دکتر محمد لگنهاوزن 

با تشکر از فرصتی که در اختیار همایش قرار دادید، لطف کنید برای ورود در بحث، مفهوم کرامت انسان را از نظر اسلام و حقوق بشر توضیح دهید.

بسم الله الرحمن الرحیم. بهترین واژه ای که می­ توانستم برای ترجمه کرامت انسان پیدا کنم کلمه Dignity است که تفسیرهای مختلفی دارد. فیلسوفان و حقوق دانان غرب، معمولاً در بحث از حقوق بشر که آن را به کرامت انسان مربوط می­ دانند، به کلیات اشاره می­ کنند و تعریف چندان دقیقی ارائه نمی دهند. گاهی اوقات کرامت انسان را مفروض می­ دانند و بر اساس آن، حقوق بشر و مطالبی که در اخلاق و فلسفه سیاسی وجود دارد را لازم می ­دانند. گاهی وقت­ها هم کرامت انسان را امری فرعی می­ دانند و اصل را برابری انسان ها قرار می­ دهند. اما در هر حال این بحث در فلسفه غرب جایگاه مهمی دارد.

در آثار اسلامی می­ توانیم اشار­اتی به مفهوم کرامت انسان پیدا کنیم البته ممکن است بحث کرامت انسان به صورت صریح بیان نشده باشد اما مفاد آن در آیات قرآن و احادیث مختلف وجود دارد.

در غرب که پیرامون مفهوم Dignityبحث می­ شود، اندیشمندانی مانند کانت تعریفی از آن ارائه می­ دهند که در مباحث حقوق بشری بعضاً به عنوان منبع از آن استفاده می شود و تلقی آنها این است که انسان بما هو انسان دارای ارزش و احترام و اعتبار است. ولی ما که در اندیشه دینی از کرامت انسان بحث می­ کنیم، گاهی کرامت­های افزوده انسانی مانند کرامت ایمان، کرامت تقوا و ... مورد نظر است که همه آن را قبول دارند؛ سؤال این است که آیا اندیشمندان اسلامی برای انسان بما هو انسان صرف نظر از دین و مذهب و رنگ و نژاد کرامت قائلند اگر جواب مثبت است، منشأ کرامت را چه می ­دانند؟ عقل یا اراده و یا...؟

این مفهوم در اروپا در دوره روشنفکری مطرح شد و این که در آثار کانت این بحث­ها دیده می­ شود، همه به دنبال انقلاب فرانسه به وجود آمد. انقلاب فرانسه می­ خواست طبقات اشراف موجود در اروپا را از بین ببرد؛ یعنی با طرح این فکر که انسان بما هو انسان کرامت دارد نه به عنوان طبقه اشرافی، می­ خواستند آن فکر اشرافی را از بین ببرند. انقلاب در آمریکا هم از انقلاب فرانسه الهام گرفت و آمریکایی­ها می­ خواستند بگویند ما در آمریکا امتیاز خاصی برای یک گروه خاص نداریم و کسی نمی ­تواند بگوید به خاطر این که پدرم در این گروه و یا در این فامیل بوده من حق دارم مالک زمین بشوم. اما وقتی به اسلام نگاه می ­کنیم می ­بینیم که اصلاً از اول در اسلام چنین طبقه ­بندی و نظام خاص وجود نداشته است. پس از این جهت اسلام خیلی جلوتر از اروپاست. بله وقتی مثلاً در اعلامیه استقلال آمریکا نوشتند: همه انسان ها به طور برابر خلق شدند. یعنی از طرف خدا به صورت برابر خلق شده­ اند. این اشاره­ای دینی برای مبنا و ریشه کرامت انسان است. البته در همان اعلامیه در ادامه نوشتند همه برابر هستند غیر از سیاه­پوست­ها. آنان مهم ترین  سند را در موضوع کرامت انسان نوشتند ولی تنها برای سفید پوست ها. معلوم می­ شود که دغدغه آنها تنها این بود که حکومت سلطنتی را رد کنند ولی از این که کرامت تنها برای سفید­پوست­ها باشد و آنها بتوانند سیاه­پوست­ها را برده کنند، هیچ اشکالی نمی­ دیدند.

