پرتال امام خمینی: مصاحبه ۳۳ / عبدالوهاب فراتی:
دکتر عبدالوهاب فراتی، دانشیار گروه سیاست پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی است که حوزه تخصصی ایشان جامعه شناسی سیاسی و مطالعات روحانیت است.ایشان علاوه بر تدریس در دانشگاه های مختلف قم، عضویت در هیئت مدیره انجمن مطالعات سیاسی حوزه علمیه قم نیز در کارنامه دارد. ویژگی های رهبری امام خمینی و دلایل اقبال مردم به امام در زمان انقلاب ۱۳۵۷ موضوع گفتگو با این محقق است که از نظر می گذرد:
از زمان مشروطه تا ۱۳۵۷ افراد بزرگی آمدند که داعیه انقلاب داشتند و انسان های بزرگی هم بودند؛ اما نتوانستند اقبال عمومی را کسب کنند. وجه تمایز امام خمینی نسبت به این افراد چه بود که توانست نظام شاهنشاهی را ساقط کند و انقلاب اسلامی را به پیروزی برساند؟
بنده ترجیح می دهم قبل از اینکه از زاویه شما به بحث نگاه کنم، یعنی به جای اینکه در حد فاصل انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی کسانی که مدعی رهبری تحولات اجتماعی در ایران بودند، چه کسانی بودند و چرا امام تقدم پیدا کرد و رهبری بزرگ ترین جنبش سیاسی ایران را بر عهده گرفت، در واقع علاقه مندم از زاویه دیگری به پرسش شما پاسخ دهم. از این زاویه که اساساً در تحلیل بحران هایی که منتهی به خلق انقلاب اسلامی در ایران شد، تحلیل های بسیاری وجود دارد که از نظر فعالان سیاسی و انقلابی و حتی اصلاح طلبان آن دوره ارزیابی شده است. همچنین از زاویة تحلیل گران سیاسی که نگرش درجة دوم و علمی به روند تحولات در آن دوره داشتند، می توان مسائل را بررسی و تحلیل کرد. از منظر هر دو گروه بحث مهم این است که چه اتفاقاتی در آن دوره افتاد که سبب بروز شکاف های اجتماعی شد و مردم را قانع کرد که علیه وضع موجود شورش کنند و خواهان تغییر آن باشند. هر کس از زاویه خود این علل و عوامل را تحلیل و ارزیابی می کند؛ مثلاً توده ای ها معتقد بودند وابستگی رژیم پهلوی به امپریالیسم، عامل عقب ماندگی جامعه ایران در آن دوره بود. نیروهای ملی مذهبی معتقد بودند که استبداد یا فقدان نهادهای مدنی و عدم وجود آزادی های اساسی و در یک کلام کلان تر فقدان دموکراسی در ایران مهم ترین مشکل جامعه آن روزها بوده است. برخی هم که از نگاه مذهبی به حوادث نگاه می کردند، می گفتند که اقدامات ضد مذهبی پهلوی که از دورة پدر شروع شد و در دورة پسر به شکل دیگری تداوم پیدا کرد، منشأ بروز این تحولات است؛ اما به نظر بنده شاید ریشة همة آنچه مردم را به شورش علیه وضع موجود دعوت کرد، بحران بی عدالتی، وجود فساد گسترده در سیستم و توسعه نیافتگی اقتصادی در سطوح مختلف جامعه بود. مردم احساس می کردند که وجود نابرابری های اقتصادی و سیاسی بخش عمده ای از آن ها را از داشتن زندگی خوب در این کشور محروم کرده است و طبیعتاً دنبال برون رفت می گشتند. معمولاً جامعه ای که به این احساس از نابرابری و محرومیت و این سطح از فقر و نداری و تنگ دستی می رسد، دنبال برون رفت می گردد تا راهی برای نجات پیدا کند. بنابراین