سید مصطفی در طلوع آفتاب روز پنجشنبه 29 رجب 1278ق در خمین و در محل منزلی که بعدها امام خمینی به دنیا آمد، دیده به جهان گشود، در هشت سالگی پدر را از دست داد. تحصیلات را در خمین و سپس اصفهان و نجف ادامه داد و به درجه اجتهاد نائل آمد. در فاصله سالهای 1312 تا 1320 هجری قمری در خمین مرجع امور دینی مردم بود.

از وجوهات شرعی استفاده نمی‌کرد و زندگی ایشان از طریق کشاورزی و درآمد املاکی که داشت اداره می‌شد. در اوضاع نابسامان اجتماعی آن روزها بزرگترین پناهگاه و پشتیبان مردم در مقابل تعدی خوانین و زورگویان و متجاوزان بود و عاقبت در سفری که به همین منظور و جهت حل و فصل امور و جلوگیری از تجاوزات زورگویان داشت، بین راه خمین به اراک به شهادت رسید و نهایتاً جنازه ایشان به نجف منتقل و در وادی السلام دفن شد.

شهادت ایشان 22 بهمن 1281ش دقیقاً 4 ماه و 22 روز بعد از تولد آخرین فرزندش سید روح الله (امام خمینی) به وقوع پیوست. (روزنگار زندگی و تاریخ سیاسی اجتماعی امام خمینی، ص 372 و 373)

 آنچه در ذیل می خوانید بخش هایی از کتاب خاطرات آیت الله پسندیده (برادر حضرت امام خمینی) است که درباره پدرشان سید مصطفی به رشته تحریر در آمده است:

شرح حال پدر ما و شهادت ایشان

 پدر ما، شهید آقا مصطفى در طلوع آفتاب پنجشنبه 29 رجب المرجب 1278 قمرى در خمین در خانه اى که بعداً من و حضرت امام و سایر برادران و خواهران متولد شده ایم، متولد شده است. وى زیر لواى پدرش مرحوم سید احمد هندى و مادرش مرحومه سکینه خانم مى زیسته است. ایشان حدود هشت سال داشتند که پدرشان (جد ما) از دنیا مى رود. در آن موقع اموالى که به پدر ما رسیده بود، درآمدش در سال 30 تومان بوده است.

 تحصیلات علمى پدر

 پدر ما در طفولیت در مدارس قدیم که آن را مکتب خانه مى گفتند، تحصیل مى کردند و پس از مکتب خانه، نزد مرحوم «آقا میرزا احمد خوانسارى» پسر مرحوم آخوند حاج ملا حسین خوانسارى به تحصیل اشتغال داشتند. پس از آن به اصفهان رفتند[1] در آنجا نیز در محضر علماى اصفهان به درس و بحث ادامه دادند. بعد از سال 1300 قمرى ایشان با دختر مرحوم آقا میرزا احمد که «هاجر آغا خانم» نام داشت ازدواج کردند و سپس با خانم و دختر کوچکشان که مولود آغا خانم نام داشت (و متولد 18 جمادى الثانى سنه 1305 هجرى قمرى است) به نجف مى روند. من تاریخ رفتن آنها را به نجف نمى دانم ولى همین قدر مى دانم که پدر ما و خانمش و اولین دخترش به نجف مى روند و در نجف اشرف ایشان به تحصیلات علمى خود ادامه مى دهند.

آنچه از اجازه ها و اوراق و کتابهایشان برمى آید ـ و متأسفانه بعد از نهضت تمام اموال آنها را دزدیدند و از بین رفت ـ مرحوم سید مصطفى (پدر ما) به درجه اجتهاد رسیده بود. ایشان ملقب به «فخرالمجتهدین» بودند، اجازه هم داشتند. در قباله ها، این نوع عناوین مرقوم شده است.[2]

 مراجعت پدر به خمین

 آنچه مسلم است مرحوم آقا مصطفى در سال 1312 هجرى قمرى تا 1320 در خمین مى زیستند. در این سالها که در خمین بودند، و بسیار با نفوذ بودند، خدمه و تفنگچى و املاک داشتند و مشغول اداره امور بودند، به کارها هم رسیدگى مى کردند ولى در مرافعات شرعى ـ به جهت مراعات احتیاط ـ وارد نمى شدند مسائل شرعى را مرحوم آخوند ملا محمد جواد که عموى مادر ما بود، انجام مى داد و سایر علما محافظه کار بودند. بد نیست بنویسم که به مرحوم پدر ما نسبت امام جمعه داده بودند و ایشان نپذیرفتند.[3]