وقتی خواستند در ایالت­ها نماینده انتخاب کنند، این بحث پیش آمد که جمعیت این ایالت­ها بر چه اساسی محاسبه می­ شود. آنهایی که برده ­های سیاه زیادی داشتند گفتند برده­ ها هم جزء جمعیت ما حساب می­شوند ولی افرادی که در ایالت­های شمالی بودند و برده نداشتند، گفتند برده­ ها حق رأی ندارند و نهایتاً بعد از بحث و جدل به این نتیجه رسیدند که سیاه­پوست­ها به عنوان سه پنجم یک نفر حساب شوند. خوب این چه نوع برابری و کرامت انسانی است؟!

کانت که کرامت انسانی را مطرح کرد، منظورش این بود که هیچ وقت نباید انسان را به عنوان ابزار نگاه کرد بلکه هر انسانی فی نفسه هدف است. ولی این نظر اجرا نشد هم در سطح کارگرها و هم در سطح سیاه­پوست­ها و تنها به عنوان یک شعار باقی ماند. به هر حال، تا برده ­داری در غرب برداشته شد خیلی طول کشید، تا اواسط قرن نوزدهم و یا دیرتر در آمریکا هنوز برده داری وجود داشت.

کرامت انسان در غرب خیلی انعطاف ­پذیر است. حتی وقتی به یونان باستان نگاه می کنیم که بعضی از فلاسفه آن دوره معتقد به کرامت انسان بودند، می بینیم منظورشان فقط یونانی­ها بودند و غیر یونانی را بربر می­ دانستند و برایشان حقی قائل نبودند. وقتی در غرب خواستند حقوق بشر را تثبیت کنند، می خواستند داخل گروه­های خودشان این گونه باشد؛ مثلاً حقوق بشر در آمریکا این گونه بود که اگر با انگلیسی­ها جنگ داشتند، آنها را با خودشان برابر می ­دانستند، اما همان ها اگر با سرخ­پوست­ها جنگ می ­کردند هیچ قید و بندی نداشتند! چون آنها را کمتر از انسان واقعی می­دانستند. این در حالی است که در اسلام گرچه برده داری وجود داشته، ولی برای هر انسانی با هر رنگ و نژادی که داشت یک نوع احترام خاصی وجود دارد. فرقی نمی­ کرد که این انسان در چه مقامی باشد، از پایین ­ترین تا بالاترین مقام­ها، این توجه خاص وجود داشت که انسان باید در نقش خودش مورد احترام باشد و قضاوت خداوند هم دربارۀ همه انسان ها یک سان است؛ یعنی خداوند همه انسان ها را آزمایش می ­کند و هر کس که بتواند بنده خوب تر خدا باشد ـ با هر رنگ و نژادی ـ مقرب ­تر خواهد بود.

شاید گفته شود همان گونه که اسلام برای انسان بما هو انسان احترام قائل است ولی بعضی از افراد به اسم اسلام زمام امور را در دست می ­گیرند و به نظر اسلام عمل نمی­ کنند، در غرب هم این گونه است. آیا در غرب هم اندیشمندانی که این نظر را دارند صادق هستند و این سیاست مداران آنها می­ باشند که وقتی قدرت را به دست گرفتند تبعیض نژادی را اجرا می­ کنند یا این که مثلاً خود کانت هم این کرامت و احترام را برای سفید­ها می­ داند؟ دیگر این که بفرمایید آیا اسلام برای انسان بما هو انسان کرامت قائل است یا این که چیزهایی را در آن دخالت می­ دهد؟