باید راه حل ها را بررسی کنیم. مردم وقتی متوجه نیروهای سیاسی و ملی می شدند راه حل این نیروها اعتقاد به برچیده شدن استبداد و اقامه دموکراسی در ایران بود. طبیعتاً مردمی که چنین مشکلاتی داشتند شاید تحلیل آن روز آن ها این بود که برچیده شدن استبداد و اقامه دموکراسی راه حل جامعی نباشد. وقتی پای سخن افراد چپ یا مارکسیست یا توده ای در آن دوره می نشستند می گفتند مشکل اساسی شما وابستگی به اردوگاه غرب است و راه رهایی شما کنده شدن از امپریالیسم است. مردم هم به نظر بنده نه اینکه بیگانگی شاه را درک نمی کردند، بلکه تحلیل ها نشان می دهد که مردم خیلی این ادبیات را متوجه نمی شوند که کندن از اردوگاه امپریالیسم یا ماندن در آن راه حل مشکلات آن ها است. به هر حال هر یک از نیروهای متمایل به لیبرالیسم یا مارکسیسم برون رفت های متعدد ارائه می کردند؛ اما وقتی که به حضرت امام رسیدند که در میانه این دوره، یعنی دهه چهل ظهور کرد، دریچه دیگری را مشاهده کردند. امام فرمود که من متوجه این هستم که مشکل شما در بی عدالتی و گسترش فقر است. از سوی دیگر نیز درک می کنم که طبقات متوسط شهری دغدغه دموکراسی دارند و با پدیدة بزرگی چون استبداد در ایران مواجه هستند؛ از سوی دیگر نیز درک می کنم که برخی افراد تحصیل کرده علاقه مند ماندن ایران در اردوگاه امپریالیسم نیستند، اما من راه حلی دارم که اساساً می تواند پایانی بر تمام بحران های شما در سطوح مختلف جامعه باشد و آن راه حل دعوت به اسلام است. یعنی در واقع حضرت امام با دعوت به اسلام این ادعای بزرگ را داشته که اگر به اسلام خوب عمل کنید هم بحران بی عدالتی پایان می یابد و هم از اردوگاه امپریالیسم مستقل می شوید و هم عمل به اسلام شما را از استبداد و خودرایی جدا می کند. به همین دلیل وقتی مردم متوجه شدند روحانی بلندپایه ای مثل ایشان از سر اخلاص و سادگی و بدون اینکه حرف های خود را در تئوری های چپ یا راست پیچیده بیان کند و هم مسئله آن ها را ساده درک می کند و هم راه حل آن ها را ساده بیان می کند، طبیعتاً به امام اقبال نشان دادند و احساس کردند که از نفس گرم این پیرمرد صمیمیتی در راه حل وجود دارد که می توانند به او اعتماد کنند و پشت سر او راه بیافتند. بنده گمان می کنم اگر از این زاویه به تحلیل قضیه نگاه کنیم می توانیم به پرسشی که در ابتدای بحث مطرح کردید که در آن دوره به رغم اینکه مسائل و مشکلات جامعه یکدست بود و مدعیان تغییرات بزرگ اجتماعی هم در ایران زیاد بودند، چرا مردم از بین چنین مدعیانی سخن امام را پذیرفتند و به او اقتدا کردند، تحلیل خودم از این حادثه را این گونه بیان می کنم. البته این تحلیل پیام مهمی هم دارد و آن این است که اساساً ریشه اولیة انقلاب طیف مذهبی ها نیستند. اینکه می گویم این انقلاب از همان بدو انعقاد نطفه اش خود مذهبی بوده، طبق این تحلیل اصلاً شروع انقلاب مذهب نیست، بلکه مذهب برون رفتی برای وضع موجود است و وقتی مردم متوجه می شوند که مذهب راهی برای برون رفت از مشکلاتشان است، صبغة مذهبی پیدا می کنند.
