛ او نه تنها خود، بلکه عامّۀ مردم را به افق هدایت سوق داد؛ چنان که سعدی سروده است:

 

صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه                              بشکست عهد صحبت اهل طریق را

گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود                                تا اختیار کردی از آن این فریق را

گفت آن گلیم خویش به در می برد ز موج                     وین جهد می کند که بگیرد غریق را[49]

 

4.مردن پیش از مرگ: از آن جا که عارف برای موجودات این جهان استقلالی قائل نیست و همه چیز را از آنِ خداوند متعال می داند ـ چرا که وجود از خداوند است و سرانجام همۀ اَعراض به وجود باز خواهند گشت ـ پیش تر از اجل مقرّر خود، به وجود اصلی بر می گردد؛ او پیش از مرگ، مرده است؛ چنان که در حدیث آمده است:

«موتوا قبل أن تموتوا».[50]

پیش از مردن، دل بستگی های دنیوی را از خود بر کَنید و نفس خود را بمیرانید. امام هم در برخی از سخنان و اشعار عرفانی خود، به این امر اشاره دارند که اگر خدا را می خواهی، باید در او فانی شوی و از همۀ دل بستگی ها انقطاع یابی و محو جمال او گردی؛ و گرنه دل باختۀ امور مادی، لیاقت نوشیدن شراب عشق و محبت خدا را ندارد:

 

ـ از هستی خویشتن گذر باید کرد                             زین دیو لعین صرف نظر باید کرد

گر طالب دیدار رُخ محبوبی                                      از منزل بیگانه سفر باید کرد[51]

ـ تا خویشتنی، به وصل جانان نرسی                      خود را به رهِ دوست فنا باید کرد[52]

 

5. عشق به ولایت: از ویژگی های عارف، جدا نبودن عرفان واقعی وی از عشق به ولایت ائمه علیهم السلاماست؛ چرا که ائمه علیهم السلامراهبر مردم به سوی مقصد هستند؛ بنابراین عرفان بی عشق به اولیای الهی علیهم السلام از خدا دور شدن است. قرآن کریم در این باره می فرماید:

«یَا أیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا الله  وَ ابْتَغُوا إلَیْهِ الْوَسِیلَةَ وَ جَاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»؛[53]

ای کسانی که ایمان آورده اید! از خدا پروا داشته باشید و به وسیلۀ پیروی از اولیای حق، به خدا توسل جویید و در راه او جهاد کنید؛ باشد که رستگار شوید.

امام در بخشی از کتاب شریف مصباح الهدایه از قول پیامبر صلی الله علیه و آله در این باره می فرماید:

این که فرمود« اگر ما[اهل بیت] نبودیم خدای تعالی آدم را نمی آفرید» از آن جهت است که آنان واسطه های میان حق و خلقند و روابط فیما بین حضرت وحدت محض و کثرت تفصیلی هستند... بلکه رحمت رحمانیه، خود مقام ولایت آن ها است... پس دایرۀ وجود به وسیلۀ آنان تمام می شود، و غیب و شهود به واسطۀ آنان ظهور می یابد، و فیض الهی در نزول و صعود به دست آنان جاری می شود.[54]

6. نظم عارف: عارف واقعی با نظم و برنامه ریزی، از تمامی لحظات عمر خویش در جهت رسیدن به کمال مطلق، یعنی خداوند، بهره می جوید. می توان گفت که این ویژگی در میان ویژگی های حضرت امام، بیش تر به چشم می آید؛ ایشان با همۀ مشکلاتی که اداره و مدیریت حکومت و رهبری داشت، به تمامی کارهای شخصی خود و مشکلات سیاسی رسیدگی می کردند و به استفتائات شرعی پاسخ می دادند. نظم کاری امام طوری بود که نزدیکان ایشان، ساعات کاری وی را از بَر بوده اند؛ هر روز سه بار، به مدت نیم ساعت، ورزش می کردند و اغلب روزنامه ها را از نظر می گذراندند و بیش تر رادیوها را گوش می کردند و تمام اعمال مستحبی یومیه را نیز انجام می دادند.[55]