در اسلام هم مسلمانان همیشه آن چیزی را که اسلام گفته بود رعایت نکردند. اما این طور هم نبود که مسلمانان قانونی بگذرانند و بگویند این اعمال خلاف، با آرمان­های اسلامی مطابقت دارد، ولی در غرب این کار را کردند؛ مثلاً سیاهان را سه پنجم انسان حساب کردند و گفتند این قانون با آن ادعای برابری همگان مطابقت دارد. مسلمانان وقتی گناه کردند، بعدش گفتند ببخشید ما در مورد آنان بد کردیم و رفتار ما طبق دستور اسلام نبود. ولی غربی­ها رسماً با آن ادعاها مخالفت کردند و گفتند که ما طبق آن اصول عمل می­ کنیم تا این که به تدریج در اجتماع تحول ایجاد شد و منجر به عوض شدن دیدگاه آنها شد. ولی اگر بخواهیم؛ بیشتر به نظریه­ ها نگاه کنیم تا دریابیم که دلیل کرامت انسان در افکار کسی مانند کانت یا روسو چیست؛ هر کدامشان را باید جداگانه بررسی کرد. کانت می­ گوید همه چیز به عقل برمی­ گردد و عقل می گوید انسان کرامت دارد. (اگر چه کانت به خاطر رد برخی از براهین اثبات وجود خدا بدنام شد، ولی به نظر من او بیش از آن چه درباره اش گفته اند مذهبی بود. او در فضای آن زمان می گفت ما دو نوع وحی داریم: وحی عام و وحی خاص، وحی عام همان چیزی است که عقل می فهمد. او می گفت چون خداوند انسان را با قوه عقل آفریده است؛ اگر چیزی را عقل قبول نکند، می توانیم بگوییم که خداوند خواسته است ما این گونه فکر کنیم، این فکر کم و بیش در افکار کانت دیده می شود.)

به نظر کانت عقل می­گوید نباید افراد را به صورت ابزاری نگاه کنیم. این نظر یک بارِ الهی دارد. اما پس از آن که در غرب بحث سکولار پیش آمد و کرامت انسان را از دین جدا کردند، یک بحرانی به وجود آمد که هنوز هم حل نشده است و آن این که منشأ این کرامت و این دستورهای اخلاقی چیست؟ تقریباً همه دانشمندان می­ گویند ما چندین حق و وظیفه داریم، کارهای اخلاقی و امور زشت و خوب داریم که باید منشأ آنها روشن شود. فلاسفه غرب در این مورد نظرات و دیدگاه های مختلفی دارند. بعضی­ می­ گویند اصل این مسائل را باید در دین پیدا کنیم. حتی یک نویسنده که ملحد هم هست خودش اقرار کرد که اگر بخواهیم برای اخلاق پایه ­ای درست پیدا کنیم چیزی بهتر از دین پیدا نمی­ شود. او در کتابی که دین را نقد می­ کند، در آخر همان کتاب اعتراف می­ کند که افراد ضد دین به جهت ضد دین بودنشان ضعیف هستند.

 هابر ماس هم چنین ادعایی دارد. او در آثارش سعی کرد با عقل سکولار برای بنیاد اخلاق راه حلی پیدا کند ولی خودش اعتراف می­کند که فکر سکولار در سه حوزه ضعیف است که یکی از آنها بنیاد اخلاق است.

بعضی از فیلسوفان غربی می­ گویند این امور قراردادی است و یک
نوع توافقی بین مردم است که وجود دارد. بعضی هم آن را ناشی از عقل می­ دانند ولی خود اینها هم نظریات مختلفی دارند. بعضی مانند کانت عقل محض را مطرح کردند اما هابر ماس می­ گوید عقلی که در جامعه پیدا می ­شود. بعضی هم می گویند ما باید در سنت خود بنیاد و اخلاقی را جست و جو کنیم چون این مسئله چیزی است که در روش زندگی جا می ­افتد. به نظر این افراد هر شخص انسانی یک نوع هویت دارد و در سنت­های مختلف می ­شود، اخلاق را پیدا کرد ولی بیرون از سنت­ها پایه­ای وجود ندارد، چه سنت­های دینی باشد و یا سنت های غیردینی. در مرحله بعد این سنت­های مختلف باید به وسیله عقل سنجیده شوند. به هر حال تنها با نگاه به دیدگاه اخلاقی آنها نمی توان به نتیجه رسید.