یعنی می خواهید بفرمایید که انقلاب ما مذهبی نبود؟
ببینید اینکه بنده می گویم انقلاب ما مذهبی نبود، یعنی مردمی که از اوضاع آن دوره احساس نارضایتی کردند گزاره هایی که ما داریم تأکید بر این دارد که مردم نه به خاطر فقدان مذهب یا رفتار ضد مذهبی دولت دست به شورش مدنی زدند. یقیناً بخش هایی از افراد مذهبی فعال به خاطر رفتارهای سکولاریسمی شاه حساسیت نشان می دادند؛ اما وقتی در ضمیر توده های جامعه می رفتیم آن ها به دنبال وجود یا عدم مذهب نبودند. آن ها اساساً به جهت مسائل معیشتی چنان به ستوه آمده بودند که دنبال برون رفت می گشتند. در واقع ریشه های این انقلاب مذهب نیست؛ بلکه بحران بی عدالتی است که به نظر من هنوز هم این بحران در ایران استمرار دارد؛ یعنی اگر انقلاب اسلامی ایران نتو اند به بحران بی عدالتی در ایران که بعد از انقلاب هم ادامه دارد غلبه کند، به نوعی هنوز نتوانسته است ریشه های خلق خود را تداوم بخشد. متأسفانه هر دو جناح ما که متولیان اداره دولت بعد از انقلاب شدند مسئله اصلی بی عدالتی در ایران را نادیده می گیرند و هر یک آن را به بحث دیگر تقلیل می دهند. مثلاً مشکل عمدة اصلاح طلب ها این است که این ها صورت مسئلة ایران را که بی عدالتی است، نادیده می گیرند و آن را به بحث های جامعه مدنی، دموکراسی و آزادی های سیاسی تقلیل می دهند. نه اینکه بگویم این ها مهم نیستند؛ اما این ها از مسئلة اصلی به مسائل فرعی پل می زنند. همچنین اصول گرایان ما نیز این مسئله را نادیده می گیرند و باز آن را به بحث های مذهبی تقلیل می دهند. اینکه چرا دولت به برخی مسائل مذهبی مثل ورود زنان به استادیوم یا امثال این ها حساسیت نشان می دهند که این موارد به مثابه مواردی برای پایان بخشیدن به بحران بی عدالتی که ایجاد فرصت های برابر برای رشد همه مردم ستانده و تضعیف کرده نیستند. وقتی از این زاویه به این قضیه می نگرم، احساس می کنم که ما نباید همه چیز را به مذهب برگردانیم و از طرفی نیز باید انقلاب، بزرگ ترین ادعای خود را که معتقد است اسلام می تواند به مشکلات ما خاتمه دهد به سروسامان برساند.
نحوه سلوک امام و شخصیت او چه ویژگی هایی داشت که افرادی شبیه به ایشان که می خواستند انقلاب کنند این ویژگی ها را نداشتند. یا به عبارت دیگر آنچه امام داشت و آن ها نداشتند چه بود؟ از این منظر می خواهیم به علت اقبال مردم به امام برسیم.
ببینید به نظر من چند اصل بر رفتار سیاسی امام حاکم بود که او را از دیگران متمایز می کرد. آن اصولی که اکنون به ذهنم می رسد را عرض می کنم. اولین نکته این است که امام برای راه انداختن جنبش سیاسی، اعتقادی به راه انداختن حزب نداشت. اساساً معتقد نبود از مسیر حزب بشود تحرک بزرگ اجتماعی و سیاسی به وجود آورد. برخلاف کسانی چون شهید صدر که از مسیر حزب الدعوه خواهان حرکتی رهایی بخش بودند حضرت امام در نهضت خود نگاهی تعصب گرایانه نداشت. یا به عبارت دیگر امام به جای اینکه به نخبگان برای خلق یک انقلاب توجه کند به توده های مردم توجه می کرد. کسانی که نگاه نخبگانی دارند طبیعتاً به دنبال ساخت گروه حزب و جمعیت سیاسی می روند؛ اما امام این دیدگاه را نداشت و باور داشت با اطلاع بخشی به توده ها می توان به آن ها رشد و آگاهی داد و توده ها یقیناً بعد از آگاهی یافتن مسیر خود را پیدا می کنند. اینکه ما منتظر بمانیم تا حزبی ایجاد کنیم تا آن حزب از طریق آگاهی بخشی یا به تعبیر کمونیست ها خودآگاهی طبقاتی مردم را دعوت به خلق یک شورش