گفتار دوم: مسیر رشد عرفانی امام

بسیاری از عارفان، پیش از آن که عارف شوند، به تحصیل علوم مصطلح می پردازند و عالم می شوند، جز در موارد استثنایی که به مکتب نرفته بینا و بصیر شده اند. این علوم ـ که اغلب به جمع و حفظ اصطلاحات شبیه است تا علم ـ خود مقدمه ای است در جهت ورود به برخی از ملکات عرفانی؛ ولی هرگز به مثابۀ دست یابی به حقایق نخواهد بود؛ چنان که امام رحمه اللهمعتقد بود از راه علم، فلسفه و حتی عرفان مصطلح، نمی توان به حقایق دست یافت. ایشان در فرازی از سخن خود می فرماید:

عرفان و توحید اگر برای انباشتن اصطلاحات است ـ که هست ـ و برای خود این علوم است، سالک را به مقصد نزدیک نمی کند... و اگر حق جویی و عشق به او انگیزه است ـ که بسیار نادر است ـ چراغ راه است و نور هدایت.[56]

در واقع، منظور آن است که اصل اوّلی در علم، حجاب اکبر بودن آن است؛ ولی می توان با ریاضت های شرعی و تهذیب و تزکیۀ نفس، مسیر آن را تغییر داد و مبدّل به نور کرد، تا به هر کجا خدا خواهد بتابد.

امام رحمه الله نیز از این قانون مستثنا نبود و ابتدا به تحصیل علوم مصطلح پرداخت. ایشان دوره ای را ـ تا حدود 35ـ40 سالگی ـ در تحصیل علوم، تربیت نفس و تحصیل عرفان سپری کرد و عمدۀ آثار فلسفی، عرفانی و اخلاقی خود، نظیر شرح دعای سحر، تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس را در همان دوره نوشت؛ سپس به ژرف نگری و تعمق پرداخت و از علم و عرفان مصطلح، فراتر رفت، که مقارن با اوج مبارزات حق طلبانه ایشان با دستگاه ظلم ستم شاهی شد، که خود، محکی بود در جهت توأم کردن عرفان متعالی با حماسه و مبارزه. و سرانجام در این مسیر عرفانی، به این نتیجه قطعی رسید که باید از عشق، حضور و شهود، آن هم در ذیل توجهات ائمۀ هدی علیهم السلام به خدا رسید؛ چنان که خود فرموده اند:

 

در عشق روی او ست همه شادی و سرور                             در هجر وصل او ست همه زاری و نزار[57]

 

گفتار سوم: امام و احیا گری در عرفان

الف. عرفان حماسه و عرفان عزلت

از دیر زمان، جدای از عارفان راستین، عده ای از مدعیان دروغین که نه تنها بهره ای از مقامات روحانی و عرفانی نداشتند، بلکه از هر تاریک دلی گرفتارتر بودند، از سویی سخن بلند «العلمُ حجابُ الاکبر» را حربۀ خویش ساختند و به عالمان و حکیمان تاختند؛ و از سوی دیگر، شعار انحرافی «اسقاط تکلیف» را سر لوحۀ عمل خود قرار دادند و خود را از هر عملی مبرّا ساختند و به عرفان عزلت، انزوا طلبی، سازش، ساکن و مرده روی آوردند. گرچه اینان از هر اشراقی تهی بودند، ولی در طول زمان، توانستند عوام را همراه خویش کنند و به تکفیر حکیمان دست زنند. اما همواره عارفانی بوده اند که به این شطحیات گوش فرا نداده و دل به معبود حقیقی بسته اند. و امام رحمه الله چنین بود؛ عرفان او، عرفان حماسی و حقیقی بود، نه تصوّف و عزلت؛ چرا که او پیوسته حالت شوق به لقاء داشت و نه تنها به تکفیر مدعیان وقعی نمی نهاد، بلکه آن را باعث تعالی خود می دانست:

 

دست آن شیخ ببوسید که تکفیرم کرد                                  محتسب را بنوازید که زنجیرم کرد[58]

 

هنر امام رحمه الله این بود که توانست عرفان و سلوک را از کوچه های تنگ کشکول به دستان و کنج عزلتِ عارف نمایان، نجات دهد و درِ میخانه را به روی پیروان حق بگشاید؛ چندان که عارفان، انگشت حیرت به دندان گیرند. او میخانۀ دروغین را خراب و میخانه ای نو با مردم بنا کرد و این نیست، مگر روح حماسی عرفان ناب:

 

