پرتال امام خمینی (س): مصاحبه ۲۵ / سیدمحمد ابن الرضا
پای صحبت های آیت الله سیدمحمد ابن الرضا استاد خارج فقه و اصول حوزه علمیه قم و تولیت مدرسه علمیه ولیعصر خوانسار که می نشینی او را متفاوت با مباحث فکری حوزه امروز می بینی! الگویی که به کار جمعی، فقه جواهری، پیوستگی نظر و عمل، بینش و منش، اخلاق تعهد و مسئولیت اجتماعی وفادار است و بر آن تکیه و تأکید می کند و حتی بیش از همه، بیانی جمع گرا، عمل گرا و وظیفه گرا دارد تا حدی که احساس می کنی در نقد برخی روش های حاکم بر حوزه علمیه امروز، یک کنشگر است.
گاهی نیز احساس می کنی او به خاطر وجود تضادها و تفاوت هایی که بین آنچه می گوید و آنچه که عقیده دارد و آنچه که وجود دارد دچار نوعی تزلزل در بیان ایده هایش می شود و محتاطانه از کنار واقعیت ها عبور و حاضر به طرح عمومی آن نمی شود. او از ضرورت وجود کرسی های آزاداندیشی و میدان بخشی به منتقدین و شنیدن حرف های آنها سخن می گوید اما وقتی سخن از امثال آیت الله سیدکمال حیدری و ضرورت توجه به آنها و شنیدن نظرات آنها به میان می آید به خاطر همان نگرانی ها و تضاد و تفاوت ها پا پس می کشد.
نظرات و دیدگاه های این عالم متواضع و مردم دار را در ادامه می خوانید.
در ابتدا از خودتان برای ما بفرمایید. اینکه چطور و با توصیه چه کسی طلبه شدید و آیا از سوی مرحوم والدتان در این امر اجباری در کار بوده است یا خیر؟ به تفصیل دراین باره توضیحاتی ارائه بفرمایید.
تولد اینجانب طبق شناسنامه در ششم فروردین ۱۳۴۰ هجری شمسی است؛ اما مرحوم والد در کنار آن مرقوم فرموده بود: تولد چهاردهم ربیع المولود ۱۳۸۰ هجری قمری است که مطابق با ۱۵ شهریور ۱۳۳۹ شمسی است. مسئله طلبه شدن بنده، شاید ازاین جهت مهم باشد که در شرایط خاصی صورت گرفت. در اواخر دوره پهلوی به حوزه علمیه راه یافتم. خاندان پهلوی نسبت به مسائل دینی، بی توجهی می کردند و بهاییت تقریباً داشت همه امور مملکت را در اختیار می گرفت و شرایط حاکم بر جامعه، غیرمذهبی بود. شاه نمی خواست فرهنگ جامعه ایران، دینی باشد و حتی علیه مسائل دینی مبارزه هم می کرد. هم با حوزه ها و هم با روضه ها برخورد می کرد؛ البته نحوه برخوردش به شدت برخورد رضاخان نبود؛ اما ازنظر فرهنگی مسائل را به سمتی پیش می برد که جامعه بی دین شود. مدارس مختلط بود و بی حجابی رسماً در کشور رواج داشت. کاباره ها و مشروب فروشی ها و مراکز فساد هم آزاد بود. وجود این مراکز در کشور باعث می شد که اقبال به دین در جامعه کمتر شود؛ اگرچه در چنین شرایطی نوعاً متدینین، محکم تر و قوی تر و متصلب تر می شوند؛ اما در آن شرایط، افراد دین دار مورد تمسخر عده ای قرار می گرفتند و شرایط دین داران مساعد نبود. بااین حال ما چون اندیشه ای غیر از مباحث حوزه علمیه نداشتیم، قدری به ما سخت می گذشت. در این شرایط، چند تن از بزرگان به من توصیه کردند که طلبه شوم. یکی از آنان مرحوم دکتر مناقبی، داماد علامه طباطبایی و از اساتید برجسته دانشکده الهیات تهران بود. ایشان در منزل ما منبر می رفت. به من گفت: «من در کنکور، رتبه اول را به دست آوردم و وارد دانشگاه شدم. در مراحل لیسانس و فوق لیسانس و بعد دکتری را با موفقیت و بدون کنکور گذراندم. ابتدا مربی بودم و بعد استادیار، بعد دانشیار و سپس استاد تمام؛ در ضمن درس های حوزه را نیز تحصیل نمودم؛ اما طلبگی دنیای دیگری دارد. شهید مطهری ازنظر مدارک رسمی با مدرک کلاس سوم وارد دانشگاه شد ولی چون تحصیلات عالی حوزوی داشت، استاد تمام دانشگاه تهران شد؛ اما من در طول سال ها زحمت، به تازگی استاد ممتاز شده ام؛ اما شهید مطهری از روز اولی که وارد دانشکده الهیات تهران شد، به عنوان استاد ممتاز شناخته شد. درواقع چون ازنظر علمی در سطح بالایی قرار داشت، ایشان را قبول کردند. تو هم برو حوزه و درس طلبگی بخوان.»
نفر دومی که من را تشویق کرد تا وارد حوزه علمیه شوم، شهید بهشتی بود. تازه از آلمان برگشته و به قول معروف، یک آخوند امروزی بود. به من گفت: «من علاوه بر حوزه، دانشگاه هم رفته ام و مدرکم را هم گرفته ام؛ اما پشیمانم. تو برو و همان درس حوزه را بخوان. سطح علمی حوزه علمیه از همه جا بالاتر است. اگر درس طلبگی بخوانی و ملّا شوی، همه جا برایت مهیا است.»
