انسان کامل از نگاه امام خمینی رحمه الله

دکتر عبّاس محمّدیان[1]

مقدمه

بحث از انسان و انسان شناسی همواره یکی از موضوعات مهم، با ارزش و دراز دامن همۀ مکاتب فکری بشری بوده، هست و خواهد بود. ادیان الهی نیز برای این موضوع ارزش زیادی قائل شده اند و پیام آوران وحی و پیشوایان معصوم علیهم السلام نیز علم خودشناسی ـ یعنی انسان شناسی ـ را از سودمندترین دانش ها دانسته[2] و شناخت خداوند را از مسیر شناخت خود توصیه فرموده اند.[3]

 

بهر آن پیغمبر این را شرح ساخت                          کان که خود بشناخت، یزدان را شناخت[4]

 

در آیات زیادی از قرآن کریم موضوع آفرینش انسان، جایگاه او در میان آفریده ها، صفات مثبت و منفی او، خصایص انسان های کامل ـ یعنی انبیا و اولیا و مؤمنان ـ و سایر مباحث مرتبط با آن مطرح شده است. قرآن، پیامبران و مؤمنان واقعی را ـ که هر کدام مرتبه ای از کمال را دارا هستند ـ الگوهای بشر معرفی کرده[5] و از میان همۀ آنان، پیامبر  اکرم صلی الله علیه و آله را به عنوان بهترین و پاک ترین نمونۀ کمال به انسان ها شناسانده[6] و همه را به صورت مطلق و بدون هیچ قید و شرطی به فرمانبرداری از وی امر فرموده است.[7]

با استناد به عقل و نقل آشکار می شود که وجود انسانی، شاهکار آفرینش است و تا آن جا که  بشر  ادراک می کند، موجودی شگفت انگیزتر، بزرگ تر و ارزشمندتر از انسان پا به عرصۀ هستی  نگذاشته  است. او اشرف مخلوقات، مسجود فرشتگان عالم قدس، خلیفۀ خدا در همۀ مراتب  هستی، مثَل  اعلای حق، آینۀ تمام نمای اسماء و صفات الهی،[8] جان جهان،[9] اسم اعظم خداوند،[10] غایت آفرینش،[11] واسطۀ نزول فیض از مبدأ فیّاض به تمامی موجودات عوالم وجود،[12] و واسطۀ هدایت خلق،[13] صراط مستقیم حق[14] و نوع اخیر و کون جامع[15] و به تنهایی «کلّ الانواع» است.

اگر چه بحث از انسان کامل در بسیاری از مکاتب فکری مطرح بوده و هست، ولی دیدگاه آنان در این موضوع با یکدیگر متفاوت است و هر کدام معیار کمال انسان را در چیزی دیده اند که گاه در نقطۀ مقابل معیارهای دینی و الهی قرار می گیرد.

به عنوان مثال، عقل گرایان، گوهر انسان را عقل او می دانند و بر این باورند که انسان کامل یعنی «انسان حکیم»، و منظورشان از حکمت، حکمت نظری است نه عملی.[16]

در مکتب عشق، یعنی مکتب عرفان، کمال انسان در عشق به ذات حق نهفته است. حرکت کمالی در این مکتب، عمودی و صعودی است؛ یعنی پرواز به سوی عشق و مبدأ زیبایی و کمال.[17] «انسان کامل» عارفان، انسانی است که به خدا می رسد و مظهر کامل همۀ نام ها و صفات حق می شود.

گروهی از فیلسوفان قدیم یونان، مانند سوفسطاییان، کمال انسان را در قدرتمندی و زورمندی او دانسته اند و همین موضوع را در دو قرن اخیر نیچه، فیلسوف معروف آلمانی، دنبال کرده است.

بعضی از مکاتب هندی که بنای خود را بر محبت و معرفت گذاشته اند، انسان کامل را کسی می دانند که خود را شناخته و از این طریق، بر خود مسلّط شده باشد.[18]

تعبیر «انسان کامل» در قرآن و سنّت به کار نرفته و به جای آن از تعبیر «مسلمان کامل» و «مؤمن کامل» بهره گرفته است؛ یعنی انسانی که از مسیر دین و ایمان، به کمال رسیده است.

به نظر می رسد که این تعبیر برای نخستین بار در دنیای اسلام توسط محیی الدین بن عربی، معروف به شیخ اکبر و بنیان گذار عرفان نظری، در قرن هفتم هجری مطرح شده  باشد.

آنچه در این مقاله مورد بحث و بررسی قرار می گیرد، صورت انسان کامل و جایگاه او در عالم آفرینش و ارتباطش با سایر موجودات و مباحث مرتبط با آن از دیدگاه مرحوم امام خمینی رحمه الله است.

بدیهی است پرداختن به سیرت انسان کامل و صفات باطنی و معنوی او، خود بحث مستقلی است که نگارنده کوشیده تا به تفصیل بدان نپردازد و در حد لزوم و به اقتضای بحث، اشاره ای کوتاه به آن داشته  باشد.

انسان کامل؛ جلوۀ اسم «الله »

نخستین پرسشی که در حکمت و عرفان در مورد هستی شناسی مطرح می شود این است که اولین موجودی که از کتم عدم پا به عرصۀ هستی گذاشت که بود؟

در پاسخ به این پرسش، فیلسوفان، عقل اول و عارفان، حقیقت وجودی انسان کامل را نخستین آفریده می دانند.

مرحوم امام خمینی رحمه الله در تمامی آثارش، هر جا که سخن از انسان کامل به میان آمده، پاسخ عرفان را تأیید کرده و آن را با شرح و تفصیل بیان فرموده است. به نظر ایشان، اولین نامی که از سوی حق تعالی از حضرت علمی و به فیض اقدس تجلّیِ بیرونی یافت، اسم اعظم «الله » است. این نام که مساوی با همۀ نام ها است و حقایق همۀ نام ها را به صورت احدیّت جمع دارا است، شرف سیادت و ربوبیت بر نام های دیگر حق دارد.

اسم اعظم در کاربرد عرفان، عبارت است از احدیّت جمع حقایق نام های جلال و جمال و لطف و قهر.

بعضی از اسماء حسنای پروردگار محیطند و بعضی محاط، بعضی شاملند و بعضی مشمول. از میان نام های حق، آن اسمی که سلطنت مطلق و احاطۀ تام بر سایر نام ها دارد، اسم اعظم «الله » است.

چون نام های حق تعالی عین ذات مقدّس او هستند، هر نامی عین نام دیگر و دربردارندۀ تمامی کمالات است. بنابراین، تجلّیات و کمالات در بعضی نام ها ظاهر است و در بعضی باطن؛ مانند اسم «رحمان» که رحمت در آن ظاهر و سخط و غضب در آن باطن است. بنابراین، اسم «الله » محیط و حاکم بر سایر نام ها و نخستین ظهور کثرت در عالم اسماء و حضرت واحدیت است و به واسطۀ او است که سایر نام ها و مظاهرشان آشکار می شود. این اسم در تمامی مراحل ظهور، ظاهر و در مراتب بطون، باطن است.

صورت اسم «الله » ـ که عین ثابت انسان کامل است ـ نخستین صورتی است که در حضرت علمیه به ظهور رسید و به واسطۀ او، سایر صورت ها، بلکه سایر نام ها و مظاهر و تجلّیاتشان ظاهر شدند. پس انسان کامل ـ که «کون جامع» نامیده می شود ـ اسم اعظم حق است؛ اوّلیت و آخریت و ظاهریت و باطنیت برای او است [19] و همان مشیّتی است که خداوند بی واسطه و به دست خویش آن را آفرید و سایر عوالم و مراتب وجود را به مشیّت خلق فرمود.[20] همۀ وجودات خاصِ تعیّنات فعلی، در عین مشیّتْ مستهلک و فانی است. و این همان مقام «حقیقت محمّدیه» و نخستین مخلوق و مرتبۀ «تدلّی» است که در قرآن به آن اشاره شده است.[21] این همان مقام فقر مطلق است که «مشیّت مطلق» نامیده می شود و گاه از آن به «فیض مقدّس» و «رحمت واسعه» و «اسم اعظم» و «ولایت مطلق محمّدی» یا «مقام علوی» تعبیر می شود.[22]

اعیان ثابته به تجلّی ذاتی در مقام واحدیت، به پیروی از اسم جامع که به تجلّی فیض اقدس تعیّن پیدا کرده، تحقّق علمی پیدا کرده اند و مفهوم «ربوبیت»  در آن مقام مقدّس، تجلّی به مقام الوهیت است که بدان تجلّی، تمامی نام ها متعیّن می شوند و عین ثابت انسان کامل اوّلاً، و دیگر اعیان در سایۀ آن، متعیّن می گردند.[23]

بنابراین، عین ثابت انسانی بر سایر اعیان، حکومت و ربوبیت و سلطنت دارد و او ظهور جمیع حقایق در مقام واحدیت است. تجلّی اول این حقیقت در مقام خلق، وجود عقل اول است و از تجلّیات عقل اول، عقل دوم و لوح محفوظ و سایر حقایق، تحقّق خارجی پیدا می کنند.

