بازتاب فهم نوین ولایت، غدیر، عاشورا و انتظار در شعر معاصر

مصطفی محدثی خراسانی

خلاصه مقاله

در این جستار ضمن گریز به خاستگاهها و مسیر انقلاب اسلامی و اشاره به اساس دینی این انقلاب به رهبری امام خمینی(س)، نگاه نوین شاعران انقلاب به مفاهیمی همچون ولایت، عاشورا، انتظار و ... با ذکر نمونه هایی مورد بررسی قرار گرفته است.

انقلاب اسلامی ایران فراخوان انسان به خویشتن خویش بود و امام خمینی(س) منادی بلال گونه این فراخوان و ملت مسلمان و مقاوم ایران لبیک گویان راستین این دعوت الهی.

امام، ما را به ساحت دل دعوت کرد و غبار غفلت را ار آیینه  خانه جانمان زدود. او ما را با خودمان و با فطرتمان آشتی داد و به ما گفت که از کجا آمده ایم و به کجا قرار است برویم و اکنون می بایست در کجای جهان ایستاده باشیم و در کجا ایستاده ایم.

آن بزرگ چشمهایمان را شست و دیگرگونه نگریستن را به ما آموخت. او دست ما را گرفت و ما را از شهر خودباختگی به «روستای فطرت» برگرداند. ما با انقلاب به ریشه هایمان رجوع کردیم و دوباره روییدیم. دوباره سر از خاک برداشتیم و این بار مقصد روییدنمان رسیدن به آسمان بود. این دوباره روییدن گستره ای به اندازه هستی مان داشت و فرهنگ و هنر و ادب و جهان بینی مان را تحت الشعاع قرار داد و ما را به شناخت و تحلیلی متفاوت از تمامی پدیده ها رساند.

به دلیل ریشه داشتن این حرکت عظیم در باورهای دینی و رهبری روحانیت مذهبی بیشترین جلوه این نگاه تازه را در این گستره می توان سراغ گرفت. دینی که در لحظه لحظه زندگی و ذره ذره وجودمان حضوری قاطع و جریانی مداوم دارد و ادبیات که از تأثیرگذارترین و تأثیرپذیرترین پدیده های انسانی است، در این شعاع الهی رنگی دیگرگونه یافت و در کوره سوزان مفاهیم اصیل انقلاب اسلامی گداخته شد.

ادبیات سالهای اول انقلاب را به دلیل طبیعت توفانی آن روزها باید به عنوان مقطعی در ادبیات انقلاب مورد بررسی قرار داد و نمی توان برای آن دوره به عنوان ادبیات انقلاب به مفهوم خاص آن ویژگی های قابل تعمیمی مشخص نمود. زیرا اولاً جوانان که بعدها پیشگامان و سازندگان اصلی بنای ادبیات انقلاب شدند هنوز وارد میدان نشده بودند و ثانیاً نیازهای لحظه ای آن روزها و سرعت تحولات سیاسی و اجتماعی، شاعران و نویسندگان معدودی را که در صحنه حاضر بودند و توان نسبی گام برداشتن در این مسیر داشتند به سرودنهای مقطعی واداشت.

این مسیر همچنان ادامه داشت و بیشتر، تحولات و حادثه هایی که انقلاب در مسیر پیشرفت خود با آنها برخورد می کرد زمینه ظهور آثار ادبی را فراهم می آورد و بیشترین سهم را در به وجود آوردن این زمینه در آن روزها به قطع و یقین محبوبیت رهبر فقید انقلاب امام خمینی(س) داشته است.

تجاوز رژیم بعثی عراق و آغاز دفاع مقدس نقطه عطفی در روند شکل گیری ادبیات انقلاب شد و همانگونه که در تمامی ابعاد امت مسلمان با پشتوانه رهبری حضرت امام(س) و وحدت منبعث از تعالیم عالیه اسلام در مقابل این هجوم ایستاد و به انسجام رسید، جریان های فرهنگی، هنری و ادبی و به تبع آن شعر نیز به تشکل و انسجام رسید.

فضای سرشار از شور و حماسه و عاطفه ای که به برکت فرهنگ شهادت و ایثار به وجود آمد زمینه ظهور و بروز شعری تنومند را ایجاد کرد و در این مرحله است که شعر انقلاب به هویت مشخصی دست پیدا می کند و می توان آن را تعریف کرد و وجوه ممیزه آن را برشمرد.

