پرتال امام خمینی(س)/گفتگوی ۱۱۹؛آیت الله محسن اراکی 

آیت الله محسن اراکی، در سال ۱۳۳۴ش در نجف اشرف به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی و حوزوی را در آنجا شروع نمود. وی پس از گذراندن مقدمات و دروس سطح از محضر علمای بزرگ نجف آیات عظام: سیّد ابو القاسم خوئی، سیّد محمدباقر صدر، محمّدرضا مظفّر و... بهره برد.

آیت‌ الله اراکی در سال ۱۳۵۴ش. از عراق به قم مهاجرت کرد و با اوج‌گیری انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ش. فعّالیت‌های سیاسی خود را بر علیه حکومت پهلوی آغاز کرد.

ایشان با ورود به قم از همان ابتدا فعالیت علمی خود را با همکاری شهید قدّوسی و شهید بهشتی شروع کرد و با حضور در درس آیات عظام: وحید خراسانی، سیّد کاظم حائری و... تحصیلات حوزوی خود را تکمیل کرد. وی از سال‌های آغاز تحصیل، در حوزۀ علمیه نجف و سپس در حوزۀ علمیه قم به تدریس علوم حوزوی پرداخت. ایشان همچنین دارای مدرک دکترای فلسفه غرب از دانشگاه پورتموث لندن می‌باشد.

از مهم‌ترین فعالیت‌های آیت ‌الله اراکی می‌توان از تأسیس مجمع‌ اندیشه اسلامی، نمایندگی مقام معظم رهبری و تأسیس مرکز اسلامی در انگلیس، فعّالیت‌های قضایی و علمی در خوزستان، عضویت در مجلس خبرگان رهبری، امامت جمعه دزفول، دبیر کلّی مجمع تقریب مذاهب اسلامی و... نام برد.

 حضرت آیت الله اراکی با تشکر از فرصتی که به این گفت‌وگو اختصاص دادید، لطفا ابتدا دیدگاه خود را در مسئله وکالت و اجازه شرعی از نگاه تاریخی بیان بفرمایید.

بسم الله الرحمن الرحیم. پایه‌گذار نظام وکالت ـ که می‌توان از آن به نظام تعبیر کرد ـ پیامبر است. در زمان ایشان، چند وکالت بنیادین، از سوی خود حضرت انجام گرفت. وکالت اول مربوط به قبل از هجرت بود. ایشان مصعب بن‌ عمیر را به عنوان وکیل خود به مدینه فرستاد و مصعب نیز امور مسلمین را انجام می‌داد و نماز جمعه اقامه می‌کرد. نماز جمعة مصعب، قبل از ورود پیامبر به مدینه بوده است.

بنا بر آن‌چه در تاریخ آمده است، مصعب به مکه رفت تا دوباره با پیامبر به مدینه برگردد و أسعد بن ‌زراره را برای اقامۀ نماز جمعه به جای خود گذاشت. پیامبر همچنین یک وکالت مطلق به امیر المؤمنین به عنوان نمایندۀ خود در یمن داد و تمام اختیارات ولایتی را به امیر المؤمنین تفویض کرد. بر این اساس ما معتقدیم در زمان خود رسول اکرم، امامت حضرت امیر المؤمنین به نحو طولی و ترتیبی وجود داشته است.

پیامبر هنگام رفتن به یکی از غزوات، وقتی امیر المؤمنین را جانشین خود در مدینه کرد، فرمود: «إنّه لا یَنبغی لی أنْ أذهَبَ إلا وأنتَ خَلیفَتی».  قاعدۀ کلی چنین بود که هرجا پیامبر نبود، حضرت امیر خودبه‌خود امامِ بعد از رسول اکرم بود. از این رو نوع وکالتی که حضرت امیر از پیامبر داشت با وکالت بقیه متفاوت بود. آن وکالت نوعی اصالت بود، اما به نحو امامتِ ترتیبی و طولی.خلاصه اینکه بحث وکالت، از زمان رسول اکرم وجود داشت و در زمان ائمه اطهار تداوم پیدا کرد.

حضرت امیر در حکومت ظاهری خود استانداران را نصب می‌کرد و نمایندگانی را با اختیارات مطلق به مناطق مختلف می‌فرستاد. به نظر می‌آید حضرت امیر حتی قبل از حکومت ظاهری هم، نمایندگانی داشت که به وکالت از ایشان اقداماتی را انجام می‌دادند؛ برای مثال سلمان فارسی که به سفارش حضرت امیر از سوی خلیفۀ دوم، والی مدائن شد. سلمان، نه تنها والی مدائن بلکه والی تمام مناطق فتح ‌شده و فارس‌نشین آن زمان بود.

از کوفه تا جلولا و شمال عراق و برخی از مناطق ایران، همه تحت مدیریت سلمان فارسی بوده است. او با این که از طرف خلیفه دوم منصوب شده بود، اما در حقیقت وکیل و نمایندۀ حضرت امیر بود. بعد از امیر المؤمنین نیز بحث سفارت حضرت مسلم بن ‌عقیل از سوی امام حسین مطرح است. «سفارت» به این معنا است که در حقیقت یک نوع نیابت تامّه و مطلقه بوده است و در زمان ائمه این نوع نیابت تداوم داشته است.