نفر سوم آقای علایی از علمای برجسته اراک بود که در تهران زندگی می کرد. به چندین زبان هم مسلط بود؛ هم به انگلیسی و هم به فرانسه سخنرانی می کرد. ازنظر علمی هم در سطح بالایی قرار داشت. ایشان هم سفارش کرد و گفت: «حتماً به حوزه علمیه برو و به مسائل دیگر اعتنایی نکن. حوزه علمیه مهم است. اگر در حوزه ملّا شوی، همه چیز به دست می آوری.» این بزرگان اصرار داشتند که به حوزه بروم.
در آن زمان که طلبه شدم پدرم مرحوم آیت الله حاج سید مهدی ابن الرضا در معیت پدربزرگم مرحوم آیت الله حاج سید محمدعلی ابن الرضا در فکر تأسیس حوزه علمیه خوانسار بودند. آنان خدمت آیت الله العظمی سید احمد خوانساری رفته بودند و از ایشان تقاضا کرده بودند که حوزه علمیه حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف را تأسیس کنند. ایشان نیز قبول کرده بودند؛ چون مرحوم والدم می خواست این حوزه را به ثبت برساند و آن را ازنظر قانونی، رسمی کند که بحمد الله این کار را هم انجام داد. ایشان مشغول ساخت وساز آن بودند که من وارد حوزه علمیه شدم. در حوزه خوانسار هنوز طلبه ای نیامده بود؛ اما مرحوم والد اصرار داشت که من در همان خوانسار درس بخوانم و اگر بنا باشد طلبه شوم، در خدمت خودشان باشم. چون ایشان از قم به خوانسار رفته و بنا بود همان جا هم بماند. مرحوم والد تا سال ۱۳۵۴ در قم مشغول تحصیل بود و پس ازآن برای کارهای ساخت وساز حوزه، وارد خوانسار شد. من هم که می خواستم مشغول تحصیل در حوزه شوم، با اصرار ایشان در خوانسار ماندم. مدارسی که در آن زمان، در خوانسار بود، استاد و مدرس قوی نداشت و به این جهت من نمی توانستم در آن مدارس تحصیل کنم. یکی از اساتید فرهنگی خوانسار، حاج شیخ محمد رفیعی خوانساری بود که معمم نبود و کلاهی بر سر و عبایی بر دوش می گذاشت. استاد باسوادی بود و معلوماتش کمتر از اساتید دانشگاهی ادبیات تهران و قم نبود؛ چون یک دوره کامل ادبیات را خوانده و بر آن مسلط بود. فقه و اصول را تا آخر سطح خوانده و منطق را نیز کارکرده بود و خدمت آیت الله العظمی سید محمدتقی خوانساری نیز امتحان داده بود. معظم له هم به ایشان مجوز تدریس و تصدیق مدرسی داده بود. ایشان هم با همان مجوز، برای تدریس ادبیات در سال ۱۳۰۶ به استخدام آموزش وپرورش درآمد. آموزش وپرورش خوانسار هم سابقه ای طولانی دارد؛ یعنی در ردیف تهران و تبریز و حتی باسابقه تر از اصفهان است. آقای رفیعی با همان مدرک و تصدیق مدرسی، به استخدام آموزش وپرورش خوانسار درآمد و به تدریس مشغول بود. بنده وقتی خدمتشان رسیدم، حدود ۹۰ سال سن داشت. از ایشان تقاضا کردم برای من درس بگوید. ایشان یک دوره ادبیات فارسی و یک دوره ادبیات عربی برای من تدریس کرد. برای ادبیات فارسی یک دوره گلستان سعدی را خواندیم. آن قدر آن را خواندیم که ایشان فرمودند دیگر بس است و نیازی به تدریس نیست و پس ازآن کلیله ودمنه را شروع کردیم؛ و پس ازآن قواعد درسی را پیاده می کردیم و یک دوره ادبیات فارسی را به همین منوال خواندیم. در ادبیات عربی صرف میر و نصاب الصبیان و هدایه را خواندیم و بدین ترتیب خدمت ایشان لغت هم خواندم؛ اما وقتی کسالت پیدا کرد و به تهران رفت، من در خوانسار تنها شدم؛ اما پس از مدتی دروس حوزه هم شروع شد و من هم وارد حوزه علمیه حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خوانسار شدم.
اساتید شما در حوزه علمیه حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خوانسار چه کسانی بودند؟
صمدیه و قسمتی از النحو الوافی و بخش عمده ای از شرح ابن عقیل و قسمتی از سیوطی را خدمت استاد محترم حاج شیخ هادی یوسفی غروی خواندم. ایشان موسوعه عظیمی در تاریخ دارد. آن موقع ایشان در خوانسار بود. نزد استاد حجت کشفی مقدار مختصری منطق فارسی و اصول کافی و النحو الواضح را خواندم. نزد استاد معزز حاج شیخ هاشم نیازی جلد چهارم مبادی العربیه قسمت نحو را خواندم؛ البته با حل همه تمارین آن و قسمت صرف جلد چهارم مبادی العربیه را نیز خدمت استاد معظم آقای حاج شیخ محمدعلی انصاری شوشتری صاحب موسوعه فقه میسّر خواندم. المنطق و بلاغت و مغنی را نزد استاد گرامی حاج شیخ احمد امین شیرازی خواندم. حدود یک ماه هم المنطق را نزد استاد بزرگوار حاج شیخ محسن اراکی خواندم. ایشان برای کارهای تحقیقاتی به خوانسار می آمد و حدود سه ماه در آنجا می ماند؛ اما آقایان حاج شیخ هادی یوسفی غروی و حجت کشفی و انصاری شوشتری، استاد ثابت و رسمی حوزه علمیه خوانسار بودند. معالم و شرح لمعه و بخش عمده ای از رسائل را نزد استاد رفیعان نیشابوری خواندم. خدمت استاد بزرگوار حاج شیخ حسین روحانی بسطامی که از شاگردان شهید صدر وآیت الله بجنوردی بودند، شرح لمعه و حلقات اصول را خواندم. بخشی از مکاسب را در خوانسار نزد آیت الله تقدیری خواندم و بقیه مکاسب و مقداری از رسائل را در قم خواندم.