در شعر انقلاب بسیاری از مفاهیم و اصول اعتقادی مذهب که در طول قرن های متمادی غبارروبی نشده بودند و نگاه تازه ای بر آن افکنده نشده بود و شاید از همان دوران صدر اسلام تاکنون هیچکس به خود جرأت کوچک ترین برداشت و تعبیر تازه از این مفاهیم را نداده بود، ناگاه در کوران این حادثه عظیم دگرگون شدند و چهره تازه ای از آنها در گردبادی از حیرت به رخ جهان تشنه حقیقت و راستی کشیده شد و به طور کلی تلقی و ذهنیت جهانیان و در مواردی خود مسلمانان را نسبت به اسلام و جهان بینی آن تغییر داد.

در این نگرش تازه، مفاهیم اصولی و مبانی ریشه ای چون غدیر، ولایت، انتظار، عاشورا و ... آنگونه جلوه کردند که گویی اصلاً تازه در مدار مذهب قرار گرفته اند. مفاهیمی که به دلیل عدم پویایی و کارآیی لازم در طول تاریخ به عناصری تبدیل شده بودند که از آنها به عنوان ابزار دست استعمارگران برای عقب نگه داشتن جوامع اسلامی استفاده می شد، ناگاه به منزلتی که حق آنها بود دست یافتند و منشاء تحول و تحرک و توان برای به راه انداختن بزرگ ترین انقلاب قرن شدند. تجلی تازه این مفاهیم در شعر انقلاب از اهمیت ویژه ای برخوردار است؛ چون اولاً گفتیم که این مفاهیم در بستر خود انقلاب به مصادیق و معانی بی نظیر و تازه ای رسیدند و از طرفی در شعر که مبتنی بر نگاه تازه است این بدعت مضاعف شد.

غدیر:

غدیر به عنوان منشاء ولایت در اسلام و سرچشمه زلال امامت و مفهوم بلند و عمیق شخصیت دوم جهان اسلام یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام و ظهور و رهبری علی گونه امام خمینی(س) درهم آمیختند و از این آمیزش در فضای انقلاب، ولایت به عنوان یکی از اساسی ترین اصول اعتقادی اسلام و تشیع دوباره به رستاخیز رسید.

ولایت:

یکی از ره آوردهای شعر انقلاب در رابطه با ولایت، تفکیک این مقوله از خلافت است. مردم در دست «ولی» امانت های الهی هستند. امانت هایی که ولی این جانشین امام عصر و ناخدای کشتی اسلامی چتر حمایت خویش را بر سر آنها می گستراند و از آنها در مسیر حق حمایت می کند.

ای پیر با توام تو امام زمان نه ایی

اما که با تو گفت که کهف امان نه ایی

انگار احمدی، یله شو، منصرف مباش

کشتی تویی و کهف تویی، معتکف مباش

دلمرده کیست، زنده دلان را روانه کن

بتخانه است، کعبه هبل را نشانه کن

مردم امانتند امین این طرف تویی

نفس تو مردمند، تویی «مَنْ عَرَفَ» تویی[1]

در منظر شعر انقلاب ولایت به زندگی مفهوم می بخشد، یأس را به امید تبدیل می کند و در رگهای کسالت، خون خورشید و بیداری تزریق می کند. بدون ولایت رودها به جای دریا به مرداب خواهند ریخت.

مردم با یأس عکس یادگاری می گرفتند

و با مرداب

هزار خاطره داشتند

رهایی ناپذیر

تو آمدی

ساده تر از بهار

مثل تلاوت آیه های قیامت

با بعثتی عظیم در پی

و ما از خویش پرسیدیم

زیستن یعنی چه؟[2]

مقام ولایت محدود به پاسخگویی سؤالات شرعی و مذهبی و محدوده ای که تاکنون برای آن تصور می شد نیست. مقام ولایت گامی فروتر از خداست، ولی در منظر شعر انقلاب اختیار زمین را در دست دارد.

