استاد عبدالحسین حائری ساعت یک بامداد امروز یکشنبه، اول شهریورماه، در سن 88 سالگی درگذشت.

عبدالحسین حائری یزدی تیرماه ۱۳۰۶ در شهر قم به دنیا آمد. پدرش آقا میرزا احمد حائری از علمای روزگار خود بود و پدربزرگش (پدر مادرش) آیت‌الله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی، مؤسس حوزه علمیه قم بود. او در همان اوان کودکی قرآن و قدری خواندن و نوشتن را در مکتب فراگرفت. بعد هم نزد پدر مقدمات عربی و بعضی کتاب‌های لغت و دروس مدرسه‌ای را خواند. سپس سطوح عالی فقه و اصول را تا سن 19 سالگی نزد استادانی چون آیات عظام حاج شیخ مرتضی حائری (دایی‌اش)، حاج شیخ محمد صدوقی و حاج سیدمحمدرضا گلپایگانی به پایان رساند.

بعد از آن نزد مراجع عالیقدری همچون آیات عظام حاج سیدمحمد تقی خوانساری، حاج سیدصدرالدین صدر، حاج سیدمحمد حجت و حاج آقا حسین طباطبایی بروجردی دروس خارج را گذراند و در سن 24 سالگی به درجه اجتهاد نائل شد.

او در سال 1330 به دلایل مختلف به تهران مهاجرت کرد. در این شهر به طور اتفاقی با تفضلی، معاون وقت کتابخانه مجلس آشنا شد که تفضلی از او دعوت کرد به کتابخانه مجلس برود. در آن‌جا نسخه‌های خطی را به او نشان دادند و از همان موقع شروع به نسخه‌شناسی و فهرست‌نگاری کرد.

پس از تأسیس اداره بررسی و تحقیق در کتابخانه، در سال 1343، مسئولیت آن‌جا به عهده وی گذاشته شد. در سال 1354 ریاست کتابخانه را عهده‌دار شد و در سال 1363 نیز ریاست کتابخانه شماره دو مجلس به وی واگذار شد. در سال 1368 هم به عضویت هیئت امنای کتابخانه‌های عمومی کشور درآمد.

او همچنین 17 سال عضو هیئت مؤلفان لغت‌نامه دهخدا بود و بر چاپ چند جلد از آن نیز نظارت داشت. وی صاحب نظریه «بازنویسی تاریخ علم بر اساس بازنویسی فهارس نسخ خطی» است که جایزه‌ای جهانی را نیز برایش به ارمغان آورده است.

استاد حائری بیش از نیم قرن (از سال 1331 تا کنون) در کتابخانه مجلس شورای اسلامی مشغول به خدمت بود و نزدیک به 20 سال از این دوران را عهده‌دار سمت ریاست کتابخانه مجلس بود.

به گزارش پرتال امام خمینی (س) در پی درگذشت استاد عبدالحسین حائری،  گزیده ای از خاطرات آن مرحوم از امام راحل بازنشر می شود:

* * * آشنایی با امام

در جریان فوت مرحوم جدمان[1] بود که برای اولین بار آقای خمینی  را دیدم. ایشان پیش حاج‌آقا مرتضی[2] زیاد می‌آمدند. صحنه رفتار ایشان  کاملا در ذهنم هست که با دایی‌ام (حاج آقا مرتضی حائری) می‌رفتند و  می‌آمدند. جلسات فاتحه با وجود ممنوعیت، در خانه ما برقرار بود و  مردم در آنها شرکت می‌کردند. در تمام آن جلسات آقای خمینی هم  شرکت می‌نمودند. من اولین بار آن قامت و آن منش را دیدم و در ذهنم  قیافه آشنا شد.

* * * نقش امام در اصلاح حوزه علمیه قم

در مراحل آغازین تشکیل حوزه در قم حجره‌های مدرسه فیضیه و  دارالشفاء به وسیله درویش‌ها و بعضی خدمه اشغال بود که در آنجا  تریاک می‌کشیدند. یکی از مراحل اصلاح حوزه این بود که آنها را بیرون  کنند. بعضی‌ها خصوصا خدمه، قوم خاصی بودند که مقاومتشان در مقابل  این جور اصلاحات بیشتر بود. معروف است که یکی از آنها از مدرسه  بیرون نرفته است. امام که جزو نخستین مهاجرین به قم بوده‌اند در آن  قضیه دخالت کرده و می‌زنند تو گوش آن فرد، چون ظاهرا اهانت نیز  کرده بود.