به اعتقاد ما ائمه در زمان غصب خلافت توسط حکّام جور نیز اعمال حکومت می‌کردند. اینکه کسی گمان کند امام حسن و امام حسین یا بقیه ائمه در زمان غصب خلافت در سیاست دخالت نمی‌کردند، سخن صحیح و دقیقی نیست. حقیقت این است که ائمه هر جا فرصتی پیش می‌آمد، در محدوده قدرت خود، اعمال ولایت می‌کردند. همین که فشار رژیم حاکم مقداری کم می‌شد و اوضاع کمی بهتر می‌شد، ائمه از نظام وکالت بیشتر استفاده می‌کردند.

از این رو بود که در زمان امام صادق، بحث وکالت بسیار گسترده شد. ایشان در خوزستان، سجستان ـ سیستان امروزی ـ و دیگر مناطق ایران نماینده داشت و آنها نیز از طرف حضرت در محدوده‌ای که برایشان مقدور بود، اعمال ولایت می‌کردند و در مناطقی، به نصب قاضی اقدام می‌کردند. بحث وکالت در زمان امام کاظم، به دلیل نیازی که وجود داشت، گسترش بیشتری پیدا کرد.

حضرت به زندان طولانی‌مدت افتاد و به همین دلیل وکلای بسیاری را تعیین کرد. به تدریج در دوران امام رضا و دوران امامین عسکریین نیز تشکیلات وکالت گسترش یافت و این، دو دلیل داشت:

اول اینکه این دو امام بزرگوار در منطقه عسکر، در حصر و تحت نظر بودند و لازم بود نمایندگانی داشته باشند. دوم اینکه این نمایندگی، مقدمه‌ای برای دوران غیبت کبری بود. از این رو دو نفر از نوّاب خاصّ امام زمان(عج)، در زمان امامین عسکرین نیز نماینده بودند و از آن دوران به عنوان نائب خاصّ معرفی شدند. نظام وکالت در دوران غیبت نیز دارای دو مرحله نیابت خاصّه و عامّه بود. مرحله نیابت عامّه که در دوران غیبت کبری اتفاق افتاد، یک نظام ولایتی و وکالتی بسیار محکم و دقیق است.

نظام وکالت یکی از زیباترین و ظریف‌ترین سیاست‌های مدیریتی ائمه اطهار بود که در دوران اختناق و حاکمیت ظالمان انجام گرفت. این یک نظام متقن است و جای مطالعه و بررسی خاصّ دارد و از خلال آن معلوم می‌شود که ائمه اطهار چگونه توانستند پایگاه اجتماعی خود را در شرایط مختلف حفظ و تقویت کنند و دیگر اینکه در شرایط مختلف چگونه مردم را تربیت و سامان‌دهی می‌کردند.

برای مثال روش تقیه در مقابله با نظام حاکم، که ائمه اطهار تعلیم می‌دادند، روش بسیار حکیمانه و متقنی بود که جای تأمّل و تدبّر دارد. نظام تقیه ائمه، نظامی دقیق است و این‌طور نیست که بگویند هر چه حاکم گفت همراه حاکم باشید و چیزی نگویید و فقط در دل خود مؤمن باشید. این نظام، اصول و تعالیم دقیقی دارد. جدای از مطالبی که دربارۀ رسول اکرم و حضرت امیر بیان کردید، آیا می‌توان چنین گفت که از زمان امام صادق تا حتی عصر غیبت صغری، نوعی حکومت در حکومت توسط ائمه وجود داشت؟ البته که همین‌طور است؛ یعنی ائمه اطهار در عمل حاکمیت خود را اعمال می‌کردند؛ وگرنه نصب قاضی یا جمع‌آوری خمس و موارد دیگر به چه معناست؟

یکی از دلایلی که حکومت‌های آن زمان، بهانه می‌گرفتند و ائمه را تحت فشار قرار می‌دادند، به دلیل همین حکومت آنان بوده است. برای نمونه برخی از حاکمان به امامان معصوم اتهام می‌زدند که: «تُجمع إلیک الأموال». بنابراین روشن است که معصومین وکلایی داشته‌اند. البته در دوران امام کاظم و امام رضا و امام جواد بحث وکالت بسیار گسترش یافت. این مطلب هم در روایات ما به صراحت آمده است. در روایات داریم که نمایندگان امام، خمس می‌گرفتند و در مصارفی که صلاح می‌دانستند خرج می‌کردند.

 ابعاد مأموریت وکلا از سوی ائمه در بعد فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و تعالیم دینی چگونه بوده است؟

از روایت مقبوله عمر بن ‌حنظله چنین استفاده می‌کنیم که امام صادق دو نوع وکالت را اعمال می‌کرد؛ یکی نیابت عامّه که مقبوله عمر بن حنظله و روایات دیگر که مؤید مقبوله است، به وکالت و نیابت عامّه اشاره می‌کنند. حضرت در روایت مؤید مقبوله می‌فرماید: «فلیرضوا به حکماً، فإنّی قد جعلته علیکم حاکماً».  این‌جا مقصود، فقیه آشنای به مبانی ائمه است که از سوی ایشان، نیابت عامّه دارد تا بتواند به‌ جای ائمه تصرف کند و إعمال ولایت بکند.