مدنی و اجتماعی کنند، مسیر درستی نیست. این یک اصلی بود که امام به آن باور داشت. به همین دلیل نه خودش حزبی ایجاد کرد و نه سازمان روحانیت را تبدیل به حزب کرد و نه از حزب خاصی حمایت کرد و هر کجا متوجه شد که حزبی دارد به تمامیت گرایی رو پیدا می کند و به حزب جمهوری اسلامی تبدیل می شود، باب آن حزب را بست. اصل دومی که به نظر بنده برای امام مهم بود، خود ترکیب عناصر به ظاهر ناهم خوان در شخصیت ایشان بود. ایشان هم فیلسوف بود، هم عارف و هم حکیم. می توانست همانند بسیاری از فلاسفه، متکلمان و فقیهان هم عصر خود سنگین صحبت کند و با زبان همین دانش ها با مردم سخن بگوید؛ اما او این زبان را انتخاب نکرد. یعنی آنگاه که با مردم سخن می گفت به گونه ای صحبت می کرد که تمام مراد خود را از عالی ترین مفاهیم فلسفی، عرفانی و فقهی و سیاسی در قالب کلماتی بیان می کرد که هم استاد دانشگاه، هم بازاری و هم لایه های مختلف مردم از شهر گرفته تا روستا می فهمیدند که این مرد چه می گوید. خب این به نظر بنده هنر بسیاری خوبی بود که ایشان داشت. بسیاری از بزرگان هستند زمانی که در مقام تخاطب با مردم قرار می گیرند نمی توانند با تودة مردم ارتباط برقرار کنند؛ چون زبان آن ها علمی، ثقیل، حوزوی و دانشگاهی است و توان ارتباط برقرار کردن با مردم را ندارند. اما حضرت امام چنین نبود. خیلی راحت سخن می گفت. سخنانش همه فهم بود. اما همین سخنان را زمانی که به قلم تبدیل می کرد قلم او چنان سنگین و پرمحتوا و با رعایت ادبیات بود که تصور نمی کردی این قلم از آن صاحب سخنی است که دیروز در جماران یا نجف یا پاریس با مردم سخن گفته است. اصل سوم اعتقاد به عمل جمعی بود. از زمانی که حضرت امام نهضت خود را شروع کرد، می توانست به صورت انفرادی علیه شاه و عَلَم نامه و اطلاعیه صادر کند و اعتراضات خود را از طریق بیان های فردی که از بیت و دفتر او منتشر می شد ابلاغ کند؛ اما امام این کار را نمی کرد. ابتدا او با مراجع بزرگ قم جلسه مشورتی برگزار می کرد. در جلسه آن ها را قانع می کرد که کدام اقدام دولت غلط است. او آن ها را قانع می کرد که باید همه با هم متنی بنویسند و پای آن را امضاء کنند و به جای اینکه خود را به تنهایی با شاه یا دولت آن دوره درگیر کند، مجموعه حوزه را با دولت درگیر می کرد. به نظر بنده یکی از زیرکی های امام این بود که شخص خود را با دولت درگیر نمی کرد. اصل بعدی که به نظر بنده خیلی مهم است و آن را در ادبیات مرحوم حمید عنایت قبلاً دیده بودم، این بود که امام تا قبل از اینکه به مرجعیت برسد در واقع اعتراضی یا تحرک سیاسی و مدنی علیه شاه ایجاد نکرد. تا قبل از سال ۴۱ که عملاً مرجعیت ایشان مطرح شد ایشان عملاً علیه هیچ یک از اقدامات دولت پهلوی عمل خاصی انجام نداد. یعنی منتظر ماند تا چنین مقامی به او توجه کند و به جای اینکه خود را با شاه درگیر کند، مرجعیت خود را با شاه درگیر کرد. ببینید نقلی هست که می گویند یکی از مأمورین دولتی به امام گفته بود که یا دست از این تحرکات خود بردار یا مثل نواب صفوی یا کاشانی تو را محدود خواهیم کرد یا از بین خواهیم برد. امام در جواب فرمود که خمینی به جای اینکه خودش را مثل نواب یا کاشانی با شما درگیر کند، مرجعیت را بر سر شما خراب خواهد کرد. این نشان می دهد کسی که می خواهد از پایگاه حوزوی با رژیم سیاسی دربیفتد، نیازمند پایگاه قدرتمندی است که دولت نتواند او را از بین ببرد. به همین دلیل نواب صفوی چون نه خودش مرجع بود و نه