به همین سبب، حقیقت کلی انسان، در هیچ حد معیّنی محصور نمی شود و هیچ موجودی از حیطۀ ربوبیت او خارج نمی باشد. به عبارتی، جمیع موجودات، از عقل اول تا هیولای اُولی، تعیّنات انسان کاملند.[24]

مرحوم امام خمینی می فرماید:

نخستین اسمی که اقتضای لازم کرد اسم اعظم «الله » بود که پروردگار و مربّی عین ثابت محمّدی در نشئۀ علمی بود. پس عین ثابت انسان کامل، نخستین ظهور در نشئۀ اعیان ثابت بود و به واسطۀ حبّ ذاتی که در حضرت اُلوهی بود، عین ثابت کامل، سر سلسلۀ کلیدهای دیگر خزاین الهی و گنجینه های پنهانی گردید.[25]

اعیان ثابتۀ دیگر به توسط عین ثابت انسان ظهور یافتند و فیض وجود را به واسطۀ او از مبدأ فیّاض دریافت کردند.

این حقیقت که از آن به «حقیقت محمّدیه» تعبیر می شود، حقیقتی بسیط و روحانی است که با وحدت خود، همگی کمال و جمال است و با خلقت این حقیقت واحد، هر آنچه را که قلم تقدیر می بایست بنویسد، نوشت و قضای الهی پایان یافت. ولی با این وصف، چون نظام موجود در ذات و صفت و فعل خود در ذات الهی فانی است، حکومت «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأنٍ»[26] برقرار است.

اسم اعظم الهی به حسب مقام الوهیت، حقیقتی است؛ و به حسب مقام مألوهیت، حقیقتی دیگر؛ و به حسب مقام لفظ و عبارت، حقیقتی سوم.

اسم اعظم به حسب مقام الوهیت و واحدیت، اسمی است که جامع همۀ نام های حق است؛ جامعیتی که مبدأ اشیاء و اصل آن ها می باشد و به بیان دیگر، به منزلۀ هسته ای است برای درخت که تنه و شاخه ها و برگ ها همه از او است. این اسم به اعتبار اول و بلکه به اعتبار دوم نیز بر همۀ اسم ها حکومت دارد و همۀ اسم ها مظهر اویند و به حسب ذات، بر همۀ مراتب الهی مقدّم است. این اسم به تمام حقیقتِ خود تجلّی نمی کند مگر برای خودش و برای آن کس از بندگان خدا که جلب رضایت او کرده و مظهر تامّ او گردیده باشد؛ یعنی کسی که صورت حقیقت انسانیت باشد که صورت همۀ عوالم است.

در تمام نوع انسان، کسی که این اسم ـ چنان که هست ـ برای او تجلّی کرده باشد، نیست مگر «حقیقت محمّدیه» و اولیای پاک خدا که در روحانیت با آن حضرت متحدند.

اسم اعظم به حسب حقیقت عینی عبارت است از انسان کامل، که خلیفۀ خدا در همۀ عوالم است؛ به همین سبب، کریم ترین آیات الهی و بزرگ ترین حجّت های او است. از امام علی علیه السلام و امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمودند:

إنَّ الصورةَ الإنسانیة هی أکبرُ حُجَجِ الله  علی خلقِه، و هی الکتابُ الذی کتبَه بیَده، و هی الهیکلُ  الذی بناهُ بحکمتِه، و هی مجموعُ صورةِ العالمین، و هی المختصرُ من اللوحِ المحفوظ، و هی الشّاهدُ علی کلِّ غالب، و هی الطریق المستقیم إلی کلّ خیر، و الصراطُ الممدود بینَ الجنّةِ و النّار.[27]

پس حقیقت عقل مجرد و روحانیت بسیط ـ که در روایات از آن به نور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله یا فرشتۀ روحانی تعبیر شده است ـ بی واسطه از حق تعالی صدور یافت.

بنابراین، صادر اول، عین تعلّق محض و ربط محض به پروردگار است و در این صورت، آنچه از او صادر می شود در حقیقت از خداوند صادر شده است؛ زیرا میان خداوند و او بینونت عزلی و جدایی نیست.[28] این که عرفا می گویند فعل انسان کامل فعل خدا است و «نایب است و دست او دست خدا است[29]» اشاره به همین حقیقت دارد.

در بعضی از روایات معصومین علیهم السلام صادر اول بودن حقیقت محمّدیه مورد تأیید قرار گرفته است؛ از جمله امام باقر علیه السلاممی فرماید:

«یا جابرُ! إنّ الله  أوّلُ ما خلَقَ، خلَقَ محمّداً صلی الله علیه و آله و عترَتَه الهداة المُهتدین، فکانوا أشباحَ نورٍ بین یَدَی الله .»

قلتُ: و ما الأشباح؟

قال: «ظِلُّ النور، أبدانٌ نورانیةٌ بلا أرواحٍ، و کان مؤیَّداً بروح واحدةٍ؛ و هی روحُ القُدس؛ فبه کانَ یعبدُ الله  و عترَته».[30]

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز فرمود:

«أوّلُ ما خَلَقَ الله  نوری».[31]

و در جای دیگر فرمود:

«أوّلُ ما خَلَقَ الله  العقلَ».[32]

این دو حدیث با یکدیگر منافات ندارند؛ زیرا عقل اول، روحانیت و جنبۀ معنوی حضرت خاتم  صلی الله علیه و آلهاست و اخبار دیگری که می فرماید: «أوّلُ ما خَلَقَ الله  روحی»[33] و «أوّلُ ما خُلق المشیّة[34]» و «نحن الآخِرون السابقون»[35] همگی به یک گوهر گران مایۀ بسیط مجرد اشاره دارد که عبارت از حقیقت محمّدیه و حقیقت اسم اعظم «الله » است.

 

عقل اول؛ تجلّی عین ثابت انسان کامل

نخستین ظهور حقیقت محمّدیه در صورت عقل اول است؛ چون عین ثابت عقل اول از تجلّی این حقیقت ظاهر شده است؛ پس عقل اول، حسنه ای از حسنات او است.

عقل اول صورت اجمالیۀ مرتبه و مقام «عماء» است؛ زیرا مرتبه و مقام «حضرت عمائیه»، مقام واحدیت است. حق در این مقام، تمامی حقایق را به نحو اَعلی و اَتمّ واجد می باشد و نخستین تنزّل به صورت امکانی و وجود خلقی، صورت عقل اول است.

این عقل، واسطۀ فیض به سایر موجودات و دربردارندۀ تمامی کمالات است و چون ظهوری از ظهورات خاتم انبیا صلی الله علیه و آلهاست، حضرت فرمود: «أوّلُ ما خلَقَ الله  نوری»؛ زیرا عقول، نور محض و فاقد جهات ظلمانیه می باشند.[36]

نخستین صادر از وجود واحد و نزدیک ترین موجود به حق، عقل کلی و صادر اول است که «وجهُ الله  الکریم» و «اسم الله  العظیم الأعظم» و «نور مُشرِق حق بر هیاکل ممکنات» و در اصطلاح حکما «نفَس رحمانی» و در زبان عرفا «حقّ مخلوقٌ به» و نزد شرع «رحمت واسعه» و «حقیقت محمّدیه» نامیده می شود. این حقیقت کلی مجرد، جامع جمیع عوالم جبروت و ملکوت و ناسوت است وبدون اندک انفصالی، به مبدأ خویش متصل می باشد. این که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «أنا اصغر مِن ربّی بسنَتین»[37] به همین حقیقت اشاره دارد.

آفرینش عقل از نور منبسط و اضافۀ اشراقی است و با وجود آن که تمامی عالم وجود، ظهور فیض منبسط و تجلّی فیض اشراقی است، اختصاص عقل اول یا جملۀ عقول به آن، شاید به این معنی است که عالم عقلی، جلوۀ تام و نخستین تجلّی این فیض است و سایر عوالم وجود و موجودات آن عوالم، همگی به واسطۀ آن گوهر یگانه، فیض وجود را از مبدأ فیّاض دریافت می کنند.[38]

مرحوم ملاّ صدرای شیرازی در همین معنی می گوید:

 

عقل اول سایۀ نور خداست                                  ذات او معنی روح مصطفاست

مرجع جان های هر یک ز انبیا                                هست تا حد یکی زین عقل ها

عقل باشد سایۀ نور احد                             پاک و بی غش باشد از نفس و جسد[39]

 

این جوهر مجرد، عقل عالم کبیر، و در کاربرد بعضی از عرفا،[40] «آدم اول» نامیده شده، و این، غیر از آدم ابوالبشر است؛ زیرا روحانیت آدم  علیه السلام ظهور آن حقیقت می باشد.[41]

به سبب آن که حقیقت محمّدیه جلوۀ اسم اعظم «الله » است و مقام باطن ولایت او مقام جامعیت اسم اعظم و متحد با آن است، حضرت ختمی مرتبت  صلی الله علیه و آله به اعتبار باطن وجود، عین اسم اعظم و به اعتبار ظهور خلقی در مقام قوس نزول، نخستین تعیّنی که به خود می گیرد، تعیّن عقلی و ظهور به صورت عقل اول است؛ نه بدان مفهوم که عقل اول، تمام حقیقت آن مقام رفیع باشد. به بیان دیگر می توان گفت: عقل اول، حسنه ای از حسنات او است که متصف به مظهریت جمیع اسماء نیست[42]؛ در صورتی که عین ثابت حقیقت محمّدیه به سبب اتحاد با اسم «الله » قابلیت مظهریت تمامی اسماء را دارد. بنابراین، عقل اول، مرتبه ای از مراتب وجود او است.