درشتناک چون خدا بر کائنات ایستاده ای

و زمین گویچه ایست به بازی در مشت تو[3]

ویژگی دیگر مفهوم ولایت در شعر انقلاب این است که ولی طیفی گسترده است و چند بعدی، که اگر خون منافقان از لبه شمشیرش در حال چکیدن است در همان حال پای درد دل یتیمان می نشیند و با آنان همنوایی می  کند. «ولی» مجموعه ای است از قهر و مهر و خوف و رجاء:

خدا را اگر از شمشیرت هنوز خون منافق می چکد

با گریه یتیمکان کوفه

همنوا مباش!

شگرفی تو عقل را دیوانه می کند

و منطق را به خودسوزی وا می دارد[4]

مفهوم ولایت آنچنان عمیق و گسترده است که نمی توان آن را در قالب آنچه تاکنون از آن فهمیده ایم خلاصه کنیم. قرنها باید بگذرد تا به گوشه هایی از این عظمت وقوف یابیم:

این را فرشته ها حتی می دانند

که نیمی از تو هنوز

نامکشوف مانده است

از خلاء نامعلومتری

دستهایی که با نیت مکاشفه در تو سفر کردند

حیران در شب جمعه ایستادند[5]

ویژگی دیگر ولایت که اصلاً انقلاب اسلامی و ره آوردهای بی مانندش مدیون آن است ارمغان هایی تازه است که از دامان ولایت بر انسان نثار می شود. ولی با پشتوانه غنی و بی کران اجتهاد به تناسب زمان و مکان همواره حرف های تازه دارد و کلام هدایتگر خویش را چراغ راه امت می سازد:

تو در عرش خدا آوازه داری                    بهاری، لطف بی اندازه داری

چو قرآنی که تا لب می گشایی                  همیشه حرفهای تازه داری[6]

 

چون گوهر ناب، آب دارد سخنت             بیداری آفتاب دارد سخنت

تا غفلت خواب بشکند در دل شب                 پویندگی شهاب دارد سخنت[7]

 

هلا روز و شب فانی چشم تو                   دلم شد چراغانی چشم تو

به مهمان شراب عطش می دهد                شگفت است مهمانی چشم تو

پر از مثنوی های رندانه است                 شب شعر عرفانی چشم تو

شفا می دهد آشکارا به دل                       اشارات پنهانی چشم تو

هلا توشه راه دریادلان                   مفاهیم طوفانی چشم تو

مرا جذب آیین آیینه کرد                  کرامات نورانی چشم تو

از این پس مرید نگاه توام                     به آیات قرآنی چشم تو[8]

عاشورا:

 و اما حدیث انقلاب اسلامی با حسین و کربلا و عاشورا روایتی دیگر است . ما در گذر از خطرگاهها و فراز و فرودهای انقلاب و طی این مسیر خطیر بیشتر از همه مقیم اردوگاه حسین بودیم و با حال و هوای عاشورا و کربلای او محشور. انگیزه و سرچشمه بسیاری از حماسه ها و رشادتها در مقاطع حساس انقلاب اسلامی، قیام جاویدان حسین بود. عاشورا چون نفخه ای در روح تشیع دمیده شد و ما را به تولدی دوباره رساند و رستاخیز عشق را در ما برانگیخت:

لب تشنه ام از سپیده آبم بدهید              جامی ز زلال آفتابم بدهید

من پرسش سوزان حسینم یاران                   با حنجره عشق جوابم بدهید[9]

از برجسته ترین ویژگی های نگاه تازه شعر انقلاب به عاشورا، معطوف شدن نظر شاعران به فلسفه قیام بوده است. آنچه پیش از این بیشتر به آن پرداخته می شد نگاهی سوگوارانه و از سر دلسوزی به قضیه بود. نگاهی که فقط مصیبت های وارده بر حسین و یارانش را می دید و با به تصویر کشیدن هر چه جانسوزتر آن قصد تأثیر عاطفی بر مخاطب را داشت و به رقت آوردن دل جماعت و احیاناً گرفتن اشکی از آنها. این بیشترین انگیزه در شعرهای عاشورایی بود تا حدی که ماندگارترین و معروفترین شعری که در زبان فارسی یعنی ترکیب بند محتشم کاشانی هم مد نظر شاعر همین بوده است و افق نگاهش به آن سوتر نرسیده است.