* * * درس اخلاق حضرت امام

حاج آقا مرتضی می‌گفت: آقای خمینی وقتی درس اخلاق می‌گفتند،  خودشان به حدی تحت تأثیر قرار می‌گرفتند و آنقدر دست‌شان را بر  زمین فشار می‌دادند که انگشتانش زخم می‌شد. من نیز چند جلسه  شرکت کردم و برایم بسیار آموزنده بود و امام با حالت خاصی آیه آخر  سوره کهف را می‌خواندند.[3]

* * * رفقا و هم‌مباحثه‌ای‌های امام

آقا سید محمد یزدی (معروف به محقق داماد) که با دایی‌ام از همان  اوایل یک حجره‌ای گرفته بودند، چند سال‌ ـ حداقل دو سال ـ با امام  بحث‌های داغی داشتند. امام تا آن طرف مدرسه صدایش می‌آمد. هیچ  وقت به قیافه ایشان نمی‌آمد که این جور اهل داد و فریاد باشند. حدود  دو سال بحث بسیار، بسیار داغ که خودم صدایشان را می‌شنیدم.

امام با دیگران بحث دائم و مرتب و سر ساعت نداشتند؛ ولی با آقای  داماد داشتند. امام با دوستانشان ایام تعطیل و شب‌های رمضان و پنجشنبه  و جمعه در خانه‌ها دوره داشتند. یک روز خانه امام بود، یک روز خانه  دایی من بود، یک روز خانه حاج‌آقا عبدالله آل آقا بود. یک روز خانه  سید احمد زنجانی (پدر آقای شبیری) بود و این چند نفر این دوره را  سال‌ها داشتند. آقایان در آن دوره‌ها بحث می‌کردند و هیچ وقت به باطل  نمی‌گذشت. یادم است مدتی که سر و صدای کسروی در آمده بود، یک  کمی پیش از 1320 و بیشتر آن هم بعد از آن سال بود که اینها جلسه‌ای  داشتند و روی نقاط ضعف کسروی بحث می‌کردند. من جلساتی را که  در خانه دایی من تشکیل می‌شد دیده بودم، در آن جلسات وقت به باطل  نمی‌گذشت، گاهی شوخی‌هایی می‌شد؛ ولی معمولا به بحث‌های مفید  می‌گذشت. امام با حاج‌آقا مرتضی و حاج‌آقا مهدی حائری معاشر دائم  بودند.

* * * تألیف کتاب کشف اسرار

کشف اسرار مطالبی است که حضرت امام در جلساتی با حضور کسانی چون آقا مرتضی و مهدی حائری بحث و نقادی کرده بودند.  محصول آن جلسات این شد که روزی امام اعلام کردند که من تا چند  ماه در جلسات شرکت نخواهم کرد و کتابی را که باید بنویسم شروع  کرده‌ام.

* * * مطایبه‌های امام

روزی در خانه حاج‌آقا مهدی در درکه بودم و آقای خمینی و دایی بزرگم هم تشریف داشتند، اینها گویا از قم آمده بودند. به هر حال شب  آنجا بودیم. صبح پا شدیم رفتیم برای نماز. بعد از نماز سرم را روی سجده گذاشته بودم (امام) آمدند دستشان را روی من گذاشتند و فشار  دادند و گفتند: چرا این‌قدر خودت را اذیت می‌کنی؟! یک قدری پاشو،  بگو، بخند، بازی کن! شوخی‌ها و حرکات امام برای من جالب بود. امام  نقل می‌کردند که یک جایی هست نزدیک خمین که اهل آن محل به حماقت معروفند. از انواع حماقت‌شان این جور می‌گویند که مثلا یک  باغ را هر چهار طرفش دیوار نمی‌گذارند، یک طرفش را دیوار  می‌گذارند! و آن دیوار را در می‌گذاشتند و در را قفل می‌کردند و  خوشمزه‌تر اینکه دزد آن جا به جای اینکه از جاهای بدون دیوار داخل  بشود یا از دیوار بالا می‌رفت یا سعی می‌کرد قفل را بشکند!

* * * امام و آیت‌الله بروجردی

امام در اوایل به منزل آقای بروجردی زیاد می‌رفتند و اصولا در  مهاجرت آیت‌الله بروجردی از بروجرد به قم، مرحوم امام خمینی سهم زیادی داشتند و جدیتی بسیار به کار بردند. در درس ایشان نیز شرکت  می‌کردند اما درس را نمی‌نوشتند. دایی‌ام می‌گفت: ‌آقای خمینی درس‌ها  را نمی‌نویسند و هنوز اعتقادی ندارند. بعد از مدتی گفت که آقای خمینی  به من گفتند که آقای بروجردی خیلی پر است، باید قدرش را دانست و  از من آن چیزهایی را که مربوط به درس‌ها قبلی بود و نوشته بودم،  گرفتند و گفتند‌: من خودم [از این به بعد را] می‌نویسم. خودم از امام  شنیدم که صدها سال است در حوزه‌های علمی این جور فقیهی پیدا
نشده و این کیفیت فقاهت در حوزه‌ها نیامده است.

