پرتال امام خمینی(س)/یادداشت ۸۱۷ آیتالله سید محمد سجادی در نجف «کظم غیظ» امام بسیار بروز پیدا کرد. چون در نجف، عدهای بر اساس مأموریتی که داشتند امام را به هر نحوی که میتوانستند اذیت کنند. بارها گفتند که همه چیز امام و همراهان ایشان حلال است از غیبت، تهمت، اذیت و... حتی ضرب! در نجف آقایی که متأسفانه مقامی در ایران دارد به خاطر نفرتش به امام، آیتالله برقعی و آقای دعایی را کتک زد. خلاصه اینها چماقدار داشتند.
عدهای برای اذیت کردن امام و یاران ایشان مأمور بودند؛ این گونه حقد و کینه عجیبی داشتند. اینکه شخصیتی مثل امام سالها این چیزها را بشنود و پاسخ نگوید، صبر و کظم غیظ زیادی میخواهد. حتی بعد از انقلاب مرحوم احمد آقا گفتند که یک نفر یک صفحۀ کامل به امام فحش نوشته بود. امام به آیتالله موسوی اردبیلی یا فرد دیگر گفته بود که هیچ عکسالعملی نشان ندهید، برگه را پاره کنید و دور بیاندازید.
هیچ چیزِ دنیایی در نجف مطرح نبود. واقعاً خلوص، عشق و محبتی بر حواریون، شاگردان و دوستان امام حاکم بود؛ مخصوصاً آقای برقعی تعصب شدیدی به امام داشت. یک نفر در درس به امام به تندی اشکال کرد. آقای برقعی بعد از درس، یقه او را گرفت که چرا اینگونه با امام حرف زدی؟ آن آقا پیش حاج آقا مصطفی رفت و گفت که درس است دیگر، ایشان نباید میگفت که چرا این گونه حرف زدی. حاج آقا مصطفی به او گفت: «تو درس را دوست داری و آیتالله برقعی امام را دوست دارد. ملاحظه کن.» در حالی که ملاحظه نمیکردند.
«کظم غیظ» صفت کلیدی است که بسیاری از مشکلات جامعه را حل میکند. در نجف شنیدم که در درس یکی از علما اگر یک نفر اشکال میکرده، او از بالای منبر پایین میآمد و بر سر شاگرد میزد. نمی دانم راست است یا دروغ است؛ ولی به هر حال برخی نمیتوانند اشکال را تحمل کنند اما امام به عکس بود و میفرمود اگر در درس اشکال نباشد خوب نیست. ایشان تشویق میکردند که شاگردان اشکال کنند.
مستشکلِ یَل و قوی درس امام، حاج آقا مصطفی بود. قضیه آخرین اشکال ایشان این بود که حضرت امام حدیثی خواند و حاج آقا مصطفی گفت که این از احادیث غار کهری است و سند ندارد. حضرت امام گفتند: برو مطالعه کن. خلاصه، عشق و محبت و فضای معنوی عجیبی در امام بود که به حواریون ایشان هم سرایت کرده بود. خدا را شکر میکنیم که جوانی ما در نجف و در محوریت حضرت امام گذشت.
ما هر سال با حاج آقا مصطفی چندین مرتبه در مناسبتهایی مثل عرفه و اربعین به پیادهروی میرفتیم. در یک سفر همه رفقا مثل آیتالله برقعی، آقای دعایی، محتشمیپور، شهید محمد منتظری و دیگران حضور داشتند. یک سال صدام پیادهروی را ممنوع کرده بود لذا ما بیراهه رفتیم و به دهی رسیدیم که برق و امکانات نداشت اما یادم نمیرود که صاحب منزل هر چه داشت آورد و سفره مفصلی برای زوار اباعبدالله(ع) انداخت.
آن سال ما بیراهه رفته بودیم چون بعثیها زوار را میگرفتند و حتی میکشتند؛ یک سفر بسیار وحشتناکی بود اما قشنگ این بود که همه کار میکردند. گعدهها هم علمی بود و دوستان مسأله ادبی، فقهی و ... مطرح میکردند . در این سیر و سفر، اخلاق و ادب و دعا بود. حاج آقا مصطفی وقت سحر داخل نخلها میرفت نماز شب میخواند و مناجات میکرد.
ما در سفر دوم که به ایران آمدیم، ساواک ما را شناخته بود و به دنبال من بود. ما فرار کردیم و به آبادان پیش آقای قائمی رفتیم. ایشان شبانه ما را به آن طرف مرز رد کرد اما بعثیها ما را گرفتند. من السجن الی السجن، به زندانهای مختلف در شهرهای بصره و بغداد رفتم و امکان نداشت به کسی خبر دهم تا اینکه ما را به زندان کربلا بردند. در کربلا آقایی لبنیاتی داشت. به یک نفر که از زندان بیرون میرفت نوشتهای دادم که به صاحب مغازه لبنیاتی بگوید و ایشان به امام برساند که من در زندان کربلا هستم. خبر را به امام رساندند و ایشان به داد ما رسید. شبانه به در زندان آمدند دیدم آقایان برقعی، ناصری و بقیه رفقا آمده بودند و به برکت حضرت امام آزاد شدیم.
برگرفته از سخنان آیتالله سید محمد سجادی در سومین نشست از مجموعه نشستهای «بازخوانی خاطرات امام و انقلاب» بیت امام خمینی(س) در قم
.
انتهای پیام /*