باز این چه شورش است که در خلق عالم است

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است[10]

حسین در افق شعر انقلاب با قیام جاویدانش و انتخاب شهادت و به وجود آوردن حماسه سراسر ایثار و شهادت عاشورا، میزان و ملاک و معیاری شد که تا ابد می توان حق و باطل را با آن سنجید حسین با موضع حساسی که در آن برهه از تاریخ اسلام گرفت، مواضع را برای همیشه روشن کرد:

شمشیری که بر گلوی تو آمد

هر چیز و همه چیز را در کائنات

به دوپاره کرد

هر چه در سوی تو

حسینی شد

و دیگر سو یزیدی[11]

حسین در بستر شعر انقلاب از حصار چند ترکیب و واژه و فضای محدود و کلیشه ای که برای آن ترسیم شده بود، بیرون آمد. او روح هستی شد و در همه چیز جاری و متجلی شد. هر چیز که به دنبال راستی و حقیقت باشد:

تو را باید در راستی دید

و در گیاه

هنگام که می روید

و در آب وقتی می نوشاند

در سنگ چون ایستاده است

در شمشیر که می شکافد

در شیر

که می خروشد

در شفق

که گلگون است

در فلق که خنده خون است

در خواستن، برخاستن

تو را باید در شقایق دید

در گل بویید

تو را باید از خورشید خواست

در سحر جست

از شب شکوفاند

با بذر پاشاند

با باد پاشید

در خوشه ها چید هر کس

هرگاه

دست خویش از گریبان حقیقت بیرون آورد

خون تو از سر انگشتانش تراواست[12]

رهآورد دیگری که شعر انقلاب از نگاه به عاشورای حسینی به ارمغان آورده است، ذکر این نکته است که کربلا همواره زنده است و عاشورا حضوری هر روزه دارد . ما هر کجا باشیم در کربلاییم و هر روزمان عاشورا است و اصلاً ما در کربلا بوده ایم و در عاشورا حضور داشته ایم. شعر انقلاب این جریان مداوم را به ما گوشزد می کند تا هر روز مواظب موضع خودمان باشیم و در بازار شبهه ناک روزگار به تشخیص درستی از حسین و یزید دست یابیم و همواره مقیم اردوگاه حسین باشیم. چون تاوان خون حسین تا قیامت بر ما مانده است:

روزی که در جام شفق مل کرد خورشید

بر خشک چوب نیزه ها گل کرد خورشید

شید و شفق را چون صدف در آب دیدم

خورشید را بر نیزه گویی خواب دیدم

خورشید را بر نیزه آری اینچنین است

خورشید را بر نیزه دیدن سهمگین است

بی درد مردم ما خدا بی درد مردم

نامرد مردم ما خدا نامرد مردم

از پا حسین افتاد و ما بر پای بودیم

زینب اسیری رفت و ما بر جای بودیم

از دست ما بر ریگ صحرا نطع کردند

دست علمدار خدا را قطع کردند

نوباوگان مصطفی را سر بریدند

مرغان بستان خدا را سر بریدند

در برگریز باغ زهرا برگ کردیم

زنجیر خاییدیم و صبر مرگ کردیم

چون بیوه گان ننگ سلامت ماند بر ما

تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما[13]

اشاره به جاودانگی و ماندگاری قیام حسینی و تداوم راهی که حسین فراروی بشریت گشود نیز فصلی است که در بسیاری از شعرهای عاشورایی انقلاب به آن پرداخته شده است:

ای که پیچید شبی در دل این کوچه صدایت

یک جهان پنجره بیدار شد از بانگ رهایت

تا قیامت همه جا محشر کبرای تو برپاست

ای شب تار عدم، شام غریبان عزایت

از فراسوی ازل تا ابد ای حلق بریده

می رود دایره در دایره پژواک صدایت[14]

اشاره به عوامل ماندگاری قیام حسینی و تحلیل آن نیز ویژگی دیگری است که در نگاه تازه شاعران انقلاب به تصویر  کشیده شده است. برای نمونه ما در شعر قبل از انقلاب تصویری که از شخصیت بی مانندی چون زینب کبری داریم، تصویری است از زنی رنج کشیده و پریشان و در به در که از مصیبت جانگداز کربلا با کوهی از مصیبت و بدبختی به جای مانده است و به اسارت سپاهیان یزید درآمده است. [15] اما اکنون در شعر انقلاب با این مفهوم مواجهیم که اگر زینب نمی بود حقیقت حماسه عاشورا آشکار نمی شد و فریاد مظلومیت حسین و یارانش به فراموشی سپرده می شد:

سر نی در نینوا می ماند اگر زینب نبود

کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود

چهره سرخ حقیقت بعد از آن توفان  سنگ

پشت ابری از ریا می ماند اگر زینب نبود

چشمه فریاد مظلومیت لب تشنگان

در کویر تفته جا می ماند اگر زینب نبود

زخمه زخمی ترین فریاد در چنگ سکوت

از طراز نغمه وا می ماند اگر زینب نبود

ذوالجناح دادخواهی بی سوار و بی لگام

در بیابانها رها می ماند اگر زینب نبود

در عبور از بستر تاریخ سیل انقلاب

پشت کوه فتنه جا می ماند اگر زینب نبود[16]

در شعر قبل از انقلاب کمتر به یاران اباعبدالله علیه السلام پرداخته شده و نقش آنان در این حماسه عظیم به تصویر کشیده شده بود. ویژگی دیگری که شعر عاشورایی انقلاب از آن بهره مند است، طرح اصحاب حسین در قیام عاشورا آن هم با نگاهی کاملاً نو و متفاوت است.

مثلاً ما از محسن در شعر قبل از انقلاب چه تصویری در ذهن داریم غیر از طفلی شش ماهه که در آغوش ابا عبدالله علیه السلام از سوی سپاه یزید تیری به گلویش نشانه می روند و به شهادت می رسد. حال در شعر انقلاب با این شعر مواجهیم که به کلی محسن و قضیه شهادتش را در تصور ما دگرگون می کند و برای او جایگاهی جاودانه در تاریخ اسلام قائل است:

آینده آسمان تاریک بود

و تکلیف ابرها را

کبریت هیچ صاعقه

روشن نمی کرد

عمود شب

در گلوی افق فرو می رفت

و حنجره ای

برای فردای رسالت

صیقل می خورد

ستاره ها

یک یک ـ سرخ ـ

سوسو زدند

و با سه شعله

گلوگاه راه شیری شکافت

و آرام آرام

از کارگاه پلکی روشن تراش

سرنوشت مجهول آسمان

آفتابی شد

هنوز

تقدیر کهکشانهای ناملموس

بر مدار

خون دنباله دار تو

احساس می شود[17]

و یا آنچه از رشادتهای ابوالفضل عباس در شعر قبل از انقلاب داریم تصویری است از برادری باوفا و جوانمرد که وقتی عطش را در خیمه گاه سوزان حسین می بیند، با شهامت تمام به اردوگاه دشمن می تازد تا مگر بتواند مشکی آب برای اهل حرم بیاورد. به علقمه می رسد و با آنکه عطشی سوزان بر لبانش موج می زند، بدون آنکه آب بنوشد مشک را پر آب می کند و به قصد رساندن آب به طفلان خیمه گاه حرکت می کند و نهایتاً با سپاه یزید مواجه می شود و پس از اینکه ابتدا دستهای مبارکش را قطع می کنند، او را مظلومانه و ناجوانمردانه به شهادت می رسانند و این واقعه تنها در شعر و یا بهتر است بگوییم نوحه هایی که قبل از انقلاب در محافل عزاداری استفاده می شد به همین مضمون و با چاشنی سوز و اندوه همراه می شد تا مگر بتواند اشکی از اهل محفل و مجلس بگیرد. ولی در شعر انقلاب یکی از مضمون سازترین سوژه ها جریان شهادت حضرت عباس است. عباس رازی رشید می شود که روزی بر لب فرات آمده است:

به گونه ماه

نامت زبانزد آسمانها بود

و پیمان برادری ات

با جبل نور

چون آیه های جهاد

محکم

تو آن راز رشیدی

که روزی فرات

بر لبت آورد

و ساعتی بعد

در باران متواتر پولاد

بریده بریده

افشا شدی

و باد تو را

با مشام خیمه گاه

در میان نهاد

و انتظار در بهت کودکانه حرم

طولانی شد

تو آن راز رشیدی

که روزی فرات

بر لبت آورد

و کنار درک تو

کوه از کمر شکست[18]

 

زان دست که چون پرنده بیتاب افتاد

بر سطح کرخت آبها تاب افتاد

دست تو چو رود تا ابد جاری شد

زان روی که در حمایت از آب افتاد[19]

 