 همسر و فرزندان سید مصطفى پدر ما

 ایشان سه دختر به نامهاى مولوده آغا و فاطمه خانم و آقازاده خانم و سه پسر به نامهاى مرتضى، نورالدین و روح اللّه  داشتند و همگى از مرحومه هاجر آغا بوده و اَبَوینى بوده اند و برادر یا خواهر دیگرى نه ابى و نه امى نداشته اند. همه فرزندان در خمین در همین عمارت و در زمان حیات پدر و مادر متولد شده اند و تا تاریخ 12 ذى قعده 1320 هجرى قمرى که روز شهادت پدرمان آقا مصطفى بود همه ما در ظل توجهات ایشان و مرحومه هاجر آغا (مادر) زندگى مى کردیم و همگى دایه هم داشتیم از قضا دایه من نیز هاجر نام داشت و اهل ملایر بود (و دایه امام خمینى خاوربود) که همه به او ننه خاور مى گفتیم. ننه یعنى مادر. شوهر ننه خاور کربلایى میرزا آقا نوکر و تفنگدار مرحوم پدرمان بود.

مرحوم آقا مصطفى سه زوجه بیشتر نداشته اند و فقط سه پسر و سه دختر از مرحوم هاجر آغا خانم داشته اند. نه برادر و خواهر ابى داریم و نه امى و مادر ما نیز هر چند جوان بودند ولى شوهر نکردند و در خمین با همراهى مرحومه صاحب خانم عمۀ ما عمرى با تأسف و تألم به سر بردند. مرحوم آقا مصطفى غیر از هاجر آغا خانم دو عیال دائمى دیگر داشته اند یکى عقبى خانم دختر فتح اللّه خان که از ایشان اولاد نداشته و مطلقه شده است و دیگرى گوهر ملک تاج خانم. و تاریخ این ازدواج سوم ربیع الاول سال 1317 قمرى است. بد نیست عنوان پدرش را از روى مَهرنامه بنویسم (مرحوم مبرور خلد آشیان جنت مکان نواب اشرف والا نوذر میرزا طاب ثراه). از ایشان نیز اولاد نداشته اند و ایشان تا بعد از شهادت شوهر در خمین بوده و یک منقطعه هم داشته اند که قبل از معاشرت، شوهرش شهید شده بود. مرحوم آقا مصطفى از اصفهان و نجف اجازات اجتهاد داشته اند که من دیده ام و فرامین معمول روز و دستورهایى از صدراعظم و رجال و علماى بزرگ تهران بعد از شهادت پدرمان براى تسکین و تسلیت ما و تجلیل از میرزا محمود افتخارالعلما معلم سرخانه و حاج قنبرعلى متصدى امور ما داشتیم.

متأسفانه در جریان انقلاب ـ که من سالها بود به قم آمده بودم ـ اشیاء ذى قیمت منزل کتابهاى خطى و غیرخطى اجازات و فرامین و احکام مربوط به بعد از قتل پدر و سایر اشیاء مفقود شده و تاکنون جز اوراق کهنه چیزى بدست نیامده تا بتوانم با شواهد مطالب را تکمیل نمایم. به هر حال مسلم است مرحوم پدرمان از سال 1312 قمرى تا آخر عمر در خمین و در همین عمارت بوده و گاهى به تهران مسافرت مى کرده اند.

 فرزندان مرحوم سید مصطفى

 1. مولوده آغا خانم ـ متولد 18 جمادى الثانى 1305 قمرى. ایشان همسر اول حاج میرزا رضا نجفى پسر آخوند ملا محمد جواد (استاد من و حضرت امام) بودند. مرحوم مولوده آغا خانم در عتبات عالیات مریض و در بغداد در بیمارستان بسترى شد و بعد از معالجه و مراجعت من و ایشان و همراهان و حضرت امام خمینى از نجف، در اصفهان رحلت نموده و در خاک فرج قم مدفون شدند. تاریخ فوت وى 24 رجب 1343 ه .ق است.

2. فاطمه خانم ـ متولد شوال 1312 قمرى 

3. مرتضى ـ متولد شوال 1313 قمرى (نویسنده). 