مرجعیت از او حمایت می کرد، دستگیر و اعدام شد. آیت الله کاشانی هم به رغم اینکه مجتهد بود، اما مرجع نبود و مرجعیت هم از او حمایت نمی کرد. به راحتی زمانی که نهضت شکست خورد کسی به حمایت از او به میدان نیامد؛ اما حضرت امام وقتی از پایگاه مرجعیت با دولت درگیر شد در واقع محدود کردن و صدمه زدن صریح و همه جانبه به این مقام برای دولت کار سختی می شد. شما و مخاطبان جزئیات این برخوردها را در آن دوره می دانید. مرحوم عنایت فرمود که در جامعه ایران هیچ حرکتی بدون مرجعیت که رهبری آن را به عهده بگیرد به ثمر نرسیده است و این نشان می دهد که تحولات بزرگ در جامعه باید به دست لایه های بالای اقتدار مذهبی صورت بگیرد که آن مرجع دینی است. والا لایه های پایین تری چون استاد درس خارج یا مجتهد بنا بر تحلیل مرحوم عنایت در ایران به موفقیت نمی رسد. این اصولی بود که من تصور می کنم سبب شد که امام لایه های مختلف جامعه اعم از توده ها، روحانیون و دانشگاهی ها را به خود جذب کند و بدین گونه پشت سر خود نگه دارد.
اشاره کردید محور اول اقبال امام شخصیت فردی و خصوصیات او بود، اما محور دوم شرایط بیرونی و نیاز مردم بود. از شما می خواهم در این حوزه نیز فرمایشات خود را عنوان کنید. به لحاظ شرایط بیرونی چه مسائلی سبب شد که مردم به امام اقبال نشان دهند؟
بنده در بخش اول اشاره کردم که شرایط اجتماعی آن دوره به گونه ای رقم می خورد که جامعه ایران ناخواسته مبتلا به یک سری اعتراضات و شورش های مدنی می شد. این را پارتینگتون در سال ۱۳۵۳ پیش بینی کرده بود و گفته بود که با توجه به توسعه ناهمگنی که رژیم پهلوی در پیش گرفته و به صورت ناهمگن در ایران دست به نوسازی زده است، این توسعة ناهمگن خواسته یا ناخواسته دولت او را به سمت فروپاشی می برد؛ مگر اینکه شاه این معضل را درک کند که البته چنین نکرد. بنده عرض کردم که این روند نوسازی شاه در سال های قبل از انقلاب منجر به شکاف عمیق طبقاتی شده بود و مردم به شدت احساس بی عدالتی می کردند. از سوی دیگر هم اتفاق بزرگی که در لایه های متوسط و بالای جامعه رخ داد، این بود که توسعة شاه همه جانبه نبود و شامل توسعه سیاسی نبود و راه مردم را برای ورود به قدرت بسته بود. خب این یک نگرانی اضافی هم ایجاد کرده بود. البته عرض کردم که این بحران ها خود به خود منجر به انقلاب نمی شود. ابتدا جامعه دچار شکاف های نسبی در حوزه های اقتصاد، فرهنگ، سیاست و اندیشه می شود و این شکاف های بسیط برای تبدیل شدن به شکاف فعال نیازمند به فردی دارد که ایدئولوژی این شکاف را ایجاد کند و توانمندی بالایی برای بسیج مردم برای عبور از این شکاف ها داشته باشد. در این دوره افراد زیادی مدعی تولید یک ایدئولوژی برای اینکه مردم را از شکاف بسیط به شکاف فعال بکشانند بودند، اما هیچ کدام موفق نشدند. امام به واسطه خصوصیاتی که در بخش اول و دوم عرض کردم توانست چنین کاری کند. او کسی بود که توانست به خوبی شکاف های ساده را به شکاف فعال تبدیل کند و با تبیین ایدئولوژی آن دوره که انتقال از وضعیت الف به وضعیت ب باشد، رهبری انقلاب را به دست گرفت. حتی به نظر بنده اگر کسی چون آیت الله طالقانی هم در آن دوره تنها بود و اساساً امامی در کار نبود شاید طالقانی نمی توانست این شکاف ها را فعال کند. بازرگان نمی توانست، ملی گراها نمی توانستند و این توانمندی به عهده شخص امام افتاد و ایشان به خوبی توانستند با مدیریت این شکاف ها جامعه را به سمت این انقلاب دعوت کند.
