پرتال امام خمینی(س)-مصطفی سلیمانی:  در امثال و حکم عربی شهرت دارد که «کلام الملوک، ملوک الکلام‏»، این سخنی به غایت‏ حکیمانه است، نهج‏البلاغه مولا امیرالمؤمنین که الحق «اخ القرآن‏» نام گرفته نیز مصداق عالی این سخن حکمت ‏آمیز است، زیرا از زبان و قلم بزرگ مردی تراویده که در جهان سخنوری یگانه بوده، کلامش سرآمد کلام‏ هاست، از همین روی درباره این اثر جاودانه گفته ‏اند «فوق کلام المخلوق و دون کلام الخالق‏».

همچنین نظر امام خمینی پیرامون نهج البلاغه اینگونه بود که: «ما مفتخریم که کتاب نهج‏ البلاغه‏ که بعد از قرآن، بزرگترین دستور زندگی مادی و معنوی و بالاترین کتاب رهایی بخش بشر است و دستورات معنوی و حکومتی آن بالاترین راه نجات است، از امام معصوم ماست‏.»[وصیت نامه الهی و سیاسی]

اما برای بعضی از گذشتگان به خاطر برخی از شبهات دشوار بوده است که بپذیرند نهج البلاغه نمونه ای از کلام علی علیه السلام و نموداری است از خط مشی کلی او در دین و سیاست و اداره مملکت، و برنامه ای که وی می خواست در زمان خلافت خود آن را به اجرا درآورد. و از این جهت آن را آماج تیرهای شک و تردید کرده اند، و پنداشته اند که «نهج البلاغه از سخنان علی علیه السلام نیست بلکه سید رضی که آن را جمع کرده، خود ساخته و به آن نسبت داده است.»[وفیات الاعیان ابن خلکان، ج3، ص3]

 شبهات وارده و جواب های  داده شده:

به هر صورت در این نوشته به تناسب امکان، مجال سخن را می گستریم و به برخی از شبهاتی را که در این مسأله مطرح شده است، عیناً و به ایجاز می آوریم، و به جواب های گفته شده توسط بزرگان می پردازیم:

 شبهه «انتساب بعضی از جمل، به اشخاص دیگر»

انتساب پاره ای از جملات نهج البلاغه به اشخاص دیگر بوسیله بعضی از کتب و مأخذ قدیمی.

پاسخ شبهه:

اینکه در پاره ای از مراجع و مأخذ ادبی جمله ای چند از نهج البلاغه علی علیه السلام به دیگری نسبت داده شده است هرگز نسبت کل نهج البلاغه را به ان حضرت نفی، و جعلی بودن اسناد آن را اثبات نمی کند، زیرا این معنی درباره بعضی از احادیث نبوی و تعدادی از سخنان صحابه نیز صادق است. چنانکه نمونه ای از این پیش آمد را در شعر بسیاری از شعرای قدیم عرب می بینیم.

و از این گذشته اگر حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و اله یا یک بیت شعر از شاعری، در کتابی به کسان دیگری نسبت داده شود هرگز نمی توان نتیجه گرفت که همه احادیث نبوی در معرض شک و اشکالند یا نسبت دیوان آن شاعر، به او مردود است. اصل سخن این است ولی باید توجه داشت، حملاتی که اینجا و آنجا، از جانب امویان و بعضی از خلفای عباسی، نسبت به شخصیت، فضایل و مناقب، سخنان، و چگونگی زندگی علی علیه السلام می شد، بسیاری را وادار کرده بود که آنچه از علی علیه السلام می دانند کتمان کنند و در بسیاری از مواقع به کلام او علیه السلام استشهاد نمایند بدون اینکه به صراحت نام وی را برزبان آرند.

و اصولا وقتی خلیفه -یعنی زمامدار مطلق العنان وقت-اعلان می کند: «هر کس از ابوتراب به نیکی یاد کند خونش ریختنی است.»

