زندگانى خود بیان یا خودنوشت بهترین راهکار براى دستیابى به اطلاعات مستند و به دور از تحریف دربارۀ هر فردى است. به همین دلیل، در پى این مقصد سعى شده است از لابه لاى سخنان امام خمینى که به مناسبتهاى گونه گون ایراد شده است بخشهایى از ابعاد زندگانى این شخصیت مورد نظر از زبان خود ایشان ارائه شود تا پژوهشگران با ویژگیهاى فکرى و شخصیتى ایشان از نزدیک آشنا شوند، بدیهى است که وصف و تبیین این بزرگمرد از سرگذشت خویش نه تنها تصویرى زنده و گویا از نحوۀ تکوین شخصیت و اندیشه هاى ایشان ارائه مى کند، بلکه پیوندى عمیق و ناگسستنى با تاریخ معاصر داشته، و دورنمایى از رخدادهاى سیاسى  اجتماعى زمان ایشان را نیز ترسیم مى نماید.

کودکى و نوجوانى

 آیت اللّه  العظمى سیدروح اللّه  مصطفوى، مشهور به امام خمینى در بیستم جمادى الثانى 1320 ه .ق. مطابق با اول مهر ماه 1281 ه .ش. در شهرستان خمین از توابع استان مرکزى پاى بر خاکدان طبیعت نهاد. دوران کودکى و نوجوانى امام، همزمان بود با بحرانهاى ناشى از ضعف قدرت مرکزى حکومت، جنگ جهانى اول، نفوذ و سیطرۀ بیگانگان و در نتیجه فقر و هلاکت مردم؛ امام اوضاع سیاسى  اجتماعى آن دوران را چنین ترسیم مى کند:

 مزاحمتهاى خوانین و اشرار

«من یادم است بچه بودم که حکومت خمین یک نفر از خانها را گرفته بود. بعد از دو ـ سه شب، سه  چهار شب ریختند خانها و حکومت را گرفتند و حبسى خودشان را بیرون آوردند و حکومت را به اسیرى بردند، و احدى از مردم هیچ، همچو نبود که چرا بگوید، خوشحال هم بودند، شاید بعضیشان منزل حکومت هم آمدند تتمه را غارت کردند. من شاهد قضیه بودم که آن خانه اى که حکومت را از آن بردند. من بچه بودم پشت یک درى ایستاده بودم و نگاه مى کردم به وضع آنها، که آنها حمله کرده بودند».[1]

امام هیچ گاه از کنار رویدادهاى اطراف خود بى تفاوت گذر نمى کرد و از هر آنچه که موجب خوارى و ذلت بود، بیزارى مى جست، از این رو امام با مسائل سیاسى، دردها و رنجهاى ملت خود آشنایى کامل داشت و از همان اوان جوانى مرد عمل و حضور در میدانهاى نبرد با ظلم و ستمگرى بود. امام از حضور خود در میدان رزم مى گوید:

«من از بچگى در جنگ بودم، تا حالا نگفتم. ما مورد هجوم «زلقّى»ها بودیم، مورد هجوم «رجبعلى»ها بودیم و خودمان تفنگ داشتیم. و من در عین حالى که تقریباً اوایل شاید بلوغم بود، بچه بودم، دور این سنگرهایى که بسته بودند در محل ما، و اینها مى خواستند هجوم کنند و غارت کنند، آنجا مى رفتیم سنگرها را سرکشى مى کردیم».[2]

«شاید شما هیچ کدامتان یادتان نباشد، همه این شلوغیها که حالا مى بینید بود. ما شاهدش بودیم. ما در همان محلى که بودیم، یعنى خمین که بودیم سنگربندى مى کردیم. من هم تفنگ داشتم، منتها من بچه بودم به اندازۀ بچگى ام. بچه شانزده، هفده ساله. ما تفنگ دستمان بود. تعلم تفنگ هم مى کردیم. من بلدم الان تفنگ اندازى را. این اخوى ما بزرگتر از ما بود. ایشان تفنگ انداز است. منتها حالا پیرمرد است. ما سنگر مى رفتیم و با این اشرارىکه بودند و  حمله مى کردند و مى خواستند بگیرند و چپاول بکنند. هرج و مرج بود. دیگر دولت مرکزى قدرت نداشت. و هرج و مرج بود. قبل از این رضاخان بود. هرج و مرج و دولت مرکزى هم بدون قدرت».[3]

