پرتال امام خمینی(س): در سال ۱۳۴۴ شمسی، رژیم پهلوی تصمیم گرفت امام خمینی را از ترکیه به نجف تبعید کند؛ انتخابی که بر پایه مجموعهای از ملاحظات سیاسی، مذهبی و امنیتی شکل گرفت. نجف، با سابقه هزارساله حوزه علمیهاش، فضای بسته سیاسی، حضور احزاب ضد دینی، و نفوذ عناصر وابسته به رژیمهای غربی، از نگاه حکومت ایران محیطی مناسب برای محدودسازی فعالیتهای امام تلقی میشد. تصور بر این بود که امام در کنار مراجع برجسته نجف یا منزوی میشود یا در رقابت علمی عقب میماند. روایت حجتالاسلام والمسلمین محتشمیپور در جلد دوم کتاب «سفیر امام و انقلاب»، با نگاهی تحلیلی، هشت دلیل اصلی این تبعید را بررسی میکند؛ از قطع ارتباط مردم ایران با عراق گرفته تا حاکمیت تز جدایی دین از سیاست در حوزه نجف. این روایت، تصویری روشن از فضای آن روزگار و تأثیرات بلندمدت این تصمیم بر مسیر انقلاب اسلامی ارائه میدهد.
دلایل تبعید امام به عراق
چرا رژیم شاه تصمیم گرفت امام را به نجف تبعید کند و چرا بهجاهای دیگر نه؟ چرا ایشان را به هند، پاکستان یا یکی از کشورهای دوردست عربی و آفریقایی تبعید نکردند؟ چرا اصلاً ایشان را به ایران نیاوردند و به یک منطقه دوردست در داخل ایران تبعید نکردند؟ شاه نمیتوانست امام را به ایران بیاورد؛ به این دلیل که حضور ایشان در هر جای ایران فشار افکار عمومی را به دنبال داشت و منجر به آزادی ایشان میشد. از طرف دیگر استقبال از امام در قم یا هر نقطه دیگر ایران با گستردگی و وسعت انجام میشد؛ امام بار دیگر محور مبارزه قرار میگرفت. کشورهای دیگر هم بههیچوجه زیر بار نمیرفتند که محل تبعید امام باشند. وابستهترین کشور به ایران، ترکیه بود با دولتی لائیک و ضد دین که از هرگونه حرکت اسلامی در داخل ایران نسبت به خود احساس خطر میکرد. تبعید امام به عراق دلایلی داشت که برخی از آنها عبارتاند از:
اول، قطع رابطه مردم:
ارتباط مردم ایران با عراق قطع بود و مردم یا اصلاً نمیتوانستند به عراق مسافرت کنند یا با سختی فراوان سفر میکردند درنتیجه نمیتوانستند ارتباطی عادی با امام برقرار کنند.
دوم، وضعیت اجتماعی و فرهنگی عراق:
اصولاً عراقیها و عربها درصورتیکه یک عالم و مجتهد عرب باشد از غیر عرب تقلید نمیکنند و در زمانهایی که مجتهد عربی در عراق وجود ندارد بهسختی، مرجعیت مجتهدی غیر عرب را میپذیرند. در آن زمان ـ سال ۱۳۴۴ شمسی ـ آیتالله حکیم بهعنوان مرجع علیالاطلاق عراقیها و برخی از کشورهای عربی مطرح بود و لذا رژیم شاه هیچگونه احساس خطری از مرجعیت ایشان ـ امام خمینی_ در کشورهای عربی نمیکرد. علاوه بر این، لایهای از بیت آیتالله حکیم ارتباطاتی هم با رژیم داشت و دستگاه حاکمه سعی کرده بود که روابط حسنهای با بیت آقای حکیم برقرار کند.
سوم. بیتفاوتی مردم عراق:
دوران امام حسن مجتبی (ع) و خیانتهای معاویه و بدعهدیها در زمان امام حسین(ع)، سابقه تاریخی عراق را بهمثابه باتلاقی در باور مغزهای متفکر رژیم پهلوی و شاه کرده بود که آنها خیال میکردند با تبعید امام به عراق ایشان اصلاً فعالیتی نداشته باشند و یا اگر داشته باشند نابودی و انزوای ایشان میشود؛ اما خوشبختانه تحولات و رخدادها در زمان تبعید امام به عراق علیرغم مشکلات متعدد سرنوشت مردم عراق و امام خمینی را به گونۀ دیگری رقم زد.