فیض وجود عین ثابت انسان کامل، شامل عقل و سایر مراتب فروتر از آن می شود و به اعتبار اصل ذات، حد ماهوی ندارد؛ در حالی که عقل اول، حد ماهوی دارد. همین حقیقت است که گاهی به صورت عقل ظاهر می شود و گاه به صورت نقوش و مراتب عوالم برزخی متجلّی می گردد.

بنابراین، حقیقت محمّدیه به اعتبار وطن اصلی خویش، واسطۀ فیض به عالم هستی، و به اعتبار جنبۀ خلقی و وجود حادث مادی، عبد مربوب و مرزوق است و از این جهت با موجودات عالم اجسام تشابه دارد. ممکن است آیۀ «أنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَیٰ إلَیَّ»[43] به این حقیقت اشاره داشته باشد. عین ثابت انسان کامل به حسب وجود با اسم اعظم متحد است، نظیر اتحاد وجود با ماهیت خاص آن وجود. در نتیجه، عقل اول همان گونه که از اسم «الله » صادر شده، از مظهر این اسم (حقیقت محمّدیه) نیز صادر شده است.

به این نکتۀ باریک نیز باید توجه داشت که حقیقت محمّدیه مظهر اسم «الله » ذاتی است، نه «الله » وصفی، که عقل اول مظهر آن می باشد. بنابراین عین ثابت این حقیقت در مقامِ واحدیت، صورت و مظهر اسم «الله » و متحد با آن؛ و در مقام احدیّت ـ که مقام تجلّی ذاتی است ـ متجلّی در اسماء الهیه است و عین ثابت او به این اعتبار بر کلیۀ اعیان ثابت، سِمت سیادت دارد.[44]

حضرت امام خمینی رحمه الله بارها در آثار خود، همچون عرفای محقّق، باطن نبوّت رسول اکرم  صلی الله علیه و آله و حقیقت انسان کامل را مظهر اسم اعظم «الله » دانسته و دربارۀ این حقیقت بسیط مجرد، مطالب عمیقی فرموده است.[45] به نظر ایشان، اسم اعظم دربردارندۀ احدیّت جمع حقایق اسماء جلال و جمال و لطف و قهر است و هیچ فرقی بین اسم اعظم و مقام غیبی و نور اَقرب نیست؛ جز این که این ظاهر است و آن باطن، و او با وحدت جمعی و بساطت احدیّت، همۀ نام ها را در خود پوشیده دارد، ولی منزّه از هر کثرت و مقدّس از هر گونه اعتبار و حیثیت.[46]

انسان کامل؛ آینۀ تمام نمای اسماء و صفات

انسان کامل چون مظهر تمامی نام ها و صفات و مربوب حق تعالی به اسم جامع است، هیچ یک از نام ها بر او غلبۀ تصرف ندارد و خود نیز چون ربِّ خود و «کون جامع» است، دارای مقام وسطیت و برزخیت کبرا است و سیرش بر طریق مستقیم اسم جامع است؛ در حالی که سایر موجودات، هر یک اسمی از اسماء محیط یا غیر محیط در آن ها تصرف دارد که مظهر همان اسم هستند و ابتدا و بازگشت آن ها به همان اسم است.

پس چون حق تعالی به مقام اسم جامع و ربّ انسان بر صراط مستقیم است ـ یعنی مقام وسطیّت و جامعیت، بدون برتری صفتی بر صفت دیگر و ظهور اسمی بر اسم دیگر را دارا است ـ مربوب آن ذات مقدّس نیز بدین صفت و بر صراط مستقیم است؛ در حالی که هیچ یک از موجودات دیگر بر صراط مستقیم نیستند و گرایش به جانب لطف و جمال یا قهر و جلال دارند.[47]

انسان کامل همچون حق جلوه گاه صفات قهر و لطف است؛ همان گونه که خداوند در عین ظهور، باطن است و رحمت او عین غضب و در غضبش رحمت پنهان است، انسان کامل نیز این گونه است؛ زیرا با دو دست لطف و قهر حضرت حق آفریده شده است.[48]

 

همچو نی زهری و تریاقی که دید                         همچو نی دمساز و مشتاقی که دید[49]

 

حدیث قدسی معروف که می فرماید: «إنّ الله  خَلَقَ آدمَ علی صورته»[50] اشاره به همین مظهریت صفات جمال و جلال انسان کامل دارد.

ولایت حقیقت محمّدیه

برتری پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر تمامی فرشتگان و پیامبران و اولیا، برتری تشریفاتی نیست؛ بلکه حقیقتی وجودی و کمالی است. برتری آن بزرگوار به شمول دایرۀ ولایت او بر تمامی مخلوقات بستگی دارد که آن را نیز از سیادت واحاطۀ اسم اعظم «الله » بر سایر نام ها گرفته  است.

یکی از دلایل برتری حضرت خاتم  صلی الله علیه و آله بر فرشتگان این است که فرشته مقیّد به مقام تنزّه است و از اقسام شهوات مبرّا؛ در حالی که انسان کامل «هیکل توحید»[51] و مظهر اسماء و صفات حق و آینۀ جمال نمای او است و وحدت او، وحدت جمعی است. آن حقیقت کامل، جمیع کمالاتی را که موجودات دارند دارا است، به علاوۀ کمالاتی که آن ها فاقد آن هستند.[52]

دلیل دیگر، تعلیم اسماء به انسان است. مرتبۀ عالی تعلیم اسماء، تحقّق به مقام اسماء الله  است؛ همان گونه که مرتبۀ عالی از احصای نام ها، که در روایت شریف «إنَّ لله تسعَ و تسعین اسماً، مَن أحصاها دخَلَ الجنّة»[53] تحقّق به حقیقت آن ها است که انسان را به جنّت اسمائی نایل می کند.[54]

حضرت امام  رحمه الله مقام نبیّ اکرم  صلی الله علیه و آله را مقام «مشیّت مطلق» و ولایت کلی اصلی هیولایی، و مقام سایر انبیا را مقام «مشیّت مقیّد» و ولایت جزئی تبعی و صورت هیولی می داند. مقیّدات، مظاهر مطلق و جزئیات، مشارق نور او و مظاهر ظهور او هستند؛ به همین سبب، نبوّت انبیا، ظهور نبوّت او و دعوت به سوی او است و نبوّت آن بزرگوار، روح نبوّات و باطن آن است.[55] این که حضرت ختمی مرتبت  صلی الله علیه و آلهفرمود: «کُنتُ نبیّاً و آدم بین الماء و الطین»[56] به همین نبوّت دائمی و سرمدی اشاره دارد.

از حقیقت محمّدیه به «قلم» نیز تعبیر کرده اند؛[57] زیرا او واسطۀ نگارش حق در صور مبدعات و مخترعات و کاینات است؛ همان گونه که قلم در دست نویسنده، کلمات را می نویسد و نقش ها را ترسیم می کند.

مرتبۀ حقیقت محمّدیه به تعبیر قرآن، مقام «أو أدنی» است[58] و وجودش حد وقوف ندارد؛ چنان که در معراج، در حرکت قوس صعودی، آن حقیقت بی حد، به همراهی جبرئیل به مرتبه ای رسید که آن فرشتۀ مقرّب را یارای بالاتر پریدن نبود و فرمود:

«لَو دَنَوتُ أنمُلةً لاحترقتُ».[59]

و پس از آن، حبیب خدا به تنهایی و به کشش محبوب تا نهایت سیر کمالی خویش ـ که مقام «قاب قوسین» و پس از آن «أوأدنی» است ـ پرواز کرد و به جایی رسید که از آن حالت این چنین خبر داد:

«لی مع الله  وقتٌ لا یَسعنی فیه مَلکٌ مُقرَّبٌ و لا نبیٌ مُرسَلٌ».[60]

به همین سبب، او «رحمت واسعه» و «وجود منبسط» است.

