مدلولات معرفت شناختی و کلامی انقلاب اسلامی[1]

عبدالکریم سروش[2]

 سخن بنده در باب مدلولات کلامی و معرفت شناختی انقلاب دینی است. انقلاب اسلامی ایران هنوز چندان تاریخی نشده است که سخن مشروحی در باب پیامدهای تاریخی آن بتوان گفت: مورخان گفته اند وقتی حادثه ای تاریخی می شود که دست کم یک قرن از آن گذشته باشد و این نه به خاطر آن است که به زعم کسانی، وقتی یک قرن گذشت ملاحظات سیاسی برطرف می شود و اسناد پوشیدۀ مربوط آشکار می شود؛ بلکه به دلیل آن است که حادثه ای که واقع شده است فرصت بسط تاریخی می یابد و پیامدهای نهفتۀ خود را در طول زمان و در بستر تاریخ آشکارتر می کند.

ما امروز از هویت انقلاب روسیه آگاه تریم  تا کسانی که خود، آن را پدید آورده اند نه به خاطر اینکه به اسناد بیشتری دست یافته ایم بلکه به خاطر اینکه آن حادثه بسط و گسترش بیشتری یافته و پیامدهای خود را آشکارتر ساخته و به همین دلیل، امکان داوری را برای ما آسان تر نموده است. لذا به جانب دیگر عطف نظر می کنیم. به جانب مدلولات. بنابراین می بایست به مدلولات تئوریک انقلاب دینی و مدلولات کلامی و معرفت شناختی آن توجه کرد. در ابتدا باید توضیح بدهیم که با چه پیش فرضهایی یک انقلاب دینی آغاز می شود و وقتی که پا گرفت، به دنبال خود چه مدلولات تئوریکی می آورد؟ و اگر آن انقلاب برپا بماند و رشد کند و به بار بنشیند، پیام آن برای متفکران و تئوری پردازان چه خواهد بود؟

ـ اولین نکته ای که در هر انقلاب دینی دیده می شود، فرض امکان انقلاب است و برای این فرض یک رشته فرضهای معرفت شناختی و جامعه شناختی لازم است. انقلاب دینی در گرو دین انقلابی است و کسی که دست به انقلاب دینی می برد، باید باور داشته باشد که «دین» متضمن یک تئوری انقلابی است. یک تئوری انقلابی مفهوم ویژه ای دارد که آن را از تئوریهای علمی ـ جامعه شناختی دیگر متمایز می کند. آن مفهوم ویژه این است که هر انقلاب، یک کل و یک تمامیت را ازجا برمی دارد و یک کل یا تمامیت دیگر را به جای آن می نشاند. این حداقل مفهومی است که در هر انقلاب موجود است. در غیر این صورت مفهوم اصلاح و تغییرات گام به گام پیش خواهد آمد. لذا یک پیش فرض معرفت شناختی مهمی که در تئوری انقلاب دینی موجود است، این است که می توان جامعه را چون یک کل نگریست و این کل را واژگون کرد و به جای آن کل دیگری نهاد و دین به منزلۀ یک تئوری یا یک ایدئولوژی انقلابی، قدرت و توان این زیرورو کردن را دارد. این دیدگاه که جامعه را می توان زیرورو کرد، خود مبتنی بر یک پیش فرض دیگری است و آن پیش فرض دیگر این است که جامعه ماهیتی دارد و از این ماهیت می توان یک تعریف علمی یا فلسفی به دست داد و آنگاه این ماهیت را دگرگون کرد و انقلابِ ماهیتی در جامعه پدید آورد. بدون این پیش فرضها و بدون در نظر گرفتن این مدلولات تئوریک کار انقلاب ناتمام خواهد ماند و انقلاب تمام عیار به یک رشته تغییرات مقطعی و موضعی و کم دامنه تقلیل خواهد یافت.