4. آقا نوراللّه [4] ـ متولد رمضان 1315 قمرى 

5. آقازاده خانم ـ متولد 1318 قمرى ایشان در تاریخ 15 ذى قعده 1331 قمرى با مرحوم میرزا باقرخان مستوفى که شوهرخاله ما بودند ازدواج کردند و پس از فوت ایشان مجدداً ازدواج کردند و از آن مرحوم آقاى حاج امان اللّه خان مستوفى و آقاى احمدخان و حاجیه انیس ملوک و بانو مهین خانم متولد شدند و در حیات هستند و تهران مقیم شده اند و از مرحومه رباب سلطان خانم خالۀ ما و خالۀ حضرت امام فقط آقاى میرزا حسن خان مستوفى کمره اى (که تقریباً همسال و همبازى حضرت امام بودند) در تهران بازنشسته بودند و مشاغل مهمى داشته اند و از این آقا بحمداللّه  عیال و اولاد به جا مانده و اکثراً در حیات هستند.

6. روح اللّه  ـ (حضرت امام خمینى) ـ متولد 20 جمادى الثانى 1320 مطابق با اول مهرماه 1281 شمسى 

 درآمد و معیشت

 زندگى پدر ما از راه کشاورزى اداره مى شد و املاکى به قدر امرار زندگى داشتند. این املاک در دهات زَوَرقان و واسوران، طنجران، خمین و کرمو بود و یک کاروانسرا داشتند توضیحاً اینکه کل درآمد املاک و کاروانسرا در سال حدود یک هزار تومان یا مختصرى بیشتر بوده و از باغچۀ جزو عمارت، میوه و انگور به قدر کفایت و از ماده گاو، شیر و کره و غیره براى مصرف داشتند. در خمین منزل مرحوم آقا مصطفى که مشتمل بر بیرونى و اندرونى، بالاخانه ها، سر طویله، برج بزرگ (موجود فعلى) برج کوچک، سنگرها و باغچه بزرگ، خیابان کشى و داراى اشجار توت، انار، گوجه، سیب، به، گلابى، هلگ (نوعى از هلو)، هلو، شلیل، فندق، گنجونى(نوعى از گلابى)، آلبالو، گیلاس، بادام، و انگور با انواع سبزى کارى و خیار، بادمجان و غیره بود اقامت گاهشان بود و رفت و آمد زیاد بوده از خارج و داخل و علما و مسافرین که براى زیارت عتبات و غیره مى رفته اند کثیراً به ایشان وارد مى شدند و بعداً هم وقتى داعى بزرگ شدم خاطرم هست رجال و علما و حتى وزرا، وکلا، درباریها و شخصیتها و حتى نزدیکان شاه و صدراعظم و علماى نظیر مرحوم بهبهانى و مرحوم صدرالاشراف و آقاى خوانسارى مرجع تقلید و خیل زیادى به آنجا مى آمدند و منزل من نیز محل پذیرایى بود. از قبیل صارم الدوله، ناصر قلى خان و دیگران مى آمدند و با کمال وفور پذیرایى مى شدند. مرغ و خروس کمتر از یک قران، بوقلمون ارزان، گوشت یک من شاه به تفاوت از دو سه قران تا شش هفت قران یعنى یک کیلو ده شاهى، حداکثر یک قران بود.

ایشان (پدرم) وجوه شرعى مصرف نمى کردند اجازه اجتهاد از مراجع نجف داشتند (که فعلاً در دسترس نیست و مثل تمام اسناد و کتابها و اثاثیه در جریان انقلاب اسلامى، مفقود شده است که شاید بعداً پیدا کنیم) نمى دانم از علماى اصفهان هم اجازه داشته اند یا خیر. اجازه هاى آن زمان شامل وجوه و خمس و نظایر آن نبود این امور نوعاً به تجار واگذار مى شد. اجازه ها یا روایتى یا اجتهادى و شامل این امور بود. احکام و فرامین سلاطین نیز براى علما صادر مى شد. مقررى و مستمرى که به علما مى دادند یا بابت بدهى خودشان محسوب مى داشتند یا دستى مى گرفتند اکثراً دریافت مى نمودند و مالیات هم از علما نمى گرفتند مگر از جمعى. پدر ما در رفع ظلم و جلوگیرى از تجاوز شخصاً و با قدرت محلى و شخصى و یا به دست دولتى ها و اتابک و رجال جدى و فعال بوده و کوتاهى و غفلت نمى کرده اند و شهادت ایشان نیز به همین دلیل بوده که در سن چهل و دو سالگى شهید شدند در موقعى که حضرت امام خمینى چهار ماه و بیست و دو روز داشتند. پدر ما در آن ایام، ـ در زمان کشته شدن ناصرالدین شاه به سال 1313 و تولد اینجانب ـ در خمین به نشر احکام اشتغال داشتند.