در قم چطور؟ اساتید شما چه کسانی بودند؟
با اینکه رسائل را در خوانسار خوانده بودم؛ اما وقتی به قم آمدم درس کفایه جلد دوم را خدمت آیت الله موسوی تهرانی شروع کردم. تدریس ایشان حالت خصوصی داشت و حدود یک سال و نیم طول کشید. بعد از ایشان خواستم که استصحاب رسائل تا آخر رسائل را نیز خدمتشان باشم؛ بااینکه عمده اش را در خوانسار خوانده بودم. مکاسب محرمه را خدمت آیت الله صلواتی بودم. حدود چهار یا پنج نفر بودیم و به درس ایشان می رفتیم. خیارات را هم نزد آیت الله ستوده و آیت الله پایانی بودم.
اساتید درس خارج شما چه کسانی بودند؟
استاد معظم حضرت آقای موسوی تهرانی اصرار داشت که به درس خارج فقه و اصول مرحوم آیت الله العظمی حاج سید محمد روحانی حاضر شوم و نظرش این بود که اگر به درس ایشان بروی به مقصد اعلی می رسی. من هم در آن درس که در بیت معظم له برگزار می شد، حاضر شدم؛ اما پس از مدتی توصیه شد که در درس ایشان شرکت نکنم. من هم بلافاصله در درس حضرت آیت الله العظمی وحید خراسانی شرکت کردم. ایشان ابتدا به من فرمود که چند ماه درس را شرکت کن و تا شش ماه قضاوت نکن؛ بعد اگر پسندیدی ادامه بده. من پس از چند ماه خدمتشان رسیدم و گفتم درس شما برای من بسیار سودمند است. اجازه خواستم که در درسشان حضورداشته باشم و بدین ترتیب هفده سال درس خارج ایشان را در فقه و اصول شرکت کردم که یک دوره کامل اصول را در آن محضر شریف استفاده نمودم. وقتی درس آیت الله العظمی حاج سید محمد روحانی به حسینیه صفائیه منتقل شد، به آن درس حاضر شدم و حدود شش سال محضر درس ایشان را درک کردم. بحث حج و بحث اجاره را نزدشان بهره مند شدم. در این اواخر هم به من فرمود می خواهم درس خیارات شروع کنم و خوب است که تو هم در این درس شرکت کنی. به ایشان عرض کردم من خیارات خوانده ام. فرمود بیا آنچه خوانده ای کم است. بیایید و از نو مطالب دقیق را فهم کنید؛ اما یک ماه پس ازآن ملاقات، متأسفانه ایشان رحلت فرمود و این توفیق از من سلب شد.
سه سال هم درس خارج مرحوم آیت الله العظمی میرزا جواد تبریزی شرکت کردم که بحث طهارت بود. درسی هم در منزلشان برگزار می شد و حالت خصوصی داشت که بحث خمس بود. یک سال و چند ماه هم درس آیت الله العظمی گلپایگانی رفتم که بحث حدود و دیات بود؛ و درواقع از آخرین درس های ایشان بود و متأسفانه قبل از آن سن من اقتضا نمی کرد بیش از این خدمتشان باشم. البته آیت الله العظمی گلپایگانی هم استاد پدر و هم استاد جدم بود. پدرم چندین سال خارج فقه این مرجع بزرگوار را شرکت کرده بود و مرحوم جدم کفایه را نزد ایشان خوانده بود.
دروس فلسفه و حکمت را نزد چه کسانی آموختید؟
دروس معقول را در خوانسار خدمت آیت الله تقدیری بودم؛ بدایه و نهایه را نزد ایشان خواندم. وقتی به قم آمدم، خدمت آیت الله گرامی شرح منظومه سبزواری خواندم و سه سال هم درس شرح اشارات آیت الله حسن زاده آملی رفتم. خصوصیتی که این درس داشت این بود که مرحوم استاد حسن زاده شرح اشارات را یک مرتبه نزد آیت الله الهی قمشه ای و یک مرتبه نزد آیت الله شعرانی خوانده بود و نکات رمزی و توضیحات لازم را که از آن دو بزرگوار فراگرفته بود، در کنار صفحات کتاب مکتوب نموده بود و همه را برای درس مطرح می کرد. درواقع تدریس ایشان، ما را به درس آن دو بزرگوار و حال و هوای تدریس آن بزرگواران می برد که خالی از لطف نبود. پس ازآن به مدت شانزده سال درس فلسفه آیت الله جوادی آملی را شرکت کردم. تدریس سه جلد شرح اسفار ایشان، شانزده سال طول کشید.
کرسی تدریس را از چه دوره ای آغاز کردید؟
تدریس را از همان خوانسار آغاز کردم و بحمدالله از دروس مقدماتی، درس گفته ام و در حال حاضر هم درس خارج فقه و اصول را مشغول هستم و شکر خدا بیش از پانزده سال است که درس خارج را شروع کرده ام. در خوانسار هم که می روم هم تفسیر قرآن گفته ام و هم شرح نهج البلاغه.