هر چند ز غربتت گزند آمده بود

زخمت به روان دردمند آمده بود

گویند که از هیبت دریای دلت

آن روز زبان آب بند آمده بود[20]

و این رباعی هم برای یار دیگر اباعبدالله حر:

روزی که ز دریای لبش در می رفت

نهر کلماتش از عطش پر می رفت

یک جوی از آن شط عطش جوش زلال

آهسته به آبیاری حر می رفت[21]

انتظار:

تمام خاک را گشتم به دنبال صدای تو

ببین باقی است روی لحظه هایم جای پای تو

اگر کافر اگر مؤمن به دنبال تو می گردم

چرا دست از سر من بر  نمی دارد هوای تو

دلیل خلقت آدم نخواهی رفت از یادم

خدا هم در دل من پر نخواهد کرد جای تو

صدایم از تو خواهد بود اگر برگردی ای موعود

پر از داغ شقایق هاست آوازم برای تو

تو را من با تمام انتظارم جستجو کردم

کدامین جاده امشب می گذارد سر به پای تو

نشان خانه ات را از تمام شهر پرسیدم

مگر آن سوتر است از این تمدن روستای تو[22]

«انتظار» آسمان بیکرانی بود که پرنده ملکوتی انقلاب اسلامی در آن به پرواز درآمد. امام در بستر انقلاب اسلامی مفهومی عمیق  و ازلی و ابدی از انتظار را در جانمان ریخت. دستهایمان را گرفت و ما را از پشت درهای بسته انتظار بیرون کشید، آن بزرگ به ما آموخت که دست روی دست گذاشتن و نشستن و منتظر ماندن راه رسیدن به معشوق نیست برای وصل او و پیوستن به آن جان شفاف باید روشن باشیم و از جنس او.

امام زمانی که در شعر انقلاب نوید آمدنش داده می شود پدیده ای یک بعدی، آنگونه که قبل از این از آن یاد می شد نیست او بزرگی، بیکران است که برای گسترش عدل و عدالت و رحمت الهی خواهد آمد، اگر چه در یک دست آن بزرگ ذوالفقار مولا می درخشد و گردن مستکبران را خواهد زد و به نگاه خیره پلنگان به ماه پایان خواهد داد، مقتدایی است که می شود در استقبالش ترانه خواند و تار نواخت. او غمگسار است و خلاصه رفیق ماست:

فروغ بخش شب انتظار آمدنی است

رفیق آمدنی، غمگسار آمدنی است

ببین چگونه قناری ز شوق می لرزد

مترس از شب یلدا، بهار آمدنی است

به خاک کوچه دیدار آب می پاشند

بخوان ترانه، بزن تار یار آمدنی است

صدای شیهه رخش ظهور می آید

خبر دهید به یاران سوار آمدنی است

بس است هر چه پلنگان به ماه خیره شدند

یگانه فاتح این کوهسار آمدنی است[23]

امام زمان(عج) در شعر انقلاب اگر چه امام است و منزلتی الهی و پیامبر گونه دارد و وجودی آسمانی است اما در آسمان نمی ماند و برای اینکه به ما نزدیک شود و ما را هدایت کند به زمین خواهد آمد، با ما زندگی خواهد کرد، در رهگذر ها به ما سلام خواهد کرد و پاسخ سلام ما را خواهد داد و این تصویر تازه ای از امام زمان(عج) است که در شعر قبل از انقلاب به این شکل به ما معرفی شده است. این نگاه تازه وقتی با بیان امروزی و صمیمی شعر معاصر درآمیزد غزلهای زیبایی از این دست را به وجود می آورد:

دست تو باز می کند پنجره های بسته را

هم تو سلام می کنی رهگذران خسته را

دوباره پاک کردم و به روی رف گذاشتم

آینه قدیمی غبار غم نشسته را

پنجره بی قرار تو کوچه در انتظار تو

تا که کند نثار تو لاله دسته دسته را

شب به سحر رسانده ام، دیده به در نشانده ام

چشم به راه مانده ام، جمله عهد بسته را

این دل صاف کم کمک شده ست سطحی از ترک

آه شکسته تر مخواه آینه شکسته را[24]

برای رسیدن به او باید از سنخ او باشیم و به سوی او گام برداریم باید با مبارزه در جهت اهداف او، با تلاش و اگر لازم باشد شهادت زمینه ساز ظهور او باشیم تا دستی به آن خم سربسته برسانیم:

