ای عُقده گشای دل دیوانهی من!ای نور رُخت چراغ کاشانهی من!بردار حجاب از میان، تا یابدراهی به رُخ تو چشم بیگانهی من.اسفند 1363
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۹
ای شادی من، غُصّهی من، ای غم من!ای زخم درون من و، ای مرهم من!بنما نظری به ذرّهای بی مقدارتا بر سر آفاق رود پرچم من.اسفند 1363
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۹
فاش است به نزد دوست راز دل منآشفته دلیّ و رنج بیحاصِل منطوفان فزایندهای اندر دل ما استیا رب! ز چه خاکی بسرشتی گِل من18 اسفند 1363
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۹
طاووس هما! سایه فکن بر سرِ منیاری کُن و برگُشای بال و پر منفریادرس از قید خود آزادم کُن!از اختر خود، نیک نما اختر من!اسفند 1363
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۹
ای پیر! بیا به حق من پیری کُنحالم دِه و دیوانهی زنجیری کُناز دانش و عقل، یار را نتوان یافتاز جهل، در این راه مددگیری کُن.اسفند 1363
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۹
ای پیر خرابات! دل آبادم کُناز بندگی خویشتن آزادم کُنشادی بجُز از دیدن او، رَنج بودشادی بزدای از دلم، شادم کُن.بهمن 1367
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۹
ای فرّ هُما! بر سر من سایه فکنفریادرس و وجودم از پایه فکنطوقی که به گردنم فکندهست هوسیارا! تو به گردن فرومایه فکناسفند 1363
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۹
فاطی! ز علایق جهان دل برکناز دوست شدن به این و آن دل برکنیک دوست که آن جمال مطلق باشدبگزین تو و از کون و مکان دل برکن.اردیبهشت 1363
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۹
دیوانه شو، این عِقال از پا واکُنطاووس! ز جلوه زاغ را رُسوا کُنحال دل عقل را، دیوانه مپرسمفتون عقال و عقل را پیدا کُن.14 اسفند 1363
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۹
فرهاد شو و تیشه بر این کوه بزناز عشق، به تیشه ریشهی کوه بکنطور است و جمال دوست، همچون موسیٰیاد همه چیز را جُز او دور فِکن.
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۹
فخر است برای من، فقیر تو شدناز خویش گُسستن و اسیر تو شدنطوفانزدهی بلای قهرت بودنیکتا هدف کمان و تیر تو شدن.14 اسفند 1363
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۹
غیر ره دوست کی توانی رفتن؟جز مدحت او، کجا توانی گفتن؟هر مدح و ثنا که میکنی مدح وی استبیدار شو ای رفیق! تا کی خفتن؟اردیبهشت 1363
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۹
سرمست ز بادهی تو خواهم گشتنبیهوش فتادهی تو خواهم گشتناز هوش گُریزانم و از مستی مستتا شاد ز دادهی تو خواهم گشتن.اسفند 1363
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۹
ای یاد تو راحت دل درویشان!فریاد رسان مُشکل درویشان!طُور و، شجر است و، جلوهی روی نگار[1]یاران! این است حاصِل درویشان.14 اسفند 13631- ناظر به آیه ی 143 سوره ی اعراف است.
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۹
ای پیر! مرا به خانقاهی برسانیاران همه رفتند به راهی برسانطاقت شدم از دست و پناهی نرسیدفریاد رسا! پناهگاهی برسان.14 اسفند 1363
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۹
ای دوست! مرا خدمت پیری برسانفریاد رَسا! به دستگیری برسانطور است هوس در این ره دور و درازیاری کُن و یار خوش ضمیری برسان.اسفند 1363
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۹
بیدار شو ای یار! از این خواب گرانبنگر رُخ دوست را به هر ذرّه عیانتا خوابی در خودیّ خود پنهانیخورشید جهان بُود ز چشم تو نهان.
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۹
ای روی تو شمع محفِل بیماران!وی یاد تو مرهم دل بیماران!بر بستر مرگ ما، طبیبانه بیاای دید تو حلّ مشکِل بیماران!بهمن 1363
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۹
از جور رضاشاه، کجا داد کنیم؟زین دیو بَرِ کِه ناله بنیاد کنیم؟آن دم که نفس بُود، ره ناله ببستاکنون، نفسی نیست که فریاد کنیم.
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۹
طاعت نتوان کرد، گناهی بکُنیماز مدرسه، رو به خانقاهی بکُنیمفریاد اَنَاالْحَق، رهِ منصور بودیا رب! مددی که فکر راهی بکُنیم.اسفند 1363
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۹
ای روی تو، نوربخش خلوتگاهمیاد تو، فروغ دل ناآگاهمآن سرو بُلند باغ زیبایی رادیدن نتوان، با نظر کوتاهم.اسفند 1363
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۹
یاران! نظری که نیکاندیش شومبیگانه ز قید هستی خویش شومتکبیر زنان رو سوی محبوب کُنماز خرقه برون آیم و درویش شوم.اسفند 1363
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۹
من پشّهام، از لُطف تو طاووس شومیک قطرهام، از یم تو قاموس شومگر لُطف کنی پر بگُشایم چو مَلَکآمادهی پابوس شه طوس شوم.اسفند 1363
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۹
تا چند ز دست خویش فریاد کنم؟از کردهی خود، کُجا روم داد کُنم؟طاعات مرا، گناه باید شمریپس از گنه خویش، چسان یاد کُنم؟اسفند 1363
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۹
گر بر سر کوی تو نباشم چه کنم؟گر والهی روی تو نباشم چه کنم؟ای جان جهان به تار موی تو اسیر!گر بستهی موی تو نباشم چه کنم؟اسفند 1363
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۹
ای دوست! مدد نما که سیری بکُنمطاعت به کناری زده، خیری بکُنمفارغ ز توییّ و منی و سِرّ و علنیاری طلبم، روی به دیری بکُنم.اسفند 1363
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۹
آن روز که ره به سوی میخانه برمیاران همه را به دلق و مسند سپُرمطومار حکیم و فیلسوف و عارففریادکشان و پایکوبان بدرم.14اسفند 1363
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۹
از دست تو، در پیش که فریاد برم؟از دادستان همچو تویی داد برمگر لُطف کُنی، نوازیم با نظریصاحبنظران را همه از یاد برم.اسفند 1363
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۹
از دست فراقت، برِ کی داد برم؟فریادرس! از تو، به که فریاد برم؟طوفان غمت رشتهی هستی بگسیختیاد تو شود، یاد خود از یاد برم.اسفند 1363
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۹
گر بر سر کوی دوست راهی دارمدر سایهی لطف او پناهی دارمغم نیست، که راه رفت و آمد باز استطاعت اگرم نیست، گناهی دارم.اسفند 1363
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۹