پرتال امام خمینی(س)؛ مصاحبه شماره ۱۵/ دکتر محسن بهشتی سرشت:

دکتر محسن بهشتی سرشت استاد دانشگاه و مدیر گروه تاریخ پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی، نویسنده و پژوهشگر درحوزه های تاریخ ایران،تاریخ اسلام و تاریخ معاصر و انقلاب اسلامی ایران، تاریخچه حضور چهارماهه امام در پاریس و تاثیرات آن در انقلاب اسلامی را مورد توجه قرار داد. 

 آیا مواضع سیاسی حضرت امام در پاریس تفاوتی با مواضع ایشان پس از پیروزی انقلاب داشت؟
از پاریس به نحو دیگری هم تعبیر می‎شود؛ هم به عنوان نقطۀ عطف و اوج‎گیری جنبش و انقلاب اسلامی و هم به عنوان گفتمان خاصی که امام در آنجا داشت و این خیلی مهم است. در آن فضا، امام بعضی از ابعاد نظام جمهوری اسلامی را روشن کرد. خبرنگاران دائم سؤال می‎کردند که شما هدفتان از این جنبش و انقلاب چیست؟ جمهوری اسلامی چه مقوله‎ ای است و چه نسبتی با دموکراسی دارد؟ قرار است با کمونیست‎ ها چگونه تعامل بشود؟ و... . امام هم پاسخ‎های خیلی عمیق و روشنگرانه ‎ای به خبرنگاران می‎داد. از این دوره به گفتمان پاریس تعبیر می‎شود که بسیار بحث مهمی است.
مهم‎ترین تصمیم سرنوشت‎ ساز امام در طول مدت چهار ماه اقامت در پاریس چه بود؟

از جمله کارهای مهمی که امام در آنجا انجام داد، تشکیل شورای انقلاب و تعیین اعضای آن بود. اعضای آن در داخل ایران بودند و ریاست و مدیریت اصلی آن هم بر عهدۀ شهید بزرگوار، آیت‎ الله مطهری بود. از جمله دیگر اعضای شورای انقلاب شهید آیت ‎الله بهشتی، مرحوم آیت‎الله هاشمی رفسنجانی، مرحوم باهنر و... که شخصیت‎های دور اول شورای انقلاب بودند و بعداً آیت‎ الله خامنه ‎ای هم به جمع آنان پیوست. همچنین بعضی از روشنفکرانی که در داخل کشور بودند، مثل دکتر پیمان، مرحوم یدالله سحابی، مرحوم مهندس سحابی، مرحوم مهندس بازرگان و... که تیپ روشنفکران مذهبی و دانشگاهی و علمای روشنگر و روشن‎بین در میان شورای انقلاب بودند. این همان ترکیبی است که حضرت امام همیشه بر آن تأکید می‎کرد و می‎فرمود: «اگر وحدت بین این دو دسته باشد، هیچ آسیبی به کشور وارد نمی‎آید» ترکیب شورای انقلاب واقعاً ترکیب مهمی بود و انصافاً در داخل کشور هم بهخوبی اوضاع را مدیریت کرد. اعضای آن، خط انقلابِ نه افراطی و نه تفریطی را دنبال می‎کردند. وقتی مواضع فکری هر کدام از آن اعضا را مطالعه کنیم، می‎بینیم همگی از مواضع عاقلانه‎ و معتدلی پیروی می‎کردند. اتفاقاً دشمن به خوبی متوجه شد که چه کسانی در کشور مؤثر هستند. اغلب اعضای شورای انقلاب مورد کینه و غضب دشمنان انقلاب قرار گرفتند. بعضی از آنان در همان اوایل انقلاب، مثل آیت‎ الله مطهری، آیت ‎الله بهشتی، دکتر باهنر و... ترور شدند و به شهادت رسیدند؛ حتی باقی شخصیت‎ها مثل آیت‎ الله خامنه ‎ای و آیت‎الله هاشمی رفسنجانی را ترور کردند؛ هر چند ترور آنان نافرجام بود.

حضور خبرنگاران یک امکان مهم برای انعکاس ابعاد قیام امام ایجاد کرد...