براین اینکه سخن علی علیه السلام آشکارا نقل شود، مجالی می ماند؟ اگر جواب منفی باشد-که بی تردید چنین است .چگونه محمود محمد شاکر از اینکه در کتاب قاسم بن سلام، کلام منقول از علی علیه السلام یک چهارم سخنان عمر است، اظهار شگفتی می کند؟ و آیا این کار قاسم بن سلام دیلی شک در نهج البلاغه است؟

شبهه «تعریض»

تعریض به اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و اله در نهج البلاغه، که این سخنان با مقام امام و خُلق و خوی و بزرگواری وی تناسبی ندارد.

پاسخ شبهه:

«صحبت» در لغت، معنایی بیشتراز همنشینی و همزمانی ندارد و هرگز برای دو مصاحب هماهنگی و اتفاق در رأی و عقیده را اثبات نمی کند. خدای متعال در قرآن کریم می فرماید: «قَالَ لَهُ صاحِبُهُ وَهُوَ یُحاوِرُهُ أَکَفَرْتَ بالَّذِی خَلَقَکَ؟»[کهف: 37] همنشینش در مقام گفتگو و پند و اندرز به او گفت: آیا به آنکه تو را آفرید کافر شدی؟

یا در خطاب به کفار مکه می فرماید: «مَا بِصَاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّةٍ»[سباء: 46] صاحب شما مجنون نیست.

و شواهد دیگری از آیات قرآنی و حدیث و شعر که ما به علت پرهیز از طول کلام از ذکر آن خودداری می کنیم.

از اینجا دانسته می شود که اگر کسی با رسول خدا صلی اله علیه و اله همزمان و همنشین باشد، اگر چه اطلاق «الصاحب = همنشین» هم براو درست آید، بمجرد این همزمانی و همشینی نمی توان او را به ایمان و تقوی و ورع و وثاقت متصف دانست، بلکه بی شک باید تمام زندگی او را از هر جهت بررسی کرد تا آشکار شود که آن صحابی در رفتار و دیانت، و تعهد و مسئولیت تا چه درجه ای استحقاق دارد و در چه میزانی از تقوا ووثاقت و تزکیه حقیقی قرار گرفته است.

برای دقت در شناخت صحابه رسول صلی الله علیه و اله کافی است که آنچه را «بخاری» از پیامبر اکرم نقل کرده است در اینجا بیاوریم، رسول خدا فرمود: «گروهی از شما برای شفاعت به سوی من خواهند آمد و در حالی که در برابر من برخود می لرزند، برآن می شوم که از آنان شفاعت کنم و می گویم: «خدایا اینان از اصحاب منند.» ندا می رسد: «نمی دانی بعد از تو چه کردند.»

و در حدیث دیگری، می گویم: «اینان امت منند.» ندا می رسد: «نمی دانی که آنان چگونه به گذشته باز پس گشتند.»

و در حدیث سوم گفته می شود: «آنچه را که آنان بعد از تو تغییر دادند نمی دانی.» و من می گویم: «از رحمت حق دور باد کسی که بعد از من آیین حق را تبدیل کند».

در سنن «ابن ماجه» آمد است: رسول خدا صلی الله علیه و اله فرمود: «لعنت بر شما یا وای برشما باد اگر بعد از من به کفر بازگردید که در آن حال خون بعضی از شما به دست برخی دیگر ریخته خواهد شد.»[سنن ابن ماجه، ج2، ص1300]

در چنین حالی همه صحابه رسول پاک و منزه نیستند و همه آنان چنان ساحتی ندارند که جای ایراد و اشکالی برآن نباشد و از این رو هرگز منعی ندارد اگر علی علیه السلام کسی را که در خور ملامت و نکوهش است، به عیب و مذمت یاد کند. مخصوصاً کسانی را که بر وی خروج کردند و علناً با او بر سرجنگ شدند و به هر وسیله ای که ممکن بود در صدد قتل و ریختن خون او برآمدند.