چهارم، فقدان فضای باز سیاسی ـ اجتماعی:
از جمله ویژگیهای نظام عراق، فقدان فضاهای باز و مناسب سیاسی و فقدان گروهها و احزاب سیاسی با افکار اسلامی و انقلابی یا لااقل مستقل بود. محیطهای روشنفکری و سیاسی عراق در اختیار چند قطب بود. حکمرانهای عراق در دوران مختلف با هر حرکت اسلامی و اصلاح طلبانه که باعث بیداری مردم عراق شود مخالف بودند و تنها بخش روشنفکران و سیاسیون وابسته به رژیم عراق فعال بودند؛ طبیعتاً این جناح در مقابل امام قرار میگرفت. در واقع بیشتر روشنفکران عراق یا عضو یک تشکیلات سیاسی یا سمپات یا وابسته به حکام بودند. در عراق چند حزب قدرتمند وجود داشت که عبارت بودند از:
حزب ناصریسم: این حزب طرفداران جمال عبدالناصر بودند. عناصر این حزب ایدئولوژی ملیگرایانه سوسیالیستی عربی داشتند. آنها در تفکر سیاسیشان برای قومیت عربی جایگاه خاصی قائل بوده و برایشان. اندیشه قومیت عربی مقدم بر هر اندیشه دیگری بود.
حزب شیوعی (حزب توده): کمونیستهایی بودند که گرایش شدید ضد دینی داشتند و همواره با علما و حوزههای علمیه در ستیز بودند؛ بهطوریکه فتوای مشهور آیتالله حکیم راجع به اینها صادر شد که «الشیوعیة کفر و الحاد». این شعار روی دیوارهای نجف نوشتهشده بود. از دیرباز برخورد و جنگ و ستیز بین حوزه علمیه و شیوعیها وجود داشت.
حزب بعث عراق: شعار این حزب «وحدة ـ حریة ـ اشتراکیة» بود. اینها در آن زمان در تنگنا بودند و سرانشان مثل حسن البکر و نظامیان تکریتی و... در زندان به سر میبردند و ظهور و بروزی نداشند، ولی تفکرات ضد مذهب داشتند.
حزب پانعربیسم: ناسیونالیست افراطی عرب بودند.
علاوه بر اینها، احزاب دیگری با جنبههای عقیدتی -اسلامی هم وجود داشت:
حزب الدعوه: یکی از احزابی بود که با تجمع شیعیان پدید آمد. حزب الدعوه تشکیلاتی انشعابی از حزب التحریر اسلامی بود. ابتدا شخصیتهای سیاسی شیعه عضو حزب التحریر بودند. آنها با جمعی از روحانیون داخل عراق، حزب الدعوه را تأسیس کردند و این حزب ارتباطات نزدیک و ارگانیکی با آیتالله شهید سید محمدباقر صدر داشت. آنها شهید صدر را رهبر حزب میدانستند.
داخل تشکیلات هم عناصر روحانی از نجفاشرف و هم عناصر سیاسی حضور داشتند. حزب الدعوه سپس شاخههایی در لبنان، کویت و دیگر کشورهای عربی و ایران تأسیس کرد. تز حزب الدعوه سیاست مرحلهای و «گامبهگام» بود. اصولاً آنان قائل به مبارزه با دولتها بخصوص رژیم ایران نبودند. حزب الدعوه همانطوری که از نامش پیدا است میخواست با ارشاد و تبلیغ به اهداف اسلامی دست یابد. تعصبات مذهبی و شیعی در آن حزب حاکم بود و به بهانه اینکه شاه ایران شیعه است، در میان رهبران حزب الدعوه گرایش به مبارزه با شاه وجود نداشت. برای همین، اعضاء حزب الدعوه در داخل ایران آسان و آزاد رفت وآمد میکردند. یک چنین حزبی طبیعتاً نمیتوانست با امام همراه باشد.
عناصر فعال و شخصیتهای روحانی حزب عبارت بودند از: حججاسلام آقایان شیخ مهدیآصفی (ایرانی الاصل که آن موقع بهعنوان کادر رهبری مطرح نبود) سید کاظم حائری، سید محمود هاشمی شاهرودی، سید محمدباقر حکیم (یکی از پسرهای مرحوم آیتالله حکیم)، سید نوری اشکوری، شیخ محمدباقر ناصری (اهل شهر ناصریه عراق). رهبری حزب در دهه پنجاه در ایران با آقای سید مرتضی عسگری ، در کویت با شیخ علی کورانی و در لبنان، با علامه سید محمدحسین فضلالله بود.
احزاب اسلامی اهل سنت
حزب التحریر: که فقط بخشی از آن در عراق بود.
حزب اخوان المسلمین: که در عراق و میان سیاسیون مذهبی اهل سنت طرفدارانی داشت.