ـ دومین مسألۀ تئوریکی که در هر انقلاب دینی با آن روبه رو هستیم، طرح مفهوم مشروعیت است. تئوری پردازان انقلاب دینی باید برای مفهوم مشروعیت، نظریه ای داشته باشند و برای آن طرحی بیندیشند. دربارۀ مفاهیم مشروعیت و حقانیت، دیدگاههای متعددی وجود دارد و تئوری پردازان در این باب سخنان گوناگون گفته اند. اما در تئوری انقلاب دینی، مشروعیت از ناحیۀ خاصی سرچشمه می گیرد. ما در دوران 20 ساله پس از انقلاب در نوشته های تئوریسینها و متفکران مان طرح این مسأله را به قوت شاهد بوده ایم و این نبوده است مگر به خاطر تأثیری که انقلاب در طرح این مسأله بر جای نهاده است. به هر حال کسی که فرمان می راند و قول او مطاع است و حق او بر حقوق دیگران تقدم پیدا می کند، این مطاعیت را باید از جایی وام گرفته باشد و بر موضع حقی باید تکیه زده باشد و تنها بر زور و شور انقلابی و عواطف برانگیخته مردم نمی تواند تکیه بکند. در این باب یک تئوری پردازی دقیق کلامی ـ دینی لازم است. به دلیل این که انقلاب دینی است و اگر همه چیز خود را از دین می گیرد، در درجۀ اول می بایست سرچشمه های مشروعیت خود را از سرزمین دین کسب کند در غیر این صورت یک انقلاب دینی تام و تمام به وجود نخواهد آمد. زیرا عمل سیاسی و انقلابی بدون یک تئوری سیاسی و بدون یک تئوری انقلابی، ناکام است و بُرد بلندی نخواهد داشت.

ـ نکته مهم دیگری که از مدلولات تئوریک انقلاب دینی است مسأله دنیاگرایی دین است. انقلاب دینیِ معطوف به دنیا، یک تئوری مأخوذ از دین که معطوف به دنیا باشد لازم دارد تا از این راه، تاریخِ دین و رسالت نبی را به نوعی بازخوانی نماید. بدون آنها همچنان این کار ناتمام خواهد ماند. این که دین برای دنیا چه می کند و از او چه انتظاری در این زمینه می توان داشت، که یکی از مسایل مهم کلام جدیدِ دینیِ ما پس از انقلاب است بی وجه و بی مقتضی نبوده است بلکه مقتضی دقیق طرح تئوری انقلاب دینی است. یک انقلاب دینی و عده هایی به دنیا می دهد، تحلیل از تاریخ بشر دارد، بارخوانی از رسالت نبی می کند. طرح برای رسالت عالمان دین در جامعه و در دنیای مردم دارد. هیچکدام از این وعده ها و این طرحها و تحلیلها نمی باید و نمی تواند توخالی باشد. حتماً باید بر یک پشتوانۀ تئوریک تکیه زده باشد و حتماً باید مدلولات خود را بر اساس استدلال و حجّت بنا نهاده باشد. لذا طرح انتظار از دین و بحث دنیوی شدنِ دین از مهمترین و به گمان من مهمترین مدلول تئوریک یک انقلاب دینی است. اینکه دین برای دنیا چه می خواهد بکند و چه می تواند بکند و چگونه می تواند با یک انقلاب دنیوی گره بخورد یا چگونه می تواند مادر و مولد یک تحول دنیوی باشد، امر کوچکی نیست و انقلاب دینی باید بار تئوریک این امر مهم را به دوش بکشد. به همین نسبت و به دلیل همین ارتباط، میزان دخالت عقل در انقلاب دینی و در تدبیر امور دنیوی از منظر دین هم باید تبیین بشود. باید نسبت عقل ناقدانه و عقل مفسرانه، که دو نوع از عقلانیت هستند، با یکدیگر سنجش شود و راه ورود آنها و میزان تأثیر آنها در تئوری پردازی انقلابی معین شود. وقتی که انقلابی عهده دار تحول در زندگی است، در آن صورت نمی تواند نسبت به ایده های عقلانی بی توجه باشد. وقتی که انقلابی هم به سطح معیشت و هم به سطح معرفت مردم کار دارد، البته برای معرفت و معیشت باید تئوری پردازی کرده باشد و در این تئوری پردازی باید معین کرده باشد که چه مقدار از آن را از «عقل غیر دینی» وام می گیرد و چه مقدار از آن را از طریق سرچشمه های دینی سامان می دهد. این مبانی تئوریک باید از پیش طراحی شده باشد، در غیر این صورت متفکران و تئوری پردازان انقلاب دینی باید بعدها (بعد از انقلاب) آن را مدون نمایند.