بدین سبب اگر آنحضرت، ناسزاواری را نکوهید، و به مذمت گرفته باشد، چنان نیست که گفته شود: «صدور این سخنان از زبان شخصیتی مانند علی، با آن درجه از دین و علم و تقوی شایسته نیست»، چنانکه محمود محمد شاکر می پندارد. یا چنان نیست که انکار آن لازم باشد «تا از تنزل مقام علی به چنان سطحی جلوگیری شود.» چنانکه دکتر شفیع السید ادعا دارد.

و آیا اصولا مذمت و محکوم کردن ناکثین و قاسطین، و سرزنش و ملامت مارقین و منحرفین کاری بر خلاف تقوی و احکام دین است؟

اگر مذمت این نابخردان برخلاف تقوی و دین نیست، پس سرزنش آنان و نظایرشان را دور از شأن امام نمی توان دانست، و اگر چنین سخنی در نهج البلاغه آمده باشد، نمی توان نسبت آن را به علی علیه السلام مورد تردید و شک قرارداد.

خاصه اینکه آن حضرت یاران وفادار و ثابت قدم پیامبر را به نیکوترین تعبیرها می ستاید و در فراق آن صاحبدلان، در دمندانه می نالند.

بدلیل اینکه «الّذین تَلَوُا القرآن فأحکموه، و تدبّروا الفرضَ فأقاموه، أحیوُا السُّنَّهَ و أماتوا البدعه.»[نهج البلاغه، ج1، ص344] آنان قرآن را خواندند و با عمل خود بدان قوت بخشیدند ، درباره فرایض اندیشیدند و برپای داشتند، و در احیای سنت های الهی کوشیدند و در از بین بردن بدعت ها پای فشردند.

آری این همان راه پردردسر و اعجاب انگیزی بود که علی علیه السلام در طول حیات خود به پای اخلاص پیمود: پیوسته سخن بحق و صداقت گفت، شایسته مدح را ستود، در خور مذمت را به بدی یاد کرد. و در هیچ گوشه ای از کارهای خود جایی برای حرف خرده گیران باقی نگذاشت.

شبه «علم به غیب»

وجود عباراتی در نهج البلاغه که گاهی خواننده در آنها ادعاهای علی علیه السلام را از آگاهی به غیب             می بیند و این معنایی است که باید شأن علی علیه السلام برتر از آن دانسته شود، زیرا که علم به غیب از خصایص بزرگ نبوت است و کسی جز پیامبر صلی الله علیه و اله را نمی رسد که دست ادعا به سوی آن دراز کند.

پاسخ شبهه:

علی علیه السلام در ضمن خطابه ای که در بصره ایراد می فرمود از جنگهای آینده و هجوم مهاجمین خبر می داد یکی از یارانش گفت: یا امیرالمؤمنین آیا خداوند به تو از علم غیب خود بهره ای عطا فرموده است؟

علی علی السلام در جواب آن مرد که از قبیله کلب بود خندید و گفت: «ای برادر کلبی! این که من گفتم، علم غیب نیست بلکه دانشی آموختنی است که از صاحب آن باید آموخت... این علم را خداوند به پیامبرش و آن بزرگوار به من تعلیم داد و دعا کرد که سینه من حافظ آن باشد.»[نهج البلاغه، ج1، ص246-245]

و این است عقیده ما در باب علم غیب امامان علیه السلام: علمی که از صاحب آن آموخته اند، و این صاحب علم، پیامبر خدا صلی الله علیه و اله است.

این معنی با آنچه شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان از ابن المغیره نقل کرده است، تأیید می شود.