توصیه شما به عموم طلاب حوزه علمیه چیست؟
به گمانم آنچه در درس خواندن مهم است، اخلاص است. اگر کسی اخلاص داشته باشد و قربه الی الله کاری را انجام دهد، خدا هم به او کمک می کند. چون درس خواندن و فهم آن، کار ما نیست و باید با عنایت خداوند باشد؛ فرمود: «عَلّم الانسان ما لم یعلم». تا عنایت خداوند نباشد، درس خواندن فایده ندارد و ما بدون عنایت او به حقایق عالم نمی رسیم. لذا اولین مرحله اخلاص است. مرحله بعدی تمحض در درس و بحث است. طلبه نباید در کارهای حاشیه ای گرفتار گردد. اگر طلبه ای دنبال کار درسی باشد، حتماً موفق خواهد شد. این طور نیست که خدا او را رها کند. بلکه شرایط موفقیت یکی پس از دیگری برای او فراهم می شود تا بتواند درس خود را دنبال کند و موانع را بزداید. همان طور که آیت الله بهجت هم فرمودند، بهترین درس اخلاق این است که انسان شرح حال علما را ببیند و بخواند. علما در نهایت گرفتاری و فقر و تنگ دستی و مشکلات؛ اما به اوج عظمت علمی و معنوی رسیدند. علتش هم همین بود که انگیزه داشتند و انگیزه آنان الهی بود. هر کاری کردند برای رضای خدا بود و نه برای نیل به مقام و منافع دنیوی. خدا هم آن ها را کمک می کرد. مسئله روزی هم همین است. ما در روایات داریم که طلبه اگر به خاطر خدا درس بخواند و در راه خدا قدم بردارد، خدا خودش متکفّل روزی او می شود. خدایی که متکفل روزی جنبنده ها هست، چطور متکفل روزی طلبه ها نباشد؟! «وکاین من دابه لا تحمل رزقها الله یرزقها».
اخلاص و توسل به اهل بیت علیهم السلام واقعاً به انسان کمک می کند. آقازاده آیت الله بهجت از قول پدرش می گفت: «آقا می فرماید من اگر عباداتم را انجام ندهم مطالعاتم چندین ساعت طول می کشد ولی وقتی عبادت می کنم، مطالعه ام چند ساعت کمتر به طول می انجامد.» یعنی هر چه عبادت بیشتر باشد، فهم عمیق تر می شود. مسلماً اگر انسان شب هنگام بلند شود و نمازی بخواند، توفیقش بیشتر می شود. قرآن خواندن راه فهم را باز می کند و به انسان صفا می بخشد. رعایت مسائل حلال و حرام هم برای هر طلبه لازم است. ما خودمان می خواهیم این گونه باشیم؛ اما توفیقات کم است. سعی می کنیم که راه بزرگان را در پیش بگیریم و نتیجه را به خدای سبحان می سپاریم.
توصیه شما به طلاب درس خارج چیست؟
در درس خارج، طلبه باید خودش محقق باشد. مثلاً اگر در مسئله ای از اصول، پنج نظر وجود داشته باشد، طلبه باید این پنج نظر را کارکرده باشد. منتظر استاد نباشد که فردا چه مطلبی را مطرح می کند. خود طلبه باید این مهارت را پیدا کند و محقق باشد. تمام پنج نظر را بررسی کند و سپس ببیند که استاد، به کدام یک از این پنج نظر، تمایل دارد و کدام را نقد می کند. در ابتدا این کار قدری سخت به نظر می رسد، اما بعداً بسیار راحت می شود. کسانی که این کار را انجام می دهند و تحقیق می کنند، طبعاً خودشان بعداً مدرس می شوند؛ یعنی طلبه باید با آمادگی کامل وارد درس خارج شود. به نظرم این مسئله خیلی مهم است.
حضرتعالی تألیفاتی هم داشته اید که برای ما معرفی کنید؟
چون کمتر فرصت نوشتن داشته ام، توفیقم در این زمینه زیاد نبوده است؛ اما بااین حال به لطف حق کارهایی نیز انجام شده است. در زمینه فقه و اصول سه کنگره برگزار شد و من برای این سه کنگره مقالاتی ارائه دادم. یک مقاله در مورد حق و حکم و یک مقاله در مورد حجیت عقل و یک مقاله هم در زمینه نقش زمان و مکان در اجتهاد است. تقریرات درسی برخی از بزرگان را نیز نوشته ام. همچنین قسمت هایی از درس خودم را هم نوشته ام که موجود است. بااین حال آن ها را هنوز تنظیم نکرده ام. یکسری مقالاتی هم هست که در کتاب هایی که درباره مراجع بزرگوار تدوین شده، چاپ شده است که درواقع بخشی از آرای بنده را نسبت به مسائل حوزوی منعکس می کند. بنده در حوزه خوانسار هم تفسیر قرآن گفته ام و هم شرح نهج البلاغه و همه این ها موجود است و ان شاءالله باید این ها جمع آوری شده و تدوین گردد.