برتری نبوّت حضرت ختمی صلی الله علیه و آله بر سایر انبیا، به برتری و سیادت اسمی بر می گردد که حقیقت محمّدیه جلوۀ آن است؛ زیرا هر اسمی که محیط تر و جامع تر است، دولت او نیز محیط تر و نبوّت تابعۀ او محیط تر و بادوام تر و کتاب نازل شده از او محیط تر و جامع تر است. چون نبوّت پیامبر ختمی  صلی الله علیه و آله و قرآن شریف و شریعت آن بزرگوار از مظاهر و مجالی یا از تجلّیات و ظهورات مقام جامع احدی و حضرت اسم «الله » الأعظم است، از این جهت محیط ترین نبوّات و کتب و شرایع و جامع ترین آن ها است و اکمل و اشرف از آن ها قابل تصوّر نیست و دیگر از عالم غیب به بسیط طبیعت، علمی بالاتر یا شبیه به آن تنزّل نخواهد کرد؛ یعنی آخرین ظهور کمال علمی که مربوط به شرایع است، همین است و بالاتر از این، امکان نزول در عالم ملک را ندارد. پس خود رسول ختمی  صلی الله علیه و آله اشرف موجودات و مظهر تامّ اسم اعظم است و نبوّت او نیز تمام ترین نبوّت های ممکن و صورت دولت اسم اعظم است که ازلی و ابدی است.[61]

نبوّت پیامبر اکرم  صلی الله علیه و آله اختصاص به عالم عین ندارد، بلکه در تمامی مراتب وجود، به اعتبار برتری مُظهر خود، نبوّت و ولایت و سیادت از آن او است. نخستین کسانی که به این رسول غیبی و ولیّ حقیقی ایمان آوردند، ساکنان عالم جبروت، یعنی انوار قاهر نوری و قلم های عالی الهی، بودند که نخستین ظهور بسط فیض و «مدّ ظلّ» می باشند. سپس به ترتیب نزول، از بالا به پست تا جهان ماده و مادیات، بدون آن که سرپیچی کنند، به او ایمان آوردند و این یکی از معانی روایتی است که از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود:

«آدمُ و مَن دونه تحتَ لوائی».[62]

بنابراین، هر موجودی به اندازۀ وسعت وجودی خویش و قابلیتش، ولایت و خلافت باطنی را پذیرفته است و همین ولایت است که در تمامی اجزای عالم، همچون خون در رگ های انسان سریان دارد.[63] با عنایت به این موضوع می توان گفت که مقام کثرت در وحدت و وحدت در کثرت برای هیچ یک از انبیا، به جز خاتم پیامبران  صلی الله علیه و آله به اصالت و برای اوصیای آن بزرگوار به تبعیت او، میسّر نشده است.[64]

اتحاد نور وجودی پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام

هر مقامی که برای حضرت ختمی مرتبت  صلی الله علیه و آله در مراتب گوناگون عالم آفرینش وجود دارد، برای اوصیای او نیز برقرار است؛ زیرا نور وجودی پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام با یکدیگر اتحاد ذاتی دارد.

مرحوم امام خمینی در کتاب شرح دعاء السحر (ص 39 ـ 40) برای اثبات همین موضوع به حدیثی از امام صادق علیه السلام استناد کرده اند که فرمود:

«إنّ الله  کان إذ لا کان، فخلقَ الکانَ و المکانَ، و خلقَ نورَ الأنوارِ الذی نوّرت منه الأنوار، و أجری فیه مِن نوره الذی نوّرت منه الأنوار، و هو النورُ الذی خلقَ منهُ محمّداً و علیّاً، فلم یزالا نورین أوّلین؛ إذ لا شیء کوّن قبلهما. فلم یزالا یجریان طاهرین مطهّرین فیالأصلاب الطاهرة، حتّی افترقا فی أطهر طاهرین، فی عبدالله  و أبیطالب»؛[65]

خدای تعالی بود هنگامی که بودی نبود، پس بود و مکان را آفرید و نورها را آفرید و نور الانوار را که همۀ نورها از آن نورانی شد، آفرید و از نور خودش که انوار از آن نورانی است، در آن جاری کرد و آن همان نوری است که از آن محمّد و علی را آفرید. پس آن دو بزرگوار همواره دو نور نخستین بودند؛ چون پیش از آن دو موجودی پا به عرصۀ وجود نگذاشته بود. پس آن دو نور در صلب های پاک در جریان بود تا آن که در پاک ترین صلب های پاک، که عبارت از عبدالله  و أبی طالب بود، از هم جدا شدند.

در حدیث است که:

«أوّلنا محمّد، أوسطنا محمّد، آخرنا محمّد، کلّنا محمّد، کلّنا نورٌ واحدٌ».[66]

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

«أنا و علیٌّ من شجرة واحدة».[67] «أنا و علیٌّ من نورٍ واحد».[68]

احمد بن حنبل در کتاب مسند خود نقل کرده که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

«کنتُ أنا و علیُّ بن أبی طالب نوراً بینَ یدی الله  قبل أن یخلُقَ آدم».[69]

همچنین فرمود:

«أنا و علیٌّ أبوا هذه الاُمّة».[70]

تجلّی حقیقت محمّدیه در اولیای محمّدی، غیر از تجلّی در سایر انبیا است. تجلّی در اولیای محمّدی، تجلّی حق به تمام اسماء و صفات است و امامان معصوم علیهم السلامهمچون حضرت ختمی صلی الله علیه و آلهمظهر تجلّی ذاتی حقّند، نه اسمائی و صفاتی. صفاتی که در مهدی موعود ـ عجل الله  فرجه الشریف ـ وجود دارد، در هیچ یک از انسان ها امکان تحقّق ندارد. مبدأ ظهور خاتم انبیا به صورت اولیا علیهم السلاماز حضرت علی علیه السلامشروع و به حضرت مهدی ـ عجل الله  فرجه الشریف ـ ختم می شود. ظهور این کمالات که خاص حضرت قائم ـ عجل الله  فرجه الشریف ـ است، در زمان رسالت حضرت رسول صلی الله علیه و آلهممکن نبوده و باید این کمالات و خصایص وجودی در مظهر خاتم الاولیا که یکی از حسنات حضرت ختمی صلی الله علیه و آله است، ظهور نماید.[71]

 

وحدت قرآن تدوینی و انفسی

انسان دارای مراتبی از وجود است که بر طبق بطون قرآن، کلیات آن در هفت بطن محصور می باشد. این هفت بطن عبارت است از: نفس، عقل، قلب، روح، سرّ، خفیّ و اَخفی. همان گونه که بطون قرآن را کسی در نمی یابد مگر پایداران در علم و کسانی که از حدث های معنوی و اخلاق پست پاکیزه باشند و خود را به فضایل علمی و عملی بیارایند، حقیقت انسان کامل و بطون هفت گانه یا هفتادگانۀ نور نبوّت حضرت ختمی صلی الله علیه و آله و ولایت او و اهل بیت پاکیزه اش علیهم السلام را نیز به جز کاملان و وارستگان و به حق پیوستگان ـ البته به اندازۀ درجۀ کمال و ظرفیت خویش ـ ادراک نمی کنند.

همان گونه که قرآن تدوینی، مظهر جمیع شؤون اسمائی و صفاتی حق تعالی و صورت احدیّت جمع تمامی شئون و تجلیات است و به عبارت دیگر، صورت اسم اعظم است، انسان کامل نیز این گونه می باشد؛ بلکه می توان گفت که حقیقت این دو در حضرت غیب یکی است و در عالم کثرت به حسب صورت از یکدیگر جدا هستند.[72] این حقیقت را می توان از حدیث «ثقلین» دریافت؛ آن جا که پیامبر اکرم  صلی الله علیه و آله می فرماید:

«إنّی تارکٌ فیکم الثقلین: کتابَ الله  و عترتی أهل بیتی؛ ما إن تمسّکتُم بهما لَن تضلّوا أبداً؛ فإنّهما لن یَفترقا حتّی یَردا علیّ الحوض».[73]

این حدیث گهربار به روشنی می گوید که حقیقت انسان کامل ـ که کتاب انفسی است ـ از حقیقت قرآن ـ که کتاب تدوینی است ـ جدایی ناپذیر است. پس آن کس که حقیقت وجودی انسان کامل را ـ آن گونه که هست ـ بشناسد، حقیقت قرآن و بطون هفتگانۀ آن را شناخته است و چون شناخت انسان کامل ارتباط مستقیم با سیر در مراتب وجود در قوس صعودی دارد؛ به هر اندازه که عروج به مراتب وجود برای کسی میسّر شود، به همان اندازه حقیقت انسان کامل و قرآن را می شناسد. روشن است که هیچ موجودی در عالم آفرینش امکان رسیدن به مرتبۀ حقیقت محمّدی و علوی را ندارد؛ به همین سبب، ادراک و شهود بطون قرآن برای کسی جز معصومان علیهم السلام امکان پذیر نیست و این حقیقت را پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و اوصیای پاک او علیهم السلام بارها فرموده اند.

امام باقر علیه السلام فرمود:

«ما یستطیعُ أحدٌ أن یدّعی أنّ عنده جمیع القرآن کلّه، ظاهره و باطنه، غیر الأوصیاء».[74]

و جابر می گوید: از امام باقر  علیه السلام شنیدم که می فرمود:

«ما ادّعی أحدٌ من النّاس أنّه جمع القُرآن کلّه کما اُنزل إلاّ کذّاب، و ما جمعه و حفظه کما أنزله الله  تعالی إلاّ علیُّ بن أبیطالب و الأئمّة مِن بعده، علیهم السلام».[75]

در اصول کافی از امام صادق  علیه السلام روایت شده که فرمود:

«و عندنا ـ والله  ـ علم الکتاب کلّه».[76]

بنابراین، همۀ اولیای خدا کتاب های آسمانی هستند و از نزد خدای حکیم نازل شده اند و حاملان قرآن تدوینی می باشند.

