پرتال امام خمینی(س)؛ مصاحبه ۲۱/عباس سلیمی‌نمین محقق و پژوهشگر تاریخ معاصر و مدیر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران، بیش از یک دهه مدیر مسئول کیهان هوایی بود. سلیمی نمین تحلیلگر مسائل سیاسی و از پژوهشگران و روزنامه‌نگاران اصول‌گرای شناخته‌شده است. آنچه در ادامه می خوانید گفتگوی پرتال امام خمینی(س) با این محقق تاریخی در باره فراز و فرود های سیاسی ابوالحسن بنی صدر است که از نظر می گذرد:   

 آقای سلیمی نمین گفتگوی ما در باره اولین رئیس جمهور منتخب ایران است؛ کسی که فرصت خدمت به انقلاب در شرایطی خاص را بدست آورد ولی در ادامه راه به انحراف کشیده شد. این موضوع از منظر تاریخی چگونه قابل بررسی است؟ 

آقای بنی صدر جزو نیروهای جبهه ملی سوم در ابتدای دهه ۴۰ به خارج کشور رفت اما اینها نتوانست با کنفدراسیون همکاری داشته باشد و مدت ها در انزوا به سر می برد. او از ابتدای دهه ۴۰ تا ابتدای دهه ۵۰ عموما در اروپا وضعیتی کاملا منزوی داشت و هیچگاه تاثیرگذار نبود و عدم هماهنگی یا عدم تطابقش با کنفدراسیون موجب انزوای سیاسی او شد. بنی صدر در یک خانواده مذهبی پا به عرصه سیاست گذاشته بود. در ابتدای دهه ۵۰ نهضت اسلامی کاملا جایگاه خود را بعد از ۱۵ خرداد ۴۲ بدست آورد و مشخص بود که جمعیت موثر و تعیین کننده در عرصه سیاسی انقلاب محسوب می شد. در این دوران اغلب شخصیت های سیاسی، ایران را ترک کرده بودند؛ بنی‌صدر تلاش کرد خودش را به جریان مذهبی به رهبری امام نزدیک کند. به طور مشخص در سفری که ایشان در سال ۵۱ به نجف داشت، ملاقاتی با حضرت امام داشت و سعی کرد از این جهت خودش را از انزوا خارج کند. همین گونه هم شد و به توصیه امام، جریان دانشجویی که بعد از متلاشی شدن کنفدارسیون شکل گرفت و اتحادیه انجمن های اسلامی در اروپا و آمریکا به شدت رو به رشد بود آقای بنی‌صدر سعی کرد خودش را به دیدگاه های مذهبی نزدیک کند.

با توصیه حضرت امام، که قائل بودند اختلافات را کنار بگذارید، و هدفتان رفع سلطه بیگانه باشد. همین هم باعث شد که آقای بنی صدر توسط نیروهای جوان داخل انجمن اسلامی بکار گرفته شود و به تدریج از آن انزوا خارج شود. وقتی امام در سال ۵۷ به فرانسه آمدند، آقای بنی صدر هم یکی از یاران نزدیک امام بود و دائم در کنار امام قرار داشت. و از این طریق وجهه ای از خودش ترسیم کرد که گویا کاملا با امام هم به لحاظ فکری، هم به لحاظ مواضع اعتقادی و هم به لحاظ مواضع سیاسی همراه است. البته آقای بنی‌صدر در ارتباط با مواضع سیاسی طبیعتا گرایش به نحوه عملکرد جبهه ملی داشت. در مواضع دینی هم آقای بنی صدر بشدت از ضعف موچه‌چینی رنج می برد. یعی برخلاف آن چیزی که از خودش ترسیم می کرد بنیه دینی بسیار بسیار ضعیفی داشت. خودم در اروپا یکبار این مطلب را از نزدیک تجربه کردم. یعنی ضعف بینش سیاسی که اگر لازم باشد توضیح می دهم.