آیا طلاب حوزه علمیه حضرت ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خوانسار در بطن انقلاب اسلامی بوده اند و به مسائل سیاسی اهمیت می دهند؟
طبیعتاً یک روحانی که ممحض در بحث و درس است، نمی تواند نسبت به مسائل سیاسی بی تفاوت باشد. مسائل سیاسی طبیعتاً پیش می آید؛ چون یک روحانی نمی تواند نسبت به منکرات و مفاسد بی تفاوت باشد و باید اظهارنظر و موضع گیری کند. وقتی موضع گیری می کند، طبیعتاً برخوردهایی هم پیش می آید. قبل از انقلاب تنها مرکز اصلی فعالیت ها، منزل آیت الله ابن الرضا بود. شاید بیش از هشتاد سال است که این بیت پذیرای روحانیون بوده است. اکثر مراجع و علمای حوزه در آن بیت به منبر رفتند و بر مردم تأثیرگذار بودند. خودشان هم خاطرات بسیار مهمی دارند. طبیعتاً با این افراد برخوردهایی از سوی رژیم می شد. اگر مبارزه به این معنا باشد، می توانیم بیان کنیم که بیت آیت الله ابن الرضا در قبل از انقلاب رأس و مرکز مبارزات در منطقه بود. وقتی انقلاب پیروز شد، همراهی با انقلاب در دستور کار بسیاری از بزرگان و مراجع قرار گرفت. وقتی هم مسئله جبهه و جنگ پیش آمد، طلبه های مدرسه خوانسار به آنجا رفتند. ما حدود چهل طلبه شهید از همین مدرسه داریم. من هم مدتی به جبهه رفتم و واقعاً اخلاص رزمنده ها را دیدم و فهمیدم که مسئولیت ما در هنگام بازگشت بسیار سنگین تر شده است. مهم این نیست که انسان انقلابی باشد یا نباشد، مهم این است که خائن نباشد. ما نباید به اسم انقلابی گری خیانت کنیم. امروز عدم توجه به مسائل مذهبی و معیشتی مردم خیانت است. ما با شعار کربلا، جوانان را به جبهه ها فرستادیم. سرود ما این بود که کربلا کربلا ما داریم می آییم و رزمندگان باوجود توپ و تانک و خمپاره به هوای رسیدن به کربلا می رفتند. مردم ایران علاقه مند به اهل بیت هستند. اگر انقلاب را قبول دارند، به خاطر اهل بیت است. این انقلاب تا زمانی که با اهل بیت همراه باشد، موفق است. اگر خدای نکرده مسائل دینی و مذهبی در انقلاب کم رنگ شود، مردم هم به آن پشت می کنند.
امروز همه ما نوکر یک وجود مقدس هستیم که حی و حاضر هم هست. ما معتقد به زنده بودن آن شخصیت بلا نظیر هستیم. کسی که پاک ترین و عظیم ترین و عزیزترین انسان روی زمین است؛ یعنی وجود مقدس صاحب العصر امام زمان علیه السلام. همه ما باید فدای ایشان باشیم. ما اگر نوکری امام عصر را به درستی انجام دهیم، ایشان خودشان می دانند چگونه آقایی کنند. با کریمان کارها دشوار نیست. ما فقط باید نوکری خودمان را درست کنیم و در این زمینه انجام وظیفه نماییم. ما باید بفهمیم که یک آقا داریم و همه نوکر او هستیم. اگر این را فهمیدیم آن وقت تمام نحله ها و مذاهب و دسته بندی ها رخت برمی بندد. همه با هم همدل می شویم؛ چون همه ما برای یک نفر کار می کنیم. متأسفانه امروزه این گونه نیست و ما برای آن یک نفر کار نمی کنیم. اگر ما احساس نوکری داشته باشیم، انسان های موفقی می شویم. میرزای شیرازی، مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی، آیت الله بروجردی و... همه نوکر یک نفر بودند. وقتی نزد آیت الله بروجردی گفته شد: «برای سلامتی حضرت بقیه الله الاعظم و مرجع عالی قدر آیت الله العظمی بروجردی صلوات بفرستید.» ایشان برافروخت و فرمود: «بروجردی کیست؟! شما چرا اسم یک نوکر را در کنار آقا و مولا قرار می دهید؟ او مولای ماست و من نوکر حضرت هستم.» حتی نقل شده که آن مداح را که این شعار را سر داد، از منزل بیرون کرد. فرمود یک مداح نباید متملق باشد که آقا و نوکر را در کنار هم قرار دهد.
اگر امروزه بفهمیم که همه ما نوکر هستیم و داریم نوکری می کنیم، همه چیز درست می شود. ما راه را گم کرده ایم. راه، راه نوکری حضرت بقیه الله عجل الله تعالی فرجه الشریف است. اگر این اتفاق صورت بگیرد، حوزه ها به جایگاه اصلی خودشان برمی گردند و به عظمت خودشان هم خواهند رسید.
حضرت امام خمینی رحمه الله علیه ازنظر علمی چه جایگاهی در نظر شما دارد؟
وقتی امام خمینی وارد مسائل سیاسی شد، از طرف حوزه و مقامات گفته شد که نباید مورد نقد قرار بگیرد؛ به همین علت ایشان از مباحث حوزوی کنار گذاشته شد. چون رویکرد حوزه در مورد مسائل علمی همراه با نقد و بررسی است. وقتی به لحاظ اینکه مبادا به امام خمینی توهین شود، سخنان علمی ایشان هم مطرح نشد، طبیعتاً نظریاتشان هم از حوزه علمیه خارج شد. درحالی که ایشان حرف برای گفتن زیاد داشت و شخصیت علمی عظیمی بود. پدرم پنج سال در درس فقه و اصول امام شرکت کرد. وقتی در این مورد پرسیدم، گفتند: ایشان استاد عمیق و برجسته ای در مباحث اصولی و فقهی بود و تحقیقات تازه ای ارائه می داد.
اساساً نقد در حوزه باعث باروری هر چه بیشتر مباحث علمی می شود؛ اما این مسئله برای امام خمینی پیش نیامد چون آرائی قابل طرح است که قابلیت نقد را داشته باشد؛ اما این فرهنگ در میان جامعه ما هنوز به درستی جا نیفتاده است. اگر نظریات شخصیتی نقد و بررسی شود، گویی به آن شخصیت توهین شده است. درحالی که نباید این گونه باشد. نظریات علمی باید سوهان کاری و چکش کاری شود. مرحوم امام خمینی در مسائل علمی زحمت بسیاری کشید، اما عده ای نگذاشتند نظریات امام در حوزه های علمیه مورد نقد و بررسی قرار بگیرد؛ و به همین جهت ایشان را به طورکلی از صحنه حوزوی خارج کردند و معلوم است که این کار خدمت به ایشان نیست بلکه نوعی خیانت علمی است.