* * * نگرانی امام از افراد کج‌سلیقه در بیت آیت‌الله بروجردی

یکی از تجار تهران که عمامه هم داشت و خیلی در کار روحانی‌ها  دخالت می‌کرد و گاهی هم کمک‌هایی می‌نمود، مثلا کتاب و ذغال می‌داد  و به طلبه‌ها کمک می‌کرد. شاید بهتر باشد من اسمش را نیاورم؛ ولی  یکی از تجار کتاب‌فروش بود و سلیقه‌های خیلی خاص داشته و از  مقدس‌های تند بود که با بقیه نمی‌خواند. امام خمینی و دایی من خیلی  اظهار نگرانی می‌کردند و از ادامه دخالتش در دستگاه آقای بروجردی  متأسف بودند.

* * * شروع تدریس خارج توسط امام

حدود سال 1328 که من چند سال به درس خارج (درس نهایی  حوزه‌ای) می‌رفتم. اطلاع یافتم امام درس خارج را شروع کرده‌اند، اما   خصوصی است. شروع درس خارج امام خمینی نکته جالبی دارد که فکر  نکنم کسی [آن را] بداند. این از مسائل پشت پرده است. آقای منتظری و آقای مطهری که از فضلای بنام حوزه بودند، پیش  آقای خمینی رفتند و درس خارج گذاشتند. اولین بار بود که آقای خمینی  قبول می‌کردند و تا آن وقت درس سطح می‌گفتند. البته قبل از آقای  خمینی آنها پیش آقا سید محمد داماد رفته و درس خارج گذاشته بودند.  خب ما خوشحال شدیم که آقا سید محمد داماد که از فضلای بزرگ  حوزه بود تدریس خارج را شروع کرده‌اند، دایی من (حاج آقا مهدی) که  هم‌سن این آقایان ـ مطهری و منتظری ـ بود، می‌گفت‌: از درس آقا سید  محمد داماد تعریف می‌کنند که فرصت بحث کردن با او هست و در  بحث مقاوم است و جواب می‌دهد. درس آقایان با او ظاهراً شش ماه یا  یک سال بیشتر نشد اینطور که در ذهنم هست، ‌رها کردند و به درس  آقای خمینی رفتند؛ یعنی آن درس را پیش آقای خمینی گذاشتند که  خیلی هم بد شد. دایی‌ام (حاج آقا مهدی) می‌گفت: از آقای مطهری  پرسیدم این چه کاری بود که کردید؟! او گفت که: سه دلیل: یکی اینکه  اولا امام خوشگل‌تر است! (اینکه شوخی قضیه بود). دیگر اینکه خوش  بیان‌تر است و سوم اینکه خوش آتیه‌تر است. البته مرحوم داماد بعد از  چند مدتی درس خارج را شروع کردند که از دروس مهم حوزه بود. اما  درباره امام از آقای منتظری در مصاحبه‌اش شنیدم که دوره اول درس  خارج امام، اول فقط ایشان بود و آقای مطهری و یکی دو سه نفر آقای  سبحانی هم حضور داشته‌اند و در دوره بود که درس امام اوج گرفت و  شرکت‌کنندگان زیاد شدند.

* * * سبک برخورد امام با دیگران در مسائل عرفانی

یک بار رفتم از امام یک کتابی بگیرم، فهمیده بودم که ایشان یک  شرح دعای سحر دارند که نسخه آن را پیش دایی‌ام (حاج آقا مرتضی)  دیده بودم. امام عصرها می‌نشستند نزدیک محل نماز آقای سید  محمدتقی خوانساری و نماز می‌خواندند که خیلی صحنه جالب و  روحانی بود. پیش ایشان رفتم و گفتم: شرح دعای سحری دارید،  می‌خواهم ببینم. پاسخی فرمودند که آن وقت برایم خیلی سنگین آمد؛  ولی بعدها فکر کردم و دیدم عجب حرفی زدند در عالم دوستی و  تربیت. ایشان فرمودند: نه، وقتش نیست حالا و این مصراع سعدی را  خواندند «باز دارد پیاده را ز سبیل»[4]

این سخن را در سال‌های 1326 یا 1327 که اوایل درس خارج من  بود به من گفتند. مطلب مهم اینکه امام به شدت مطالب داغ عرفانی را  مخفی نگه می‌داشتند. البته کتاب‌هایی چون اربعین حدیث و غیره را که  برای استفاده عموم نوشته بودند مخفی نمی‌کردند. در حالی که درباره  کتاب‌هایی چون مصباح الهدایة، اصلا در حوزه اطلاعی از آن نداشتند و  تنها عده معدودی از آن مطلع بودند. اما ریشه امتناع آن حضرت از طرح مسائل خاص عرفانی این بود که  اینها حقایق بسیار ظریفی است که اگر فهم نشود موجب انحراف خواهد  شد. بنابراین هر کسی را در درس‌های عرفانی خود راه نمی‌دادند و برای  ورود در آن جلسات شرایط دقیقی قائل بودند. تنها دایی من (آیت‌الله  دکتر شیخ مهدی حائری) و یک دو سه نفر دیگر توانسته بودند در آن  کلاس‌ها شرکت کنند، تازه درس عمومی‌شان منظومه بود، فقط منظومه و  آن وقت کتاب‌های داغ مانند: فتوحات و فصوص تنها برای دو سه نفر در  خانه تدریس می‌شد.