این توضیحات برای اخلاق بوده، در مورد کرامت انسان چطور؟

آنها کرامت انسان را جزء بنیادهای اخلاقی می دانند.

یعنی براساس این دیدگاه ها، اگر کسی بگوید کرامت انسان از دین است، این گونه است که هر چیزی را که دین بگوید، به آن کرامت هم اطلاق می­ شود؟

باید دید هر دینی درباره انسان چه می­ گوید، دین اسلام و مسیحیت جایگاه انسان را در سطح خیلی بالایی مطرح کرده­ اند در قرآن آمده که خداوند انسان را به عنوان خلیفه خود بر روی زمین انتخاب کرده است. و یا این که خداوند فرموده ما انسان را به صورت خود خلق کردیم! این حرف خیلی عجیبی است که تنها در ادیان ابراهیمی پیدا می­­ شود ولی در آیین هندو یک جور دیگر حرف زده می­ شود. اگر در آیین هندو کرامت انسان مطرح است، این کرامت برای انسان بما هو انسان نیست بلکه طبق عقیده آنها همه جانداران کرامت دارند و برای انسان کرامتی خاص و انسانی معتقد نیستند.

پس ادیان مختلف از حیث توجه به کرامت انسان تفاوت زیادی با یکدیگر دارند. بنابراین در هر سنت فکری ـ چه دینی و چه غیردینی ـ نقش کرامت انسان باید مورد توجه قرار بگیرد تا نظام فکری آن دین یا سنت فکری روشن شود.

آیا این اختلافات در دیدگاه های حقوق بشری هم وجود دارد؟

خیر، چون حقوق بشر در سنّت فکری لیبرال پیدا ­شد؛ یعنی این رویکرد در بستر فکر لیبرالی و طبق اعتقادات و تاریخی که لیبرال­ها داشتند بسته شد. البته خود لیبرال­ها می­ گویند حقوق بشر و کرامت انسان را عقل تعیین می­ کند و این عقل در همه انسان ها وجود دارد و عام و مشترک و لذا هر کسی که دارای عقل سالم باشد، باید حقوق بشر را قبول کند، به همین خاطر وقتی کسی از نگاه دینی با نظر آنان در این باب مخالفت کند می­ گویند کارتان عاقلانه نیست.

چون از نگاه آنان حقوق بشر بر اساس عقل اثبات شده و لذا مخالفت با آن یعنی کاری غیر عقلی و اگر دینی مخالفت کند یعنی در آن دین عناصر غیر عقلانی وجود دارد. از آن جا که دین شامل چیزهایی است که رمز و راز تلقی می­ شوند و یا در دین وحی مستقیم وجود دارد و اینها اموری است که نمی توان آنها را با عقل تعیین کرد؛ و لذا اختلاف­ نظر بین ادیان وجود خواهد داشت.

اما درباره اختلاف افراد مذهبی با یکدیگر، لیبرال­ها چند دیدگاه دارند: بعضی­ می­ گویند باید مردم را مجبور به پذیرش و قبول حقوق بشر کرد، چون ما اخلاقاً موظفیم که از زور استفاده کنیم تا حقوق بشر مورد قبولشان قرار گیرد، زیرا عقل آن را قابل قبول می­ داند. یکی از آمریکایی­ها که چند سال پیش در کنفرانسی در دانشگاه مفید شرکت کرد این نظر را به صورت خصوصی مطرح کرد.