جایگاه بسیار خوبی در انقلاب پیدا کرد؛ اما بینش سیاسی ضعیف (و حتی ضعف ایدئولوژیک) او باعث گردید در دامان گروههای معاند انقلاب بیافتد...

آقای بنی صدر با پرواز انقلاب به ایران آمد و همانطور که در خاطراتش بیان می کند از ابتدای شکل گیری نهضت اسلامی در فکر این بود که اگر این نهضت پیروز شد اولین رئیس جمهور ایران شود. این را در خاطراتش به صراحت بیان می کند که «بله، من می خواستم اولین رئیس جمهور ایران شوم». با توجه به آن همراهی با امام لااقل به صورت ظاهر، گروهی از روحانیون و شخصیت ها و خیلی از بیوت، منجمله بیت خود حضرت امام از بنی‌صدر حمایت کردند. برادر حضرت امام، آقای اشراقی داماد حضرت امام و دیگران طرفدار آقای بنی‌صدر بودند. حتی جامعه روحانیت از بنی‌صدر حمایت کرد. هرچند حزب جمهوری و شخصیت هایی مثل آیت الله خامنه ای و شهید بهشتی و غیره مخالف بودند اما قشر عظیمی از روحانیت با او همراه شده بود و به همین دلیل توانست در انتخابات رای قابل توجهی بیاورد.

البته عوامل دیگر هم موثر بود؛ کاندیدا و نامزد حزب جمهوری را در آن موقع حذف شد و جلال الدین فارسی که مدت ها حزب جمهوری روی او به عنوان نامزد خودش کار کرده بود، توسط امام به دلیل اینکه اصالتش ایرانی نبود، امام صلاح ندانستند که رئیس‌جمهور ایران شوند و طبعا میدان برای آقای بنی‌صدر کاملا باز شد. عوامل دیگر هم تاثیر داشت اما آنچه بسیار حائز اهمیت است اینکه آقای بنی‌صدر وقتی در مقام ریاست‌جمهوری قرار گرفت، جهت گیری هایش کاملا تغییر کرد. یعنی فردی که همه تصور می کردند به امام خیلی نزدیک است شروع کرد پیوند خوردن با نیروهایی که نه تنها ضد اندیشه امام بودند بلکه حرکت مسلحانه را برای مقابله با انقلاب اسلامی طراحی می کردند.

آقای بنی‌صدر به تدریج با اینها پیوند خورد. برای درک این چنین پیوند باید به قبل انقلاب برمی گردیم. آقای بنی صدر هم با نهضت آزادی بسیار زاویه داشت و هم به طبع آن با مجاهدین خلق. آنها هم نسبت به آقای بنی صدر موضع داشتند. در اروپا به هیچ وجه بین نیروهای نهضت آزادی و آقای بنی‌صدر ارتباطی وجود نداشت بلکه ضدیت کامل حاکم بود. آقای بنی‌صدر با آن سابقه و مواضع در ارتباط با مجاهدین خلق در شرایطی با مجاهدین خلق پیوند خورد که ماهیت مجاهدین خلق کاملا روشن شده بود. در قبل از انقلاب ماهیت مجاهدین قبل خیلی روشن نبود، پیوندهایشان با خارج از کشور مشخص نبود، ضدیتشان با اسلام مشخص نبود، پنهان کاری‌شان در ارتباط با پذیرش مارکسیسم خیلی برای افراد روشن نبود اما بعد از انقلاب که کاملا این ماهیت آشکار شد در این شرایط آقای بنی‌صدر به مجاهدین خلق نزدیک شد که تحلیل همه عناصر سیاسی این بود که چون مجاهدین خلق فریبکارانه از ریاست‌جمهوری مادام‌العمری او دفاع می کردند موجب وسوسه بنی‌صدر شده بود.