بازخوانی تاریخ دین و بیان اینکه چرا متفکران و متکلمان پیشین درباره دین به نحو دیگری فکر می کردند و انتظار دیگری از آن می بردند، از دیگر مدلولات معرفت شناختی تئوری انقلاب دینی است. این کافی نیست که ما بگوییم دیگران به درستی دین را نمی شناختند و ما امروز شناخت صحیحی از دین عرضه می کنیم (همچنان که در تمام عرصه های علمی چنین وضعیتی حاکم است). یعنی این کافی نیست که بگوییم دیگران چنانکه باید انتظار به جا و توقع صحیح از دین نداشتند و ما اینک توقع صحیح از آن را عرضه می کنیم که دین برای آباد کردن دنیا آمده است. علاوه بر این انتظار صحیح که به زعم خود عرضه می کنیم، باید توضیح بدهیم که چرا دیگران انتظار دیگری داشتند، چرا دیگران درک دیگری داشتند. تنها از طریق طرد یا ابطال، مسأله روشن نمی شود، باید هر دو جانبِ مسأله را مستدلاً مورد تحلیل و تحقیق قرار داد و مواضع خطا و ثواب را تبیین نمود.

در انقلاب اسلامی ما مانند هر انقلاب دینی دیگری، سؤال کهن افلاطونی در باب اینکه چه کسی باید حکومت کند دوباره زنده شد و این هم نکته ای قابل تأمل بود. از میان دو سؤال مهم که چگونه باید حکومت کرد و چه کسی شایستگی دارد که حاکم باشد، بخش اعظم مباحث تئوریک به این سؤال دوم معطوف شد و این امر به تئوری انقلاب اسلامی ایران اختصاص ندارد. هر جا انقلاب دینی مطرح بشود، ثقل سؤال به این طرف می آید و آنچه که بیشتر مورد توجه قرار می گیرد، شایستگیهای حاکم است. درک دینی گذشتگان، علی الاصول و علی الاغلب، چنین بوده است و درک امروزیان هم چندان تفاوتی با گذشتگان ندارد و تئوری پردازان انقلاب بیشتر بر ویژگیهای حاکم تأکید داشته اند و کمتر در باب چگونگی حکومت کردن سخن گفته اند.

اما از اینها بالاتر، مهمترین مولودی که بعد از یک انقلاب دینی متولد می شود، دین رسمی است و مهمترین مولودی که بعد از انقلاب اسلامی، متولد شد اسلام رسمی بود. این اسلام رسمی و دین و مذهب رسمی، رسمیت خودش را در قانون اساسی هم اعلام کرده است. تفسیر رسمی از دین مهمترین فرزند انقلاب دینی است و این تفسیر رسمی اگر تماماً راه را بر پلورالیزم معرفت دینی نبدد، جا را بر آن تنگ خواهد کرد. برای رسمیت بخشدن به یک معنا و تفسیر از دین، شجاعت بسیار لازم است. تئوری پردازانی که قائل به دینی هستند که یک فهم از دین باید همۀ فهم های دیگر را پاک کند و یک تفسیر حق دارد که برتر از تفسیرهای دیگر بنشیند و یک درک می تواند تقدم و تفوق بر درکهای دیگر بیابد، باید تئوریهای معرفت شناسانه و خردشناسانۀ معینی داشته باشند. آن هم در شرایطی که پلوالیزم معرفتی جزو بدیهیات دوران درآمده است. صرفنظر از اینکه این امر صحیح باشد یا سقیم آن کس که روبه روی این موج می ایستد و رأیی را به جای رأی دیگر برمی گزیند و یکی را بر دیگری برتری می بخشد، لاجرم به چنین امری و مدلولی باید اندیشیده باشد. امر ساده ای نیست. در همه انقلابهای دینی چنین امری رؤیت می شود و انقلاب اسلامی از این بابت استثنا نیست. ما هم دین رسمی، هم مذهب رسمی و هم تفسیر رسمی و هم قرائت رسمی از دین داریم. چنین چیزی لاجرم پشتوانه های اپیستمولوژیک خود را دارد و کسانیکه آن را قائل اند باید بتوانند دلایل لازم را عرضه نمایند.