بله؛ وقتی امام در پاریس بود، فضایی ایجاد شد که خبرنگاران جهان به طور مرتب با امام مصاحبه می‎کردند و این مصاحبه‎ ها با سرعت در فضای بین‎ المللی و در داخل ایران از طریق اعلامیه ‎ها منتشر می‎شد؛ چون در آن زمان هنوز در ایران فضای اختناق وجود داشت و روزنامه‎ ها و کل رسانه‎ ها، دولتی بودند و مصاحبه ‎های امام را در داخل کشور منعکس نمی‎کردند. با این حال مردم ایران از طریق دیگری از اخبار پاریس و امام مطلع می‎شدند. نقشی که تلگراف در دوران مشروطه داشت، بسیار مهم بود. سخنان و بیانیه‎ ها و فتاوای علمای بزرگی مثل آخوند خراسانی و میرزا خلیل تهرانی و ملا عبدالله مازندرانی که از نجف به ایران می‎رسید، به خاطر نقش تلگراف بود. درست همان نقش را نوارهای کاست در جریان انقلاب اسلامی ایفا کردند؛ هم زمانی که امام در نجف و هم در زمانی که در پاریس حضور داشت. این نوارهای کاست در اطلاع ‎رسانی و رساندن سخنان امام به مردم، نقش بزرگی داشتند.