خطر راهزنان و اشرار در منطقه و پناه گرفتن مردم نزد علما

در قدیم الایام شاه مردگى و مرگ شاه آثار بسیار شومى داشت. با انتشار خبر کشته شدن ناصرالدین شاه از بَربُرود و جاپلق و قره کهریز و زلقى و سایر طوایف حسب المعمول شاه مردگى به اطراف سرازیر شدند و سیل غارتگرى و دزدى در شهرها و بخشها حتى مرکز و شرق و غرب، همدان، اصفهان و گردنه ها استمرار داشت. در آن سالها و ایام، ناامنى و چپاول و دزدى و یاغیگرى در نقاط مختلف ایران شایع بود و در بعضى مناطق بیشتر مشاهده مى شد. و در خمین که در همسایگى بَربُرود و جاپلق و الیگودرز بود و الیگودرز جزو بروجرد و خرم آباد محسوب مى شد از ناامنى بیشترى برخوردار بود و ایلات بربرود مخصوصاً زلقى ها و دهکده مهم قره کهریزى ها و سایر دهات و خمین داراى خوانین یاغى و خودسر و نیز رسماً دزد و گردنه رو بودند و در شهرها و دهات مجاور و بالاختصاص در کوهها و گردنه ها سنگربندى داشتند و قافله ها و مسافران را لخت و مال التجاره و وسایل مسافرت و حتى اسب و قاطر و الاغ و یابوهاى مردم را به غارت مى بردند. خرید و فروش اسلحه و تفنگ حتى تفنگهاى غیرشکارى ته پر، سرپر و هفت تیر، ده تیر و موزر یک تیر ورشوى و تفنگهاى مختلف فشنگ سربى و فشنگ غیر سربى متعارف بود. اشرار براى شرارت و سوء استفاده و اشخاص دیگر براى محافظت خانه و کاشانه و خود و اتباع خود در حضر و سفر مجبور بودند تفنگ و تفنگچى داشته باشند تا از دست دزدان و یاغیان در امان باشند تجهیزات دولت ناچیز و در بعضى جاها منحصر بود به قره سوران. حفظ بازارها و شهرها به عهده گزمه و داروغه بود و مردم براى اینکه خود را به مجتهدین و علماى محلى وابسته نموده و بستگى پیدا کنند و در خدمت علما باشند خود با اسلحه مجاناً و با التماس به نوکرى علما مباهات مى کردند تا از شر محفوظ بمانند و نیز حکام و والیها و قره سورانها[5] نیز از جهت بستگى آنها به علما نتوانند به آنها تجاوز کنند علما نیز آنها را پذیرا مى شدند از این جهت سید مصطفى هم عده اى از سواران و تفنگداران وابسته به خود را داشت.

راهزنان این اسلحه ها را با قیمت مناسب تهیه مى کردند. تفنگهاى آنها از نوع تفنگ ته پر سربى و سرپر گلوله اى یا غیر گلوله اى شکارى آهو یا پرنده بود. هفت تیر ده تیر و احیاناً تفنگ با فشنگ ورشوى نیز حداکثر ده تومان و کمتر بود. علما و رجال در مقابل اشرار و یاغى ها و دزدها مجبور بودند مسلح باشند و سنگر داشته باشند و برج و بارو[6] و دروازه و دروازه بان و گزمه (محافظ شبانه بازار) تهیه کنند و حکومت ها، فراش ها و فراش باشى و قره سوران (محافظ طرق و شوارع) تهیه مى کردند در آن زمان باز نظام و سرباز و ـ انتظامات تحت نظام درنیامده بود و مالیاتها استقرار نداشت اکثر یا تمام رعایا مالیات نمى دادند یا حکام نمى گرفتند. مردم اعم از کسبه و تجار و مالکین جزء ناچار بودند تفنگ خریدارى نمایند و چون قدرت حفظ خود و خانه و دارایى خود را نداشتند (سلاح داشتند ولى در مقابل اعیان و رجال معروف قادر به مقاومت نبودند) نزد علماى وقت مى رفتند و نوکر مسلح عالم مجتهد مى شدند و افتخار هم مى کردند. در آن زمان مرحوم آقا مصطفى در راس علماى محل بودند و مرحوم آخوند ملا محمد جواد، اکبر علماى محل و عموى بزرگتر مرحومه هاجر آغا خانم زوجه مرحوم آقا مصطفى نیز داراى تفنگچى و سوار و سر طویله و نوکرهاى زیاد و مجهز بودند چون بسیار ورزیده و لایق و با فطانت به سازگارى و محافظه کارى عمل مى کردند تقدم ظاهرى و سنى داشتند ولى مرحوم آقا مصطفى طور دیگرى بوده و مردم اطراف وى حلقه مى زدند حتى شنیدم شبها چند جا محل خواب خود را پشت بامها قرار مى دادند که اگر اشرار مسلط شدند یا مخفیانه آمدند محل خواب را نشناسند و این امور جلوگیرى از زورگویان باعث دشمنى یا حسادت بدخواهان شده بود.