به ‌جز نیابت عامّه، ائمه یک وکالت خاصّ نیز به افراد می‌دادند؛ مثلاً مفضّل بن ‌عمر از طرف امام صادق در کوفه وکالت خاصّ داشته است. از طرف حضرت به او پولی داده می‌شد تا اختلافات بین شیعیان را حل‌ و فصل کند. به عبارت دیگر حضرت به مفضّل پول می‌داد تا نزاعات مالی مردم به جایی نرسد که ناچار شوند برای حلّ تخاصم خود به حاکم وقت مراجعه کنند.

این یک وکالت خاصّ بود. گاهی نیز از سوی امام صادق مأمور می‌شدند که برای برخی از کارهای خاصّ، پول جمع کنند. از این دسته روایات می‌توان چنین استفاده کرد که حرکت‌های سیاسی و انقلابی که در زمان خلفای بنی‌عباس و بنی‌امیه صورت می‌گرفت، با پشتیبانی مالی ائمه اطهار بوده است. در روایتی امام صادق می‌فرماید: «ولوددت أنّ الخارجی من آل محمّد خرج وعلیّ نفقة عیاله»؛  یعنی دوست دارم یک نفر از آل محمد قیام کند و من خرج عیال او را بدهم. قیام، پشتیبانی می‌خواهد و این‌طور نبود که زید بن‌ علی یا حسین بن علی بن حسن معروف به صاحب فخّ، بدون پشتیبانی مالی قیام کنند.

این انقلاب‌ها که در دوران ائمه اطهار به وسیله علویون صورت می‌گرفت، همه با پشتیبانی بوده است و نفقاتی وجود داشته است. وقتی آنها وارد مبارزه می‌شدند، دیگر دنبال کسب‌وکار نبودند که خودشان و خانواده‌هایشان را اعاشه کنند. از روایات استفاده می‌شود که در محله بنی‌هاشم، مدت‌ها بود که مردها نبودند و فقط زن و بچه یتیم و بی‌سرپرست بودند. همه آنها تحت کفالت قرار داشتند؛ چون مردهای آنها مشغول کار عادی نبودند و فعالیت سیاسی انجام می‌دادند.

اگر معصوم در خانه می‌نشست و کار سیاسی نمی‌کرد، ناچار نبود که کلی خانواده را تحت کفالت خود قرار بدهد. تحت کفالت قرار دادن خانواده‌ها به این معنا بود که مردها مشغول فعالیت سیاسی و انجام وظیفه اسلامی خود بودند و به همین دلیل معصوم از خانواده‌های آنها پشتیبانی می‌کرد. برای تأمین مالی این مسائل، خمس و زکات هم کفایت نمی‌کرد. در جریان مفضّل بن ‌عمر معروف است که امام صادق، ابتدا به خوبان و صالحان کوفه، نامه نوشت: شرایط به گونه‌ای است که به کمک نیاز داریم. آنها نیز جلساتی گذاشتند و مشورت کردند و در نهایت هم خبری از آنها نشد.

در روایت آمده است که مفضّل بن‌ عمر به سراغ کبوتربازها رفت. آنها شیعه بودند ولی اهل زهد و تقوا و مسجد نبودند. همین که مفضّل درخواست کمک امام صادق را بیان کرد، خیلی سریع پول جمع کردند و برای حضرت فرستادند. هنوز بزرگان کوفه مشغول مشورت بودند که کمک مالی آن کبوتربازها به مدینه خدمت امام صادق رسید. این نمونه‌ها که در تاریخ منعکس شده است، روشن می‌کند که گسترۀ وکالت خیلی بیش از اینها بوده است.

وکالت نوّاب خاصّ در دوران غیبت صغری هم نوعی وکالت عامّه به تمام معنا بوده است؛ زیرا غیر از آن چهار نفر وکلای زیادی بودند و مرحوم شیخ طوسی در کتاب الغیبة نام بسیاری از علمای شیعه را نقل کرده است که وکلای امام زمان(عج) یا وکلای امام عسکری بودند.

به هر حال این نظام وکالتی، کم‌‌ و بیش در دوران مرجعیت شیعی جا افتاد. در ابتدا که دوران غیبت کبری آغاز شد خلأ حضور امام معصوم محسوس و مشهود بود و شیعیان با خلأ رهبری مواجه بودند. آنچه که این خلأ رهبری را به‌نحوی جبران کرد، مرجعیت شیخ مفید بود.

البته بزرگان دیگری همچون مرحوم کلینی و مرحوم صدوق بودند، اما مرحوم شیخ مفید به ‌قدری در جامعه شیعی نفوذ پیدا کرد که از او به شیخ معلّم و مرجع شیعی تعبیر کردند. این یک پدیده جدید بود و در حقیقت از این دوره به بعد، نیابت و وکالت متمرکز شد. قبل از شیخ مفید هم علما همان نیابت عامّه را اعمال می‌کردند، ولی در دوران شیخ مفید، نیابت عامّه تمرکزی یافت و اقتدار آن بالا رفت.