در میخانه بروی همه باز است هنوز                            سینۀ سوخته در سوز و گداز است هنوز[59]

 

ب . عرفان و آگاهی به زمان

در عرفان مترقی، بیدار و محرک، عارف باید همواره به حوادث و رخدادهای زمانه آگاهی داشته باشد و آن ها را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد تا از زمان خویش عقب نماند. از آن جا که امام رحمه الله نسبت به مسائل جهان اسلام فوق العاده حساس بود، اخبار را به طور گسترده و در سطح جهانی دنبال می کرد؛ امام رحمه اللهاز همان عُنفوان جوانی، تا حد امکان، از طرق مختلف، مسائل سیاسی روز را تعقیب می فرمود.

گرچه در برهه ای از زمان و در دوران مرحوم آیة الله  بروجردی، به رسم احترام، سکوت اختیار کرد که این نیز از ارزش های روحی انسان کامل است، اما پس از رحلت آن بزرگ مرجع تقلید، در نخستین واکنش، در فروردین سال 41، مخالفت خود را با آیین نامۀ انجمن های ایالتی و ولایتی اعلام کرد، که منجر به پس گرفتن این لایحه توسط دولت وقت شد.[60]

نمونۀ دیگر، مخالفت با «کاپیتولاسیون» ـ مصونیت مستشاران آمریکایی ـ در آبان 43 بود که هیأت حاکمه را بر آن داشت تا ایشان را به ترکیه و سپس به نجف اشرف تبعید کنند.[61]

باز معظّم له از پای ننشست و با سخنرانی ها و نوارها، در جزء جزء اوضاع سیاسی ایران و جهان اسلام قرار گرفت و به تحلیل و بررسی آن ها پرداخت.

بنابراین، عارف کامل، ضرورتاً آگاه به زمان است و گرنه از عرفان منفی و عُزلت گزینی نمی توان طرفی بست و مردم را هدایت کرد.

امام رحمه الله تا زنده بود، توجه به اوضاع و احوال زمان را سرلوحۀ کار خویش قرار داده بود؛ به گونه ای که تأثیر زمان را در مسائل فقهی و حکومتی اجتناب ناپذیر می دانست.

ج . عشق و عرفان

عشق چون به کمال رسد، قوا و حواس آدمی را ساقط و درخت وجود عاشق را در تجلّی جمال معشوق محو گرداند؛ ولی به نظر امام رحمه الله، شرط اساسی عاشق شدن، رَستن از خود و خودی است:

 

اگر دل بسته ای بر عشق جانان، جای خالی کن            که این میخانه هرگز نیست جز مأوای بی دل ها

بگذر از خویش اگر عاشق دلباخته ای                               که میان تو و او جز تو کسی حایل نیست[62]

 

و نیز از منظر امام، راه عشق به فنا منتهی خواهد شد که سرانجامِ عارفان کامل است:

 

عاشق از شوق به دریای فنا غوطه ور است                            بی خبر آن که به ظلمتکدۀ ساحل بود[63]

 

امام رحمه الله در برخی از تعابیر عرفانی، عشق را در معنی «جهل» به کار برده و آن را تنها راه وصال به حق  می داند:

 

از دانش و عقل، یار را نتوان یافت                                        از جهل در این راه مدد گیری کن[64]

 

بنابراین، ویژگی مهم امام رحمه الله آن بود که عشق را از ظلمتکدۀ مدعیان  دروغین رهایی داده و به همراهان خود، یعنی مردم معرفی نموده است، چنان که خود در بخشی از سخنان مسیحایی فرمود:

حاشا که حل این معمّا جز به عشق میسّر نگردد؛ که بر ملّت ما آسان شده است.[65]

به دیگر سخن، امام رحمه الله عشق و عرفان را از انزوای خصوصی و انحصاری به هم نوایی اجتماعی و فراگیر ارتقا داده و وظیفه ای همگانی بر اهل عرفان و سلوک بر شمرده است. از جملۀ این وظایف، خدمت به مردم و احساس مسئولیت اجتماعی است:

خیال می کردند که کسی که عارف است باید دیگر به کلی کناره گیرد... به مردم دیگر کار نداشته باشد... این سلوک در انبیا زیادتر از دیگران بوده است، در اولیا زیادتر از دیگران بوده است، لکن نرفتند تو خانه شان بنشینند و بگویند ما اهل سلوکیم و چه کار داریم که به ملت چه می گذرد... موسی بن عمران اهل سلوک بود، ولی مع ذلک رفت سراغ فرعون و آن کارها را کرد؛ ابراهیم هم همین طور؛ رسول خدا هم که همه می دانیم.[66]

د . دعا و عرفان

دعا و نیایش یکی از جلوه های عبادت است. خود عبادت، یعنی شناختن قوانین علمی ای که در طبیعت، روح، معنی، اندیشه، تعقل و زندگی بشری وجود دارد و به دست خداوند نوشته شده و درعالم و آدم، تعبیه شده است و انسان، ارادۀ خود را تابع این قوانین علمی می کند.[67] به طور کلی دعا، وسیلۀ برقراری رابطۀ معنوی با خداوند متعال، عامل تقویت ارتباط، سبب توسعۀ بینش و معرفت به بزرگی مقام پروردگار و همچنین پیوند روحانی میان خلق و خالق است.

شاید برخی، دعا را عبادتی خشک و بی روح بپندارند؛ ولی دعا و عبادت از نظر امام رحمه الله این گونه نیست، بلکه عشق به معبود است؛ چرا که انسان هرگاه به حقیقت برسد و بزرگی خالق را درک کند، مقهور عظمت او خواهد شد و او که فطرتاً عاشق کمال است و از کاستی ها بیزار، وقتی جلوۀ کمال مطلق را مشاهده می کند، به او عشق می ورزد.

امام رحمه الله از راه عرفان ناب توانست رابطۀ دعا و وحی را با عقل و علم، چنان مطرح کند که از اثبات یکی، نفی دیگری به وجود نیاید. او در نخستین اثر عرفانی خویش (شرح دعای سحر) راجع به دعا می فرماید:

نباید از این خزائن گران بها که برای تکامل انسان مفید است، غافل بود.[68]

و در تعبیر عارفانه ای آن را «قرآن صاعد»[69] نام نهاد که ره توشه ای معنوی در جهت هدایت سالکان است. ایشان فرموده اند:

فقط دعا نباشد، دعا به معنای واقعی اش باشد... آن تذکری که نفوس را مطمئن می کند.[70]

ه  . حاکمیت و عرفان

حاکمیت مطلق از آنِ خداوند است و این، نتیجۀ منطقی و عرفانی ادلّۀ توحید، یعنی نخستین اصل اعتقادی اسلام است. این نوع ولایت و حاکمیت مطلقۀ خدا بر جهان آفرینش، «ولایت تکوینی» است؛[71] ولی در مورد انسان، از راه «ولایت تشریعی»[72] حاکمیت دارد. در زمان حاضر، حاکمیت خداوند به صورت نیابی از طرف امام زمان علیه السلام توسط فقیه جامع الشرائط صورت می گیرد و اطاعت از او، نتیجۀ قبول حاکمیت خداوند است.

از سوی دیگر، انسان بر سرنوشت خویش حاکمیت دارد[73] و آن، برگرفته از اصل آزادی و اختیار انسان  است و مسئولیت اعمال سرنوشت ساز خود را، خود بر عهده دارد؛[74] در عین حال، خداوند از او خواسته است تا از وحی الهی پیروی کند.[75]

بنابراین، اصل حاکمیت انسان و فقیه، به عنوان اصل بنیادین اسلام ناب، از سرچشمه و آبشخور عرفان ناب مشروب می گردد. امام رحمه الله در این باره معتقد است:

زمامدار بایستی از کمال اعتقادی و اخلاقی برخوردار و عادل باشد و دامنش به معاصی آلوده  نباشد.[76]

و اگر فرد لایقی که دارای این دو خصلت [علم به قانون و عدالت] باشد به پاخاست و تشکیل حکومت داد، همان ولایتی که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله در امر ادارۀ جامعه داشت، دارا می باشد و بر همۀ مردم لازم است که از او اطاعت کنند.[77]

حضرت امام حاکمیت اعتباری فقیه را به عنوان یک «مقام» تلقی نمی کند، بلکه آن را «وظیفه» می داند ـ وظیفه ای مهم و سنگین ـ پس توهّم نشود که مقام فقهای جامع الشرائط، همان مقام ائمه علیهم السلام و رسول اکرم صلی الله علیه و آله است.[78]