بیشتر از کدام یک از اساتید خود تأثیر پذیرفتید؟
در فقه و اصول بیشترین تأثیر را از مرحوم آیت الله روحانی پذیرفتم. در حال حاضر هم به کتاب های ایشان مراجعه می کنم. در تصلب اعتقادی از آیت الله العظمی وحید خراسانی تأثیر گرفتم. تصلب اعتقادی که ایشان دارد، کمتر در این حد در میان بزرگان وجود دارد. ایشان ایمان راسخ دارد به اینکه اهل بیت علیهم السلام همه کاره این عالم هستند. ما در درس های ایشان این را یاد گرفته ایم و این برای ما بسیار ارزشمند است.
برای ما بفرمایید که چرا در حوزه های علمیه حتی در میان علمای سنتی جرئت اظهارنظر صریحانه درباره مسائل مستحدثه وجود ندارد؟
سنتی ها چون دین دارند و معتقد به مذهب هستند، درباره مسائل مختلف به سرعت اظهارنظر نمی کنند. اگرچه ممکن است انسان در تحقیقات علمی خود به نتیجه ای برسد، اما وقتی نتیجه اش خلاف مشهور و اجماع شود، اظهار آن باید بااحتیاط صورت گیرد. ما نباید نسبت به آراء گذشتگان بی احترامی کنیم. این روش را مرحوم شیخ انصاری در پیش روی فقها گذاشت که صرف نظر کردن از قواعد اشکل است و صرف نظر از رأی مشهور مشکل است؛ یعنی فقها را بین اشکل و مشکل قرارداد. لذا نمی شود ازیک طرف از قواعد دست برداریم و از طرف دیگر از شهرت و اجماع صرف نظر کنیم. به همین علت باید بااحتیاط جلو برویم و در مسائل احتیاط واجب می کنیم. این مشی رایج در بین فقهاست؛ اما عده ای امروزه خیال می کنند روشنفکر شدند و علمای سنتی تاریک فکرند. اولاً خودشان تاریک فکرند. من به هیچ عنوان این ها را روشنفکر نمی دانم. روشنفکران را همان سنتی ها می دانم که ملاهای حسابی بودند. این را هم توهین می دانم که کسی به علمای ما سنتی بگوید و به برخی از افراد متجدد روشنفکر بگوید. اگر روشنفکری مطابق با بی دینی باشد، بله؛ علمای ما روشنفکر نیستند. اگر روشنفکران، آدم های بی دینی باشند که اصلاً ارزشی در جامعه ما ندارند. اظهارنظری که پشتوانه علمی ندارد، فایده ندارد. ما که نمی توانیم خلاف ما انزل الله فتوا بدهیم! از این حرف های به اصطلاح روشنفکران هم زیاد بوده و هیچ وقت هم جامعه این افراد را نپذیرفته است. افرادی بودند که می خواستند حرف تازه ای بگویند و نظر جدیدی ارائه بدهند؛ اما حرف و نظر کفرآمیز که ارزشمند نیست. مطالب ما نباید خلاف شهرت باشد تا چه برسد به خلاف اجماع و ضرورت؛ آن هم ضرورت دین و مذهب. گاهی از همین عده افراد حرف هایی شنیده می شود که خلاف ضرورت دین است. سخن خلاف ضرورت دین طبعاً در جامعه جایگاهی ندارد.
در سخنان شما نوعی تناقض و به اصطلاح پارادوکس مشاهده می شود. از طرفی بر کرسی های آزاداندیشی تأکید می کنید و می گویید امروزه کرسی های آزاداندیشی شعار شده و برخی به آن التزام عملی ندارند و تا کسی خلاف نظر آقایان حرفی بزند، او را محدود می کنند و از طرفی وقتی سخن از کسانی که زود اظهارنظر می کنند و برخلاف اجماع و ضرورت فتوا می دهند او را بی دین می شمارید و دلیلتان این است که چرا خلاف نظر مشهور علما اظهارنظر کرده است! فارغ از اینکه آیا دیدگاه های آنان صحیح باشد یا خیر، آیا این گروه به عنوان افرادی آزاد در جامعه اسلامی حق دارند خلاف نظر مشهور علما مطلبی را بگویند یا خیر؟ اگر حق دارند پس چرا شما آن ها را بی دین تلقی می کنید و اگر حق ندارند، چرا بر عملکرد عده ای که مانع تحقق عملی کرسی های آزاداندیشی هستند، خرده می گیرید؟!
طرح مسائل علمی با فتوا دادن فرق می کند. ما با فتوایی که درصدد است عمل بشود، مشکل داریم. وقتی آن را قانون می کنیم مشکل پیدا می کند. در مسئله طهارت اهل کتاب، خیلی از آقایان اظهارنظر کردند و فقهای معاصر به این نتیجه رسیدند که اهل کتاب پاک هستند. این در حالی است که این فتوا خلاف مشهور است؛ اما چون همراه با دلیل است، مشکلی با آن نداریم. وقتی ادله مسئله ای به قوت خودش نرسیده باشد، باید احتیاط کرد. اگر این ادله به قوت خودش رسید و معلوم شد که ادله مخالف، هم اساسی ندارد، آن وقت انسان آزاد می شود و حتی می تواند فتوا هم بدهد؛ مثل همین مسئله طهارت اهل کتاب. این گونه مسائل، مشکلی ایجاد نمی کند. ولی متأسفانه عده ای وقتی چنین مسئله ای را مطرح می کنند و هنوز در حد فرضیه است، به عنوان فتوا ارائه می دهند یا آن را به عنوان قانون برای اجرا در جامعه مطرح می کنند و اینجاست که مشکل ایجاد می شود. کسانی هم که اظهارنظر نمی کنند و زبانشان بسته شده، مقاصد شخصی و سیاسی دارند. ما اگر مسائل دینی را از وجهه سیاسی نگاه کنیم، همیشه مشکل پیدا می کنیم. ما نباید مسائل را از وجهه سیاسی بنگریم؛ مثل مسئله هلال ماه رمضان. هیچ وجهی ندارد که چنین مسئله ای را سیاسی کنیم. ما در زمان غیبت به سر می بریم. عده ای گویا یادشان رفته که در زمان غیبت هستیم. اگر همیشه این را مدنظر قرار بدهیم، خیلی از مسائل حل می شود. در زمان غیبت باید به حداقل امور ممکن اکتفا کرد. یکی از آن امور این است که در زمان غیبت برای تشخیص رؤیت هلال ماه رمضان ملاک هایی در نظر گرفته شده است. هر مرجعی برای مقلدین خودش ملاک هایی بیان کرده است. نهایتاً مقلدین برای اینکه احتیاط کنند ممکن است یک مسافرت بروند و هیچ مشکل سیاسی هم پیش نمی آید؛ اما وقتی ما این مسئله را تبدیل به مسئله سیاسی حاد کنیم، مشکل زا می شود.