علی ای حال این جزو مدلولات تئوریک و معرفت شناختی هر انقلاب دینی است. مدلول دیگری که مایلم به اختصار در باب آن سخن بگوییم مفهوم حق است. حق الهی حاکمان برای حکومت و نسبت آن با رضایت عامه، یک انقلاب دینی نمی تواند فارغ از حق الهی حاکمان باشد دست کم ما در انقلاب اسلامی خودمان چنین چیزی را به قوت داشته ایم. ذهن عموم مؤسسان انقلاب و حاکمان ما به حق الهی خودشان کاملاً مشغول و معطوف بوده است. این را یک امر بدیهی و مسلم دینی دانسته اند و به مردم آموزش داده اند که پاره ای از عالمان به دلایلی که در مدارک دینی آمده است واجد حق ویژه ای هستند که آنها را شایستگی حکومت می بخشد و انقلاب دینی هم برای احقاق این حق برپا می شود. یکی احقاق این حق و دیگری آبادکردن دنیا و دنیوی کردن دین. اینکه چگونه حق الهی حاکمان و رضایت عامه با هم جمع می شود یکی از معظلات تئوریک پس از انقلاب بوده است. در این باب نظریه پردازیهای قابل توجهی هم شده است و البته ما هنوز برای حل نهایی مسأله راه بلندی در پیش داریم. اما نکته، نکتۀ فوق العاده برجسته و پراهمیتی است و نمی توان از آن گذشت. انقلاب دینی، برای مردم است؛ برای دنیای مردم است؛ دین را برای آبادانی دنیا به کار گرفتن است و مردم جزو این دنیا هستند. پاس خاطر آنان را هم باید داشت و رضایت آنان را هم باید جلب کرد. اینکه در انقلاب ما گفته شد، میزان رأی ملت است، سخنی است که دل مردم را به دست آورد و موجب رضایت خاطر آنان شد. اما وقتی پای حق دینی و الهی حاکمان در میان می آید نشاندن این دو رأی در کنار یکدیگر، بدون  بروز تناقض احتیاج به یک نظریه پردازی نیرومند دارد، به طوریکه هیچکدام دیگری را دفع نکند و نهایتاً این دو با یکدیگر بر سر مهر در کنار یکدیگر بنشینند.

یکی دیگر از مدلولات تئوریک انقلاب دینی نسبت میان «دینیت» و «ملیت» است. به نظر می رسد میان مفهوم ملیت (و اینکه ـ آدمیان را اعضاء و افراد یک ملت تعریف کنیم) و مفهوم دینیت (و اینکه آدمیان را اعضاء و افراد یک امت دینی تعریف کنیم) ناسازگاری وجود دارد. برای حل این ناسازگاری باید هم از ملیت یک تعریف تئوریک روشن عرضه کرد و هم از دینیت و امت دینی. تنها در این صورت است که می توانیم هر دو را با هم داشته باشیم و دچار تعارض نشویم. باز بی سبب نبود که پس از انقلاب ما، قصه ملی گرایی یکی از مشکلات و معظلات سیاسی کشور شد. به مصادیق مسأله توجه نمی کنیم به مفهوم....

 

منبع: کنگره تبیین انقلاب اسلامی ـ ایدئولوژی رهبری و فرآیند انقلاب اسلامی، ج 2، ص 53.


[1] )) این مقاله در واقع متن سخنرانی ایشان در کنگره بین المللی تبیین انقلاب اسلامی است که توسط دبیرخانه کنگره تنظیم شده است.

[2] )) عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و عضو انجمن حکمت و فلسفه.

. انتهای پیام /*