امام رحمه الله، با دید عرفانی، همه چیز را عین دیانت می بیند. در نگاه عارفِ دلسوختۀ ما، اقتصاد، سیاست، حقوق، اخلاق، فرهنگ، اجتماعیات و... همه و همه عین دین و دیانت است. و او تنها فقیهی بوده است که توانست حکومت اسلامی را در قالب فلسفه سیاسی، تئوریزه کرده و ارائه دهد و سپس از مقام تئوری به مقام عمل در آورد. ایشان، حکومت را فلسفه عملی فقه در تمامی زوایای زندگی بشریت و نشان دهنده جنبۀ عملی فقه، در برخورد با تمامی معضلات اجتماعی، سیاسی، نظامی و فرهنگی می داند.[79]

و . عرفان و خدمت به مردم

خدمت به مردم، در عین انقطاع از آن ها، یکی از نشانه های عارف کامل است و نیز نقطۀ تمایزی میان عرفان منفی ـ که جز به عزلت نمی اندیشد ـ و عرفان مثبت و هدفدار به شمار می آید. امام علی علیه السلام به عنوان اولین و آخرین عارف جهان، در نامه ای این گونه از خدمت به مردم سخن می گوید:

در برابر توده های مردم فروتن باش و با نرمی و ملایمت با آنان معاشرت کن و چهرۀ خویش به آنان گشاده دار و به مساوات به آنان نظر نما تا بزرگان و گردن کشان از تو توقع بی عدالتی نداشته باشند و ضعیفان از عدالت و دادگری تو مأیوس نگردند.[80]

عارف راستین مقال ما نیز با الگوپذیری از امام متقین علی علیه السلام تمام زندگی خود را صرف رهایی مردمی کرد که قرن ها زیر بار شکنجه و خفقان، رنجور شده بودند. او با اعتقاد به پاکی و خلوص مردم پا برهنه و مؤمن، بزرگ ترین انقلاب دوران معاصر را سازماندهی و رهبری کرد. وی علاوه بر اعتقاد به مردم، برای آنان احترام خاصی قائل بود. او بر خلاف بسیاری از رهبران دنیا، مردم را ولی نعمت خود می دانست. ایشان نه تنها بر مبنای بینش ناب اسلامی خود، بلکه در جریان عمل نیز دریافته بود که مردم در پیش برد نهضت، نقش اساسی دارند؛ از این رو شکست اولیه و مرحله ای نهضت را صرفاً به دلیل عدم حضور کامل مردم می دانست.

آیا رهبری که در اوج قدرت بگوید: «من دست ملت را می بوسم»[81] و یا «به من  خدمت گزار بگویید بهتر است تا رهبر بگویید»،[82] جز با عرفان و دل دادگی به حق،  میسّر و قابل هضم است؟ آیا جز عشق به خدا و خدمت به مردم، انگیزه ای دیگر  می توانست مردم را بر آن دارد تا از وی چنین استقبال و بدرقۀ باشکوهی داشته باشند؟ و بالاخره «هَلْ جَزَاءُ الإحْسَانِ إلاَّ الإحْسَانُ»؟[83]

آنچه در گفتار اول و دوم آمد، بیش تر دربارۀ ویژگی های فردی عارف، به طور کلی است؛ یعنی خصوصیت هایی که در شالوده ساخت هر عارفی به کار رفته و دخیل است؛ نظیر علم و بصیرت، جهاد و شجاعت، انقطاع از خلق و پیوستن به حق و مانند آن. در گفتار سوم این نکته را آفتابی کردیم که امام را باید به عنوان احیاگر و متحوّل کنندۀ مفاهیم عرفانی شناخت. همچنین ویژگی هایی نظیر تحول عرفان از مردم گریزی، به عرفان حماسی و مردم پذیری، آگاهی به زمان و حوادث اطراف خویش در جهت به دست گرفتن رهبری جامعه و خلیفة اللهی و در صحنه آوردن واژه هایی نظیر عشق، دعا، حاکمیت و حکومت و شیفتگی در خدمت به مردم و مانند آن ها، می توانند ایشان را از دیگر عرفا متمایز سازند.