بعد هم این تمرکز توسط شیخ طوسی تداوم پیدا کرد. البته بعد از شیخ طوسی، به دلیل حاکمیت سلاجقه که نسبت به تشیّع خیلی متعصب بودند، شیعه به ناچار در دوره‌ای منزوی شد و تلاش‌های عالمان شیعی به حالت تقیه شدید برگشت. اما در زمان علامه حلّی، بار دیگر تمرکز مرجعیت شیعی بازگشت. در زمان ایشان مرجعیت در حلّه بود و سپس به نجف منتقل شد.

دوباره در یک دوران، مرجعیت به منطقه حلب در دمشق منتقل شد و سرانجام در نجف مستقرّ شد. به تدریج نجف تقویت شد و می‌توان گفت از دوران ورود صاحب معالم و صاحب مدارک ـ سیدجواد عاملی ـ به نجف، مرجعیت شیعی تقویت شد. در دوران صفویه نیز مرجعیت به شکلی به اصفهان و برخی از مناطق ایران منتقل شد.

 در دوران صفویه یک کشور شیعی با مرکزیت ایران درست شد، ولی قبل از صفویه از زمان شیخ مفید و شیخ طوسی در حلّه و حلب و...، گستره فعالیت شبکه وکالت در مناطق و اقالیم مختلف به چه نحوی بود؟

در دوران شهید اول نیز این گستره وجود داشت. از نامه‌ای که سربداران به شهید اول نوشتند و از ایشان درخواست رساله عملیه کردند، این خود نوعی از ولایت بود. معلوم می‌شود گستره وکالت بسیار پهناور بوده است. هر جا که دامنه این گستره قابل توسعه بود آن را وسعت می‌دادند. شهید اول در منطقه جبل عامل و سربداران در منطقه خراسان فعالیت می‌کردند، ولی بین آنها ارتباط بوده است، تبادل نامه صورت می‌گرفت و استفتاء می‌کردند.

مرحوم شهید اول به نوعی اولین فقیهی است که در دوران غیبت کبری، متصدی یک رهبری سیاسی میدانی شد. بعد از ایشان محقّق کرکی و سپس مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء بودند. یکی از نکات جالب این بود که در مسئله ولایت فقیه، بحث قومیت و جغرافیا هیچ نقشی نداشته است. گاهی مرجعیت ایرانی به شیخ بهائی و محقّق کرکی رسیده است که عرب یا لبنانی بوده‌اند، و گاهی به شیخ جعفر کاشف الغطاء منتقل شده که عراقی بوده است.

از طرفی گاهی عراق و مناطق عرب‌نشین از مراجع ایران تبعیت می‌کردند، به گونه‌ای که مراجع ایرانی در عراق، بزرگترین نقش را در سیاست عراق داشتند؛ مانند مرحوم میرزای شیرازی بزرگ یا مرحوم میرزا محمدتقی شیرازی که رهبر اصلی مبارزات برای استقلال عراق در سال ۱۹۲۰م. بود. علمای دیگری هم مانند مرحوم صاحب کفایه و مرحوم شیخ محمد خالصی و... بودند که در مسائل سیاسی نقش داشتند.

تاریخ نشان می‌دهد که در دوران صاحب جواهر و شیخ انصاری مرجعیت شیعه تحول اساسی پیدا کرد و مرجعیت به نحوی تمرکز یافت که همه نقاط شیعه‌نشین را فرا گرفت؛ به این صورت که مردم از تمام مناطق به یک مرجع رجوع می‌کردند. این تمرکز از دوران صاحب جواهر شروع شد.

 می‌توانیم بگوییم در واقع علمای امامیه از وحدت روحانیت با حکومت در عصر صفوی، به این تجربه رسیدند که حکومت کار خود را در پیش گرفته و روحانیت را تابع می‌خواهد و لذا دوباره استقلال نهاد روحانیت، به همان شکل حکومت در حکومت ادامه پیدا کرد؟

بحث دربارۀ مرجعیت شیعه در دوران صفویه مفصّل است؛ زیرا کار عظیمی در تاریخ سیاسی منطقه شکل گرفت. سخن حضرت امام که به حدّ کافی روی آن تأمّل نشد و گذرا از آن ردّ شدند، این بود که ایشان در پاسخ به کسانی که می‌گفتند: علمای دوران صفویه درباری بودند، فرمود: این اشتباه است، بلکه آنها دربار را تحت امر و فرمان خود درآورده بودند. این مسئله بسیار مهمی است.

استقلال روحانیت و مرجعیت در دوران علامه حلّی هم صورت گرفت. البته قبل از علامه، در دوران خواجه نصیر طوسی شروع شد. در تاریخ کمتر به هنر و توانمندی خواجه نصیر طوسی اشاره شده است. او توانست حکومتی وحشی، سرکش و ضد فرهنگ را چنان مهار کند که تمام حکام را تحت سیطره خود درآورد. این از عالی‌ترین و ظریف‌ترین رفتارهای سیاسی علمای شیعه در طول تاریخ است که نظیر ندارد. خدابنده نیز دست‌پرورده خواجه نصیر بوده است.