به استناد قرآن، حقیقت و باطن این کتاب آسمانی در شب قدر نازل شده است.[77] حکمای متألّه و عرفای محقّق بر این باورند که مقصود از «لیلة القدر» انسان کامل است که:

اُمّ الکتاب تکوینی در شب روشن وجود، روح مکرّمش بر مقام بشریتش نازل شده؛ «در بشر روپوش آمد آفتاب» و این است شب روشن میان روز تاریک؛ چه، بدن جسمانی مادی ظلمت است، ولی ظاهر بر مشاعر جزئیه و روح نور است، و اشراقی نور اسپهبدش گوید؛ ولی باطن و مخفی از آن ها. و تأویل «خَیْرٌ مِنْ ألْفِ شَهْرٍ»[78] جامعیّت او است همۀ اسماء را، که او مظهر اسم اعظم است و بواقی، مظاهر اسماء دیگرند، و این اسم اعظم است از هزار اسم «الله » و تعیین «ألف» به اعتبار مظهریت اسماء حسنی است.[79]

مرحوم امام خمینی نیز چنین اعتقادی دارد. از نظر ایشان، باطن «لیلة القدر» بنیه و صورت مُلکی یا عین ثابت محمّدی صلی الله علیه و آلهاست که جلوۀ اسم اعظم و تجلّی احدی جمعی است. اگر «لیلة القدر» اشاره به مظهر اسم اعظم باشد، مرآت تامّ محمّدی صلی الله علیه و آلهاست و «هزار ماه» عبارت است از مظهر نام های دیگر؛ و چون حق تعالی هزار و یک نام دارد و یک «اسم مستأثر» در علم غیب است، از این جهت «لیلة القدر» نیز مستأثر است و شب قدر بنیۀ محمّدی نیز اسم مستأثر می باشد. بدین سبب، هیچ موجودی به جز ذات مقدّس رسول اکرم صلی الله علیه و آله بر اسم مستأثر اطلاع پیدا نمی کند.[80]

از آن جا که عالم هستی و مراتب آن، جلوۀ انسان کامل است و به عبارتی «انسان کبیر» نامیده می شود، «کتاب تکوینی» است. این سه کتاب کاملاً بر یکدیگر منطبق هستند و مطالعه و اشراف بر هر یک از آن ها، اشراف و ادراک دیگری نیز هست. پس ادراک بطون هفتگانۀ کتاب تکوینی نیز در انحصار انسان های کامل و اولیای خدا است که مصداق اتمّ و اکمل آن ها، رسول اکرم صلی الله علیه و آله و اوصیای پاک او می باشند.[81]

با عنایت به مطالب گذشته می توان گفت که کتاب تدوینی و کتاب تکوینی، یعنی تمام دایرۀ وجود از عوالم غیب و شهود ـ تکویناً و تشریعاً، وجوداً و هدایتاً ـ ریزه خوار خوان نعمت وجودی سرور کاینات هستند و آن بزرگوار واسطۀ فیض حق و رابطۀ بین حق و خلق است:

و اگر مقام روحانیت و ولایت مطلقۀ او نبود، احدی از موجودات لایق استفاده از مقام غیب احدی نبود و فیض حق عبور به موجودی از موجودات نمی کرد و نور هدایت در هیچ یک از عوالم ظاهر و باطن نمی تابید.[82]

انسان کامل؛ واسطۀ فیض

چون انسان کامل واسطۀ فیض به عوالم غیب و شهادت است، ناگزیر عالم شهادت برای بقای خود نیازمند به یک انسان کامل است که در زبان شرع «ولیّ»، «حجّت» و «امام» و در زبان عرفان «قطب» نامیده می شود. تا زمانی که عالم مُلک پا بر جا است، نشانگر وجود انسان کامل و حجّت خدا در روی زمین است و آن گاه که ذخیرۀ الهی و ولیّ کامل از عالم شهادت رخت به عالم باطن کشد، نظام ظاهر از هم می پاشد[83] و قیامت ظاهر می شود.

انسان کاملی که بقای عالم به او بسته است از صفت ولایت حق برخوردار است و چون «ولایت» صفتی دائم و پایدار است، همواره مظهر خود را پایدار نگه می دارد. البته این مظهر، گاه در عالم شهادت است و گاه در عالم باطن.[84]

این که حکیم متألّه و عارف واصل، ملاهادی سبزواری می گوید:

 

اختران پرتو مشکاتِ دل انور ما                        دل ما مظهر کل، کل همگی مظهر ما

نه همین اهل زمین را همه باب اللهیم                        نُه فلک در دورانند به دورِ سرِ ما

... ماه گر نور و ضیا کسب نمود از خورشید             خود بود مکتسب از شعشعۀ اختر ما[85]

 

اشاره به همین حقیقت دارد.

مرحوم امام خمینی نیز در قصیده ای که اختصاص به مدح آخرین حجّت خدا در روی زمین دارد، می فرماید:

 

حضرت صاحب زمان مشکات انوار الهی                                     مالک کوْن و مکان، مرآتِ ذات لامکانی

مظهر قدرت، ولیّ عصر، سلطان دو عالم                                         قائم آل محمّد، مهدی آخر زمانی

با بقاء ذات مسعودش همه موجود باقی                            بی لحاظ اقدسش یک دم همه مخلوق فانی

خوشه چین خرمن فیضش همه عرشی وفرشی                ریزه خوار خوان احسانش همه انسیّ و جانی

از طفیل هستی اش هستی موجودات عالم                      جوهری و عقلی و نامیّ و حیوانی و کانی[86]

 

در جای دیگر نیز به همین موضوع اشاره کرده، می فرماید:

 

ذاتش به امر دادگر، شد منبع فیض بشر                            خیل ملایک سر به سر در بند الطافش رهین[87]

 

وساطت در فیض، صفت تمامی معصومان علیهم السلام است؛ زیرا که نور وجودی آن ها با نور وجودی رسول اکرم صلی الله علیه و آله اتحاد ذاتی دارد. به همین سبب است که مرحوم امام در مدح حضرت زهرا علیهاالسلام نیز به وساطت او در نزول فیض وجود اشاره کرده و فرموده است:

 

ممکن اما چه ممکن علّتِ امکان                                        واجب اما شعاعِ خالقِ اکبر

ممکن اما یگانه واسطۀ فیض                                فیض به مهتر رسد و زان پس کهتر[88]

 

بنابراین می توان گفت که حقیقت انسان کامل نسبت به عوالم وجود، حکم نفس ناطقه را دارد نسبت به بدن مادی. او جانِ جهان و قلب تپندۀ هستی است. انسان کامل جهت فعلیت و صورت و تمامیت عالم وجود است و هستی بدون حقیقت انسان کامل، ناقص و بالقوّه، بلکه معدوم صرف است. همان گونه که تن مادی بدون روح باقی نمی ماند، نظام هستی نیز بدون وجود حجّت کامل و ولیّ مطلق از هم فرو می پاشد.

همان گونه که صدور موجودات از مبدأ به واسطۀ انسان کامل صورت می گیرد، بازگشت آن ها به سرچشمۀ وجود در قوس صعودی نیز بدون وساطت انسان کامل امکان پذیر نیست.[89] بلکه می توان گفت که مرجع و معاد آنان به انسان کامل است. جهان هستی دارای مراتب و درجاتی است که این درجات از دو جهت مطرح هستند: یکی قوس نزول و دیگری قوس صعود. مبنای قوس صعود، حرکت بنیادی و جوهری جهان ماده است که ملاّ صدرا آن را مطرح و اثبات کرد.[90]

بنابر حرکت جوهری، جهان ماده یک پارچه در حال خروج از قوّه به فعل است. روشن است که فعلیت تام جز با رسیدن به مرتبۀ تجرد تام حاصل نمی شود. پس حرکت جهان ماده، جهان ماده را خود به خود در مسیر تجرد قرار می دهد.

تحوّل و تبدیل یک موجود مادی به موجود مجرد، بدون فرض و پذیرش کون جامع  بودن وجود انسان، امکان پذیر نیست؛ بدین معنی که هر موجودی در جهان هستی  حد معیّنی دارد، ولی یکی از موجودات جهان، به نام انسان، به تنهایی شامل همۀ  حدود هستی است. بنابراین، تنها او است که می تواند میان جهان ماده و جهان مجردات پیوند برقرار کند و همچون پلی بر سر راه عبور مادیات به عوالم تجرد قرار گیرد.  مولوی در مورد همین حقیقت می گوید:

 

اصل نعمت ها ز گردون تا به خاک                                      زیر آمد شد غذای جان پاک

از تواضع چون ز گردون شد به زیر                                      گشت جزو آدمی حیّ دلیر

پس صفات آدمی شد آن جماد                                          بر فراز عرش پرّان گشت شاد

کز جهان زنده ز اول آمدیم                                                باز از پستی سوی بالا شدیم[91]

 

بنابراین، قوس صعود در محدودۀ وجود انسان، از پایین ترین درجۀ هستی تا بالاترین درجۀ آن قابل تحقّق است. در زیارت جامعه همین معنا آمده است که:

«و إیابُ الخلق إلیکم، و حسابُهم علیکم»؛[92] «بکم فَتح الله ، و بکم یختم».[93]

و در قرآن است که:

«إنَّ إلَیْنا إیَابَهُمْ * ثُمَّ إنَّ عَلَیْنَا حِسَابَهُمْ».[94]

پس انسان کامل غایت خلقت است؛ چنانچه در حدیث قدسی وارد است:

«یابن آدمَ خَلَقْتُ الأشیاء لأجلک و خلقتُک لأجلی».[95]

غایت سیر انسان وصول به باب الله  و فنای فی ذات الله  است.[96]

انسان؛ عالم صغیر

عرفا به اعتبار این که عین ثابت انسان را نخستین مخلوق می دانند و سایر موجودات را جلوۀ انسان، می گویند: انسان خلاصۀ عالم هستی است و «دل» خلاصۀ وجود انسان. پس «دل» اصل است و «عالم» فرع.