ستمگرى حاکمان و خوانین و رقابت هاى محلى آنان

در آن تاریخ شاهزاده عبداللّه  میرزا حشمت الدوله بزرگترین شاهزاده در خمین و گلپایگان و محلات و خوانسار و بربرود و جاپلق و نقاط دیگر غیر از عراق (اراک) بود که عراق تیول شاهزاده عضدالسلطان[7] بود. در هر صورت حشمت الدوله حاکم على الاطلاق و رأس تمام زورمندان و بسیار مقتدر بود و در دهى به نام حشمتیه در یک فرسخى خمین سکونت داشت[8] مردم از دست زورگویان به او متوسل مى شدند که از زور شنیدن معاف شوند. پدر ما در مقابل این زورگوها و قاتلان و متجاوزان ایستاده بود و نمى گذاشت تعدى بکنند. حتى یک بار نوکر پدر ما را که ـ نامش قنبرعلى بود ـ دستگیر کرده بودند، پدرمان مقاومت کرد و با زور او را خلاص کرد و سپس بر علیه جانیان اقدام کرد و در نتیجه، بر اثر شکایت مردم، حشمت الدوله «بهرام خان» را گرفت و به زندان افکند (بهرام خان جد بهرامى هاى خمین است که بهرام خان نیز از قدرتمندان درجه دو خمین بود ولى با قدرت بیشتر از افراد خان هاى مافوق خود پیش مى رفت و سدى در مقابل دیگران هم بود) بهرام خان در زندان سکته کرد و یا به قولى مسموم شد و دشمنى وابستگان او با حشمت الدوله و سایرین فزونى یافت.[9]

اصطکاک سید مصطفى با خوانین

پس از آن قضیه، خوانین بناى شرارت را گذاشتند و پدر ما جلوگیرى مى کرد. چیزى که تا اندازه اى به آنها جرات داده بود، این بود که با صدرالعلما قوم و خویش بودند. عباس خان داماد صدرالعلما بود و پدرش و عمویش از خوانین خمین بودند. علاوه بر عباس خان، مرحوم آقا میرزا عبدالحسین (دایى حضرت امام خمینى و ما) و حاج سید آقا ناظم التجار نیز دامادهاى مرحوم صدرالعلما بودند. بنابراین جعفر قلى خان (قاتل پدر ما) و رضا قلى سلطان (پدر و عموى عباس خان) با علما قرابت داشتند. 

وکیل الرعایا، ناظم الرعایا و امین الرعایا هم با اینها قوم و خویش بودند بنابراین آن خوانین که در رأس آنها بهرام خان و رضا قلى سلطان و جعفر قلى خان بودند، فقط یک مدعى داشتند و آن هم مرحوم آقا مصطفى (پدر ما) بوده و مى خواستند او را از میان بردارند و مى دانستند که اگر او را از میان بردارند، ما نمى توانیم کارى بکنیم زیرا من و آن اخوى دیگرمان بیش از هفت و هشت سال نداشتیم و آقاى خمینى هم سه یا چهار ماهشان بود، و از زنها هم که کارى برنمى آمد. سایر علما هم از قبیل مرحوم آخوند ملا محمد جواد گرچه با آنها قوم و خویش نبودند ولى محافظه کار و محتاط بودند و مخالفت نمى کردند. بنابراین کسى اقدام نمى کرد و آنها با از میان برداشتن آقا مصطفى مى توانستند، به راحتى به حقوق مردم تجاوز کنند و زورگویى نمایند.