به هر حال گروه ها و احزاب و طیف های مختلفی چون چپ ها و مارکسیست ها دور امام جمع شدند و این به علت هدف مشترک بوده است؛ سوال این است که آیا بعد از انقلاب این وجه مشترک میان گروه های مختلف وجود نداشت که اغلب گروه ها و طیف های سیاسی از هم جدا و از مسیر انقلاب خارج شدند؟
وقتی ما به دوره آخر انقلاب نزدیک می شویم، یعنی حوادثی که اواسط سال ۵۶ یکی پس از دیگری اتفاق افتاد که در نهایت منتهی به پیروزی انقلاب در ۲۲ بهمن شد.، این دورة انقلاب برای مطالعه انقلاب ما مهم است. در این دوره گروه های متعدد همگی به این نتیجه رسیده بودند که باید به دنبال این خروش و جوششی که پشت سر امام به وجود آمده راه بیافتند و هر کدام هم احساس می کردند که آرمان خود را در بخشی از گفته های امام پیدا می کنند. برای مثال مارکسیست ها می دیدند که سخنان امام وجهة ضد امپریالیستی هم دارد. ملی گراها می دیدند امام به شدت با دیکتاتوری درافتاده است. از سوی دیگر مذهبی ها می دیدند که امام دغدغه شریعت دارد. همه این گروه ها می دیدند آرمان بزرگ امام آرمان های کوچک و بزرگ آن ها را هم برآورده می کند. اما نکته ای که وجود دارد این است که انقلاب ماه عسل دارد که انسان ها در دوره ماه عسل اختلاف های جزئی را نمی بینند. اصطلاح ماه عسل اصطلاحی علمی است که در بررسی های انقلاب ها از آن استفاده می شود. همچنان که زن و شوهر در ماه عسل به دنبال لذت و خوشی هستند و به دنبال بحث بر سر جزئیات نیستند که ماه عسل آن ها خراب شود، انقلاب ها هم ماه عسلی دارد که در آن ها نیروها گمان می کنند می توانند همدیگر را تحمل کنند و آرمان واحدی را دنبال کنند. این یک خصوصیت طبیعی تمام انقلاب ها است. انقلاب ها ویژگی مهمی دارند و آن این است که روی حرف های کلی و مبهم پیروز می شوند. برای مثال انقلاب مدعی اقامه آزادی، عدالت، مساوات و حکومت دینی است. این شعارها خیلی کلی و مبهم است و کسی نمی داند فردای پیروزی انقلاب چه برداشتی از آزادی، عدالت یا حکومت دینی را می خواهند برقرار کنند.