بتی که راز جمالش هنوز سربسته است

به غارت دل سودائیان کمر بسته است

بر آن بهشت مجسم دلی که ره برده است

در مشاهده بر منظر دگر بسته است

زمینه ساز ظهورند شاهدان شهید

اگر چه ماتمشان داغ بر جگر بسته است

به یازده خم می دست ما اگر نرسید

بده پیاله که یک خم هنوز سر بسته است[25]

ما با انقلاب و به قافله سالاری روح خدا به سرچشمه اسلام مراجعت کردیم، همراه رسول اکرم صلی الله علیه و آله در غار حرا لحظات نزول وحی را احساس کردیم. با او در پرتو نبوت قرار گرفتیم و با پیامبر از قله فرود آمدیم و بشارت توحید را در گوش مکه فریاد زدیم. با علی خانه نشین شدیم، همصدای او سکوت کردیم، و با او سکوت را شکستیم و بر حکام جور شوریدیم و بالاخره شهید عدالت خویش شدیم و محراب به خونمان معطر شد. ما حتی همراه انقلاب به مقطع حساس امامت حسن بن علی علیه السلام هم سفر کردیم و آنگاه که مصلحت حق ایجاب می کرد صلح را پذیرفتیم و جام زهر را سر کشیدیم.

همه و همه این لحظات به دلیل احساس عمیقی که نسبت به آنها داشتیم در فرهنگ و هنر و ادبیات انقلاب جلوه نمود و در شعر این تحول عظیم محسوس تر جلوه کرد. زبان شفاف و روشن شعر امروز با مفاهیم و مضامین اصیل و ارزشمند مذهبی و آمیخته شدن آن با نگاه تازه ای که امام از این مفاهیم ارائه کرد، شعر مذهبی و مفاهیم مذهبی ما را دچار تحولی مبارک نمود که در تاریخ اسلام از طرفی و شعر فارسی از طرفی دیگر بی نظیر بوده است و این در حالی است که هنوز به آینده امید های بیشتر و عمیق تری بسته ایم.

 

*  *  *

 

 منبع: مجموعه مقالات کنگره بررسی تأثیر امام خمینی و انقلاب اسلامی بر ادبیات معاصر (ادبیات انقلاب، انقلاب ادبیات)، ج 2، ص 317.

 

پی نوشتها

[1] - علی معلم دامغانی، ای از تبار مردمی و مهر، حوزه  هنری، چ 1372، ص 62

[2] - سلمان هراتی، از آسمان سبز، حوزه هنری، 1368

[3] - علی موسوی گرمارودی، دستچین

[4] - همان

[5] - سلمان هراتی، از آسمان سبز، حوزه هنری

[6] - سید عبدالله حسینی، ضریح آفتاب، حوزه هنری، 1368

[7] - احد ده بزرگی، رباعی امروز، برگ 1368، ص 50

[8] - سید حسن حسینی، حرفی از جنس زمان، قو، 1376

[9] - سید حسن حسینی، رباعی امروز، برگ 1368، ص 107

[10] - مطلع ترکیب بند محتشم کاشانی

[11] - علی موسوی گرمارودی، حرفی از جنس زمان، قو، 1376

[12] - همان

[13] - علی معلم دامغانی، رجعت سرخ ستاره، حوزه هنری

[14] - محمد رضا محمدی نیکو، حرفی از جنس زمان، قو، 1376

[15] - علی موسوی گرمارودی، حرفی از جنس زمان، قو،1376

[16] - قادر طهماسبی، روزنه، ضریح آفتاب، 1374، ص 126

[17] - سید حسن حسینی، گنجشک و جبرئیل، افق، 1371

[18] - همان

[19] - سلمان هراتی، رباعی امروز، برگ 1368، ص 56

[20] - سید حسن حسینی، رباعی امروز، برگ 1368، ص 94

[21] - سید حسن حسینی، شعر امروز، الهدی 1372، ص 241

[22] - یوسفعلی میرشکاک، حرفی از جنس زمان، قو، 1376، ص 92

[23] - مرتضی امیری اسفند، قم

[24] - سهیل محمودی

[25] - قادر طهماسبی، حرفی از جنس زمان، قو، 1376

 

. انتهای پیام /*