 

 فلک دوران زند بر محور دل                                               وجود هر دو عالم مظهر دل[97]

 

دل از جهان بزرگ تر است و آنچه در عالم هست، در دل انسان نیز وجود دارد.

 

ای نسخۀ نامۀ الهی که تویی

 وی آینۀ جمال شاهی که تویی

بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست

 از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی[98]

 

بنابراین، دل اصل است و عالم، تابع و سایۀ او. عالم مجردات ظلّ تجرد قلب انسان کامل و عالم حیوانات سایۀ حیوانیت او و عالم نباتات سایۀ نباتیت او هستند. پس غایت عالم، دل انسان کامل است، نه این که جزئی از عالم یا کل عالم، غرض و غایت او باشد.[99] مولوی می گوید:

 

ای دلا منظور حق آنگه شوی                                                    که چو جزوی سوی کل خود روی

حق همی گوید نظرمان بر دل است                                  نیست بر صورت که آن آب و گل است

تو همی گویی مرا دل نیز هست                                             دل فراز عرش باشد نی به پست

 ... آن دلی کز آسمان ها برتر است                                                  آن دل ابدال یا پیغمبر است

پاک گشته آن ز گل صافی شده                                                    در فزونی آمده وافی شده[100]

 

آن ها به عالم، «انسان صغیر» و به دل «عالم کبیر» می گویند و چون جهان و دل را یکی می دانند، اعتقاد دارند که این دو کتاب کاملاً بر یکدیگر منطبقند:

 

چیست اندر خم که اندر نهر نیست                                   چیست اندر خانه کاندر شهر نیست

این جهان خمّ است و دل چون جوی آب                             این جهان خانه است و دل شهر عجاب[101]

 

آنچه به صورت مفصل در عالمْ وجود دارد، در انسان به طور مجمل نهفته است. بنابراین انسان، عالم صغیر مجمل است از روی صورت و عالم، انسان کبیر مفصل. اما از روی مرتبه، انسان، عالم کبیر است و عالم، انسان صغیر.

 

پس به صورت عالم اصغر تویی                                          پس به معنی عالم اکبر تویی

ظاهر آن شاخ اصل میوه است                                          باطناً بهر ثمر شد شاخ هست

گر نبودی میل و امید ثمر                                                  کی نشاندی باغبان بیخ شجر

پس به معنی آن شجر از میوه زاد                                     گر به صورت از شجر بودش ولاد

مصطفی زین گفت کآدم و انبیا                              خلف من باشند در زیر لوا[102]

 

«هر چه در عالم هست، در نشأت انسان هست و در نشأت انسان امری هست که در عالم نیست و آن، دو چیز است: یکی آن که هر یک از شئون و صفات الهیّه در مرتبۀ انسان کامل به رنگ همه برآمده است و به احکام همه منصبغ گشته... و دیگر آن که شئون و صفات در مرتبۀ جمعیت الهیّه مجمل است و بالقوّه، و در مظاهر متفرقه عالم مفصل است و بالفعل؛ و نشأت انسان، جامع است بین الاجمال و التفصیل و القوّة و الفعل؛ زیرا که همه در وی دفعتاً مجمل است و بالقوّه، و علی السبیل التدریج مفصل است و بالفعل.[103]

حکمای محقّق، مانند ملاصدرا و شاگردان و پیروانش، انسان را «عالم صغیر» و عالم را «انسان کبیر» می دانند.[104]

 

هست عالم جمله انسان کبیر                              نفس کلی فایض از عقل مُنیر

این همه صنعت که دانی بالتمام                           در بدن باشد مر انسان را مدام

زان که انسان عالمی باشد صغیر                         اندر آن هر صنف گشته جای گیر[105]

 

اشعار منسوب به حضرت علی علیه السلام نیز باور حکمای محقّق را تأیید می کند؛ آن جا که  می فرماید:

 

أتزعم أنّک جرمٌ صغیرٌ                               و فیک انطوی العالَمُ الأکبرُ

و أنتَ الکتابُ المُبین الذی                                     بأحرفه یظهرُ المُضمرُ[106]

 

مرحوم امام خمینی نیز، همچون حکمای محقّق، انسان کامل را به وحدت جمعی و بساطت ذاتی خود، صورت مجموع عوالم می داند و معتقد است که عوالم وجودی، صورت تفصیلی انسان کامل است. اگر انسان کامل مظهر اسم «رحمان» باشد، آن اسم برای بسط حقیقت وجود و دو سلسلۀ نزول و صعود است. اگر مربوب اسم «رحمان» جامع جمیع مراتب و واجد تمامی حقایق ذاتی و عرضی باشد، آن انسان کامل است که صورت مجموع عوالم می باشد و حقایق عالم در انسان به نحو بساطت و وحدت محقّق است و در عوالم به نحو بسط و کثرت.[107]

به نظر ایشان انسان کامل حقیقة الحقائق و روح الارواح و صورت همۀ صورت ها و مادة المواد و جامع جمیع مراتب کمال است که صفات جمال و جلال در او به صورت کمون وجود دارد و عوالم غیب و شهادت در آن مضمر است.[108]

عالم از آن جهت «انسان کبیر» نامیده شده است که شامل وجود انسان نیز می شود. خداوند عالم را مانند یک جسم آفرید و روح آن را انسان قرار داد؛ روشن است که روح، مدبّر بدن و اشرف بر آن است؛ پس او بر مراتب وجود و منازل غیب و شهود احاطه دارد و به عبارتی می توان گفت که انسان کامل، مغز عالم وجود است؛ موجودات ظاهر هستند و او باطن آن ها.[109]

پس روح ولیّ، روح کل و نفس او، نفس کل و جسم او، جسم کل است؛ چنان که در زیارت جامعه آمده است:

«أرواحکم فی الأرواح، و نفوسکم فی النفوس، و أجسامکم فی الأجسام».[110]

مرحوم امام خمینی از طریق دیگر نیز اثبات کرده اند که انسان کامل، روح اعظم است و  عالم هستی جلوه و جسم او. به نظر ایشان ـ که نظر عرفای محقّق و حکمای متألّه نیز  هست ـ نخستین اسمی که به تجلّی احدیّت و فیض اقدس در حضرت علمیه واحدیّت  ظهور یافت و مرآت آن تجلّی گردید، اسم اعظم جامع الهی و مقام مسمّای «الله »  است[111] که در وجهۀ غیبی عین تجلّی به فیض اقدس و در تجلّی ظهوری، عین مقام  جمع واحدیت به اعتباری و کثرت اسمائی به اعتباری است. تعیّن اسم جامع و  صورت آن، عین ثابت انسان کامل و حقیقت محمّدیه صلی الله علیه و آله است؛ چنان که مظهر تجلّی  عینی فیض اقدس، فیض مقدّس و مظهر تجلّی مقام واحدیت، مقام الوهیّت و مظهر  تجلّی عین ثابت انسان کامل، روح اعظم است.[112]

به سبب آن که انسان کامل، روح هستی و باطن آن است، در قوس صعود قدرت بر دخول در عالم ملکوت و جبروت را به طور تروّح و رجوع از ظاهر به باطن دارد؛ همان گونه که فرشتگان بلند مرتبۀ الهی که مجردند و جایگاه آن ها در عالم ملکوت است، بدون آن که از مقام خود تجافی کنند، گاه به تیسیر و تقدیر الهی، تمثّل ملکوتی یا ملکی دارند؛ مانند تمثّل جبرئیل به شکل یک بشر کامل بر حضرت مریم علیهاالسلام.[113]

انسان به طور اجمال دارای سه نشئه و صاحب سه مقام و عالم است:

اول، نشئۀ آخرت و عالم غیب و مقام روحانیت و عقل.

دوم، نشئۀ برزخ و عالم متوسط بین دو عالم ملک و ملکوت و مقام خیال.

سوم، نشئۀ دنیا و مقام ملک و عالم شهادت.[114]

به اعتبار دیگر، انسان کامل دارای چهار مقام است که عبارت است از: مُلک، ملکوت، جبروت و لاهوت.

و به اعتباری دارای پنج مقام است: شهادت مطلق، غیب مطلق، شهادت مضاف، غیب مضاف و مقام کون جامع؛ مطابق حضرات خمس که در زبان عرفا متداول است.

به اعتبار دیگر، دارای هفت مقام، معروف به هفت شهر عشق و هفت اقلیم وجود.