گروهها و احزاب اسلامی، همواره پنهان بودند و فعالیت آشکاری نداشتند. احزاب اهل سنت هم نمیتوانستند ارتباطی با امام داشته باشند و طرز تفکر و سیاستهای داخلی و راهبردی شان با امام هم سویی نداشت. طبیعتاً مجموعه احزاب سیاسی و روشنفکر عراق عملاً جذب امام نمیشدند و لذا هیچ گونه خطری هم از این ناحیه احساس نمیشد.
پنجم، متحجران و مقدسنماها:
ویژگی دیگر عراق، وجود افراد متحجر و مقدس نما در حوزه علمیه نجف و سایر شهرهای مذهبی مثل نجف، کربلا و کاظمین بود. کسانی که فقط خودشان را متدین و مقدس میدانستند و لا غیر. آنها دین و مذهب را هم صرفاً دعا و عبادات و ذکر و ورد و گوشه گیری از اجتماع و سیاست میانگاشتند. مثلاً وقتی قدم به اعتاب مقدسه و حرمهای ائمه اطهار (ع) در نجف، کربلا و کاظمین میگذاشتیم عدهای روحانی و غیرروحانی از قبل از اذان صبح مشغول دعا و ذکر و ورد بودند و بعد از طلوع آفتاب میرفتند و نزدیک ظهر میآمدند و مقداری دعا و ذکر و ورد میخواندند و سپس نماز ظهر و عصر را بهجا میآوردند. این افراد در مواقع خاص در مسجد سهله و مسجد کوفه هم بودند، دومرتبه غروب میآمدند و تا آخر شب و تا وقتی حرم را میبستند آنجا بودند. برخی از این اشخاص مقدسنما و متحجر که، دین را منحصر به مسائل عبادی فردی میدانستند، اگر کسی اقدامی سیاسی و اجتماعی میکرد او را از دین خارج میدانستند و شدیداً بر ضد او موضع میگرفتند و او را تکفیر و یا تفسیق میکردند. رژیم بهراحتی میتوانست از چنین عناصری برای ضربه زدن به امام استفاده کند. اینها بهآسانی فضای سیاسی عراق و نجف را علیه امام تحریک میکردند.
ششم، فشار عراق و وابستگی شیعه به ایران:
ویژگی دیگر، موضوع موقعیت ضعیف شیعیان و حاکمیت متعصب اهل سنت در عراق بود. از یکطرف، سلطه سیاسی ضد شیعه در عراق، زمینه مساعد و فعالی برای مقابله با حرکتهای امام بود زیرا حکام عراق از نظر فکری هیچ تناسبی با افکار و اندیشههای امام نداشتند و از طرف دیگر، اگرچه اهل سنت از نظر کمی در اقلیت و شیعیان در اکثریت قرار داشتند ولی حاکمیت سیاسی در طول تاریخ در دست اهل سنت بود و عملاً شیعیان در اقلیت سیاسی قرار داشتند؛ لذا شیعیان عراق همواره خود را وابسته به ایران میدانستند و احساس میکردند که حیاتشان به قدرت رژیم شاه بستگی دارد؛ چرا که تنها حکومت و کشور شیعه در جهان، ایران بود. این طرز تفکر و تلقی، مخصوص عراق نبود، بلکه در تمام کشورهایی که شیعه در اقلیت بود این عقیده دیده میشد.
هفتم، تصور تفوق علمی نجف بر قم:
ویژگی دیگری که برای کارشناسان و دستاندرکاران رژیم از همه مهمتر بود سابقه هزارساله حوزه نجف و برتری علمی فارغالتحصیلانش از سایر حوزهها بود. اصولاً نجفیها ـ علمای حوزه علمیه نجف ـ از نظر علمی، علمای قم را قبول نداشتند، لذا تصور میشد حضرت امام در نجف مرعوب و مقهور فضای علمی آن شود. از نظر رژیم، ایشان بهجایی تبعید میشد که بزرگان فقه و اصول حضور دارند، پس چراغ وی کمسو و ستارهاش افول میکند. بهزعم باطل کارشناسان رژیم، وضعیت امام در نجف از دو حال خارج نبود: یا در نجف درس نمیدهد که این نشاندهنده ضعف بنیه علمی اوست و یا درس میدهد و سپس مشخص میشود که در مقابل مراجع و فحول علمی نجف حرف تازهای برای گفتن ندارد که این هم موجب افول و انزوای ایشان میشود. آنان هیچگاه تصور نمیکردند که با شروع تدریس مباحث عمیق فقهی و اصولی توسط امام، افق بسته و تاریک حوزه نجف آنچنان منوّر و تابناک شود که فارغالتحصیلان و مجتهدان نجف در مقابلش سر تعظیم فرود آورده و اعتراف کنند که باید حداقل ده سال دیگر پای درس امام زانو بزنند.