یکبار به یاد دارم که مادر رضایی‌ها در حسینه ارشاد موقع سخنرانی آقای بنی‌صدر- وسط سخنرانی که شعار می دادند یا تشویق می کردند- بلند شد و گفت خدا کند شما رئیس جمهور مادام العمر ما شوید! اما بنی‌صدر در قبال این موضع کاملا خلاف قانون اساسی، هیچ سخنی در نفی نگفت و نگفت که این چه حرفی است دارید می زنید؟ ما درقانون اساسی رئیس‌جمهور مادام‌العمر نداریم. بلکه گفت که حزب جمهوری حتی نمی گذارد این دوره را هم به درستی به پایان برسانیم. دقت می کنید؟ یعنی حمله را متوجه حزب جمهوری کرد که حزب جمهوری نمی گذارد آنچه شما می گویید محقق شود. بنابراین مجاهدین خلق شناخت خوبی نسبت به آقای بنی‌صدر داشت.

من قبل از انقلاب بنی صدر را از نزدیک دیدم او به شدت فردی مغرور بود. خودخواهی و مغرور بودن آقای بنی صدر یکی از ضعف های جدی ایشان بود. یعنی درواقع خیلی واله و شیدای خود شدن بود. یا به تعبیری دچار بیماری واله و شیدای خود بودن بود. این ضعف که قبل از انقلاب هم برای ما کاملا روشن بود در برخوردهای نزدیکی که با ایشان داشتیم من خودم یکبار با ایشان در مورد بحث اصحاب کهف که مدعی شده بود اصحاب کهف از مبارزه فرار کردند درحالی که در قرآن از اصحاب کهف به عنوان کسانی که مبارزه و علیه طاغوت قیام کردند یاد می شود و از آنها تجلیل می کند ولی آقای بنی صدر از آنها به عنوان افرادی که از مبارزه فرار کردند، یاد می کند. امری که نشان می دهد که ایشان نه اطلاعات قرآنی دارد یعنی نه قرآن را خوانده و فقط یک استنباط غلطی از مبارزه اصحاب کهف دارد و به دلیل غرور هم هرگز استدلالی را نمی پذیرفت.

تمایلات شخصی بنی صدر مانند خودبزرگ بینی و ادعای آگاهی از بینش سیاسی بالا به نقطه ضعف او تبدیل شد و به نوعی مصادره شد؛ تحلیل شما در این باره چیست؟

بله مجاهدین خلق از ضعف خودبزرگ بینی و غرور بنی صدر به عنوان یک ابزار استفاده کرد تا بتوانند رهبری نظام را تضعیف کند. یعنی مجاهدین خلق چون خودشان دارای این توانمندی نبودند که در برابر امام بایستند از آقای بنی صدر به عنوان یک ابزار استفاده کردند. وقتی این ابزار هم نتوانست در مسیر اراده حضرت امام و انقلاب نقش موثری ایفا کند او را کنار زدند. یعنی بنی صدر وقتی در پاریس به عنوان رئیس‌جمهور منتخب شورای مقاومت ملی شد و در واقع نتوانست خیلی آورده ای برای مجاهدین خلق به عراق داشته باشد، او را کنار گذاشتند. بنی‌صدر در این زمنیه مدعی است که مخالف نزدیک شدن مجاهدین خلق به عراق بوده در حالی که در خاطراتش به صراحت می گوید که «من به مسعود رجوی اجازه دادم که با طارق عزیز گفتگو کند». منتها از موضع بالا برخورد می کرد درحالی که موضع بالا یک گروهک در برابر یک حکومت طبیعتا هیچ معنایی ندارد. منتها به نظر می رسد آنچه خیلی برای ما به لحاظ تجربه مهم است، اینکه بنی صدر نه تنها در قضایای عراق که مدعی بود من مدافع ملت ایرانم و در جنگ تلاش می کنم دشمن را از ایران دور کنم با همین دشمن به گونه ای پیوند خورد که وقتی بیرونش کردند، عجز می کند. در خاطراتش می گوید که مقاله ای در روزنامه من چاپ کردند. آن موقع روزنامه انقلاب اسلامی را شورای ملی مقاومت اداره می کرد و مقاله ای علیه طارق عزیز نوشتند و این را بهانه قرار دادند تا من را از ائتلاف با شورا و ائتلاف با عراق اخراج کنند و از این ضرب المثل استفاده می کند که «گنه کرد در بلخ آهنگری، به شوشتر زدند گردن مسگری». می گوید که من اصلا در این قضیه گناهی نکردم و یک کسی دیگر گناه کرد و مقاله ای علیه فارق عزیز در روزنامه من زد و بعد مرا به این بهانه اخراج کردند! این نشان می دهد که نه تنها موافق بود بلکه از اینکه او را از پیوند با عراق بیرون کردند به شدت ناراحت و دلخور است. این نشان می داد که اصلا هیچ عرقی به ایران نداشت. یعنی در ارتباط با قدرت طلبی در این زمنیه حاضر است ایران در برابر مهاجم تضعیف شود، فقط به خاطر اینکه دوباره به قدرت ریاست جمهوری برگردد. امری که به نظرم یک تجربه بسیار ارزشمندی است.