اما برخی مانند جان رالز می ­گفت باید قبول کرد که مردم از لحاظ
دیدگاه دینی اختلاف داشته باشند و بعضی از آن چه که ما به عنوان حقوق
بشر تعیین می­ کنیم را قبول نداشته باشند. او در یکی از کتاب­هایش سعی می­ کند راهی را باز کند تا بشر با این اختلاف نظرها کنار آید. از بین دیدگاه های لیبرالی غیر از این دو دیده­ گاه چیز دیگری به ذهنم نمی ­رسد. یک گروه از آنها می­ گویند هر فرهنگی باید تا حدودی خودش حق را تعیین کند و گروه دیگر که من فکر می­ کنم اکثریت لیبرال را تشکیل می­ دهند، می­ گویند نظر گروه اول قبول نسبی­ گرایی است و موجب هرج و مرج می­ شود، پس همه باید حقوق بشری را که گفته ایم قبول کنند.

در مقابل لیبرال­ها چه جریانی با آنها مخالفت می ­کنند؟

لیبرال­ها در مقابل خود چند گروه مخالف دارند: فمنیسم یکی از آنهاست. فمنیست­ها نقد­های تندی به لیبرال­ها دارند و بر این باورند که فکر لیبرالی با افکار مردان سازگاری دارد، زنان با مردان فرق دارند، بر این اساس باید نظام فلسفی و حقوقی متناسب با افکار زنان به وجود آورد. این دیدگاه بیشتر یک برنامه است.

گروه دیگر پست­ مدرنیست­ها هستند که حکومت عقل را در امور می ­پذیرند. به نظر این گروه لیبرال­ها بیشتر محور منفی در افکارشان وجود دارد و تمام بحث­های عقلی را یک فریب می ­دانند و از طریق آن به دنبال منافع خودشان هستند.

تنها پیشنهادی که من از آنان دیدم یک نوع احساس همدردی است، اما این که در فکرشان چه چیزی می­ گذرد خدا می­ داند.

گروه دیگر کسانی اند که دربارۀ اخلاق و محیط زیست کار می­ کنند و می گویند لیبرال­ها فقط به فکر انسان هستند و در افکار آنها برای انسان جایگاه زیادی در نظر گرفته شده است و این به بهای بی­ توجهی به دیگر جانداران، گیاهان و حتی کوه ها که برای خود حقوقی دارند تمام شد. این گروه لیبرال­ها را به نوع ­پرستی متهم می­ کنند.

پس نظر این گروه به اسلام نزدیک است.

بله یک مقداری نزدیک است و من هم مکاتباتی با یکی از آنها داشته­ ام و به ایشان گفتم ما هم در اسلام قبول نداریم که همه حقوق تنها برای انسان باشد، بلکه حیوانات، درختان و ... هم حق دارند. آنها از این نظر خیلی تعجب کردند ولی در عین حال گفتند اسلام حق برابر غیر انسان با انسان را قبول نمی­ کند. من به آنها گفتم شما واقعاً باور دارید که انسان باید با غیر انسان حق برابر داشته باشد، آیا کشتن یک مورچه با کشتن یک انسان با هم مساوی است؟ نتوانستند جواب بدهند.

در حوزه اندیشه دینی، بین اندیشوران مسلمان دینی لااقل دو نظر مطرح است: بعضی بر این باورند که انسان بما هو انسان کرامت ندارد، گرچه او استعداد کریم شدن را دارد. اگر مؤمن و متقی شد کرامتش بیشتر می­ شود؛ یعنی کرامت بالقوه برای انسان بما هو انسان وجود دارد. ولی گاهی کافر یا مجرم می شود و گاهی اوقات به سمت کمال ترقی می ­کند. دیدگاه دیگر این است که انسان کرامت بالفعل دارد، گرچه به واسطۀ ایمان یا تقوا یا علم این کرامت افزوده می­ شود. شما کدام یک از این دو نظر را می ­پذیرید و یا زمینه پذیرش آن را بیشتر می ­دانید؟

آن طور که بنده متون اسلامی را مطالعه می ­کنم، دیدگاه دوم بیشتر مورد قبول من است. به نظرم رفتار ائمه(ع) با آنان که ایمان نداشتند خیلی زیباست و همین رفتار به نظر آموزنده است و برای ما این پیام را دارد که باید به دیگران، صرفاً به خاطر انسان بودنشان احترام بگذاریم، یعنی اسلام می­خواهد به ما بگوید انسان به عنوان انسان کرامت بالفعل دارد. بله ایمان و تقوا موجب افزایش آن می شود. چنانچه برخی از اعمال موجب پست شدن انسان می ­شود ولی همین انسان پست هم به عنوان انسان مورد احترام است.