حوادث جنگهاى جهانى

 موقعیت حساس جغرافیایى سرزمین ایران سبب شده بود تا این کشور در جنگهاى جهانى پل ارتباطى نیروهاى متفقین و محل تاخت و تاز آنان شود. امام خمینى ناظر پى آمدهاى دردناک ناشى از این جنگها بود، خاطرات امام خمینى درباره این رخدادها مبیّن هوشیارى، حساسیت، تأمل و دقت ایشان در پیگیرىسیاستگذاریهاى بیگانگان در ایران است، افزون بر این از غمناکى امام حکایت مى کند که چگونه از سستى و ناپایدارى دولتمردان ایران در برابر هجوم بیگانگان رنج برده و فقر و هلاکت مردم بر وى گران آمده است، امام شرایط آن دوران را چنین گزارش مى کند:

«گفته مى شود که خروس، هم در عزا و هم در عروسى ذبح مى شود، ملتهاى ضعیف هم اینطورند. من هر دو جنگ بین المللى را یادم هست».[4] «من تاریخى براى شما بگویم که گمان ندارم هیچ یک از شما در آن وقت بوده باشید و آن مسائل را از نزدیک لمس کرده باشید: وقتى که ارتش انگلستان و شوروى ـ روسیه آن وقت ـ جنگ داشتند با آلمان و طرفدارهاى او، قبلاً به دستور آنها در ایران راهها را ساختند و خط آهن کشیدند، براى اینکه تجهیزات آنها عبور کند از اینجا، و بعد در یک ساعتى، از ارتش روسیه و ارتش انگلستان هجوم کردند به ایران».[5]

«من خودم شاهد این بودم از سرحدّات، وقتى که این اجنبیها وارد شدند در تهران، صاحب منصبها گذاشتند و فرار کردند؛ یعنى، تمام پادگانها را رها کردند، سربازها را من مى دیدم که توى کوچه ها، توى خیابان، سرِخود دارند مى گردند و حتى چیزى هم که بخورند نداشتند. یک شترى عبور مى کرد، قافلۀ شترهایى عبور مى کردند، مثل اینکه خربزه بود، اینها که مى افتاد از رویشان اینها حمله مى کردند، که بخورند و صاحب منصبهایشان بارهایشان را بستند و فرار کردند».[6]

«در آن سالى که متفقین آمدند به ایران، من خوب یاد دارم کهدر قم که ما بودیم، تقریباً تمام دکانهاى نانوایى بسته شده بود و قحطى وجود پیدا کرده بود، حتى یک روز، که اواخر امور بود، من با یک بچه اى که همراهم بود داشتیم مى رفتیم، یک دفعه این بچه به من گفت آى نون! که نان را مدتها بود، نان سنگک را ندیده بود».[7]

 حاکمیت خاندان پهلوى

 دوران حاکمیت پهلوى ها برگ دیگرى از تاریخ ظلمانى معاصر حیات امام است، امام از تلخیهاى این دوران و چگونگى سیطرۀ این خاندان بر سرزمین ایران سخن مى گوید:

«من خودم مى دانم و ملت ما هم ـ آنکه به سنّ من است ـ مشاهده کرده است، و آنکه نیست، شنیده است و تاریخ براى او گفته است، دیگران براى او گفته اند که پدر ایشان وقتى که کودتا کرد هیچ نداشت. یک سرباز بود؛ صفرالید وقتى که سلطه پیدا کرد بر این مملکت، شروع کرد املاک مردم را به زور از آنها گرفتن. شمال مملکت ما، مازندران، بهترین املاک سرسبز ما، با فشارهاى او و عُمّال او به قَبالۀ او به زور درآمده اند. و بسیارى از کسانى که مالک بودند یا از روحانیینى که در این امر یک نظرى مى دادند اینها را مى گرفتند و به حبس مى بردند، و گاهى مى کشتند و در زمان خود رضا شاه قتل عام مسجد گوهرشاد را من به خاطر دارم و کسانى که به سنّ من هستند به خاطر دارند که در مسجد و معبد مسلمین که مرکز اقامه نماز بود، عبادت خدا بود، اینها ریختند و یک عده از مظلومین که براى دادخواهى آنجا مجتمع شده بودند، قتل عام کردند و از بین بردند، وقتى که او از ایران بیرون رفت، یعنى بیرونش کردند، جواهرات ایران را هرچه توانست درچمدانهاى زیاد ریخت و از اینجا برد، و در بین دریا انگلیسى ها از او گرفتند و بردند و خوردند».[8]