و به اعتبار تفصیلی دارای صد منزل یا هزار منزل است.[115]

انسان با تربیت مخصوص و عمل مناسب با عالم غیب و مقام روحانیت می تواند تمثّل ملکوتی و جبروتی پیدا کند و در میان فرشتگان نیز صاحب مقام خلافت و ولایت شود.[116]

او صاحب تصرّف در بلاد الهی است و خلعت های اسماء و صفات خداوندی را می پوشد و در گنجینه های عالم ملک و ملکوت او نفوذ دارد. ظاهرش نسخه ای است از ملک و ملکوت و باطنش در حکم گنجینه های الهی است. پس پروردگار انسان جامع کامل، حضرت خداوندی است و شایسته است که او خدا را به نامی که با مقام انسان جامع تناسب دارد و او را از اموری که با او سازگار نیست محافظت می کند، بخواند و آن نام، اسم اعظم «الله » است.[117]

کمال الدین عبدالرزاق کاشانی می گوید:

انسان همان وجود جامعی است که همۀ مراتب وجود را در انحصار خود قرار داده؛ پس ذات خداوندی همان پروردگاری است که او را ایجاد کرده و کمال انسانی را به او افاضه نموده، به اعتبار همۀ نام ها به حسب بدایت، که از آن به «الله » تعبیر می شود.[118]

نتیجه

انسان برترین موجود آفرینش و شگفت انگیزترین مخلوقی است که پا به عرصۀ حیات گذاشته است. عین ثابت انسان کامل ـ که از آن به «حقیقت محمّدیه» تعبیر می شود ـ صورت اسم اعظم «الله » است و به اعتبار اوّلیت و سیادتی که این نام در میان نام های الهی دارد، انسان کامل نخستین آفریده و جلوه گاه تمامی نام ها و صفات حق و آینۀ جمال نمای الهی و مَثل اعلای خداوند در تمامی مراتب وجود است. سایر موجودات ـ از فرشتگان عالم قدس گرفته تا موجودات عالم مُلک ـ هیچ کدام به تنهایی دارندۀ تمامی کمالات و مظهر همۀ نام های حق نیستند.

به همین سبب احدی از موجودات، به جز انسان، به صورت تکوینی نتوانست بار  سنگین امانت الهی را بر دوش کشد و ردای خلافت حق را در همۀ عوالم هستی بر تن  بپوشد.

بنابراین، عقول و نفوس و فرشتگان مقرّب الهی و همۀ موجودات در عوالم جبروت و ملکوت و برزخ و ناسوت، مظهر انسان کامل هستند و به طفیل وجود او پا به عرصۀ هستی گذاشته اند.

پس انسان به تنهایی، خود کتاب بزرگ الهی و باطن او کاملاً منطبق بر باطن قرآن است که در شب روشن وجود از عالم احدیّت بر آسمان عالم نازل شد.

از این رو است که شناخت باطن انسان کامل، شناخت باطن قرآن و شناخت تمامی حقایق و مراتب عالم وجود است. خلافت و ولایت انسان، به اعتبار ولایت اسم اعظم «الله » در همۀ عوالم و همیشگی و سرمدی است.

از آن جا که انسان کامل، واسطۀ فیض وجود از مبدأ فیّاض به سایر موجودات است، تا زمانی که حجّت خدا در زمین باشد، نظام ظاهر عالم پا برجا است و آن گاه که به عالم باطن رجوع کند، قیامت برپا خواهد شد و نظام هستی دگرگون خواهد گردید.

وساطت در فیض و ولایت سرمدی مخصوص به حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله نیست، بلکه اولیای محمّدی علیهم السلام نیز که نور وجودشان با نور وجود پیامبر  صلی الله علیه و آله اتحاد ذاتی دارد، از چنین صفتی برخوردارند.

به جهت آن که حضرت مهدی ـ عجّل الله  فرجه الشریف ـ  آخرین حجّت خدا و آخرین ذخیرۀ الهی است، تمامی صفاتی را که انبیا و اولیا داشته اند، یک جا در خود دارد و دایرۀ ولایت او در عالم تکوین و تشریع ـ به تبع ولایت محمّدی ـ برترین و شامل ترین ولایت ها است.

 

کتاب نامه

قرآن کریم.

1. آداب الصلاة، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1378 ش.

2. اسرار الحکم، ملاهادی سبزواری، کتابفروشی اسلامیه، 1362 ش.

3. الاسفار الاربعه، محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازی، قم، مکتبة المصطفوی.

4. احادیث مثنوی، بدیع الزمان فروزانفر، تهران، انتشارات امیر کبیر.

5. الله  شناسی، حسین حسینی طهرانی، مشهد، انتشارات علامه طباطبائی، 1418 ق.

6. الانسان الکامل، عزیز الدین نسفی، تصحیح ماژیران موله، کتابخانۀ طهوری.

7. انسان کامل، مرتضی مطهری، انتشارات صدرا، 1369 ش.

8. بحار الانوار، محمد باقر مجلسی، بیروت، مؤسسة الوفاء.

9. التعلیقة علی الفوائد الرضویه، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1378  ش.

10. تفسیر سورۀ حمد، امام خمینی، قم، دفتر انتشارات اسلامی.

11. جامع الاسرار و منبع الانوار، سیدحیدر آملی، انتشارات علمی و فرهنگی، 1368 ش.

12. دیوان اشعار، ملاهادی سبزواری، به کوشش احمد کرمی، انتشارات ما، 1370 ش.

13. دیوان امام، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1372 ش.

14. رسائل حکیم سبزواری، تصحیح و مقدمه سید جلال الدین آشتیانی، تهران، انتشارات اسوه، 1376 ش.

15. سرالصلاة، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1378 ش.

16. شرح چهل حدیث، امام خمینی، مرکز نشر فرهنگی رجا، 1368 ش.

17. شرح حدیث جنود عقل و جهل، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1378  ش.

18. شرح دعاء السحر، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1374 ش.

19. شرح مثنوی، ملا هادی سبزواری، انتشارات کتابخانه سنایی، چاپ سنگی.

20. شرح مقدمه قیصری، مقدمه سید جلال الدین آشتیانی، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1370  ش.

21. شرح المنظومه، ملا هادی سبزواری، به کوشش مسعود طالبی، انتشارات نایب، 1413 ق.

22. طلب و اراده، امام خمینی، ترجمۀ سید احمد فهری، انتشارات علمی فرهنگی، 1362  ش.

23. الکافی، محمد بن یعقوب کلینی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1367 ش.

24. مثنوی معنوی، جلال الدین بلخی، تصحیح نیکلسون، انتشارات مولی.

25. مجموعه اشعار، محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازی، تصحیح محمد خواجوی، انتشارات مولی، 1376 ش.

26. مرصاد العباد، نجم الدین رازی، تصحیح محمدامین ریاحی، انتشارات علمی، 1376  ش.

27. مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایه، امام خمینی، ترجمه سید احمد فهری، انتشارات پیام آزادی، 1360 ش.

28. مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمی، ترجمۀ الهی قمشه ای، انتشارات جهان.

29. نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، ملا عبدالرحمن جامی، تصحیح ویلیام چیتیک، تهران، انجمن فلسفۀ ایران، 1368 ق.

30. هدایة الطالبین، ملا هادی سبزواری، تصحیح سید جلال الدین آشتیانی، انتشارات اسوه، 1370 ش.

 

منبع: مجموعه آثار 5 ـ امام خمینی و اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی (مقالات عرفانی ـ 2)، ص 491.



[1] )) عضو هیأت علمی دانشگاه تربیت معلم سبزوار.

[2] )) حضرت علی علیه السلام می فرماید: «أنفعُ المعارف معرفةُ النفس»، به نقل از مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی، ص 285.

[3] )) حضرت علی علیه السلام می فرماید: «من عرَف نفسه فقد عرفَ ربَّه»، به نقل از احادیث مثنوی، ص 167.

[4] )) مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بیت 2114.

[5] )) ر. ک: ممتحنه (60): 4 و 6.

[6] )) خداوند در قرآن مجید می فرماید: «لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ الله  اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ». احزاب: 21

[7] )) خداوند در قرآن مجید می فرماید: «مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُواْ». (حشر: 7)

[8] )) ر.ک: مصباح الهدایه، ص 90.

[9] )) همان، ص 70 ـ 71.

[10] )) ر.ک: شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 256.

[11] )) در حدیث قدسی خطاب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است: «لولاک لَما خلقتُ الأفلاک»، به نقل از احادیث مثنوی، ص  172.

[12] )) ر.ک: التعلیقة علی الفوائد الرضویه، ص 109.

[13] )) همان.

[14] )) ر.ک: شرح چهل حدیث، ص 444؛ شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 147 ـ 148.

[15] )) ر.ک: التعلیقة علی الفوائد الرضویه، ص 47 ـ 48.

[16] )) ر.ک: انسان کامل، ص 120 ـ 123.

[17] )) همان، ص 124 ـ 126.

[18] )) همان، ص 137 ـ 139.

[19] )) ر.ک: التعلیقة علی الفوائد الرضویه، ص 47 ـ 49.

[20] )) کافی، ج 1، ص 85.

[21] )) نجم (53): 8.

[22] )) ر. ک: شرح دعاء السحر، ص 17 ـ 18.

[23] )) ر. ک: سرّ الصلاة، ص 90 ـ 91.

[24] )) ر.ک: شرح مقدمه قیصری، ص 787 ـ 788.

[25] )) مصباح الهدایه، ص 60.