خواجه نصیر کاری کرد که یکی از سلاطین مغول (جدّ خدابنده) خدابنده را به خواجه نصیر سپرد و سلطان محمد خدابنده از کودکی تحت تربیت خواجه نصیر قرار گرفت و خواجه نصیر او را برای کار عظیمی که انجام داد، آماده کرد. مرحوم سیّد ابن‌ طاووس هم در کاری که خواجه نصیر کرد به او کمک می‌کرد. این حرکت تداوم پیدا کرد و علامه حلّی هم به شکلی توانست میراث خواجه نصیر را به دست آورد و ادامه دهد. این مرحله از تاریخ مرجعیت شیعه بسیار مهم و ظریف است، ولی متأسفانه به صورت دقیق و درست بررسی نشده است.

 البته در دوره صفویه بر خلاف حسن ظنّی که علما به آن‌ها داشتند، به تدریج دیدند که حکومت و سلطنت نمی‌خواهد احکام و موازین اسلامی را رعایت کند. پدر شیخ بهایی که اوضاع را جور دیگر دید، سریع از آنها فاصله گرفت و به بهانه سفر حج از جوار آنها رفت. خود شیخ بهایی و میرداماد وسط کار کنار کشیدند و البته برای حفظ کیان تشیّع با حکومت صفوی مقابله نکردند.

مرحوم شیخ بهایی در کتاب  المخلاط جمله‌ای دارد که ایام قدیم آن جمله را دیدم، به این مضمون که اگر پدرم من را به دربار شاهان نمی‌آورد، من زاهدترین مردم بودم. معلوم می‌شود شیخ بهاء از همراهی با شاهان زمان خود رضایت نداشته است. وقتی می‌گوییم مرجعیت شیعه، مراد مرجعیت متمرکز با رسالۀ عملیه واحد است که به اقصی نقاط جهان تشیّع برود و وجوهات در مرکز جمع شود. از زمان مرحوم صاحب جواهر به این شکل بوده است.

مرحوم کاشف الغطاء نیز همان شیوه صاحب جواهر را داشت، ولی به گستردگی آن نبود. مرجعیت شیعه در زمان شیخ انصاری سازمان‌دهی شد. اگر بگوییم مرحوم شیخ انصاری نقش اول را در سازمان‌دهی نظام مرجعیت شیعی در دوران اخیر دارد، حرف گزافی نگفته‌ایم. ایشان زعامت عجیبی داشت و ظرافت‌های ایشان در تعامل با مردم و سیاسیون چشمگیر بوده است.

برای نمونه عرض کنم که مرحوم نراقی در جهاد علیه روس، فتوای جهاد داد و خودش هم وارد میدان شد. ایشان به شیخ انصاری گفت که همراه با ما بیا. شیخ انصاری گفت: من می‌آیم، ولی اینها حرف شما و ما را گوش نمی‌دهند و وسط کار ما را رها می‌کنند و همینطور هم شد. مرحوم شیخ انصاری بسیار دقّت نظر داشت.

به هر حال ایشان یک شیخ دزفولی بود که به عراق رفت و در عراق، چنان نفوذی پیدا کرد که شیوخ عشایر عراق کاملاً تسلیم او بودند. در دوران شیخ انصاری، عثمانیون بر عراق حاکم بودند. عثمانیون از اهل سنت متعصب ضدّ شیعی بودند و تلا‌ش زیادی برای تسنّن عراقی‌ها انجام دادند. گسترۀ شیعه در عراق بیش از امروز بوده است و اینطور نبود که اغلب شمال عراق اهل سنت باشند. عثمانی‌ها خیلی تلاش کردند که شیعیان را از عراق بیرون کنند.

این داستان معروف است که می‌گویند: یکی از شیوخ عشایر مناطق وسط عراق، تصمیم گرفت که سنّی شود. والی بغداد با او صحبت کرد و کلی او را تقبیح کرد. وقتی این خبر به شیخ انصاری رسید، او را دعوت کرد. آن شیخ عشیره هم برای دیدار با شیخ انصاری به نجف رفت. می‌گویند شیخ انصاری قرآن را از جیبش درآورد و خطاب به آن شیخ عرب گفت: «یا شیخ، اُقسم بالله واُقسم بهذا القرآن الکریم أنّ الحقّ معنا ولیس معهم». نفوذ معنوی شیخ انصاری باعث شد که آن شیخ، با همین یک جمله قانع شود.

معلوم می‌شود که شیخ انصاری حتی در میان اهل سنت نیز چقدر نفوذ معنوی داشته است. ایشان رسالۀ منظمی داشت که در آن مسائل مبتلابه را به صورت سوال و جواب می‌آورد. این رساله شیخ در هندوستان چاپ شده است. قبل از شیخ انصاری، مرحوم صاحب جواهر هم در صراط النجاة این کار را شروع کرده بود، ولی شیخ انصاری با گستردگی بی‌نظیر و با زوایای مختلف این کار را انجام داد. شرق و غرب جهان تشیّع، تسلیم شیخ انصاری شدند.