وی می گوید: «من و یحیی بن عبدالله بن الحسن در حضور ابی الحسن امام، موسی بن جعفر علیه السلام، بودیم. یحیی به آن حضرت گفت: فدایت شوم! عده ای می گویند که شما از غیب آگاهید. فرمود: سبحان الله... بخدا نمی دانم مگر آنچه از رسول خدا صلی الله علیه و اله به من رسیده است.»[امالی شیخ مفید، ص13]

از سخنان علی و فرزندش موسی بن جعفر علیه السلام، حقیقت معنای علم غیبی که در سخنان ائمه وارد شده است روشن و دریافته می شود، اما عباس محمود العقاد، که این معنی براو پوشیده است واز معنی سخن امام درنهج البلاغه نیز آگاهی ندارد، بی مطالعه وشتاب زده می گویند: «اخباری که در نهج البلاغه به پیش بینی واقعه حجاج، فتنه زنج وهجوم مغول و تاتار و غیره، اشاره دارد، عموماً مطالبی دخیل و از مسائلی است که نسخه نویسان سالها پس از وقوع این حوادث، به اصل کتاب افزوده اند.»[عبقریه الامام، ص141-140]

و این از اشکالات خنده داری است!

زیرا وقتی ایشان می پندارد آنچه درباره حمله مغول و تاتار، در نهج البلاغه آمده از مطالب دخیل و از سخنانی است که نساخ بدان افزوده اند، توجه ندارد که در حال حاضر، در کتابخانه های جهان نسخ خطی[مانند نسخه موجود در کتابخانه شخصی استاد محمد محیط طباطبایی در تهران، به تاریخ کتاب512هجری و نسخه مدرسه فاضل خان مشهد به تاریخ کتابت544 و نسخه کتابخانه المتحف العراقی در بغداد بتاریخ کتابت565 و نسخه کتابخانه آقای یزدی در نجف اشرف به تاریخ کتابت631هجری] بسیاری از نهج البلاغه موجود است که پیش از عصر مغول و اشغال بغداد کتابت شده است و متن آنها عیناً همان است که ابن ابی الحدید شرح خود را براساس آن نوشته و کتابت آن به دست و قلم شریف رضی بوده[شرح نهج البلاغه، ج12، ص3] است. و ای عجبا چه کسی این مطالب را به نهج البلاغه درآمیخته و یا کدام ناسخی برآن افزوده است؟ و آیا چنان است که نسبت علم غیب به جاعلان و ناسخان از نسبت آن به علی پذیرفتنی تر باشد؟

شبهه «وصف های دقیق»

توصیف های دقیق، چنانکه در خطبه های مربوط به وصف «خفاش» و «طاووس» و «مورچه» و«ملخ» بکار رفته است. ما نمونه ای برای اینگونه توصیف ها در گفته های بزرگان صدر اسلام نمی یابیم. این چنین وصف های دقیق از آثار ترجمه کتب یونانی و ایرانی و نیتجه تأثر عرب از آن، و خود به خود از نظر زمانی پس از عصر زندگی امام است.

پاسخ شبهه:

وصف دقیق از هر چیزی حاصل تأمل دقیق در آن چیز است. در هر سخنی هر چه اندیشه، عمیق تر و دقیق تر و توصیف، همه جانبه تر و کامل تر باشد، می توان نتیجه گرفت که نویسنده یا گوینده، از تیزهوشی و فراست، و نبوغ و عظمت شگفت انگیزتری برخوردار بوده است. اصولا همه افرادی که عمل در طول حیات خود آنها را، بعنوان عالم و دانشمند، شناخته است، بزرگانی هستند که نبوغشان برتأمل در اشیاء، در شناخت ذات، و کشف حقیقت مجهول آنها استوار است و به مدد همین استعداد، امکان می یابند به توصیف حقایق پیچیده و اعماق کشف ناشده امور و اشیایی بپردازند که آدمی چیزی از آنها را نمی شناسد.

من هرگز گمان نمی کنم کسی دقت وصف، نهایت کنجکاوی، قدرت کشف اسرار پوشیده و ناشناخته احدی از دانشمندان بزرگ را انکار کند و ناپسند شمارد. اما چرا برای دکتر احمد امین[فجر الاسلام، ص149] و همنوایان او پذیرفتنی نیست که علی علیه السلام از ملخ با توصیفی دقیق سخن گوید، یا از مورچه وصفی عمیق کند؟ این خود مسأله ای در خور تأمل است.