منظور شما این است که این ها نگاه جامع و مدونی ندارند؟
نه؟ ببینید نه اینکه نگاه مدون نداشته باشند. اساساً انقلاب به آن ها فرصت نمی دهد وارد جزئیات این شعارها شوند. به تعبیر آقای مطهری انقلاب ها برای اینکه جذابیت و عشق تولید کنند، مجبور هستند روی حرف های کلی و مبهم مستقر شوند. خود حضرت امام نیز سخنانی که در پاریس یا نجف دارد در حد کلیات است. اما وقتی که انقلاب پیروز می شود طبیعتاً نیروهای زیادی که مدعی انقلاب و زحمت کشیدن، شکنجه دیدن، جنگیدن، سخنرانی کردن، پول خرج کردن و شب نخوابیدن ها بوده اند، همگی فردای انقلاب مدعی تولی دولت بعد از انقلاب می شوند و می خواهند حکومت بعد از انقلاب را اداره کنند. در این وضعیت مردم به یک بخش از گروه از این ها اقبال نشان می دهند و حکومت را به عده ای از این ها واگذار می کنند. در این صورت عده ای که اکثریت را پشتوانه خود دارند، روی کار می آیند و طبیعتاً تفسیر خود از آزادی، عدالت از مذهب را به تدریج تبدیل به قانون می کنند و به اجرا در می آورند. در همین حین کسانی که چنین تفاسیر و جزئیاتی و نسبت بین این مفاهیم را قبول ندارند به تدریج تبدیل به اپوزیسیون می شوند و دوره ماه عسل انقلاب تمام می شود. یعنی به محض اینکه انقلاب پیروز شود و نظام تأسیس کرد مفاهیم کلی و مبهمی که تا دیروز عشق تولید می کرد از امروز به بعد چون تلاش می کند خود را شفاف کند و از کلیت به جزئیت و از ابهام به ایضاح برود، منجر به اتمام ماه عسل می شود. تفاوت قرائت ها و فهم ها تبدیل به گروه های منتقد و کسانی که تحمل دارند، به عنوان منتقد باقی می مانند و کسانی که تحمل ندارند همچون توده ای ها دست به کودتا می زنند. این قاعده ای است که بنده در تحلیل هر انقلابی آن را می بینیم و آن را مختص انقلاب ایران نمی بینم و همه انقلاب های دنیا از زمانی که دوران انقلاب شروع می شود تا زمان تأسیس نظام چنین تحولاتی را پشت سر می گذارد که ظاهراً تبدیل به قانون مندی در تحلیل انقلاب ها هم می شود.
آن بخش از فرمایشات شما که گفتید انقلاب فرصت اینکه بتواند روی مسائل آینده فکر کند را ندارد را می توان به امام هم نسبت داد و گفت که او هیچ برنامه ای برای ادامه انقلاب نداشت و بعد از انقلاب متوجه بسیاری از جریانات شد؟
نه اینکه امام برنامه نداشت. اساساً بحثی که وجود دارد انقلاب برای دعوت مردم علیه وضع موجود و نگه داشتن آن ها برای رسیدن به وضع مطلوب نیازمند ایدئولوژی است. ایدئولوژی را رهبران انقلاب تولید می کنند. ایدئولوژی ساختن هم کار ساده ای نیست و هر کسی توان ساختن آن را ندارد. امام طبیعتاً راهبردهای بزرگی در ذهن داشت و می دانست دنبال چیست و مفاهیم را در کنار مفهوم بزرگی چون اسلام چیده بود و به تعبیر امروزی ها دال مرکزی ذهن امام اسلام بود که باقی مفاهیم زندگی سیاسی مثل عدالت، آزادی، قانون و امثال این ها را به عنوان دال های شناور پیرامون دال بزرگ یعنی اسلام هویت بخشیده بود؛ اما اینکه معمولاً رهبران انقلاب چقدر امیدوار هستند این انقلاب پیروز شود و اینکه چقدر امید دارند که تا پیروزی انقلاب زنده بمانند، اساساً راجع به جزئیات این مفاهیم نه فرصتی دارند و حتی شاید برداشت روشنی هم از این جزئیات نداشته باشند. طبیعتاً وقتی انقلاب به پیروزی می رسد و می خواهد دولت تشکیل شود باید به این بپردازند که این چیزی که تا دیروز می گفتیم اکنون چگونه باید عملی کنیم. یعنی زمانی که در مقام واقعیت و عمل قرار می گیرند