«من به این دومى [نصیحت] کردم که کارى نکن که وقتى رفتى مردم شادى کنند چنانچه براى پدرت کردند».[9]

 آغاز مبارزه

 امام خمینى به همان اندازه که با استعمار خارجى در ستیز بود از استبداد داخلى نیز بیزارى مى جست، در برابر سیاستهاى اسلام زدایى موضعگیرى قاطعانه مى کرد، چرا که اسلام را برتر از همه چیز مى دانست و فداکارى تا مرز فناى همه چیز را در راه اسلام عزیز به عنوان زیباترین سلوک انسانى به همگان معرفى مى کرد، زیرکى امام در دشمن شناسى و تشخیص ترفندهاى موذیانۀ آنان براى سرکوب خیزش اسلامى از ویژگیهاى منحصر به فرد ایشان به شمار مى آمد که موجب شد شعله هاى ملتهب انقلاب هیچ گاه به سردى و خاموشى نگراید. امام دربارۀ موضع خود در برابر یکى از این ترفندها سخن مى گوید:

«در نظر دارم که به یکى از آقایان ائمه ـ در زمان فشار براى تغییر لباس  گفتم: اگر شما را اجبار به تغییر لباس کنند چه مى کنید؟» گفتند: «در منزل مى نشینم و بیرون نمى آیم». گفتم: «اگر من را اجبار کنند، و امام جماعت باشم، همان روز با لباس تازه مسجد مى روم. باید پستها را نگه داشت و در وقت مقتضى با اعراض دسته جمعى طرف را کوبید».[10]

امام بر حضور در صحنۀ مبارزه تأکید بسیار داشت و خود نیز پیشتاز مبارزه در این میدان بود، به همین دلیل، نارواییهاى دورانستمشاهى را تاب نیاورده و آغازگر نهضتى سترگ مى شود. امام خمینى دربارۀ نحوۀ تکوین این نهضت و روند مبارزات مى گوید:

«شروع مبارزات پانزده سالۀ اخیر بدین صورت بود که شاه برخلاف مصلحت ملت، کارهایى انجام داد. ابتدا علماى اسلام مخالفت کردند و این مخالفت به گرفتارى شبانۀ من انجامید. در 15 خرداد 42 ـ از قرارى که مى گویند  پانزده هزار نفر کشته شدند. قریب یک سال در زندان و حصر بودم، پس از آزادى به مبارزاتم ادامه دادم و مفاسد و جنایات شاه را افشا نمودم، تا اینکه یکى از خیانتهاى بزرگ شاه، یعنى قضیه کاپیتولاسیون پیش آمد و شاه مستشاران امریکایى را مصونیت داد. از این جهت که این قضیه مخالف مصالح اسلام و کشور بود، من با آن شدیداً مخالفت نمودم و به دنبال آن شبانه دستگیر شدم و مستقیماً به ترکیه تبعید شدم. یک سال در ترکیه بودیم. پس از آن ما را تحویل عراق دادند و قریب چهارده سال در عراق بودیم. در طول این مدت من در مواقع مختلف، جنایات شاه را چه در اعلامیه و چه در خطابه اعلام مى کردم و هر فاجعه اى را گوشزد مى نمودم و هرگز ساکت ننشستم».[11]