حتی بعضی از غفلت زدگان خطبه ای را که در آن، علی علیه السلام به وصف طاووس پرداخته است، از او نمی دانند به این دلیل که در مدینه طاووس نبوده است، باید گفت که «آن روزها انواع میوه ها و محصولات گوناگون، بعنوان مالیات، به کوفه آورده می شد و هدایای پادشاهان از سراسر جهان بدان سو روان بود.»[شرح نهج البلاغه، ج9، ص270]

و از این رو آن حضرت طاووس را در کوفه دیده و در خلقت آن بدقت اندیشیده، و دقیق تر از هر عالم هوشمند و نابغه تیزبینی به مطالعه آن پرداخته بود. و آنچه در نهج البلاغه می بینیم، حاصل همان دقت نظرها و تیزبینی ها است. در خلال این خطبه است که به مطالعه کنجکاوانه و مثبتی برمشاهده عمیق و رؤیت دقیق اشاره می فرماید و حتی می گوید: «احیلک من ذلک علی معاینة»[نهج البلاغه، ج1، ص307-306] دیدن طاووس را به شما سفارش می کنم. و اما شاید در همه این موارد گناه علی این است که دقت نظر او از تمام مردم روزگارش بیشتر بود و دریغا که این هنر، گناهی بزرگ است!

شبهه «طولِ خطبه ها»

طولانی بودن بعضی از خطبه ها ، مانند خطبه «قاصعه» و «اشباح» و نیز بعضی از نامه ها مانند عهدنامه ای که حضرت هنگام نصب مالک اشتر به ولایت شام، خطاب به وی نوشته است. و این کار برخلاف روش مألوف بلیغان آن روز از صحابه و دیگران می باشد.

پاسخ شبهه:

بلندی و کوتاهی خطبه، نامه و عهدنامه به موقعیت کلام بستگی تام دارد.

علمای سخن در باب بلاغت گفته اند: بلاغت عبارت از مطالبقت مقال با مقتضای حال است. اگر شرایط و موقعیت، طول کلام را اقتضا نماید، سخنور بلیغ باید گفتار خود را طولانی کند و نیز در وقت دیگری که موقعیت، کوتاهی سخن را بطلبد باید برکم گویی بسنده نماید. از همین رو «سحبان وائل»- کسی که درعرب به بلاغت مشهور است- وقتی در مجلس معاویه، مقتضی را موجود می بیند، قیام می کند و از پایان نماز ظهر تا هنگام نماز عصر به ایراد خطبه می پردازد[سرح العیون، ص8] بی آنکه کسی از حاضران، سخن او را برخلاف قواعد بلاغت و اصول سخنگویی بداند.

بسیاری از نویسندگان و از جمله دکتر زکی مبارک، به این شبهه پاسخ گفته اند، نامبرده می گوید: «در گذشته غالباً اطناب(طولانی سخن گفتن) و ایجاز(کوتاه سخن گفتن) کلام به موقعیت و مقتضای حال بستگی داشت، نویسنده گاهی به ایجاز می نوشت و گاهی سخن را به اطناب می کشاند. تنها معیار و مشخص کاتب در این باب، شرایطی بود که او را به نوشتن واداشته بود.

البته در میان نویسندگان کسانی هم بودند که پیوسته کلامشان به ایجاز بود، اما به هر حال در این امر هیچ اصل و قاعده ای جز رعایت توافق و تناسب با مقتضای حال متبع نبود و شرایط و موقعیت حکم می کرد که چه مقالی در خور ایجاز و چه مقامی سزاوار اطناب است.

سحبان وائل که به طول سخن نامبرده است، کسی بود که گاهی خطابه اش تا نیمه ای از روز هم به طول می انجامید. در صورتی که از او خطابه های کوتاه و موجزی هم نقل شده است.»