مناسبات حاکم و خوانین قلعه خمین

در رأس خوانین درجه اول قلعه خمین حاج على قلى خان سرتیپ قرار داشت و در رأس خوانین درجه دو خمین بهرام خان و در راس خوانین دالایى با جمعیت کثیرى که داشت مرحوم حاج عباس خان و اسداللّه خان سرهنگ بودند که اسداللّه خان باجناق و عدیل مرحوم آقا مصطفى مجتهد بود. اسداللّه  سرهنگ ملقب به اسعدالسلطنه بود و بعضى از اولاد او با نام فامیلى اسعد دالایى هستند. این خوانین عموماً در مقابل حشمت الدوله متواضع و کوچک بودند. خوانین خمین محمد حسین خان را ـ که ظاهراً یاور صمیمى و قوم سببى آنها بود و هیچ سواد نداشت و فقط الف و ب را مى توانست جدا جدا بنویسد و از همه زرنگ تر و کارهایش دیدنى بود ـ با سمت جاسوس نزد حشمت الدوله مى فرستادند. او خود را مخالف خوانین قلعه و خدمتگزار حشمت الدوله قلمداد کرده بود تا در پناه محمد حسین خان که به مرحوم آقا مصطفى هم علاقه نداشت، خوانین شاید خواب راحتى بکنند و بتوانند خان خانى و ریاست خود را حفظ و به حکومت خود ادامه دهند. خود خوانین قلعه زور نمى گفتند و فقط بعض آنها قانع بودند که کسبه از آنها پول قرض کنند و حسب المصالحه ربا را به صورت ظاهر دریافت دارند. در مقابل ده تومان که قرض مى دادند بیست تومان دریافت مى کردند و الزاماً رباى آن را مى گرفتند ولى بعض نوکرهایشان اجحاف مى کردند و مردم خمین در مجالس روضه وقتى خان قلعه وارد مى شد باید از اطاق بیرون بروند چون در مقابل خان نمى توانستند بنشینند.

برخوردهاى سید مصطفى با حاکم خمین

این اوضاع خمین بود از طرفى زورگویى هاى حشمت الدوله و حاکم خمین و شکایات محرمانه مردم از آنها موجب شد مرحوم آقا مصطفى که شخصاً نمى توانست جلو حشمت الدوله را بگیرد، از طریق پست به اتابک[10] شکایت کتبى کند غافل از اینکه پست و رئیس پستخانه در کنترل حشمت الدوله بود. پستخانه، نامه را به حشمت الدوله مى دهد. او بعد از چند روز به اسم اینکه صدراعظم دستور داده است مأمور فرستاده و مرحوم آقا مصطفى را دستگیر و در باغ بزرگ حشمتیه به صورت بازداشت نگاه مى دارد. مرحوم «حاج میرزا رضا» از سادات بسیار بزرگ و معمر ریحان کمره که در عداد آقایان محترم محسوب مى شد (و بعداً مرحوم آقا تراب پسرش با ما خویشاوندى سببى پیدا کرد) نزد حشمت الدوله مى رود و با زبان چاخان و اندرز و خیرخواهى او را از عمل زندان مرحوم آقا مصطفى پشیمان و با معذرت رها مى نماید. این امور موجب شد که مردم، علیه حشمت الدوله جنب و جوش نمایند. بد نیست این جمله را نیز بنویسم که اهالى شهکویه[11] (ده بزرگ خمین) به قم مى روند که به صدراعظم اتابک شکایت کنند، صارم همایون که وابسته به حشمت الدوله بود و بعدها با من روابط حسنه و نیز خویشى نسبى با دامادم پیدا کرد به دنبال شاکیها مى رود که آنها را برگرداند. در محلات به اهالى شهکویه مى رسد و مى گوید اعلیحضرت به قصد مسافرت فرنگ از تهران رفته اند برگردید تا هر وقت اعلیحضرت تشریف آوردند بروید شکایت کنید شهکویه اى ها به مرحوم صارم همایون مى گویند شاه برگردد کارمان را درست کند دو دفعه برود فرنگ. (شاه از سفر برگردد و بعد از کار ما مجدداً به سفر برود). ظاهراً بعد از این سفر یا دفعات دیگر از مقام بالا امر مى کنند که حشمت الدوله در عراق (اراک) نزد مرحوم حاج آقا محسن مجتهد (که مالک غریب و عجیب عراق بود) مرافعه ببرد یا صرفنظر کند. یعنى ازتجاوز به اهالى صرفنظر کند. 

سفرهاى سیاسى سید مصطفى به تهران

نمى دانم پدرمان مرحوم آقا مصطفى چند سفر کرده اند. ایشان تهران مى رفته اند و با صدراعظم و اتابک و خود شاه هم شاید تماس داشته اند و براى حل و فصل امور و جلوگیرى از تجاوزات این ملاقاتها ضرورى و لازم بوده است. در یک سفر در تهران با مرحومه گوهر ملک تاج خانم که دختر یکى از شاهزادگان بود به تاریخ سوم ربیع الاول 1317 قمرى ازدواج کردند. این زوجۀ پدرمان که تهرانى و شاهزاده بود نزد اقوام خودش در تهران ماند. ایشان سه زوجۀ دائمى داشتند.