نتیجه کلی

نتیجه ای که از مباحث مطرح شده به دست می آید این است که خورشید مشعشع عرفان، در تک تک آموزه های اسلام ناب سایه افکنده است (دست کم از منظر امام و در اندیشه و عمل معظّم له چنین است) آن پیر طریقت و مرشد و ره یافتۀ حقیقت، به تنهایی و با نبود یا کمبود ابزار، توانست عرفان ناب را مبنا و آبشخور تعالیم اسلام ناب محمّدی قرار دهد و از هر کدام، تعبیری عارفانه ارائه دهد. به راستی اگر معرفی اسلام این گونه باشد، چقدر دل انگیز و دل نشین است! و اگر مسلمانان بفهمند ورای احکام ظاهری شریعت، چه مغز و لبّی پنهان شده است، اسلامشان چه فرح بخش خواهد بود!

به نظر نگارنده، امام گرچه بنیان گذار دین و اخلاق نبوده است، ولی بدون شک، با رهبری عرفانی خود، بازگشت به دین، خدا محوری، خدا باوری و ارزشی تلقی کردن اعتقادات را بر کالبد اسلام تزریق نمود و به آن حیاتی دوباره بخشید و به تعبیر خودش، اسلام ناب را دوباره به منصۀ ظهور و میدان عمل در آورد. او توانست ارزش ها و هنجارهایی را که به خاموشی گراییده بود، در دل های افراد روشن کرده و آن ها را به جامعه باز گرداند.

هنر امام راحل این بود که میان آن ها به طور خدا پسندانه جمع کرد؛ یعنی خدا محوری و دین داری را امری باطنی دانست و در عین حال، به ظهور و بروز آن در جامعه و جهان خارج، اعتقاد ژرفی داشت و ثابت کرد که ظاهر سازی دین و حفظ شعایر اسلامی، با حقیقت دین منافاتی ندارد. ایشان در این امر پیش تاز بود و همواره تلاش وافر داشت تا چهرۀ واقعی عرفان متعالی را که در گذر زمان، دستخوش انحرافات و سوء استفاده هایی قرار گرفته بود، پیرایش نماید و به جهانیان و نیز مدعیان بفهماند که عرفان ناب، هرگز با انزوا طلبی و مردم گریزی سازگار نخواهد بود؛ بلکه عرفان حقیقی با جهاد، حماسه و دفاع از ارزش های دینی توأمان است.

از سوی دیگر، عشق امام به عرفان محیی الدین بن عربی ـ پدر عرفان ـ حکایت گر عرفان ناب و حقیقی و نیز عدم جدایی عرفان از اسلام است؛ به گونه ای که هیچ گاه مسلمان از عارف جدا نخواهد بود. بنابراین، عرفان ناب امام عبارت است از: معرفت و آگاهی، عشق و شیدایی، حرکت و پویایی و سیر عاشقانه به سوی معشوق حقیقی و قدم برداشتن در جهت رضایت حق. از این رو حرکت، پیام، شور و عشق، شعر، فقه و حتی انقلاب امام، همه و همه در عرفان او ریشه دارد. و این در حالی است که ایشان، هرگز از چهارچوب شریعت خارج نشد و آن را همچون طریقت، یار وفادار حقیقت تلقی می نمود.

عدم چشم پوشی حضرت امام از واقعیت های موجود در جامعه باعث شد تا ایشان مردم و جامعۀ اسلامی را به فطرت پاک خویش بخواند و این پیام را به آن ها برساند که وقتی در صحنۀ حق و باطل نیستی، در هر کجا خواهی باش؛ چه به نماز ایستاده باشی و چه به شراب، برابر است.

تقسیم اسلام در سخن امام، به اسلام ناب محمّدی و اسلام آمریکایی، خود اشاره به نوع برداشت های گوناگونی است که در دهه های گذشته، در ذهنیت مسلمانان وجود داشته است.

این امام بود که توانست با تأثّر از فرهنگ های معاصر، تز اسلام ناب محمّدی را در برابر اسلام آمریکایی طرح نماید و اتفاقاً مشاهده می کنیم ویژگی های اسلام ناب، نظیر پرداختن به روح و محتوای اسلام، اهمیت به تعقل و تفکر و تدبّر، حاکم کردن روح اجتهاد، آمیختگی دین و سیاست و دعوت مردم به عزّت اسلامی و استقلال، اجرای فریضۀ امر به معروف و نهی از منکر در متن اسلام، پرخاشگری در برابر ستمکاران و عدم ظلم پذیری و پویایی و وحدت آفرینی و... همگی عیناً از مشخصات انسان کامل در عرفان ناب است.