بعد شیخ انصاری مدیریت حوزه را به عهده گرفت و اولین کسی که شهریه را در حوزه راه انداخت شیخ انصاری بود و قبل از شیخ سنت شهریه در حوزه نبود. این مطالب دو نکته را می‌رساند: نکته اول اینکه معلوم می‌شود، شیخ انصاری توانست در نتیجه اعتماد بالا در جهان تشیّع، مرکز رجوع وجوهات شرعیه از همه مناطق شود. نکته دوم اینکه مرحوم شیخ رسیدگی به طلاب و امور تحصیل آنان را به عهده گرفته بود.

از آن دوران شهریه دادن از سوی مراجع باب شد. پیش از این دوره، علما و طلاب بر اوقاف و منابع مالی و شخصی خود تکیه داشتند یا جایی کار می‌کردند، ولی از دوران شیخ انصاری منبع عمدۀ تأمین مالی حوزه‌ها وجوهات شرعیه شد. این داستان نیز معروف است که انگلیسی‌ها طمع کردند و به شیخ انصاری پیشنهادی دادند. آن‌ها می‌دانستند که شیخ انصاری برای تأمین مالی حوزه به وجوهات نیاز دارد.

به شیخ پیشنهاد کردند که در هندوستان یک وقفیه برای طلاب علوم دینی است و ما حاضریم آن را در اختیار شما قرار بدهیم. این وقفیه به دست سفیر انگلیس در بغداد رسیده بود و او نزد شیخ آمده بود. شیخ انصاری به آنها گفت ما نیاز به وقفیه شما نداریم. با اینکه وقف طلاب بود اما چون از طرف سفیر انگلیس می‌رسید، با این که حوزه نیاز داشت،‌ آن را نپذیرفت. بنابراین اقتدار مرجعیت از دوران مرحوم شیخ آغاز شد و از آن زمان مرجعیت، اقتداری مستقلّ از حکومت داشت و مرکزیت بیشتری پیدا کرد.

مرکزیت مرجعیت در دوران مختلف تداوم پیدا کرد تا این که به دوران امام خمینی می‌رسیم.دوران امام یک امتیاز دارد و آن اینکه مرجعیت عامّه امام، در دورانی صورت گرفت که در گذشته مراجع بزرگی در مرجعیت عامّه بودند. آقای حکیم یک مرجع بزرگ بود. اول اینکه صاحب کتاب مستمسک العروة الوثقی بود. در آن زمان مستمسک آقای حکیم، مرجع و منبع مراجع و محور تدریس آنها بود. مستمسک آقای حکیم چنین جایگاهی داشت. آقای شاهرودی نیز از مراجع بزرگ است که از زمان مرحوم سیّد ابو الحسن اصفهانی مرجع تقلید بود و مقلّد داشت.

آقای خوئی نیز جایگاه عظیمی در بین مراجع داشت. در قم مراجعی همچون آقای گلپایگانی، آقای شریعتمداری، آقای نجفی مرعشی و در مشهد هم آقای میلانی از مراجع بزرگ بودند.حضرت امام در این دوران بدون اینکه متصدّی مرجعیت شود، وارد میدان شد. آقای قدوسی تعریف می‌کرد که امام مقلّدان زیادی داشت و ما می‌خواستیم رساله امام را چاپ کنیم. با آقای آذری قمی خدمت امام رفتیم و گفتیم اجازه دهید که از وجوهات رساله شما را چاپ کنیم.

حضرت امام به هیچ عنوان اجازه نداد و گفت: اگر کسی مقلّد است و نیاز دارد، برود با هزینه خودش رساله را چاپ کند و سودش هم برای خودش باشد. آقای آذری قمی در قم کتابفروشی داشت و قرار شد با هزینه خودش رساله امام را چاپ کند. این داستان آغاز مرجعیت امام بود و ایشان به‌ هیچ ‌وجه اجازه چاپ رساله و مطرح شدن خود را نمی‌داد. همین‌طور مرحوم آقای خاتم نقل می‌کرد که بعد از فوت آقای حکیم، بعضی از علمای عراق با ما تماس گرفتند و گفتند: به امام بگویید که ما آماده‌ایم برای ایشان تبلیغ کنیم، ولی به شرطی که ایشان اجازه خاصّی در صرف وجوهات به ما بدهد.

آقای خاتم می‌گفت که اتفاقاً آنها افراد با نفوذی بودند و برای گسترش مرجعیت امام در عراق، خیلی به درد ما می‌خوردند؛ اما حضرت امام قبول نکرد و فرمود: اگر ما را لایق می‌دانند تبلیغ کنند و اگر لایق نمی‌دانند تبلیغ نکنند.آقای حکیم در نجف یک مدرسه علمیه منظم و با برنامه، نظیر مدرسه حقّانی تأسیس کرد. آن مدرسه با تشکیلات آقای صدر بود، ولی به نام آقای حکیم تمام ‌شد.

این را هم بگویم که بنده دوران ابتدایی و متوسطه را در مدارس مرحوم مظفر ـ منتدی النشر ـ گذراندم. بسیاری از علما و شخصیت‌های بزرگ، فارغ التحصیل مدرسه مرحوم مظفر بودند. خود آقای صدر نیز فارغ التحصیل همان مدرسه بود. بعد که خواستم وارد حوزه بشوم، مرحوم ابوی، من را در مدرسه آقای حکیم ثبت‌نام کرد. دوره چهار ساله بود که آن را در دو سال گذراندم. بعد از فوت آقای حکیم، مدرسه تعطیل شد.