«نوشته ها، خطبه ها، وصایا و نامه های علی علیه السلام نیز به همین شیوه است. او وقتی برای یکی از فرماندارن خود پیمان نامه ای می نویسد، و می خواهد مسائلی را که رعایت آنها را برای فرماندار خود فرض می داند، بیان دارد، به جانب اطناب می گراید و هنگامی که در مسأله خاصی برای یکی از نزدیکان خویش مطلبی می نویسد که در آن، موقعیت طول سخن را اقتضا نمی کند، به ایجاز می کوشد.»[النثر الفنی، ج1، ص59-58]

 شبهه «سجع و آرایشهای لفظی»

وجود سجع و موازنه و دیگر آرایشهای لفظی و معنوی که ادب عربی، بعد از عصر امام با آن آشنا شده است.

پاسخ شبهه:

آوردن آرایش ها و صنایع لفظی مانند سجع و مزدوج، امری نیست که برای سخنوران و سخن شناسان زمان علی علیه السلام ناآشنا دانسته شود، چنانکه دکتر احمد امین می پندارد.[فجر الاسلام، ص149] وجود قرآن کریم برای اثبات این مدعا کافی است. اما برای کسی مانند علی که شاگرد مکتب قرآن است، چه چیزی شایسته تر و سزاوارتر از اینکه از قرآن، حتی در اسلوب کلام و تعبیر، و ساخت و بافت سخن پیروی کند؟ علاوه براین محدثان و مورخان، سخنان مسجع و مزدوج بسیاری از کلام نبوی[شرح نهج البلاغه، ج1، ص130-128] و بعضی از یاران رسول خدا صلی الله علیه و اله نقل کرده اند ولی دلالت اصیل و مطمئن قرآن شریف ما را از همه بی نیاز می کند و چنانچه آنان در کلام خود به چنان مسائلی توجه کرده باشند روشن است که بی تردید تحت تأثیر جاذبه قرآن و کلام الهی بوده اند.

دکتر زکی مبار ک در این باره می گوید: «به نظر ما «توحیدی» کسی است که حدیث سقیفه را ابداع کرده است و این معنی را می داند که از قول صحابه با کلامی مسجع سخن می گوید، زیرا که او گفتار آنان را با همان سبک می شناسد.»[النثر الفنی، ج1، ص69]

بدین ترتیب می بینیم که سخن آراسته به سجع، در زمان حیا ت علی علیه السلام غیرمألوف و ناآشنا نبوده است و لذا در صحت انتساب سخنانی، با این نوع آرایش ها و صنایع به پیامبر صلی الله علیه و اله و صحابه و معاصرینش، هرگز جای شکی وجود ندارد.

 شبهه «زُهد و یاد مرگ»

سخنان بسیاری در نهج البلاغه که در باب زهد، و یاد مرگ گفته شده و این معنی از سویی نتیجه برخورد مسلمین با مسیحیان، و از سوی دیگر حاصل تأثر از صوفیه است که این هر دو را ثمره روزهای بعد از علی علیه السلام باید دانست.

پاسخ شبهه:

احوال و اوضاع متحولی که در صدر اسلام همه جهان را یکباره به روی مسلمانان گشود، متأسفانه عدالتی که توزیع ثروت و تدبیر معاش عمومی را به مقتضای قسط و برابری اسلامی تحقق بخشد، به همراه خود نداشت، در اثر این واقعه، به علت وجود نظام خاص اقتصادی، توزیع غیر عادلانه ثروت و گردآمدن وحشتناک آن برمال اندوزان و سودپرستان، برای اکثریت مردم فقر و بدبختی روز افزون و مرگ زایی به بار آمد.(امام همزمان با این شرایط، امر خلافت را به دست گرفت).

اما آنچه آن حضرت را وا می داشت که این گونه در امر پارسایی و زهد [که به آن اشاره شده است] پافشاری و تأکید کند، این اصل بود که می خواست فاجعه عجیب سرمایه داری و بلای بزرگ زندگی طبقاتی تخفیفی پدید آورد.