امام وقتی مسائل عرفانی را مطرح می‌کردند دیگر در این عالم نبودند،  چنانکه در تفسیر سوره حمد درست مثل حاج‌آقا روح‌الله طلبه شده  بودند. الله اکبر، الله اکبر خلوص محض بودند؛ ولی خب نگذاشتند که  ادامه پیدا کند، شاید هم مصلحت نبود، حظ کردم از آن صحنه. امام، اعتقاد داشتند غالب بشر در درک حقایق عرفانی ناتوانند و به  این دلیل آن حقایق را مطرح نمی‌کردند. البته افراد خاصی هستند که این  توانایی را دارند، این ذوق به همه داده نشده است.

* * * عنایت و گذشت حضرت امام نسبت به اینجانب

من با دختر مرحوم آیت‌الله سید محی‌الدین ‏طالقانی که از فضلای قم بود و با خانواده ما آشنایی داشت در سال 1338 ازدواج کردم. من  نمی‌دانستم که امام با آقای حاج سید محی‌الدین ‏ارتباط نزدیک دارند.  سید از امام خواسته بود که حتما یک طرف عقد را داشته باشند.  من در حالی که لباسم را تغییر داده بودم در جلسه عقد وارد شدم.  دیدم امام آن جا نشسته‌اند و اصلا سرشان را بلند نکردند و با من حتی  سلام و علیک و احوالپرسی هم ننمودند.

امام از اینکه از کسوت روحانیت خارج شده و از قم به تهران رفته  بودم، اوقاتشان تلخ بود. آقای دوانی برای من نقل کردند که من به خاطر  تولد پسرم ولیمه داده بودم که حاج‌آقا روح‌الله خمینی هم به عنوان مهمان  در آن مجلس حضور یافته و منتظر شخصی بودند. نزدیکی‌های ظهر آن  فرد آمد و گفت: من خودم دیدم که حائری لباسش را عوض کرده است.  امام از این خبر ناراحت شدند.

البته آن حضرت پس از انقلاب با عنایت و لطف فراوان نسبت به اینجانب  ابراز محبت فرمودند. به طوری که یک‌ بار شهید مطهری چند روز پس از  پیروزی انقلاب اسلامی به من گفتند: پریروز در خدمت امام بودم که یک  نامه‌ای از طرف گروهی از مدیرکل‌های مجلس آوردند که آنها نگران حقوق  ماهیانه خود بودند. امام فرمودند: مگر حائری آن جا نیست؟! بگویید به این  مسائل رسیدگی نماید و کتابخانه را هم در اختیار او بگذارید.

با شنیدن این خبر خیالم راحت شد که کدورت امام نسبت به من از  بین رفته است. این برنامه در اول انقلاب اتفاق افتاد البته من رویم نشد  که به دیدار امام بروم که آن حضرت پیغامی مع‌الواسطه به وسیله آقای  مهدوی کنی برایم فرستادند که: آنجا نشستی چه کنی؟ به او بگویید به  قم بیاید، او خودش یک آیت‌الله است. با این همه من شرمنده بودم و  خیلی مشکلات داشتم.

منبع: امام به روایت دانشوران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، صص 92-100

پیوست ها:

[1]. آیت‌الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری (وفات 10 بهمن 1315). [2]. آیت‌الله حاج‌آقا مرتضی حائری فرزند شیخ عبدالکریم حائری. [3]. قل انَّما انا بشر مثلکم یْوحی الی انما الهْکم اله واحد فمن کان یرجوا لِقاءَ ربه فلیعمل عملاً صالحاً‌ و لا یشرک بعبادة ربّه احداً. بگو: من هم مثل شما بشری هستم (ولی) به من وحی می‌شود که خدای شما خدایی یگانه است. پس هر کس به لقای پروردگار خود امید دارد باید به کار شایسته بپردازد و هیچ کس را در پرستش پروردگارش  شریک نسازد. (سوره کهف آیه 110). [4]. مصراع دوم این بیت است یک قطعه مثنوی در دیباچه گلستان: خواب نوشین بامداد رحیل/ باز دارد پیاده را ز سبیل

. انتهای پیام /*