منتها نکته دیگری که اینجا باید بدان اشاره کنم نوع برخورد بزرگوارانه با بنی صدر بود. وقتی مشخص شد که مجاهدین خلق توانستند با توجه به ضعف های بنی صدر که همان خودبزرگ بینی اش بود، او را مورد بهره برداری قرار دهند و بفریبند حضرت امام پیغامی به بنی صدر داد که نرو! اینها تو را فریب می دهند. تو در ایران بمان و به کار عملی بپرداز. ولی متاسفانه بنی صدر این نصیحت پدرگونه را گوش نداد و با مسعود رجوی از طریق هواپیماربایی به فرانسه رفت ولی بعد از اینکه از او استفاده های لازم را بردند او را رها کردند. حتی دخترش که به همسری مسعود رجوی درآمده بود را هم رها کرده و آقای بنی صدر یکبار دیگر در انزوای کامل به سر برد و تا زمان مرگش هیچ کسی در اطرافش نبود و هیچ تاثیر در معادلات خارج کشور نداشت الا اینکه در دو دادگاه به عنوان شاهد حاضر شد و هیچ تاثیر دیگری در مسائل نداشت. اینها تجربه بسیاری ارزشمند است؛ کسانی که در مسیر قدرت طلبی حرکت می کنند نه تنها به این آرزویشان نمی رسند بلکه بازیچه کسانی می شوند که دارای تشکیلات هستند و توانمندی و قابلیت نقش آفرینی در ارتباط با مسائل سیاسی دارند.

به رغم فشارهایی که بحق در بدنه اجرایی کشور و عموما توسط سران حزب جمهوری اسلامی به بنی صدر وارد می شد، حضرت امام کماکان تا روز آخر از بنی صدر حمایت می کردند دلیلش چه بود؟