تداوم مبارزه

 از ویژگیهاى ممتاز امام خمینى مسئولیت پذیرى، قاطعیت در عمل، خستگى ناپذیرى و پایدارى در مبارزه است که نقش مهمى در هدایتگرى و تقویت خروش انقلابى مردم ایران به جا گذارده است. امام دربارۀ تداوم مبارزه، علت مهاجرت از عراق و برنامه هاى روزانۀ خود در تبعید، توضیح مى دهد:

«عراق تحت فشار شاه، مرا در فشار قرار داد و من وظیفۀشرعى و الهى خودم دیدم که براى انجام مبارزات خود به ناچار آن کشور را ترک کنم».[12] «من دست برداشتم از درس و بحث و مطالعه و زیارت امام علیه السلام و حرکت کردم؛ نه حرکت براى پاریس بلکه حرکت براى کویت، و از کویت به سوریه بنا داشتم لکن قضایا طورى شد که خدا خواست و رفتم به پاریس. و در آنجا البته بهتر شد».[13]

«بیشتر از شانزده ساعت کار مى کنم در اینجا [پاریس] نوع کارم با نجف فرق کرده است. مصاحبات، مذاکرات و گاهى سخنرانى، خواندن گزارشاتى که توسط عده اى تهیه مى شود، بررسى نامه ها و تلگرافاتى که مى رسد و گاهى جواب به آنها، کار روزانه ام را تقریباً تشکیل مى دهد».[14]

«براى من مکان مهم نیست، بلکه هدفم، مبارزه در راه رهایى مردم از قید و بند استعمار و استبداد است، چه در داخل و چه در خارج ایران باشم».[15] «من هرگاه صلاح دانستم به ایران برمى گردم. براى من مکان مطرح نیست. آنچه مطرح است مبارزه بر ضد ظلم است».[16]

مردم شناسى و مردم باورى

 یکى از ویژگیهاى رهبرى امام خمینى مردم شناسى و مردم باورى ایشان بود، بیش از هر چیز رابطۀ مردم با امام رابطه مرید و مرادى، محب و محبوبى و پدر و فرزندى بود، امام با صداقت، صمیمیت و محبت با مردم سخن مى گفت و همواره ابراز مى داشت که "من حرف مردم را مى زنم" "من بازگوکنندۀ افکارمردم ایران هستم" "خود را در کنار مردم احساس مى کنم" "من به ملت اتکا دارم" به همین دلیل ولایت امام یک ولایت امرى، قلبى و باطنى بود.

«من زبان مردم را مى فهمم و نهادهاى جامعه را مى شناسم. با زبان مردم صحبت مى کنم و از نهان آنها سخن مى گویم. تمام نقاط ضعف پنجاه ساله را ـ که حاضر در قضایا بوده ام ـ انگشت مى گذارم؛ مطلع بودم، ناظر بودم. همۀ مردم در حال انفجار بودند، همه منتظر بودند. این حالت استبدادى، انفجار را به فعلیت رساند؛ قیام روحانیت باعث انفجار شد».[17]

 هدایتهایى الهى

 امام خمینى مجذوب حق و فانى فى اللّه  بود، سیطرۀ خالق یکتا و لشکریان پیدا و پنهان فرمانبردارش را بر هستى عمیقاً باور داشت، به همین دلیل امام از خودیت و منیّت پیراسته و به زیور امیدوارى و رجاء بحق آراسته بود، دیدگان نافذ وى ظرافت هدایتهاى الهى را در به ثمر رسیدن نهضت دریافته و به همگان اعلام مى داشت که خود صاحب هیچ امرى نیست.

«من هیچ سستى در کارم نبود براى اینکه من امید داشتم که خدا این کار را انجام مى دهد».[18] «این حقیقتى است که باید اعتراف کرد که [رژیم شاهنشاهى] قلعۀ محکمى بود که احتمال فتح آن [نمى رفت] و فتح شد و دژ عظیمى بود که احتمال شکستن آن نمى رفت و شکسته شد. ملتى با نداشتن هیچ ابزار و ساز و سلاح بر ابرقدرتها و بر قدرت شیطانى که تا دندان مسلح بودند غلبه کرد. لکن این من نبودم که این غلبه را نصیب شما کرد، این خداى تبارک و تعالى بود... [یک] دست غیبى در کار است؛ خداى تبارک و تعالى به وسیله امام زمان ـ سلام اللّه  علیه  [این تحول را در مردم پدید آورد].از آن وقت یأس در من هیچ وقت نبوده است».[19]

به نظر امام، تحول روحى مردم در پرتو توکل به خداوند، پیروزى نهضت را به ارمغان آورد.