می فهمند که مفاهیمی که گفتند دقیق بوده و نسبت آن ها را با سایر مفاهیم مشخص کرده است یا خیر. این به معنای برنامه نداشتن امام نیست. اتفاقاً در کتاب ولایت فقیه فرموده اند که من طرحی کلی و کلان را بیان می کنم و بعد تبدیل این طرح کلی به جزئیات را به طلبه ها واگذار می کند که روی جزئیات آن فکر کنند. این به معنای فقدان برنامه در ذهن امام نیست و یکی از مختصات اصل انقلاب ها است. انقلاب ها وقتی در واقعیت قرار می گیرند نیاز به ایدئولوژی دارند و این خصوصیت ایدئولوژی ها است که چنین باشند. البته دعوایی هم بین نیروهای مذهبی در دهه ۵۰ اتفاق افتاد که در خاطرات مرحوم هاشمی رفسنجانی هست و آن این است که در حلقه ای که در مکتب اسلام داشتند بحثی را مطرح می کنند که آیا لازم است که ایدئولوژی های انقلاب اسلامی ایران را شفاف کنیم و جزئیات آن را توضیح دهیم؟ و از نسبت های آن بحث کنیم. در آنجا دو دیدگاه مطرح می شود. آیت الله بهشتی علاقه داشتند که این جزئیات بیان شود، اما تیم های عمل گراتر مثل هاشمی معتقد بودند ما نیازی به این مباحث نداریم و همزمان با پیشرفت انقلاب این مفاهیم به تدریج شفاف تر و ساخته شده تر می شوند و ما می توانیم این مفاهیم ساخته شده را همراه خود داشته باشیم. به همین دلیل بحث شفاف سازی ایدئولوژی یا اکتفا به کلیات آن بحث های انقلابی در سال های قبل از انقلاب بوده که حداقل در انقلاب ایران نتیجه نداده است و تا زمان تصویب قانون اساسی توجهی به آن نشد. در آن زمان ظاهراً بحث ها جدی تر شده است. حتی در خاطرات اصحاب امام هم می بینیم که خیلی از این ها زمانی که حضرت امام در سال ۴۸ بحث ولایت فقیه را مطرح کردند تصویر روشنی از این بحث نداشتند و حتی نمی دانستند به فرض سرنگونی شاه چه کسی قرار است نامزد شود تا متولی چنین دولتی شود. حتی نزدیکان امام روی فقهی ترین بحث خود که ولایت فقیه باشد، ذهنیت درستی نداشتند.
از بیانات ارزشمند شما متشکریم. در پایان اگر نکتة خاصی باقی مانده است و ضرورت دارد گفته شود، آن را به عنوان حسن ختام گفت وگو بیان بفرمایید.
بنده احساس خطری دارم که امروزه بازگشت به امام کاهش پیدا کرده و باید مسیری پیدا کنیم که بازگشت به امام تداوم پیدا کند. راه حل هم این است که برگردیم ببینیم که امام اساساً به دنبال چه بود. یعنی با خلق انقلاب به دنبال حل چه معضل تاریخی در ایران بوده و در پی یافتن چه برون رفت هایی بوده است. ما اگر این مسیر را پیدا کنیم و در واقع بفهمیم که هدف اصلی امام از خلق انقلاب چه محورهایی بوده و این ها را برای نسل جدید توضیح دهیم و امام را از دست تفسیرهای جناحی رها کنیم، شاید بشود در واقع امام را دوباره به صحنة زندگی برگردانیم. به ویژه مسئولیت اصلاح طلب ها و اصول گرایان در این برهه زیاد است که هر دو در حال کنار گذاشتن امام هستند و اگر همچنان که در ابتدا توضیح دادم ریشه های اصلی اجتماعی انقلاب بحران بی عدالتی بود که هست، اگر بحران اصلی دوره گذشته ما عدم برابری امکانات و فرصت ها برای ارتقای افراد درون جامعه بود که هست، ما باید امروز هم این مسئله را مورد توجه قرار دهیم و ثابت کنیم که اسلام همچنان می تواند راه حل داشته باشد. اگر این را از دست دهیم جامعه قانع می شود که برای حل مشکلات خود به دنبال یک دولت غیردینی باشد که این طبیعتاً مسیر خطرناکی در جامعه ایران است و زحماتی که به پای این انقلاب کشیده شده را یک دفعه و بالمره از دست می دهد.
.
انتهای پیام /*