اختلافی بین سیّد باقر حکیم و سیّد محمدرضا حکیم بود. مرحوم آقای حکیم دو زن داشت. سیّد یوسف و سیّد محمدرضا از همسر عراقی آقای حکیم بودند، و سیّد باقر و سیّد مهدی و بقیه از همسر لبنانی ایشان. این دو از لحاظ خط سیاسی با همدیگر موافق و همسو نبودند. از طرفی برخی از فرزندان آقای حکیم اصلاً سیاسی نبودند؛ به حدّی که برخی از طلبه‌های مدرسه خدمت سیّد یوسف رفتند و گفتند: بیایید مدرسه الإسلامیه را احیا کنید.

اسم مدرسه آقای حکیم، الإسلامیه بود. سیّد یوسف به آنها گفته بود که نگویید الإسلامیه، بلکه بگویید الدینیه؛ زیرا «الإسلامیه» تعبیر این جنبش‌ها و جناح‌های سیاسی است. فرزندان آقای حکیم در این اندازه از مسائل سیاسی اجتناب می‌کردند. به هر حال اختلافی بین فرزندان آقای حکیم به وجود آمده بود. آقای سیّد باقر حکیم می‌دانست که آقای خاتم داماد ما است و ابوی هم نزد امام جایگاه خاصی دارد.

حضرت امام هم نسبت به شخص من عنایت و لطف داشت. بنابراین سیّد باقر با وجودی که من یک طلبه جوان بودم، به من گفت که اگر می‌توانی خدمت امام برو و از ایشان درخواست کن که بیاید مدرسه را تحت پوشش قرار دهد و این در مرجعیت امام هم خیلی اثر دارد؛ زیرا عمدۀ طلاب آن مدرسه عراقی بودند و آنها می‌توانستند در تبلیغ مرجعیت امام در مناطق عراق مؤثّر باشند.

من خدمت امام رفتم و مختصری از اوضاع مدرسه برای ایشان گفتم و گفتم که مدرسه آقای حکیم بی‌پناه شده است. بیایید سرپرستی آن مدرسه را به عهده بگیرید. حضرت امام بسیار تیزبین بود و متوجه شد که در تشکیلات آقای حکیم اختلاف وجود دارد؛ وگرنه دلیل نداشت مدرسه را تعطیل کنند. ایشان در پاسخ من فرمود: شما می‌دانید من در مسائل اختلافی دخالت نمی‌کنم. با اینکه من اصلاً اشاره‌ای به اختلاف نکرده بودم و فقط گفتم مدرسه سرپرست ندارد و سیّد محمد باقر پیشنهاد کرد که حضرت عالی سرپرستی آنجا را به عهده بگیرید.

این از سیاست‌های عجیب امام بود. اینکه شخصی در یک جامعه استاد وحدت شود، اتفاقی و یک‌باره رخ نمی‌دهد. خیلی از مسائل اختلافی در جامعه داریم. کسانی که قصد دارند رهبری کارهای بزرگ را به عهده بگیرند، اگر خود را سرگرم اختلافات کنند، نمی‌توانند به جایگاه رهبری دست پیدا کنند. شخصیت امام برای رهبری ساخته شده بود و لذا ایشان در مسائلی که بوی اختلاف در آن بود ورود نمی‌کردند. به هر حال، خود حضرت امام متصدی مرجعیت نشد و هیچ گامی برای این کار برنداشت و حتی دیگران را از این کار منع می‌کرد؛ ولی خداوند متعال مرجعیت را به سوی ایشان روانه کرد؛ مرجعیتی با نفوذ و با قدرت که در تاریخ مرجعیت شیعی بی‌نظیر بوده است.

 اجازه حضرت امام به شما برای امور حسبیه، با درخواست شما بوده یا اینکه ایشان خود این اجازه را دادند و بر اساس آن چه کارهایی انجام دادید؟

همانطور که می‌دانید مرحوم ابوی، وصی امام بود و بعد از رفتن امام به پاریس، تمام مسائل به مرحوم ابوی واگذار شد. حضرت امام هم به بنده عنایت خاصّی داشت. وقتی ۱۷ ساله بودم، یکی از دوستان من که متدین و انقلابی بود، تازه دیپلم گرفته بود و در دانشگاه شیراز پذیرفته شده بود. ایشان به من گفت: قصد دارم به ایران بروم. شما می‌توانی وقت ملاقاتی برای من بگیری تا به دیدار امام بروم و از ایشان سفارشی یا موعظه‌ای بشنوم؟

ما به همراه هم خدمت امام رفتیم. امام در همان اتاقی که همیشه می‌نشستند، بودند. صحبت را شروع کردم و دوستم را معرفی کردم و گفتم از شما یک نصیحت اخلاقی به عنوان توشه راه می‌خواهد. حضرت امام نگاهی به دوست من کرد و فرمود: وصیت من به ایشان اسلام است اسلام. دیگر هیچ‌ چیز نگفتند و سکوت کردند. ما نیز دست امام را بوسیدیم و رفتیم.