مستحضر هستید که جامعه امروزی برخلاف گذشته نسبت به علما و حوزویان بی اعتماد شده و گویا فاصله ای میان مردم و علمای دین ایجادشده است. علت آن را چه می دانید؟
دراین باره دو گروه باید به هم نزدیک شوند: هم علما باید به مردم نزدیک شوند و هم مردم به علما. ما باید ریشه و علت این فاصله را پیدا کنیم. علمایی که به هر جهتی به مردم نزدیک نمی شوند، جایگاه مردمی بودنشان را از دست می دهند؛ خصوصاً آن هایی که در اثر پذیرش مسئولیتی، ارتباط کمتری با مردم دارند. اینکه مسئولین خصوصاً آن هایی که جایگاه بالایی دارند با مردم ملاقات نداشته باشند و بخواهند فقط با پیام و نامه و فضای مجازی از مسائل جاری اطلاع پیدا کنند و به مشکلات رسیدگی کنند جایگاه مردمی بودنشان را از دست می دهند؛ چون قابل دسترس آن ها نیستند؛ برای اینکه اثری که ملاقات حضوری دارد، هیچ گاه پیغام و عدم رسیدگی حضوری ندارد. در زمان مرحوم امام دو نفر از فقهای عظام قم، یعنی مرحوم آیت الله حاج شیخ مرتضی حائری یزدی و مرحوم آیت الله سلطانی طباطبایی خدمت ایشان رفتند و مسائل خود را مطرح کردند و پس ازآن فرمان هشت ماده ای از سوی ایشان صادر شد.
الآن متأسفانه مراجع تقلید ما هم غیرقابل دسترس شده اند. ما شاید بتوانیم به مراجع تقلید دسترسی پیدا کنیم؛ اما مردم نمی توانند با مرجع خود ارتباط حضوری پیدا کنند و این خیلی زیان بار است و باعث می شود رفته رفته این رویه به علمای دیگر و امام جمعه ها هم سرایت کند و سپس به طلبه ها و آن ها هم از جامعه جدا شوند. از قدیم الایام هم این مسائل مطرح بود و مردم وقت و بی وقت برایشان مسئله شرعی پیش می آمد و لازم می شد از مرجع تقلید خود و علما پاسخ بگیرند. همچنین مشکلاتی در امور زندگی برایشان پیش می آمد و به علما پناه می بردند تا مثلاً واسطه شوند و مشکلشان را حل کنند؛ اما الآن این گونه نیست. تا کسی بخواهد با یکی از مراجع تقلید دیدار کند، به او می گویند اول وقت بگیر. برخی هم می گویند وقت نیست. آن کسی هم که وقت گرفته تا می آید مشکلش را بگوید، به او پاسخ می دهند که این امور به ما مربوط نمی شود. هرکسی در این جامعه مسئولیتی دارد و این مسئله بر عهده ما نیست و....
همین طور می بینیم، برخی از مردم از علما دل زده شده اند. علتش معیشت مردم است که در مضیقه هستند و مشکلات اقتصادی واقعاً آن ها را از پا درآورده است و اوضاع و شرایط اقتصادی برایشان قابل تحمل نیست. دل خوشی ندارند؛ به هرحال مثلی است که می گوید گریه کردن هم دل خوش می خواهد. وقتی مردم با این مشکلات دست وپنجه نرم می کنند، انگیزه ای برای شرکت در جلسات مذهبی پیدا نمی کنند. مردم از صبح که بیدار می شوند تا آخر شب فقط دغدغه حل مشکلات معیشتی را دارند و در این گرانی ها و تورّم، عوض اینکه راحت تر شوند روزبه روز به مشکلاتشان افزوده می شود. فرموده اند: «من لا معاش له لا معاد له». این یک اصل دینی است. آخوند با معاد مردم کار دارد؛ اما وقتی مردم معاش نداشته باشند، معادی هم ندارند؛ یعنی اصلاً فرصت و وقت فکر کردن به مسائل دینی را پیدا نمی کنند.
در خوانسار چند مؤسسه خیریه از قبیل قرض الحسنه و مؤسسه ایتام و مستمندان و بیمارستان وتوان بخشی و انتقال خون و... توسط مرحوم والد و جد معظمم تأسیس شده است. همیشه سعی ما بر این بوده که گره ای از کار مردم باز کنیم. خود همین گره باز کردن ها بهترین خدمت دینی است و موجب می شود مردم به امور دینی اعتقاد پیدا کنند. مثلاً افرادی که از صندوق ها وام می گیرند، اعتقاد زیادی به دین پیدا می کنند و همین طور کسانی که تحت پوشش موسسه خیریه هستند، چشمشان به همین خدمات دینی است.