در اینجا سؤالی ذهن را مشغول می‎کند که چرا در آن مقطع تاریخی و سرنوشت ‎ساز، آمریکا با آن همه قدرت و ثروتش برای کنترل اوضاع به نفع شاه و جلوگیری از به خطر افتادن منافع خودش در ایران، اقدامی نکرد؟
رفت و آمد شخصیت‎ها به پاریس خیلی مؤثر بود. آنچنان مؤثر بود و آنچنان جنبش اوج گرفت که واقعاً باعث ناامیدی دشمنان شد. یأس و ناامیدی کاملاً در چهرۀ دشمنان مشاهده می‎شد؛ به طوری که تقریباً از یک ماه و نیم مانده به سقوط رژیم، آمریکایی‎ ها و غربی‎ ها به اتفاق کنفرانسی در جزیرۀ گوادلوپ ترتیب دادند که به نشست گوادلوپ معروف شد. سران اروپا و رئیس جمهور آمریکا در آنجا حضور داشتند. در آنجا ارزیابی کردند و کاملاً از تداوم سلطنت پهلوی ناامید شدند. رژیم شاه و سلطنت‎ طلب‎ها مدعی‎ اند که غرب پشتیبانی خودش را از آن‎ها برداشت و به نوعی با امام هماهنگی کرد. این ادعا را آن‎ها معمولاً مطرح می‎کنند؛ اما مگر می‎شد جلوی این طوفان و سیل بزرگ انقلاب را گرفت؟! ما هم در آن عصر زندگی می‎کردیم و از جوانان آن روزگار بودیم. جوانان جلوی تانک سر چهارراه می‎ ایستادند و سینه خود را برهنه می‎کردند و می‎گفتند بزنید. ما این صحنه‎ ها را در وقوع انقلاب می‎دیدیم.
چندی پیش خاطرات رفیع‎زاده، آخرین نمایندۀ ساواک در آمریکا را دیده بودم و خیلی برایم جالب بود. نوشته بود: «در همان اوج‎ انقلاب شاه به من زنگ زد. خیلی تعجب کردم که شاه چرا به من زنگ زده است. شاه باید به رئیس ساواک زنگ بزند؛ اما مستقیماً به من زنگ زد و گفت: چرا به آمریکایی‎ ها نمی‎ گویی کاری کنند؟ گفتم: قربان، ما همۀ تلاش خودمان را کردیم. آمریکایی‎ ها هم دارند تلاش می‎کنند. گفت: نخیر. بگویید کاری کنند. من گفتم: یعنی چه کار کنند؟ گفت: بیایند و حرکت نظامی کنند. مگر نمی‎خواهند منافعشان را در ایران حفظ کنند. چرا اقدام نمی‎کنند؟! گفتم: چشم قربان. به آن‎ها می‎گویم... . وقتی تلفن قطع شد، با آقای زبیگنیِف برژینسکی، مشاور امنیتی کارتر صحبت کردم. گفتم: آقای برژینسکی، شاهنشاه با من تماس گرفت و گفت که چرا آمریکایی ‎ها اقدامی نمی‎کنند؟... زبیگنیِف برژینسکی پشت تلفن قاهقاه خندید و گفت: مگر شاهنشاه خیال می‎کند ما سوپرمن هستیم که هر لحظه اراده کنیم بتوانیم کاری انجام بدهیم؟» حتی ژنرال هایزر را در همان ایامی که امام هنوز در پاریس بود، به همین خاطر به ایران فرستادند تا مطالعه کند و ببینند چه کاری می‎توانند انجام بدهند. به او گفته بودند که ظاهراً کار تمام شده و شما فقط ژنرال‎های ایران را هماهنگ کن. ظاهراً چند گزینه مطرح بود. اگر راه‎ حلی برای ماندن شاه باشد، آن راه حل را بررسی کند. با این حال به این نتیجه رسیدند که شاه حتی به‎ طور موقت هم که شده از ایران خارج بشود تا امواج انقلاب آرام بشود. گزینۀ بعدی تشکیل دولت به ظاهر ملی است و برای این منظور باید ژنرال‎ها را هماهنگ کرد تا از آن دولت پشتیبانی کنند. همین گزینه را اجرا کردند و بختیار را به عنوان چهرۀ ملی انتخاب کردند. چهرۀ اپوزسیون مخالف شاه انتخاب شد تا امواج انقلاب بخوابد و شاه هم مثل جریان ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ موقتاً از ایران خارج بشود و بعد که اوضاع کمکم آرام شد، مجدداً به ایران برگردد. این‎ها گزینه ‎هایی بود که آمریکایی‎ها دنبال می‎کردند. به همین خاطر شاپور بختیار را انتخاب می‎کنند. شاه هم از این گزینه و پیشنهاد، استقبال کرد؛ چون اوضاع سلطنتش بسیار بحرانی بود و در کاخ نیاوران و سعدآباد امنیت نداشت و هر شب صدای الله اکبر را می‎شنید. لذا به عنوان علاج بیماری ‎اش از کشور خارج شد. در فرودگاه هم بیان کرد که نیاز به استراحت دارد و با این بهانه کشور را ترک کرد.
حالا چرا شاه، شاپور بختیار را برای پست نخست ‎وزیری انتخاب کرد و چرا بختیار در آن شرایط بحرانی این پیشنهاد را پذیرفت؟
وقتی زندگانی شاپور بختیار را بررسی کردم، دیدم پدرش و عمویش توسط رضاشاه اعدام شده بودند. همان‎طور که می‎دانید بختیاری‎ ها همیشه ضد پهلوی بودند و پهلوی هم همیشه تلاش می‎کرد به آن‎ها نزدیک بشود تا بلکه از صدمات این ایل بزرگ و وطن دوست خودش را خلاص کند. این هم که شاه بعداً با ثریا بختیاری ازدواج کرد، از همین جهت بود. بختیار این کینه را از رضاشاه داشت و از همین زاویه هم از سال‎های ۱۳۳۲ به بعد جزو جبهۀ ملی بود و از مخالفین شاه به شمار می‎آمد. تصورم این است که بختیار هم به دنبال قدرتی بود که خودش بتواند به اهدافش برسد. کتابی هست به نام ۳۷ روز پس از ۳۷ سال. منظور از آن ۳۷ روز، مدت نخست‎ وزیری بختیار است. این کتاب مجموعه مصاحبه ‎هایی است که با بختیار کردند. از این کتاب مشخص می‎شود که