در هر حال، مقالۀ حاضر تنها یک نظریه از ایشان را مورد بررسی قرار داد و عرفان حقیقی را در نظر و عمل ایشان به نمایش گذاشت و ثابت کرد که همۀ افکار بلند و آرمان های والای او، ریشه در عرفان ناب او دارد؛ حتی مبانی فقهی ایشان، نظیر تز «ولایت فقیه» خوشه چین همین خرمن است.

امیدوارم مقالۀ حاضر، تا حدی توانسته باشد ویژگی های آن مرد بزرگ را بازگو کند که این عارف کامل، از سویی در برابر مردم چنان خاضع و خاشع بود که خود را خدمت گزار آن ها می دانست و آن ها را ولی نعمت، و از طرفی در مقابل صاحبان زر و زور و تزویر، دلیرانه ستیز کرد. چه کرداری بهتر از این که دستور قرآن کریم است؟ «مُحَمَّدٌ رَسُولُ الله  وَ الَّذِینَ مَعَهُ أشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ  بَیْنَهُمْ».[84]

این از عرفان او است که شجاعانه اعلام می دارد:

روحانیت تا در همۀ مسائل و مشکلات، حضور فعّال نداشته باشد، نمی تواند درک کند که اجتهاد مصطلح برای ادارۀ جامعه کافی نیست. حوزه ها و روحانیت باید نبض تفکر و نیاز آیندۀ جامعه را همیشه در دست خود داشته باشند و همواره چند قدم جلوتر از حوادث مهیای عکس العمل مناسب باشند.[85]

پایان سخن، پایان من است؛ او انتها ندارد!

 

کتاب نامه

قرآن کریم.

1. الاسفار الاربعه، محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازی، قم، منشورات مصطفوی.

2. بحار الانوار، محمد باقر مجلسی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1983 م.

3. تاریخ تحلیلی نهضت امام خمینی، حمید زیارتی.

4. تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، امام خمینی، مؤسسه پاسدار اسلام، 1410 ق.

5. تفسیر سورۀ حمد، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1375 ش.

6. جامع الاسرار و منبع الانوار، سید حیدر آملی، انتشارات علمی و فرهنگی، 1368 ش.

7. دیوان امام، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1372 ش.

8. دیوان حافظ، تصحیح بهاءالدین خرمشاهی، تهران، انتشارات نیلوفر، 1374 ش.

9. ره عشق، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1378 ش.

10. شرح چهل حدیث، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1380 ش.

11. شرح دعای سحر، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1381 ش.

12. شرح فصوص الحکم، محمد داود قیصری، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1375 ش.

13. شرح گلشن راز، محمد لاهیجی، انتشارات سعدی، 1371 ش.

14. شرح مثنوی شریف، بدیع الزمان فروزانفر، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1347 ش.

15. صحیفۀ امام، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1378 ش.

16. الفتوحات المکّیه، محیی الدین عربی، قاهره، المکتبة العربیه، 1972 م.

17. فرهنگ دیوان امام، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1372 ش.

18. کشکول، شیخ بهائی، دار الکتاب اللبنانیین،

19. لسان العرب، جمال الدین محمد بن مکرم بن منظور، دار احیاء التراث العربی، 1408 ق.

20. مبانی عرفان، محمد حسین بیات، تهران، انتشارات دانشگاه علامه طباطبائی، 1374 ش.

21. مجموعه آثار، علی شریعتی، انتشارات قلم، 1367 ش.

22. مصباح الهدایة الی الخلافة والولایه، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1376 ش.

23. نهج البلاغه، صبحی صالح، قم، انتشارات هجرت، 1395 ق.

24. ولایت فقیه، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1377 ش.

 

منبع: مجموعه آثار 4 ـ امام خمینی و اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی (مقالات عرفانی ـ 1)، ص 487.



[1] )) اسلام در ایران، ص 329.

[2] )) لسان العرب، واژه«عرف»؛ المنجد؛ لغت نامه دهخدا.

[3] ))  مبانی عرفان، ص 1 ـ 2.

[4] )) اسلام در ایران، ص 329.