«هرچه هست اوست، ما چیزى نیستیم، ما جز یک بندۀ ضعیف چیزى نیستیم. با یک فوت مى توانستند ـ اینها  ما را بیرون کنند. آنکه این قدرت را به این ملت داد و آنطور وارد شد به میدان و بیرون کرد حریف خودش را، آن یک قدرت روحى بود که خدا داد به اینها. یک قدرت الهى و غیبى بود که این ملت را متحوّل کرد نه یک چیز دیگرى».[20]

 ایام حضور در محضر یار

 سالهاى حضور در محضر یار یکى پس از دیگرى سپرى مى شد، و رود پرخروش نهضت اسلامى پرتوان به پیش مى رفت تا به دریاى ثبات و امنیت برسد، اما دشمنان که تاب رؤیت رویش جوانه هاى اسلام ناب محمدى صلى الله علیه و آله را نداشتند، موانع بسیارى بر سر راه شکوفایى انقلاب نوپاى اسلامى نهادند، و نیز از آنجا که دأب امام بر اهمیت دادن به نظرات دیگران استوار بود، به بسیارى از انقلابى نماها فرصت خدمتگزارى داده شد، اما آنان از آرمانهاى مردم روى گردانده و به مردم خیانت کردند.

 فرصت خدمتگزارى براى همه

 امام دربارۀ اتحاد شوم لیبرالها و منافقین در ردّ اجراى احکام قصاص در محاکم قضایى مى گوید:

«من باید متأسف باشم، من باید بسیار متأسف باشم، از اینکه غیب نمى دانم! نمى دانستم در چنتۀ اینها چه هست. من بعضى از اینها را مى پذیرفتم، به ایشان هم محبت مى کردم؛ لیکن نمى دانستم که اینها بر ضد قرآن هم قیام مى کنند. من نمى دانستم که اینها ائتلاف پیدا مى کنند [و] مرکز ائتلافشان یک جا است، و ائتلاف پیدا مى کنند با منافقین که «شناخت»شان را اشخاصى که مطالعه کرده اند مى دانند چیست، ائتلاف کرده اند با این جبهه ها که ماسک را از روى صورتشان برداشتند و به طور صریح مردم را دعوت کردند به اینکه اى مسلمانها بیایید و حکم قرآن را، حکم «غیرانسانى» قرآن را!! و لا حول و لا قوة الا باللّه . در یک کشور اسلامى این طور سبّ بر قرآن و سبّ بر اسلام در مرئىٰ و منظر مسلمین بشود، و فلان مقام هم تأیید کند».[21] «گرچه در آن موقع هم من شخصاً مایل به روى کارآمدن آنان نبودم ولى با صلاحدید و تأیید دوستان قبول نمودم».[22]

 پایدارى در جهاد و رمز پیروزى

 یکى دیگر از توطئه هاى دشمنان که سالها وقت و نیروى مردم و دولتمردان نظام اسلامى را غصب کرد، جنگ تحمیلى عراق ضد ایران بود، تمامى جهان کفر در برابر اسلام به پا خاسته و آسیبهاى جانى و مالى بسیارى بر مردم ایران وارد ساختند، اما امام و مردم لحظه اى در دفاع مقدس شک روا نداشته و حتى زمانى که امام بنا بر مصالح نظام، صلح را پذیرفت، آگاه بود که مردم قلباً بر ادامۀ جنگ اصرار دارند و به بسته شدن باب شهادت راضى نیستند.