بختیار هم به دنبال قدرت‎ گرفتن خودش بود و حتی اواخر به امام پیام داده بود که من استعفا می‎دهم؛ اما اگر می‎خواهید دولت موقت تشکیل بدهید، مرا به عنوان نخست ‎وزیر آن تعیین کنید؛ یعنی به دنبال انتقام تاریخی از رژیم پهلوی بود. لذا در این بخش، هدف بختیار و هدف آمریکایی‎ها هم پوشانی داشت؛ یعنی هم بختیار دلش این را می‎خواست و هم آمریکایی‎ها؛ اما آن عنایت الهی و موج انقلاب نمی‎گذاشت که این‎ها به آن گزینۀ مدنظرشان برسند. امام هم هوشیار بود و در همان مقطع تاریخی که بختیار نخست‎وزیر شد، پیام‎هایی از برخی از شخصیت‎های مطرح به ایشان می‎رسید؛ مبنی بر اینکه بختیار چهرۀ ملی است و طرفدار سلطنت نیست؛ اما حضرت امام قاطعانه پای حرف خود ایستاد و دولت بختیار را به رسمیت نشناخت. همین نشان می‎دهد که چقدر ایشان هوشیار بود. پیام داد که اگر بختیار می‎خواهد با ما ملاقات کند، اول استعفا بدهد و بعد به پاریس بیاید؛ مثل قضیۀ رئیس شورای سلطنت، آقای سید جلال تهرانی که می‎خواست با امام ملاقات کند و قضایا را بخواباند. امام به او فرمود که اول استعفا بده بعد بیا. چون ما اصلاً سلطنت را به رسمیت نمی‎شناسیم که حالا رئیسش بخواهد با ما صحبت کند. بختیار هم وقتی این قضیه را دیده بود، از رفتن به پاریس و ملاقات با امام صرف‎نظر کرد. تا اینکه حضرت امام در ۱۲ بهمن به ایران تشریف آورد و در طول دهۀ فجر، انقلاب اسلامی به اوج خود رسید و سلطنت و دولت بختیار ساقط شد و انقلاب اسلامی به پیروزی رسید.
 در پاریس افرادی در کنار امام بودند که پس از پیروزی انقلاب مغضوب نظام و به اصطلاح از قطار انقلاب پیاده شدند؛ از جمله صادق قطب‎ زاده که اعدام شد. به نظر شما چه عواملی در این زمینه دخیل بودند؟
به هر حال انسان‎ها در درجۀ اول همین‎ طورند و رو به تحول‎ هستند؛ یعنی یک دست باقی نمی‎ مانند. آنچه مسلم بود در آن مقطعی که امام در پاریس بود، همۀ اطرافیانش هدف مشترکی داشتند و امام هم بر همین هدف تأکید داشت. آن هدف، سرنگونی رژیم شاه و ایجاد حکومت ملی و مردمی بود. در آن مقطع زمانی اگر هم اختلافاتی وجود داشت، بروز پیدا نمی‎کرد؛ چون آن‎قدر سرعت انقلاب تند بود و هدف آنقدر بسیار مهم و زنده ‎ای بود، همگی به دنبال آن بودند. نه تنها افرادی که همراه امام در پاریس بودند، بلکه در داخل کشور هم کمونیست‎ ها و چریک‎ های فدایی هم هدف یکسانی داشتند و آن سقوط رژیم شاهنشاهی بود. هم بزرگانی که خدمتشان می‎ رسیدیم و هم خود امام بارها تأکید می‎کرد که امروز اولویت ما مبارزه با شاه است. لذا اول باید از این رژیم خلاص بشویم و بعد بتوانیم با مشارکت و هماندیشی و همراهی و هماهنگی همدیگر، حکومتی مطلوب تأسیس کنیم. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، اتفاقاتی افتاد که معمولاً در همۀ انقلاب‎ها رخ می‎دهد. به هر حال شخصیت‎ ها، نظرات خاص خودشان را دارند. اگر در آن مقطع تاریخی هم باز هماهنگی و هم‎ اندیشی می‎شد، شاید آن اتفاقات رخ نمی‎داد. البته عنایت الهی را هم نباید فراموش کرد. چون وقتی فراموش یا ضعیف بشود و ما همه امور را از ارادۀ خودمان بدانیم، قطعاً مشکلاتی، بهخصوص در جامعۀ دینی مثل ایران، به وجود می‎آید. به هر حال زیاده ‎خواهی‎ها، انحصارطلبی‎ ها و... در هر دسته و گروهی وجود داشت و همۀ این‎ها مضر به حال انقلاب بود. تفاوت اندیشه و سلیقه امر بسیار محرز و مسلمی است؛ آنچه مضر است، ریشه پیدا کردن اختلافات در جهت حذف یکدیگر می‎باشد. اگر می‎توانستیم همان‎ مدیریت را داشته باشیم و اشکالات را از هر طرف که بود، رفع کنیم، الان وضعیت بهتری داشتیم. البته همۀ این‎ها ایده ال است. متأسفانه در طول تاریخ به خصوص در تاریخ ایران، به طور مکرر این اتفاقات رخ می‎دهد. ان‎شاءالله بتوانیم عبرت بگیریم و از این نکته‎ های تاریخی در جهت افزایش قدرت ملی و قدرت سرمایه‎ های اجتماعی و اقتدار مردم خود بهره ببریم. تلفات جانی در انقلاب اسلامی در مقایسه با انقلاب‎ های دیگر، مثل انقلاب فرانسه و انقلاب اکتبر کمتر بود. در همۀ انقلاب‎ ها خون‎ های زیادی ریخته می‎شود. در انقلاب اکتبر خون‎ هایی به زمین ریخته شد و فجایعی پدید آمد که تاریخ روسیه هیچ وقت آن را فراموش نمی‎کند. یکی از بزرگان و نفر دوم انقلاب روسیه را با تبر از پا درآوردند و کشتند. به هر حال این مسائل در هر انقلاب پیش می‎آید؛ اما باید مراقبت کرد تا این تلفات و این فجایع انسانی صورت نگیرد. احزاب و گروه‎ها و اشخاص باید در انقلاب با وجود اختلاف سلایق با همدیگر در امور مدیریت کشور، مشارکت داشته باشند و بر اساس برآیند این سلایق گام بردارند. در این صورت مشکلی به وجود نمی‎آید.

. انتهای پیام /*