به صورت مقایسه ­ای دیدگاه سه دین ابراهیمی، یهودیت، مسیحیت و اسلام درباره انسان را چگونه می ­بینید؟

دربارۀ یهودیت نمی­ دانم؛ چون درباره این که آنها در موضوع کرامت انسان چه می­ گویند تحقیق نکرده­ام. اما دربارۀ نظر مسیحیت الان حضور ذهن ندارم ولی دیدگاه مسیحیت درباۀ انسان پیچیده ­تر است.

آیا بر اساس متن مقدس، با آن گناه نخستین، کرامت انسان باقی می ماند؟

بله، حتی آنها که می ­گویند انسان خیلی پست است و باید نجاتش داد، باز هم یک نوع کرامت برای انسان قائلند. بله خیلی از مسیحیان دیدگاهشان این است که اگر کسی حضرت مسیح(ع) را به عنوان منجی قبول نداشته باشد، اهل جهنم می ­شود، از این رو کرامت انسانی اش را از دست می­دهد. ولی این دیدگاه در فلسفه سیاسی آنها انعکاسی پیدا نکرد ولی در عمل وجود دارد.

اگر بخواهید در دو حوزه نظر وعمل منافیات کرامت انسانی را شمارش و طبقه ­بندی کنید چه می­ گویید؟

فمنیست­ها اعتراض زیادی دارند و می ­گویند در کشورهای لیبرالی در حالی که ادعا می­ کنند همگان درعمل برابرند، عملاً زنان در جامعه درجه دوم هستند.

اینها می کوشند با آمار اثبات کنند که این تفاوت وجود دارد؛ مثلاً می­ گویند حد متوسط حقوقی که خانم­ها می­ گیرند، کمتر از مردان است و این یعنی عملاً کرامت زنان کمتر از مردان است.

مورد دیگر برده ­داری است که در کشورهای غربی ممنوع است ولی عملاً خیلی رایج است و افراد شاکی هستند. افرادی می­ آیند خانم­ها را فریب می­ دهند؛ مثلاً دختری را از رومانی یا یوگسلاوی پیدا می­ کنند و می­ گویند ما برای شما در انگلیس کار پیدا می­ کنیم و شما می­ توانید در آن جا کار کنید و ده برابر حقوقی که این جا می­ گیرید به شما می­ دهیم ولی می­ آیند آنها را می ­فروشند و به فحشا می کشند که دیگر برای خودشان درآمدی ندارند و دیگران با این دختران تجارت می­کنند و آنان را می­ فروشند. آنهایی که اعتراض دارند می­ گویند: برای گزارش گرانی که در این زمینه­ ها گزارش تهیه می ­کنند، خیلی آسان است که بفهمند چه کسی می ­فروشد و قیمت آنها چقدر است. آیا دولت­ها نمی ­توانند این افراد را پیدا کنند و جلویشان را بگیرند؟! وقتی این کار را نمی­ کنند، این نقض کرامت انسانی است.

یعنی کسانی که این زنان را می­ خرند، از آنها سلب اختیار می کنند و آن زنان نمی­ توانند از آن کشور بیرون بروند؟

اصلاً نمی­ توانند از اتاقشان بیرون بروند. در آمریکا، طبق یک گزارش تلویزیونی، یکی از زن ها فرار کرد و خود را به پلیس رساند و جریان را به آنها اطلاع داد و پلیس که پی گیری کرد دید عده ­ای از زنان بدکاره در هتلی نگه­داری می­ شدند، زنانی که از کشورهای دیگر بودند و صاحبان آنها اجازه بیرون رفتن از هتل را به آنها نمی­ دادند!