هشتم، حاکمیت «تز» جدایی دین از سیاست بر حوزه نجف:
استعمار انگلیس به بازار کشورهای غنی و ثروتخیز منطقه خلیجفارس از جمله ایران و عراق چشم طمع دوخته و از دیرباز در جهت سیطره فکری و حتی اشغال آن گامهای مؤثری برداشته بود، ولی تنها قدرت غیرقابلتسخیر و سازشناپذیری که رویاروی آن ایستاد و مردم هم از آنها پیروی کردند، برخی از علما و مراجع شیعه در حوزه علمیه نجف و سایر بلاد اسلامی بودند. لذا انگلستان نیز تصمیم گرفت که علما و مراجع شیعه را از جامعه و سیاست جدا سازد.
از نظر استعمار نه تنها باید حوزههای علمیه، غیرسیاسی شود و علما و مراجع شیعه را از سیاست جدا و بیتأثیر کرد، بلکه باید این مجامع و اشخاص نیز ضد سیاست شوند. این ترفند موفق از آب درآمد و کار بهجایی رسید که سیاست و سیاستمدار و عالم سیاسی، فاسد و فاسق تلقی میشد و نتیجتاً آخوند سیاسی، از جامعه طرد شد. البته طرح استعماری انگلستان که به¬وسیله حکومتهای دستنشانده، بخصوص رژیمهای قاجار و پهلوی و روشنفکران غربگرای ایران اجراء شد، شامل اشخاصی میشد که مخالف آنها و رژیمهای ستمگر حاکم باشند ولی اگر آخوندی در جهت سیاستها و اهداف آنان گام برمیداشت از نظر آنان اشکالی نداشت.
آنها این طرح را از دو طریق پیگیری میکردند:
اول؛ بهوسیله متحجران و مقدسنماها که با تکفیر و تفسیق شخصیتهای ناب اسلامی و حوزههای علمیه سعی در منزوی کردن آنان داشتند.
دوم؛ بهوسیله عناصر نفوذی رژیمهای وابسته به غرب یا عناصر نفوذی انگلیس در حوزههای علمیه شیعه بهعنوان طلاب علوم اسلامی. بدینسان، اوضاع در حوزهها طوری شده بود که وقتی رژیم شاه میخواست مطلبی را در ایران یا سفارت بغداد مطرح کند سخن او بلافاصله از زبان آن دسته از عناصر نفوذی و مرتبط به دستگاه و یا مقدس نماها و متحجران با صدای بلند شنیده میشد. حتی در نجفاشرف افرادی بودند که هر شب تحلیلهای رادیو بی بی سی را بهاصطلاح بهعنوان وحی منزل در بیوت علمای نجف نقل میکردند.
استعمار و رژیمهای وابسته، در آن زمان توانسته بودند بهوسیله این عوامل، فضایی ضد سیاسی و به تعبیر صحیحتر، فضایی سیاسی به نفع دربار، غرب و آمریکا در حوزه نجف به وجود آورند. بر این اساس حضور امام در نجف مثل مبارزه کردن در مقابل دربار شاه یا محیط ساواک بود. امام در اطرافش عناصر شاه را میدید که بر اقدامات و ارتباطات او نظارت میکردند. هر چه فریاد میزد فقط صدای خود را میشنید. حوزه نجف متشکل بود از یک سلسله عوامل متحجر و متمایل و علاقهمند به رژیم شاه و غرب و عوامل نفوذی ساواک. حتی حزبالدعوه هم اندیشه، سیاست و خطمشیاش این بود که: ما مسلمانان نمیتوانیم روی پای خود بایستیم، یا باید به شرق تکیه کنیم و یا به غرب، شرق و شوروی کمونیست ضد دین است، پس نمیتوان به آن تکیه کرد، اما غرب و آمریکا ضد دین و مذهب نیستند! با دین ما کاری ندارند. اگر به آنها تکیه کنیم به ما نمیگویند مسلمان نباشید. لذا باید به آنها تکیه و با آنان همکاری کنیم. احزاب سیاسی اسلامی دیگر مثل اخوان المسلمین و حزب التحریر اسلامی هم تفکر و اندیشه مشابهی داشتند. با این وصف اگر کسی بخواهد در چنین مکان و فضایی با شاه، غرب و آمریکا مخالفت کند و به مبارزه برخیزد، عمل او همانند آب در هاون کوبیدن و شنا در خلاف مسیر رودخانه است. از نظر رژیم، نجف اشرف، بهترین مکان برای مهار امام بود و رژیم شاه با چنین شناختی از عراق و نجف، حوزه علمیه نجف اشرف را بهعنوان تبعیدگاه بعدی انتخاب کرد.
سفیر امام و انقلاب /خاطرات و روایات حجت الاسلام والمسلمین محتشمی پور / یادها 46
جلد دوم
.
انتهای پیام /*