امام در این باره مى نویسد:

«فرزندان انقلابى ام، اى کسانى که لحظه اى حاضر نیستید که از غرور مقدستان دست بردارید، شما بدانید که لحظه لحظۀ عمر من در راه عشق مقدس خدمت به شما مى گذرد. مى دانم که به شما سخت مى گذرد، ولى مگر به پدر پیر شما سخت نمى گذرد؟ مى دانم که شهادت شیرینتر از عسل در پیش شماست، مگر براى این خادمتان اینگونه نیست؟ ولى تحمل کنید که خدا با صابران است».[23] «خداوندا، این دفتر و کتاب شهادت را همچنان به روى مشتاقان باز، و ما را هم از وصول به آن محروم مکن».[24] 

امام خواهان رهایى همۀ مستضعفان جهان از بندگى استعمارگران بود، به همین دلیل، همواره به آنان سفارش مى کرد که به رموز پیروزى انقلاب ملت ایران توجه کرده و آنها را سرمشق رموز پیروزى نهضت اسلامى مبارزات خود قرار داده تا به رهایى و سعادت نایل آیند.

«من توصیه مى کنم به همۀ ملتها که این رمزى که در ایران به آن رمز غلبه پیدا شد بر ابرقدرتها، این رمز را آنها به کار ببرند، وحدت، اتکاى به خدا، تقویت ایمان، اتکال به قرآن کریم، اتکال به اسلام، وحدت کلمه رمز پیروزى ما [بود]».[25]

زمان عروج به ملکوت

دیرى نپایید که در دهمین سال پیروزى انقلاب اسلامى، امام خمینى پس از سالها مبارزه و هموار ساختن طریق احیاى اسلام ناب محمدى صلى الله علیه و آله در سن هشتاد و هفت سالگى در تاریخ سیزدهم خرداد 1368 ه .ش. مطابق با 28/10/1409 ه .ق. بار مسئولیت نشر و گسترش دو ثقل کبیر و اکبر را بر زمین نهاد و به دیدار دوست شتافت. امام بار دیگر و براى همیشه شمیمهاى رایحۀ خوش همیشگى فراخوانى ملت و مسئولین نظام را به خدامحورى، مردم سالارى و خدمتگزارى، در وصایاى سیاسى ـ اجتماعى خود به ودیعه گذارد و با خاطرى آسوده از انجام وظیفه، و امیدوار به رحمت حق مرحلۀ دیگرى از زندگانى جاودانۀ خویش را آغاز کرد.

«با دلى آرام و قلبى مطمئن و روحى شاد و ضمیرى امیدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص، و به سوى جایگاه ابدى سفر مى کنم و به دعاى خیر شما احتیاج مبرم دارم و از خداى رحمان و رحیم مى خواهم که عذرم را در کوتاهى خدمت و قصور و تقصیر بپذیرد و از ملت امیدوارم که عذرم را در کوتاهیها و قصور و تقصیرها بپذیرند و با قدرت و تصمیم اراده به پیش روند و بدانند که با رفتن یک خدمتگزار در سدّ آهنین ملت خللى حاصل نخواهد شد که خدمتگزاران بالا و والاتر در خدمتند، و اللّه  نگهدار این ملت و مظلومان جهان است».[26]

امام و الهام از الگوها

 بدون تردید امام جلوه اى از تجلّیات الهى و شخصیت بى همتایى است، اما آشنایى و نزدیکى امام با شخصیتهاى برجسته اى نظیر آیت اللّه  سیدحسن مدرّس و آیت اللّه  حاج میرزا محمدعلى شاه آبادى و برخى از علما تأثیر بسزایى در تکوین شخصیت سیاسى  اخلاقى امام به جا گذارده است. خاطرات امام و گزارشهایى که ایشان از آشنایى با اندیشه ها و دیدار این بزرگواران ارائه کرده است، تکیه گاه این سخن است. در این مجال به یک نمونه از این خاطرات اشاره شده است: «مرحوم مدرس ـ رحمت اللّه  ـ خوب، من ایشان را هم دیده بودم، این هم یکى از اشخاصى بود که در مقابل ظلم ایستاد. در مقابل ظلم آن مرد سیاه کوهى، آن رضاخان... من منزل ایشان مکرر رفتم [و] خدمت ایشان ـ رضوان اللّه  علیه  مکرر رسیدم».[27]