[5] )) فرهنگ دیوان امام، ص 276.

[6] )) تفسیر سورۀ حمد، ص 118.

[7] )) ره عشق، ص 30.

[8] )) فتوحات مکّیه، ج 1، ص 139.

[9] )) صحیفۀ امام، ج 21، ص 145.

[10] )) همان، ج 4، ص 9.

[11] )) ر.ک: همان، ج 21، ص 145.

[12] )) همان، ج 20، ص 194.

[13] )) نهج البلاغه، ص 157، خطبۀ 108.

[14] )) صحیفۀ امام، ج 21، ص 11.

[15] )) همان، ج 21، ص 86.

[16] )) همان، ج 14، ص 525.

[17] )) همان، ج 1، ص 116.

[18] )) همان، ج 21، ص 279.

[19] )) همان، ج 21، ص 11.

[20] )) کشکول، ص 490.

[21] )) ر.ک: مصباح الهدایه، ص 24.

[22] )) دیوان حافظ، ص 73.

[23] )) شرح چهل حدیث، ص 621.

[24] )) شرح فصوص الحکم، ص 739.

[25] )) فرهنگ دیوان امام، ص 300.

[26] )) همان، ص 285.

[27] )) ر.ک: شرح مثنوی شریف، ص 1179.

[28] )) دیوان امام، ص 196.

[29] )) همان، ص 164.

[30] )) شرح چهل حدیث، ص 151.

[31] )) همان، ص 525.

[32] )) مصباح الهدایه، ص 88.

[33] )) بحار الانوار، ج 68، ص 220.

[34] )) صحیفۀ امام، ج 20، ص 325.

[35] )) ر.ک: شرح چهل حدیث، ص 5.

[36] )) فتوحات مکّیه، ج 2، ص 110؛ بحار الانوار، ج 84، ص 199.

[37] )) شرح گلشن راز، ص 109.

[38] )) ولایت فقیه امام، ص 31 ـ 32.

[39] )) ر.ک: تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 201.

[40] )) جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 345.

[41] )) صحیفۀ امام، ج 8، ص 415.

[42] )) همان، ج 18، ص 90.

[43] )) همان، ج 5، ص 204.

[44] )) همان، ص 409.

[45] )) مصباح الهدایه، ص 20.

[46] )) فرهنگ دیوان امام، ص 180.

[47] )) دیوان امام، ص 209.

[48] )) صحیفۀ امام، ج 20، ص 199.

[49] )) کلیات سعدی، ص 86.

[50] )) بحارالانوار، ج 72، ص 59.

[51] )) دیوان امام، ص 204.

[52] )) همان، ص 203.

[53] )) مائده (5): 35.

[54] )) مصباح الهدایه، ص 78.

[55] )) مجله پیام زن، ش 10، ص 6.

[56] )) ره عشق، ص 25.

[57] )) دیوان امام، ص 120.

[58] )) همان، ص 83.

[59] )) همان، ص 126.

[60] )) تاریخ تحلیلی نهضت امام خمینی، ج 1، ص 145.

[61] )) همان، ص 717.

[62] )) فرهنگ دیوان امام، ص 233.

[63] )) همان، ص 235.

[64] )) همان، ص 239.

[65] )) صحیفۀ امام، ج 20، ص 196.

[66] )) همان، ج 20، ص 116.

[67] )) مجموعه آثار دکتر علی شریعتی، ج 19، ص 340.

[68] )) شرح دعای سحر، ص 37.

[69] )) صحیفۀ امام، ج 18، ص 481.

[70] )) همان، ص 480.

[71] )) یس (36): 82.

[72] )) نساء (4): 59.

[73] )) رعد (13): 11.

[74] )) انسان (76): 3.

[75] )) نساء (4): 59؛ انفال (8): 24.

[76] )) ولایت فقیه، ص 38.

[77] )) همان، ص 40.

[78] )) ر.ک: همان.

[79] )) ر.ک: صحیفۀ امام، ج 21، ص 289.

[80] )) نهج البلاغه، ص 383، نامۀ 27.

[81] )) همان، ج 10، ص 219.

[82] )) الرحمن (55): 60.

[83] )) الرحمن (55): 60.

[84] )) فتح (48): 29.

[85] )) صحیفۀ امام، ج 21، ص 292.

. انتهای پیام /*