بنی‌صدر دارای یک رای بود؛ حضرت امام به دنبال این بودند که در یک فضای غیرملتهب مردم امکان شناخت پیدا کنند. یعنی حضرت امام به حزب جمهوری اسلامی توصیه می کرد که علیه بنی صدر صحبت نکنند و به بنی‌صدر هم توصیه می کرد که به دیگران حمله نکند. البته آقای آیت در این میان بحثی مستقل دارد و توصیه امام را گوش نداد ولی فقط آقای آیت نبود و بنی صدر هم توصیه امام را گوش نمی داد اما شخصیت های حزب جمهوری اسلامی توصیه امام را گوش دادند. به همین دلیل اقای اشراقی که نماینده آقای بنی صدر و داماد حضرت امام بود در آخر علیه بنی صدر قضاوت کرد که این بنی صدر است که دارد به تنش در کشور دامن می زند. یعنی نماینده خود آقای بنی صدر علیه خودش در شورای حل اختلاف رای داد. بنابراین حزب جمهوری اسلامی در یک مدت طولانی سکوت کرد و موضعی نگرفت تا یک فضای آرام ایجاد شود و ببیند چه کسی واقعا به قانون تن نمی دهد که وقتی مشخص شد آقای بنی صدر به قانون تن نمی دهد، امام گفتند که چه می گویید که ما قانون را قبول نداریم؟ قانون شما را قبول ندارد. این حمله تندی بود که امام علیه آقای بنی صدر داشتند. حزب جمهوری اسلامی تلاش زیادی کرد که با آقای بنی صدر مدارا کند هم به دلیل اینکه ما مهاجم را در مرزهای داخلی داشتیم و با جنگ تحمیلی مواجه شدیم و باید آرامش در داخل بوجود آید و هم توصیه امام برای وحدت بود و جلوگیری از درگیری های لفظی تا با ایجاد فضای آرام سیاسی بتواند واقعیت ها را برای توده های جامعه روشن کند.

چرا سران حزب جمهوری هرچه در توان داشتند برای تخریب چهره بنی صدر و بویژه نزد امام بکار بردند از جمله نامه ای که به امام در انتقاد از مواضع ایشان نسبت به بنی صدر نوشتند

آن نامه خصوصی بود و در زمان امام علنی نشد. آنها مسائل خودشان را که برایشان قابل هضم نبود به صورت خصوصی به امام منعکس کردند که بنی صدر علیه انحرافاتش مورد حمایت شماست و ما این را خیلی درک نمی کنیم. ولی حمایت امام این نبود که امام آقای بنی صدر را قبول داشته باشند؛ بلکه آقای بنی صدر یک جایگاه قانونی داشت که این جایگاه باید محترم شمرده می شد تا مسائل جامعه بتواند به پیش برود و بعد هم در کنار پیشرفت امور مسائل برای جامعه روشن شود.

بنی صدر تنها رئیس جمهوری بود که هفتاد و پنج درصد رای مردم را بدست آورد این سوال مطرح است چرا فردی با چنین رای بالا باید از سوی روحانیون و مجلس رای عدم کفایت بگیرد؟

ببینید! آقای بنی صدر اگر بحث فکری بود، هیچ مشکلی نبود ولی آقای بنی صدر با یک جریانی پیوند خورد که به لحاظ قانونی نمی توانست پیوند بخورد. رئیس جمهوری که سوگند یاد کرده حافظ قانون و کشور باشد، نمی تواند با یک گروه برانداز پیوند بخورد. این نقض صریح سوگندش بود. مگر رئیس جمهور می تواند رئیس جمهور باشد و با یک گروه برانداز هم پیمان شود؟! گروه مجاهدین خلق تمام سلاح های خود را حفظ کرده بود، حتی از جبهه ها سلاح سرقت می کرد و در دوران انقلاب هم سلاح های زیادی را انبار و پنهان کرد تا یک روز با نظام جنگ مسلحانه را شروع کند. وقتی بنی صدر با این گروه پیوند خورد، سوگندش نقض می شود. یعنی دیگر این رئیس جمهور نمی تواند حافظ قانون اساسی و مصالح ملی کشور باشد؛ وقتی با نیروی مسلحی که خواهان شورش علیه قانون و علیه کشور است، پیوند می خورد.