برای من سؤال بود که چرا امام به صورت کلی گفت وصیت من اسلام است. انتظار داشتم چند جمله بگوید و ما هم استفاده کنیم. سه‌ چهار سالی گذشت تا اینکه خبر رسید همان دوست من در دانشگاه شیراز عضو حزب توده شده است؛ آن وقت بود که حکمت نصیحت امام برای من روشن شد. گویی حضرت امام در چشمان آن جوان چیزهایی دیده بود که چنین وصیتی کرد و این نشان‌دهنده روح معنوی حضرت امام بود.

این چیزهایی که از امام می‌دیدیم، باور ما را نسبت به علم ائمه کامل می‌کند. به هر حال من در سال ۱۳۵۴ از دست صدام فرار کردم و به ایران آمدم. همه خانواده در عراق بودند و در ایران هیچ‌کس را نداشتم. اهل پیگیری شهریه از بیوت مراجع هم نبودم. قبل از انقلاب، آقای آشتیانی مقسّم شهریه امام بود. ایشان با حاج‌آقا مجتبی عراقی (دایی رضاعی ابوی) تماس گرفت و پیغام داد که من نزد ایشان بروم. آن موقع دو ماه از ورودم به ایران می‌گذشت. آقای آشتیانی به من گفت: از مقامات عالیه نامه فرستادند که باید به شما شهریه بدهیم.

منظور ایشان حضرت امام بود. خلاصه شهریه ما وصل شد. بعدها که نامه‌های حضرت امام در صحیفه امام جمع شد، دیدم حضرت امام دو نامه نوشته است: یکی برای مرحوم آقای پسندیده و دیگری برای حاج احمدآقا. در نامه آمده است که فلان شخص (محسن اراکی) به قم آمده است و شهریه ندارد؛ به او شهریه بدهید. حضرت امام از روی لطفی که به ابوی و آقای خاتم داشت، به بنده نیز عنایتی داشت. زمانی که من به ایران آمدم، ۱۹ساله بودم.

وقتی در عراق بودم، یک‌سالی بود که در درس خارج در نجف حاضر می‌شدم و درس امام هم می‌رفتم. بعثی‌ها دنبال من بودند. حدود چند ماه در مخفی‌گاه بودم. در نهایت ناچار شدم به ایران بیایم. خودم دوست داشتم در مدرسه ایرانی‌ها (مدرسه علوی) درس بخوانم، ولی ابوی به دلیل برنامه صبحگاه مدرسه و دعا برای شاه، اجازه نداد. دو سه روز اول ورود در مدرسه مرحوم مظفر، گریه می‌کردم. بعد از امتحانی که از من گرفتند، من را کلاس سوم ثبت نام کردند.

بعد از پیروزی انقلاب، به دلیل تسلط من به زبان عربی، از سوی دفتر تبلیغات امام، برای حل مشکلات حزب خلق عرب به خرمشهر رفتم. در سال ۱۳۵۹ آقای قدوسی به من گفت: در تعطیلات تابستان حاکم شرع دادگاه انقلاب آنجا باش و بعد از تعطیلات به قم برگرد. اما جنگ که شروع شد، نتوانستم کسانی که با هم مأنوس شده بودیم را رها کنم و تا سال ۱۳۶۲ در دادگاه انقلاب خوزستان ماندم.

سال ۱۳۶۲ به قم برگشتم و اواخر ۱۳۶۴ بعد از فوت آقای قاضی امام‌ جمعۀ دزفول، به من گفتند که شما باید به دزفول بروی؛ چون مردم آنجا شما را می‌شناسند و نامه نوشتند. آن وقت حضرت امام حکم نمایندگی و امامت جمعه دزفول را به بنده داد. من در آن زمان جوان‌ترین امام جمعه بودم و می‌گفتند پیرمردترین امام جمعه تبدیل به جوان‌ترین شده است. حضرت امام با حکم نمایندگی، حکم وجوهات شرعی و امور حسبیه را هم به من داد. ده‌سال امام جمعه دزفول بودم.

بعد از دو سال اول، به قم رفت‌وآمد می‌کردم و به درس و بحث هم می‌رسیدم. زمانی که در دادگاه انقلاب بودم هم همین‌گونه بود و در نبود من، زحمات بر دوش آقای شفیعی بود. در دوران جنگ که شرایط سخت بود همیشه در دزفول بودم. برخی می‌پرسیدند چطور می‌شود که شما هم قاضی بودید، هم امام جمعه بودید و هم در حوزه قم درس می‌دادید؟ دلیلش این بود که من اغلب اوقات به حوزه می‌رفتم و فقط دو روز آخر هفته را به عنوان مأموریت می‌رفتم و برمی‌گشتم. یک‌بار هم آقای منتظری مرا دید و ‌گفت: این چه دادگستری است که فقط پنجشنبه و جمعه‌ها می‌روی! در هر حال این برنامه تا سال ۱۳۷۵ ادامه داشت. البته در سال ۱۳۷۳ از سوی رهبری به مأموریت خارج از کشور رفتم و در بین این دو سال همچنان امام جمعه دزفول بودم و حتی یکی ‌دو بار هم از لندن برای خطبه‌های نماز جمعه به ایران برگشتم و دوباره ‌رفتم.

. انتهای پیام /*