آخرین سفر سید مصطفى

من تقریباً هفت سال و یک ماه داشتم و حضرت امام خمینى حدود چهار ماه و بیست و دو روز قمرى بیشتر نداشتند غیر از خواهر بزرگ، پنج نفر دیگر صغیر بودیم که یتیم شدیم. من پدرم را [الآن] در یاد ندارم فقط [یادم مى آید] یک دفعه در اندرون مرا بلندم کردند و بغل گرفتند.

سال 1320 قمرى بود. عضدالسلطان، در آن زمان والى سلطان آباد «اراک» بود خمین و گلپایگان و خوانسار و نواحى آنها هم جزو حکومت عضدالسلطان بود. پدر ما براى رساندن اخبار اوضاع و احوال نابسامان خمین و قراء اطراف، عازم ملاقات با عضدالسلطان مى شوند. و یک مرتبه موقع حرکت به اراک آنطور که شنیدم جعفر قلى سلطان به ایشان مى گوید ما را همراه ببرید نزد عضدالسلطان تا شغلى به عنوان مثلاً قره سوران به ما بدهد. ایشان مى گویند لازم نیست شما بیایید من براى شما شغل مى گیرم. شنیدم از خانه آنها خانمى به مرحوم آقا مصطفى اطلاع داده که اینها قصد سوء نسبت به شما دارند. در خانۀ قاتل، دختر مرحوم صدرالعلما بود که عروس آنها مى شد. دختر دیگر صدرالعلماء هم عیال آقا میرزا عبدالحسین، دایى ما بود. آن دخترى که در خانۀ قاتل بود به پدر ما اطلاع داده بود. ایشان جواب مى دهند نمى توانند همچه غلطى بکنند و با غرورى که داشتند به مسافرت عراق مى روند. باز جمله دیگرى یادم آمد و آن اینکه حشمت الدوله گفته بود که آقا مثل اسبهاى عربى است بدون محابا و با سرعت مى رود و بالاخره سرش به دیوار خواهد خورد.

آقا مصطفى به اتفاق سوارها و تفنگچى هاى خودشان و مرحوم امام قلى خان صارم لشکر معروف به بیگلر بیگى همشیره زاده خودشان به سمت عراق مسافرت کردند. یک شب در بین راه حسب معمول توقف کردند و روز بعد به اراک رهسپار شدند. مقصود از این سفر ملاقات با عضدالسلطان و پیشنهاد اصلاحاتى در خمین و توابع و مشاوره با عضدالسلطان حاکم و والى در موضوعات امور منطقه و غیره بود که جزئیات آن براى من روشن نیست. در بین راه سوارها که زیاد بودند به صورت متفرق مى آمدند و فقط دو نفر به نام میرزا آقا و دومى کربلایى محمدتقى به ایشان نزدیک بودند.

در آب انبار بین راه مى بینند دو سوار مى آیند وقتى نزدیک مى شوند مى بینند جعفرقلى خان و رضا قلى سلطان هستند (آنان همیشه مسلح بودند و از خوانین معروف خمین محسوب مى شدند) و مشاهده مى کنند که جعفر قلى خان و رضا قلى سلطان به ایشان ملحق شدند و بعد از سلام و تعارف، آقا از آنها سؤال مى کنند که بنا نبود شما بیایید چطور شد آمدید؟ جواب مى دهند دورى حضرتعالى بر ما ناگوار بود نتوانستیم تحمل کنیم (به نقل از میرزا آقا یا کربلایى محمدتقى، چون سایر سوارها عقب بودند) و بعد مقدارى نبات به مرحوم آقا مصطفى تعارف مى کنند و بلافاصله تفنگ را از دوش کربلایى میرزا آقا برمى دارند و جعفر قلى خان حمله مى کند و به پدر ما تیرى مى زند که به قلب مبارکش اصابت مى کند (در اثر گلوله اى که به قلب اصابت مى کند، قرآنى که در بغلشان بوده نیز مورد اصابت گلوله قرار مى گیرد و سوراخ مى شود) پدرم به آنها مى گوید بى غیرتى کردید و از اسب به زمین مى افتد. تا سوارهاى ایشان مى رسند آن دو نفر فرار مى کنند. همراهان پدرم نیز خود را باخته و قاتل را تعقیب نمى کنند. نمى دانم و فراموش کردم که رضا قلى خان سلطان تفنگ انداخته یا نیانداخته است. پدرم در نزدیک آب انبار بین راه و تقریباً نزدیک عراق (اراک) مقتول گردیده. خبر را به اراک مى رسانند و مردم به استقبال آمده و جنازه آن مرحوم را به اراک انتقال داده در قبرستان اراک سر قبر آقاى معروف (آقا محسن عراقى ـ اراکى) به عنوان امانت دفن مى نمایند تا بعد به نجف اشرف ببرند. مدتى بعد جنازه به نجف اشرف حمل و در وادى السلام دفن شد. (ص 71-82)