بنی صدر، شهید رجایی را به عنوان نخست وزیر انتخاب و معرفی کرد ولی خیلی زود شهید رجائی با حزب جمهوری علیه بنی صدر متحد شد؛ چرا شهید رجائی از رای مردم در حمایت از بنی صدر عبور کرد؟

بنی صدر هرگز نمی خواست شهید رجایی را به عنوان نخست وزیر انتخاب کند و این در واقع چارچوب تعاملی که باید با مجلس می داشت، او را ناگزیر کرد. با اینکه شهید رجایی به لحاظ شخصیتی بسیار وارسته تر و باسوادتر بود. شهید رجایی فوق لیسانس داشت و بنی صدر لیسانس بیشتر نداشت. شهید رجایی به لحاظ شخصیتی یک آدم خودساخته بود و در طول مبارزات بسیار تلاش جدی کرده بود. سختی های زیادی کشیده بود و شکنجه های زیادی دیده بود درحالی که بنی صدر یک نیروی خارج کشوری بود. بنابراین شهید رجایی که شخصیتی بسیار برجسته تر از بنی صدر داشت، هرگز مورد قبول بنی صدر نبود. بنی صدر در هر فرصتی سعی می کرد او را تحقیر کند درحالی که از لحاظ مختلف بر بنی صدر برتری داشت. بنی صدر همیشه او را تحقیر می کرد که سواد ندارد، درحالی که اصلا اینجوری نبود. بنابراین نخست وزیری شهید رجایی براساس قانون اساسی که باید رئیس جمهور فرد مورد نظر را به مجلس معرفی کند و مجلس رای اعتماد دهد، در این چارچوب مجبور شد شهید رجایی را معرفی کند منتها هم در برخوردها و هم در تصمیم گیری هایش به گونه ای بود که شهید رجایی نتواند آن خدمت لازم را به انجام برساند. یعنی وزرایش را قبول نمی کرد و مشکلات اینچنینی بوجود می آورد.

حمایت بنی صدر از مجاهدین یک اشتباه استراتژیک او بشمار می رود؛ البته توضیح دادید ولی چه شرایطی جدیدی در دوران انقلاب پیش آمد که بنی صدر بسوی مجاهدین سوق پیدا کرد؟ علی رغم اینکه می دانست که گروهی تروریستی هستند؟

درواقع شرایط خاصی نبود. بنی صدر از روز اول ریاست جمهوری به مجاهدین خلق نزدیک شد، نسبت به مجاهدین خلقی که قبل از آن موضع داشت. چرا نزدیک شد؟ چون آنها این شعار را مطرح کردند که با ریاست جمهوری مادام العمری تو موافقیم. عرض کردم مادر رضایی ها در حسینه ارشاد رسما این بحث که مدافع مادام العمر شدن ریاست جمهوری شما هستیم! را مطرح کرد. بنی صدری که برنامه ریزی کرده بود برای اینکه به ریاست جمهوری برسد، تمایل به ماندگاری در این جایگاه داشت و مجاهدین خلق هم این بحث را به صراحت مطرح می کردند که ما به دنبال این هستیم که شما رئیس جمهور مادام العمر ایران شوید. یعنی بحث خواسته بنی صدر موجب شده بود که این پیوند شکل بگیرد و هیچ بحث دیگری وجود نداشت. منتها هدف مجاهدین خلق این بود که در برابر امام کسی را قرار دهند که شانس او بیشتر از خودشان باشد.

البته منافقین همین کار را در مورد آیت الله طالقانی و دیگران هم بکار بستند...

بله اما آیت الله طالقانی قاطعانه در برابرشان ایستادگی کرد و بازی مجاهدین خلق را نخورد اما بنی صدر بازی مجاهدین خلق را خورد. امام یک شخصیت دارای نفوذ بسیار فوق العاده در میان توده ها بود و مسعود رجوی می دانست که اگر در برابر امام بایستند، له خواهد شد. یعنی توده های مردم او را پس خواهند زد. طبیعتا دنبال کسی می گشتند که فکر می کردند با یازده میلیون رای می تواند در برابر امام بایستد. منتها محاسبه شان غلط بود وقتی بنی صدر در برابر امام ایستاد همه پایگاه رای خود را در کمترین زمان ممکن از دست داد.

. انتهای پیام /*