پلیس آن زنان را به کشورهایشان برگرداند؟

بله، پلیس تحقیق کرد و صاحب هتل را دست گیر کرد و زنان را به کشورهای خودشان برگرداند. این جریان فقط یک نمونه است که کشف شد والا مواردی از این دست خیلی زیاد پیدا می شود؛ به گونه­ ای که الان مسیحیان در غرب سازمانی با عنوان ضدبرده ­داری دایر کرده­اند و در تحقیقاتشان معلوم شد که تعداد بردگان امروز، بیشتر از زمان برده ­داری شده است.

اشاره داشتید که بعضی معتقدند کرامت انسانی را باید بر اساس عقل تشخیص داد و دیگران را ولو با زور هم شده به این مسئله واداشت. شاید در بعضی از دیدگاه های اندیشوران مسلمان هم این دیدگاه ـ ولو اجمالاً ـ وجود داشته باشد، به خصوص در حوزه حکومت و تعیین سرنوشت که می گویند باید مردم را وادار به تعیین سرنوشتشان نمود. سؤال این است که اگر خود انسان ها این کرامت را نخواستند چه باید کرد؟ اگر شخصی بخواهد بر خلاف کرامت خود عمل کند، مانند ملامتیّه که در تاریخ عرفان و تصوف بودند، آیا می توان به او گفت برای حفظ کرامت خود مجبوری که این عمل یا آن نظر را در زندگی خود پیاده کنی؟ آیا می توان کرامتی با این معنا را پذیرفت؟

این معنا مشکل است و باید مورد بررسی قرار بگیرد. من چندین نفر را دیدم که مثلاً اندام خود را قطع کردند و یا برایم گفتند خانمی روی پای خود یخ گذاشت تا بی­حس شد و آن را قطع کرد وقتی پایش را برید به بیمارستان رفت و گفت پایم را عمل کنید. بدتر این که بعدها همین کار را با پای دیگر هم انجام داد! وقتی به او گفتند مگر دیوانه­ای که چنین می­ کنی؛ جواب داد نه دیوانه نیستم بلکه فکر می کنم افراد معلول زندگی عالی دارند و همه برای آنها دل سوزی می کنند و این چیز خوبی است و من می ­­خواهم این طور زندگی کنم.

وقتی کسی این حق را به خودش می ­دهد که با خود چنین کند، ما نمی­ توانیم بگوییم که کرامت انسان اقتضا دارد که او آزاد باشد و هر کار که درباره خودش می­ خواهد بکند، معمولاً اکثریت مردم این حق را به او نمی­ دهند ولی مرز این تا کجاست را نمی­ دانم؛ مثلاً آیا می توان فرد سیگاری را هم محدود کرد؟ تعیین حد و مرز در این مسئله واقعاً مشکل است.

به لحاظ فقهی انسان نمی­تواند به دیگری ضرری وارد کند، چه ضرر زیاد و چه ضرر کم. ولی ضرر زدن انسان به خودش، اگر ضرر عظیم نباشد ممنوع نیست؛ مثلاً قطع کردن دست و پا ممنوع است ولی سیگار کشیدن ممنوع نیست.

ولی نتیجه سیگار کشیدن هم موجب سرطان می ­شود و آمار بالایی از سرطان وجود دارد که کمتر از قطع کردن اعضا نیست.

البته این فتوا قطعی و عمومی نیست ولی آقایانی که فتوا به حرمت ضررهای کوچک نمی ­دهند، شاید بگویند این آمارها دقیق نیست.

فرمودید بعضی از غربی­ها منشأ کرامت را عقل محض، برخی عقل اجتماعی و عده ­ای هم سنّت می­ دانند به نظر شما اسلام منشأ کرامت را چه می ­داند؟ شما برای انسان کرامت بالفعل قائلید، منشأ آن را عقل می­دانید یا خلیفه الله بودن انسان؟ و یا ...