 ابعاد علمى شخصیت امام

 شایسته است در پایان ابعاد علمى شخصیت امام از قول حاج سیداحمد خمینى گزارش شود، فرزندى که با عشق و ارادت خالصانه آیین پدردارى را به جا آورد. مرحوم حاج سیداحمد خمینى دربارۀ تحصیلات پدر مى گوید:

«امام نزد مرحوم آیت اللّه  حائرى بیشتر دروس مقدماتى را فرا مى گیرند. در همان موقع حضرت امام علاوه بر تحصیل فقه و اصول و فلسفه و اخلاق به تدریس هم اشتغال داشته اند. امام فلسفه را نزد مرحوم آیت اللّه  رفیعى فرا مى گیرند و به گفته حضرت ایشان به مدت چهار سال از محضر مرحوم آیت اللّه  رفیعى در تحصیل منظومه بهره مى گیرند. بعد از اینکه درس فلسفۀ ایشان یعنى شرح منظومه تمام مى شود، امام به دروس اسفار آقاى سیدابوالحسن قزوینى مى روند، امام در این مورد فرمودند: دو یا سه جلسه که رفتم ملتفت شدم درس ایشان را مى دانم و نیازى به خواندن اسفار ندارم، امام مقدار زیادى از اسفار را با مرحوم آقامیرزا خلیل کمره اى مباحثه مى کنند و در ضمن آن منظومه را تدریس مى کردند. در جلسه درس منظومه شاگردان و طلابزیادى مِن جمله، آیت اللّه  شهید مرتضى مطهرى حضور داشتند، امام درس اخلاق را در مدرسه فیضیه با حضور تعداد زیادى از طلاب و مردم عادى کوچه و بازار برگزار مى کردند و مطالب درس اخلاق را در سطح مردم عادى بیان مى کردند، طبق گفته بعضى از حضار درس اخلاق امام بسیار سازنده بود و گاهى صداى گریه و استغاثه در مسجد طنین انداز مى شد، بخصوص مواقعى که امام توضیحاتى دربارۀ مسائل آخرت و معاد ارائه مى دادند موجب تأثیر و تأثر فراوان حاضرین در مجلس مى شده است. یک روز امام با مرحوم آقاى الهى از شخصیتهاى عارف مسلک قزوین در قم ملاقات مى کنند، در جریان این ملاقات مرحوم آقاى شاه آبادى بزرگ (عارف بزرگوار و استاد حضرت امام) هم حضور داشتند. امام فرمودند: مقدارى با هم صحبت کردیم و یکى ـ دو تا سؤال از مرحوم آقاى شاه آبادى بزرگ پرسیدم، وقتى جواب مشروح و کاملى شنیدم مطلع شدم که ایشان اهل فلسفه و عرفان هستند، زمانى که مرحوم شاه آبادى تصمیم داشتند از مدرسه دارالشفاء (محل ملاقات) در جنب مدرسه فیضیه تشریف ببرند، امام نقل کردند که من هم به همراه ایشان راه افتادم. در بین راه از ایشان سؤال کردم منظومه و اسفار و نظایر آن را درس مى دهید؟ ایشان جواب دادند، واللّه  نمى توانم حال و حوصله اش را ندارم. نهایتاً حضرت امام مرحوم آقاى شاه آبادى بزرگ را براى تدریس عرفان راضى مى کنند و فصوص ابن عربى را به مدت شش سال نزد ایشان مى خوانند.[28]

«حضرت امام فرمودند، یک بار در حال رفتن به مدرسه فیضیه مشاهده کردم که عده اى دارند راجع به کتاب اسرار هزار ساله بحث مى کنند، ناگهان به ذهنم آمد که ما داریم درس اخلاق مى گوییم حال آنکه این بحثها در حوزه ها هم نفوذ پیدا کرده است. امام تصمیم مى گیرند از وسط مدرسه فیضیه برگردند؛ و دیگر به درس نمى روند طى یک ماه تا چهل روز تقریباً همه کارها را کنار مى گذارند و کتاب کشف اسرار را مى نویسند».