[26] )) الرحمن (55): 29.

[27] )) جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 383، به نقل از شرح دعاء السحر، ص 7.

[28] )) طلب و اراده، ص 25.

[29] )) مولوی در بیت 226 دفتر اوّل مثنوی معنوی در مورد انسان کامل می گوید:

آن که جان بخشد اگر بکشد رواست    نایب است و دست او دست خداست

[30] )) کافی، ج 1، ص 442.

[31] )) احادیث مثنوی، ص 113.

[32] )) همان، ص 202.

[33] )) هدایة الطالبین، مندرج در کتاب رسائل حکیم سبزواری، ص 255.

[34] )) همان.

[35] )) همان.

[36] )) شرح مقدمه قیصری، ص 650 ـ 651، به اختصار و اندکی تصرّف.

[37] )) الله  شناسی، ج 3، ص 201.

[38] )) برای اطلاع بیش تر، ر.ک: شرح چهل حدیث، ص 31 ـ 32.

[39] )) مجموعه اشعار، ص 7.

[40] )) الانسان الکامل، ص 72.

[41] )) ر.ک: شرح چهل حدیث، ص 23 و 25.

[42] )) ر.ک: شرح مقدمه قیصری، ص 839؛ اسرار الحکم، ص 392.

[43] )) کهف (18): 110.

[44] )) نقد النصوص، پیش گفتار، ص 48.

[45] )) ر.ک: مصباح الهدایه، ص 60 ـ 61، 88، 90، 178؛ شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 31 ـ 32 ؛ التعلیقة علی الفوائد الرضویه، ص 47 ـ 49 و شرح دعاء السحر، ص 76 ـ 78.

[46] )) ر.ک: مصباح الهدایه، ص 90.

[47] )) ر.ک: شرح چهل حدیث، ص 444 ـ 445.

[48] )) ر.ک: شرح دعاء السحر، ص 26 ـ 27؛ شرح مقدمه قیصری، ص 743 ـ 744 و شرح مثنوی، ص 27.

[49] )) مثنوی معنوی، دفتر اول، بیت 12. بعضی از شارحان مثنوی، «نی» را استعاره از انسان کامل و «زهر و تریاق» را استعاره از صفات قهر و لطف دانسته اند. (ر.ک: شرح جامع مثنوی، ص 60)

[50] )) به نقل از احادیث مثنوی، ص 114.

[51] )) به نظر می رسد عرفا و حکما اصطلاح «هیکل توحید» را برای انسان از این سخن گهربار حضرت علی  علیه السلامگرفته باشند که فرمود: «نورٌ یُشرقُ مِن صبح الأزل، فیَلوح علی هیاکل التوحید آثارُه». (به نقل از شرح مثنوی، ص 483)

[52] )) مرحوم امام خمینی در مورد مرتبۀ کمالی رسول اکرم  صلی الله علیه و آله و اهل بیت مطهّرش علیهم السلام به حدیث مفصّلی از حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله استناد فرموده است. (ر.ک: مصباح الهدایه، ص 164 ـ 166)

[53] )) بحار الانوار، ج 4، ص 186 و 187.

[54] )) ر.ک: آداب الصلاة، ص 206 ـ 207.

[55] )) ر.ک: التعلیقة علی الفوائد الرضویه، ص 75 ـ 76.

[56] )) این حدیث به صورت «کنتُ نبیّاً و آدم بین الروح و الجسد» نیز نقل شده است. (ر.ک: احادیث مثنوی، ص 102)

[57] )) ر.ک: اسرار الحکم، ص 393 ـ 394.

[58] )) برای اطلاع بیش تر، ر.ک: طلب و اراده، ص 25.

[59] )) به نقل از شرح مثنوی، ص 292.

[60] )) به نقل از احادیث مثنوی، ص 39.

[61] )) ر.ک: آداب الصلاة، ص 309، با اندکی تصرّف؛ مصباح الهدایه، ص 195.

[62] )) به نقل از مصباح الهدایه، ص 118.

[63] )) همان، ص 119.

[64] )) ر.ک: شرح دعاء السحر، ص 10.

[65] )) کافی، ج1، ص 441 ـ 442.

[66] )) بحار الانوار، ج 25، ص 363.

[67] )) همان، ج 23، ص 230.

[68] )) همان، ج 15، ص 11.

[69] )) به نقل از شرح مقدمه قیصری، ص 731.

[70] )) بحار الانوار، ج 36، ص 11.

[71] )) شرح مقدمه قیصری، ص 733 ـ 734. حقیقت وجودی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را عقل کل و حقیقت وجودی علی علیه السلامرا نفس کل دانسته و گفته است: نفس کل همان عقل کل است که بی تجافی از مقام خود، در مرحلۀ فروتر به صورت نفس کل جلوه کرده است. بنابراین، نور وجودی پیامبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام یعنی عقل کل و نفس کل، اتّحاد وجودی دارد. (ر.ک: هدایة الطالبین، مندرج در رسائل حکیم سبزواری، ص 286)

[72] )) برای اطلاع بیش تر، ر.ک: آداب الصلاة، ص 321 و 333 ؛ التعلیقة علی الفوائد الرضویه،  ص 58.

[73] )) بحار الانوار، ج 2، ص 100.

[74] )) کافی، ج 1، ص 228.

[75] )) همان، ص 228، به نقل از شرح دعاء السحر، ص 59.

[76] )) همان، ص 59.

[77] )) قدر (97): 1.

[78] )) قدر (97): 3.

[79] )) اسرار الحکم، ص 459 ـ 496.

[80] )) ر.ک: آداب الصلاة، ص 335 ـ 338؛ مصباح الهدایه، ص 194.

[81] )) امام خمینی می فرماید: برای کتاب های تکوینی نیز هفت بطن و یا هفتاد بطن است که تأویل و تفسیر آن ها را کسی نمی داند، مگر افرادی که از کثافت های عالم طبع و حدث های آن منزّه باشند؛ و آن را لمس نمی کنند مگر پاکیزگان ؛ زیرا آنان نیز از نزد پروردگار رحیم نازل شده اند. (شرح دعاء السحر، ص 59)

[82] )) آداب الصلاة، ص 137.

[83] )) امام رضا علیه السلام می فرماید: «لو خَلتِ الأرضُ طرفَةَ عینٍ مِن حُجَّةٍ، لساخَتْ بأهلها». (بحار الانوار، ج 23، ص 29)

[84] )) برای اطلاع بیش تر، ر.ک: شرح مقدمه قیصری، ص 735 ـ 736.

[85] )) دیوان اشعار، ص 59.

[86] )) دیوان امام، ص 265.

[87] )) همان، ص 260.

[88] )) همان، ص 253 ـ 254.

[89] )) برای اطلاع بیش تر، ر.ک: التعلیقة علی الفوائد الرضویه، ص 109.

[90] )) ر.ک: اسفار اربعه، ج 3، ص 61 ـ 112.

[91] )) مثنوی معنوی، دفتر سوم، بیت 460 ـ 463.

[92] )) مفاتیح الجنان، ص 711.

[93] )) همان.

[94] )) غاشیه (88): 25 و 26.

[95] )) احادیث مثنوی، ص 181.

[96] )) برای اطلاع بیش تر، ر.ک: آداب الصلاة، ص 263.

[97] )) دیوان اشعار، ص 133.

[98] )) مرصاد العباد، (گزیده)، ص 40.

[99] )) ر.ک: شرح مثنوی، ص 217.

[100] )) مثنوی معنوی، دفتر سوم، بیت 2243 ـ 2249.

[101] )) همان، دفتر چهارم، بیت 512 ـ 525.

[102] )) همان،بیت 810 ـ 811.

[103] )) نقد النصوص، ص 92.

[104] )) برای اطلاع بیش تر، ر.ک: شرح منظومه، ج 2/2، ص 597.

[105] )) مجموعۀ اشعار، ص 26.

[106] )) دیوان امام علی علیه السلام، ص 57، به نقل از التعلیقة علی الفوائد الرضویه، ص 159.

[107] )) ر.ک: همان، ص 51 ـ 52؛ تفسیر سورۀ حمد، ص 28.

[108] )) ر.ک: التعلیقة علی الفوائد الرضویه، ص 159.

[109] )) ر.ک: مصباح الهدایه، ص 70 ـ 71.

[110] )) ر.ک: التعلیقة علی الفوائد الرضویه، ص 60 ـ 61.

[111] )) ر.ک: شرح دعاء السحر، ص 127 ـ 128.

[112] )) ر.ک: شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 532 ـ 533؛ مصباح الهدایه، ص 67.

[113] )) ر.ک: آداب الصلاة، ص 342.

[114] )) ر.ک: شرح چهل حدیث، ص 326.

[115] )) سرّ الصلاة، ص 3 ـ 4.

[116] )) مرحوم امام در مورد این که انسان کامل در همۀ مراتب هستی، صاحب مقام خلافت است، مطالب عمیقی فرموده اند. (ر.ک: شرح دعاء السحر، ص 149 ـ 151)

[117] )) ر.ک: شرح دعاء السحر، ص 8 ـ 9.

[118] )) به نقل از: همان، ص 8 و نیز ر.ک: سرّ الصلاة، ص 57.

. انتهای پیام /*