می­ توان گفت بر اساس این که قرآن انسان را خلیفة الله می ­داند، پس از نظر وحی خلیفة الله بودن منشأ کرامت است، ولی عقل هم آن را تأیید می ­کند؛ یعنی عقل می ­پذیرد که این چیز خوبی است. پس می­ توان نتیجه گرفت که کرامت انسان هم منشأ وحیانی دارد و هم منشأ عقلانی و این دو با هم منافاتی ندارند.

*. زندگی نامه

وی در امریکا متولد شد و در همان جا در رشته فلسفه به تحصیل پرداخت و آن را تا مدرک دکترا ادامه و سپس به تدریس در دانشگاه پرداخت. آن گونه که خود می گوید در آغاز ورود به دانشگاه به علت آن که دین را چیزی جز خرافات نمی دانسته، اعتقادی به آن نداشته است ولی پس از آشنایی با دانشجویان مسلمان به ویژه یک دانشجوی ایرانی با اسلام آشنا شد و سپس به آن روی آورد و مذهب تشیع را برگزید. قبل از آمدن به ایران در دانشگاه تگزاس جنوبی به تدریس مشغول بود، ولی بین او و مدیریت دانشگاه اختلاف پدید آمد و یک سال بعد به دعوت انجمن حکمت و فلسفه به ایران سفر کرد و چهار سال به تدریس پرداخت. پس از آن با آیة الله مصباح یزدی آشنا شد و در مؤسسه ایشان به تدریس و تحقیق پرداخت که هم اکنون نیز به این کار مشغول است.

استاد لگنهاوزن می گوید: اولین محرک من برای مطالعه در مورد دین مبین اسلام، انقلاب ایران بود. من آن موقع در انجمنی که علیه سیاست آمریکا در جنوب افریقا تشکیل داده بودیم، فعالیت می کردم. در آن انجمن، برخی از افراد سوسیالیست با ایدئولوژی های مختلف حضور داشتند. من از طرفی دیدگاه سوسیالیست ها را قبول نداشتم و از سوی دیگر، ایدئولوژی درستی هم نمی توانستم پیدا کنم. وقتی که با اسلام آشنا شدم، این نهضت و ایدئولوژی را که کاملاً ضدّ ظلم بود، مناسب دیدم. بحث عدالت در میان مسلمانان ـ مخصوصاً شیعیان ـ برای من بسیار جالب بود.

وقتی با فلسفه و عرفان اسلامی آشنا شدم، دیدم مسلمانان دربارة خدا به صورتی دیگر می اندیشند. فیلسوفان مسلمان می گویند خداوند، واجب الوجود یا وجود مطلق و وجود محض است؛ این برای بنده خیلی جالب بود. من هم وقتی که می خواستم درباره اسلام تحقیق کنم، همین نوع تفکّر را دربارة مسائل کلامی، اجتماعی و فلسفی داشتم. خیلی اوقات فقط برای جست و جوی حقیقت، به مسجد می رفتم و هنگامی که مسلمانان نماز می خواندند، من هم بدون هیچ گونه اعتقادی سجده و رکوع می کردم؛ فقط همین قدر می توانستم همراه آنها باشم. ولی یک بار که در سجده بودیم، شک عجیبی در من ایجاد شد. با خود گفتم این چه وضعیتی است؟ در این جا چه می کنم؟ چرا پیشانی ام را بر زمین گذاشته ام؟... این جا بود که یک تحوّل عظیم در قلبم ایجاد شد.

بعد از مسلمان شدنم، خانواده، همسایه ها و دوستان برخورد خیلی بدی با من داشتند، مادرم گریه می کرد، پدرم عصبانی شده بود، دوستان صمیمی ام که چندین سال با هم دوست بودیم، بعد از آن اصلاً نمی خواستند با من صحبت کنند، همسرم از من جدا شد و....

 

منبع: همایش بین المللی امام خمینی(س) و قلمرو دین (1) کرامت انسان / مصاحبه های علمی، مجموعه آثار 13، ص 200.

. انتهای پیام /*