بودجه این مؤسسات خیریه و خود مدرسه علمیه خوانسار از کجا تأمین می شود؟ آیا از نهاد خاصی بودجه دریافت می کنید؟
جواب این مسئله در یک جمله است و آن «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّه إِلَّا بِاللَّه الْعَلِی الْعَظِیمِ» است. ما از هیچ نهادی بودجه دریافت نمی کنیم. همه این ها را خداوند تأمین می کند. توکل به خداوند متعال را از مرحوم والد یاد گرفته ایم که همیشه ایشان این ذکر را می گفت. می فرمود: اگر توکل به خدا را سرمشق خود قرار بدهید، باقی امور خودبه خود درست می شود.
در سوره زمر می خوانیم: «أَلَیسَ اللَّه بِکَافٍ عَبْدَه». این آیه اصل بزرگی است؛ وظیفه ما فقط قدم برداشتن است و نتیجه را خدا می دهد. اگر خدا از ما خدمت به خلق ببیند، یقیناً ما را هم کمک می کند. امتحان آن مجانی است. هرکسی به شخص دیگری کمک انسانی کند، خدا به او بیشتر کمک می کند. وظیفه ما فقط توکل کردن است و مابقی امور را خود خدا فراهم می کند. باید معتقد باشیم که همه کارها به دست خداست. نباید تصور بشود که ما داریم به مردم خدمت می کنیم. مگر ما که هستیم و چه توانائی و قدرتی از خود داریم! خداست که دارد کارها را انجام می دهد.
ما شاهد هستیم که حضرتعالی هر هفته از قم به خوانسار و از خوانسار به قم در حال تردد هستید. علت اینکه در قم نماندید و دشواری رفت وآمد را به جان می خرید و علاوه بر کرسی تدریس در قم، سعی می کنید هر هفته به خوانسار بروید و آنجا را هم مدیریت کنید و به مردم خدمت نمایید، چیست؟
البته بنده کاری نکردم و هر چه هست عنایت باری تعالی است. بنده وقتی تحصیلاتم در حوزه علمیه قم به مراحلی رسید به این فکر بودم که باید بتوانم منشأ اثر و خدمتگزار باشم. به همین جهت تصمیم گرفتم در خدمت مرحوم والدم باشم چون ایشان رشته کارهای زیادی را تأسیس و دنبال کرد که نوعاً نیمه کاره هم مانده است. به هرحال مسئولیتی در خوانسار به ما محوّل شده است. خداوند را هم شاکرم که این توفیق را به ما داد. لذا تا حدی که بتوانم در این راه سعی و تلاش می کنم و زحمات مرحوم والد را ادامه می دهم. انصافاً خدای تبارک وتعالی در طول این مدت لطف و عنایت زیادی به ما داشته است. ان شاءالله انگیزه ما خدمت است و در این راه هر چه در توان داریم، در راه اخلاص می گذاریم و نتیجه را به خود خداوند می سپاریم. حضرت خاتم الانبیا محمد مصطفی صلی الله علیه و آله می فرماید: «مَنْ أَصْبَحَ وَ لَا یهتَمُّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِینَ فَلَیسَ مِنْهمْ وَ مَنْ سَمِعَ رَجُلًا ینَادِی یا لَلْمُسْلِمِینَ فَلَمْ یجِبْه فَلَیسَ بِمُسْلِم». ما سعی می کنیم این حدیث شریف نبوی صلی الله علیه وآله و سلم را سرلوحه فعالیت های خود قرار بدهیم و وظیفه خود بدانیم که به مردم خدمت رسانی کنیم. گاهی این خدمت رسانی به جامعه ای کوچک است و گاهی به جامعه ای بزرگ تر. تا جایی که انسان می تواند باید برای همنوع خودش کاری انجام بدهد و نباید دریغ کند. اگر ببیند که خدا به او لطف و عنایت داشته، باید این خدمت رسانی را گسترش دهد تا بیشتر به وظیفه اش عمل کند. اگر کسی در توانش باشد، اما کاری نکند، خیانت کرده است و طبق حدیث شریف نبوی به وظیفه دینی اش عمل نکرده است.
در پایان اگر نکته خاصی باقی مانده و ضرورت دارد گفته بشود، آن را به عنوان حسن ختام گفت وگو بیان بفرمایید.
به نظرم حوزه علمیه باید به همان آزادی خودش برگردد. اگر حوزه به همان آزادی فکری و دینی خودش برگردد و به عنوان حوزه خدمتگزار حضرت بقیهالله مطرح باشد، بهترین خدمت به حوزه های علمیه است؛ ما باید خودمان زمینه سازی کنیم تا حوزه استقلال فکری اش ادامه یابد. اگر حوزه به استقلال فکری خود باقی باشد، مرجعیت آن هم استقلال فکری خواهد داشت و در آن صورت سیاست برآمده از حوزه، بسیار کارآمد خواهد بود. در غیر این صورت معلوم است سیاستی خواهد بود که تحت سیطره قدرت ها از دین و مذهب فاصله می گیرد. از کسانی که سعی می کنند به هر نحوی در حوزه دخالت کنند و برنامه هایی برای حوزه علمیه دارند، خواستارم که حوزه را به حال خودش رها کنند و بگذارند آن جنبه های علمی و دینی کار خودشان را بکنند. مسلماً حوزه آزاد و مستقل می تواند راه درستش را پیدا کند و معلوم است که اگر مردم متدین باشند، به بیگانگان و نیات شوم آنان تمایل نخواهند داشت. از خدای بزرگ می خواهم همه را حفظ نموده و حوزه های علمیه را نیز در کنف عنایت صاحب اصلی آن ها یعنی وجود مقدس حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف محافظت بفرماید و ما را عاقبت به خیر گرداند.حریم امام
.
انتهای پیام /*