* توضیح تصویر: امام خمینی و برادرشان آیت الله مرتضی پسندیده


[1]. تا قبل از آمدن آیت اللّه‏ حائرى به قم، اصفهان مرکز حوزه علمیه و طلاب بود و بعد قم تقدم یافت. [2]  بعضى از کتب علمى ایشان نیز که طبع شده بود از میان رفت یکى از مجتهدان قم براى دولت نامه یا پیام فرستاده بودند و توصیه کرده بودند که کتابها را مسترد دارند و به نظر مى ‏رسد این معرفى کتاب از طرف آن مجتهد متدین موجب فقدان آنها به دست دولت و ساواک شد. پسندیده [3]. من در جوانى شبیه پدرم بودم به طورى که مرحوم آقا نجفى اصفهانى و مرحوم فشارکى اصفهانى تا بنده را دیدند فرمودند پسر مرحوم آقا مصطفى امام جمعه (کلمه امام جمعه را فقط مرحوم آقا نجفى فرمودند) ایشان نسبت به طلاب و علماى اصفهان متواضع بودند و من شاید در چهارده سالگى مورد محبت قرار گرفتم و در مدرسه ملاعبداللّه‏ به دیدن من آمدند. [4]  آیت اللّه‏ پسندیده در خاطرات خویش، گاه نام ایشان را نوراللّه‏ و گاهى نورالدین نوشته است اما نام نورالدین با شناسنامه وى مطابقت دارد. ناشر [5]  قره ‏سوران نیروى مسلح حکومتى بود که حفاظت از راه ها را بر عهده داشت و امروزه به آن ژاندارمرى مى ‏گویند. [6]. در آن تواریخ تمام یا اکثر نقاط شهرها و ولایات و دهات ایران داراى قلعه‏ ها و سنگرها و برج هاى بلند و بارو دیوار بلندى براى جنگ و دفاع بوده است در برج ها و باروها سوراخ هاى مورب (کج) براى تیراندازى بود و طورى ساخته مى ‏شد که اگر از خارج به آن سوراخها تیر و تفنگ مى ‏انداختند به کسى که در سنگر بود اصابت نمى‏ کرد. [7]. ظاهراً طبق مدرکى که دیدم عضدالسلطان جزو فراموشخانه فراماسونرى بودند چون در یکى از تقاضاهاى فراماسونرى خط و تصدیق عضدالسطان را دیده بودیم هر چند دامادش که رئیس دراویش شاه نعمت اللهى عراق و نقاط دیگر است و با ریش یا ریش تراشیده امام جماعت هم هست ولى مرد ملایمى است و پدرش از علما و مجتهدین معروف و از خوانین بنام بود و آخر نامش خان بود ـ منکر بود که خط عضدالسطان باشد از این قسمت بگذرم من عضدالسلطان را در کوچکى دیده بودم عضدالسلطان بسیار زیاد عمر کرد و دو سال قبل [از تاریخ نگارش این خاطرات] در تهران فوت شد.  [8]. حشمت ‏الدوله پسر شاهزاده عباس میرزاى قاجار بود.  [9]. در اینجا لازم است تذکر دهم در کتابى که آقاى ربانى خلخالى شرح حال شهداى صد سال اخیر را نوشته، به اختصار شرح حال پدر ما را مى ‏نویسد و از آقاى حاج شیخ على اکبر مسعودى خمینى نقل قول مى‏ کند به اینکه فلانى یعنى من گفته ‏است که بهرام خان، قاتل پدرم بوده، در حالى که بهرام‏ خان قاتل نبود و در آن وقت خودش هم کشته شده بود و اشتباهات دیگرى هم هست که در صورت تجدید چاپ کتاب، باید این اشتباهات، تصحیح کنند، از جمله اینکه «صاحب خانم» خواهر حضرت آیت اللّه‏ العظمى امام خمینى است، در حالى که ایشان عمه امام هستند نه خواهر.  [10]  مقصود نگارنده، میرزاعلى ‏اصغرخان اتابک امین‏السلطان است که در این تاریخ  صدر اعظم ایران بود.(ناشر) [11]  رباط‏مراد فعلى.

. انتهای پیام /*