آنچه سخن ما را تأیید می کند این است که می بینیم وقتی افرادی از یاران علی علیه السلام به راستی لباس زهد می پوشند و از دنیا بیزاری می جویند و او می داند که دوستی دنیا و زر و زیور آن، پرده چشم آنان نخواهد شد، آنها را در زهد بیش از حد، ملامت می کند. مانند آن روزی که می شنود عاصم بن زیاد حارثی لباس ژنده ای پوشیده و از اهل دنیا کناره گیری کرده است، و به او می فرماید: «یا عدی نفسه! لقد استهام بک الخبیث! اما رحمت اهلک و ولدک اتری الله احل لک الطیبات و هو یکره ان تأخذها؟»

ای دشمن جان خود! شیطان ترا به سرگردانی کشیده است. آیا به زن و فرزندت رحم نمی کنی که از قیام به ادای حقوق آنان چشم پوشیده ای؟آیا می پنداری خداوند طیبات را برای تو حلال کرده است ولی نمی پسندد که تو از آن برخوردار باشی؟

عاصم گفت:«یا امیرالمؤمنین این کار را از تو آموختم که لباس زیر و خشن می پوشی و غذای ساده و نان خشک می خوری.»

علی علیه السلام گفت: «و یحک انی لست کأنت، ان الله فرض علی ائمة العدل ان یقدروا انفسهم بضعفة الناس کی لا یتبغ بالفقیر فقره.»

وای برتو مانند تو نیستم، زیرا خداوند به رهبران عادل فرض کرده است که زندگی خود را در سطح معاش تهیدستان قرار دهند تا ناداری، آنان را به پریشانی نیندازد و درد تهیدستی آنها را نشوراند.[شرح نهج البلاغه، ج1، ص422]

بنابراین علی علیه السلام با زهد خویش نمی خواست برای زندگی مردم رسم و راه و آئینی وضع کند، بلکه برآن بود که هر چه بهتر، تعهد و مسئولیت رهبری خود را جامه عمل پوشاند این نکته را آن حضرت سلام الله علیه [در نامه ای که برای عثمان بن حنیف، که از جانب وی والی بصره بود] به تفصیل شرح فرموده است.

باز می بینم هنگامی که علی علیه السلام صفات اهل تقوی را برمی شمارد، آنها را کسانی نمی داند که به زهد و تصوف و محرومیت از مواهب و نعمت های حلال زندگی در دنیا موصوف باشند، وقتی تأکید می فرماید:

«ان المتقین ذهبوا بعاجل الدنیا و آجل الاخرة، فشارکوا اهل الدنیا فی دنیاهم، و لم یشارکهم اهل الدنیا فی آخرتهم، سکنوا الدنیا بافضل ما سکنت و اکلوا بافضل ما اکلت، فحظوا من الدنیا بمحاظی به المترفون...ثم انقلبوا عنها بالزاد المبلغ و المتجر الرابح».

اهل تقوی و انسانهای نیکوکار از نعمت های زودگذر دنیا و از موهبت های آینده آخرت بهره می برند بدین ترتیب که آنان در برخورداری از دنیا با دنیا داران همراه می شوند، ولی دنیا پرستان از ذخائر اخروی بی نصیب می مانند. آنان در بهترین جا سکونت می گزینند و از بهترین خوردنی ها می خورند، بنابراین همانند خوشگذرانان از نعمت های دنیا بهره مند می گردند...و سرانجام با توشه ای کافی و بهره ای وافی از دنیا در             می گذرند.»[نهج البلاغه، ج2، ص28-27]

 حاصل سخن اینکه

«نهج البلاغه، چون خورشیدی تابان، پیوسته در سینه روزگار خواهد درخشید و راه هدایت را به جویندگان راستین حق خواهد نمود، و جان و دل تشنگان حقیقت را سیراب خواهد کرد. و هرگز غبار مه و تیرگی ابر، هر چه انبوه و دامن گسترده تر گردد، خورشید تابنده را از چشم های جوینده پنهان نتواند ساخت. و راست گفت خداوند بزرگ که فرمود: «اما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض».

اما کف بزودی نابود می شود و اما آنچه به خیر و منفعت مردم است در روی زمین باقی خواهد ماند.[رعد: 17]

منبع: حریم امام، شماره 116

. انتهای پیام /*