پیش از این از بى تفاوت نبودن امام نسبت به رویدادهاى اطرافشان سخن به میان آمد. انگیزه امام از نگارش کتاب کشف اسرار نمونۀ دیگرى از این حساسیت امام به شمار مى آید، امام در این کتاب به دفاع از اندیشه هاى ناب اسلامى بویژه شیعى در ردّ شبهات معاندین، پاسخهاى مستدل و منطقى ارائه مى کند. ناگفته نماند که شدت لحن امام در این کتاب، غیرت دینى ایشان را در برابر سخنان گزاف معاندین اسلام به روشنى به تصویر مى کشد.[29]

منبع: مبانى قرآنى اندیشه‏ هاى اصلاحگرایانۀ امام خمینى(س)در مقایسه با سیدجمال‏الدین اسدآبادى(ره)، ص 3-18


[1] صحیفه ‏امام؛ ج 13، چ 2، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى(س)، 1379، ص 380. [2] همان؛ ج 11، ص 12ـ 13. [3] همان؛ ص 259. [4] همان؛ ج 12، ص 374. [5] همان؛ ج 17، ص 144ـ145. [6] همان؛ ج 12، ص 401. [7] همان؛ ج 14، ص 228. [8] صحیفه امام؛ ج 11، ص 31ـ32. [9] همان؛ ج 10، ص 151. [10] همان؛ ج 2، ص 224. [11] همان؛ ج 5، ص 183ـ184. [12] همان؛ ج 4، ص 510. [13] همان؛ ج 6، ص 323. [14] همان؛ ج 5، ص 301. [15] همان؛ ص 157. [16] همان؛ ص 301. [17] همان؛ ص 269. [18] همان؛ ج 6، ص 240. [19] صحیفه امام؛ ج 7، ص 54. [20] همان؛ ج 11، ص 274. [21])) امام به موضعگیرى جبهه ملى، لیبرالها و منافقین اشاره دارد که با اجراى حکم قصاص در محاکم قضایى مخالفت کردند؛ و بنى‏ صدر رئیس‏ جمهور وقت نیز از آنان حمایت کرده است. همان؛ ج 14، ص 451ـ452. [22] همان؛ ج 21، ص 285. [23] همان؛ ص 95ـ96. [24] همان؛ ص 93. [25] همان؛ ج 6، ص 364. [26] همان؛ ج 21، ص 450ـ451. [27] صحیفه امام؛ ج‏3، ص‏244. براى اطلاع بیشتر از این موارد رجوع شود به: امام‏خمینى؛ آداب الصلوة؛ چ 1، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام‏ خمینى(س)، 1370، ص‏52، 141، 153 (سخنان امام دربارۀ آیت ‏اللّه‏ شاه ‏آبادى)؛ صحیفه امام؛ ج 18، ص 71، 407، 481 و نیز ج 19، ص 251، 286، 355 (سخنان امام دربارۀ مرحوم آقازادۀ بزرگ از علماى بزرگ مشهد) و (سخنان امام دربارۀ شیخ ابوالقاسم قمى، مرحوم شیخ مهدى، مرحوم سیدمحمد برقعى و مرحوم میرزا محمد ارباب). [28] خمینى، احمد؛ دلیل آفتاب (خاطرات یادگار امام)؛ چ 1، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى(س)، 1375، ص‏58 ـ 59. [29] جهت اطلاع بیشتر از زندگینامه فردى ‏‏سیاسى‏‏ اجتماعى امام‏ خمینى به منابع ذیل رجوع شود: ـ رجایى، غلامعلى؛ برداشتهایى از سیرۀ امام خمینى؛ ج 3، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام‏خمینى(س)، 1377.  ـ روحانى، حمید؛ نهضت امام خمینى؛ 2 ج، چ 1، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1364. ـ انصارى، حمید؛ حدیث بیدارى؛ تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام‏ خمینى(س)، 1374. ـ وعدۀ دیدار (نامه ‏هاى امام به حاج احمد خمینى)؛ تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام ‏خمینى(س)، 1374. ـ از آنچه براى مطالعه دربارۀ زندگى امام یاد شد، کتاب آقاى رجایى از همه کارآمدتر است با اینکه از کاستی هایى تهى نیست. 

. انتهای پیام /*