ساقی! به روی من درِ میخانه باز کُناز درس و، بحث و، زهد و، ریا، بی نیاز کُن[1]تاری ز زلفِ خم خم خود، در رهم بنهفارغ ز عِلم و، مسجد و، درس و، نماز کُنداوود وار، نغمه زنان ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
خُرّم آن روز که ما عاکف میخانه شویماز کف عقل بُرون جَسته و، دیوانه شویم[1]بشکنیم آینهی فلسفه و عِرفان رااز صنمخانهی این قافله بیگانه شویمفارغ از خانقه و، مدرسه و، دیر ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
من در این بادیه، صاحبنظری میجویمراه گُم کردهام و، راهبری میجویم[1]از ورق پارهی عرفان، خبری حاصل نیستاز نهانخانهی رندان، ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
اکنون که در میکده بسته است، به رویمبهتر که غم خویش، به خمّار بگویممن کُشتهی آن ساقی و، پیمانهی عشقممن عاشِق دلدادهی آن روی نکویمپروانه صفت، در برِ ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
ما زادهی عشقیم و، پسر خواندهی جامیمدر مستی و، جانبازی دلدار، تمامیمدلدادهی میخانه و، قربانی شُربیمدر بارگه پیرِ مغان، پیرِ غلامیمهمبستر دلدار و، ز ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
در غم هجر رُخ ماه تو، در سوز و گُدازیمتا به کی زین غم جانکاه، بسوزیم و بسازیم؟شب هجران تو آخِر نشود، رُخ ننماییدر همه دهر، تو در نازی و ما گردِ نیازیمآید آن روز که در باز کُنی، ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
ما ز دلبستگی حیله گران، بی خبریماز پریشانی صاحبنظران بی خبریم[1]عاقلان، از سر سودایی ما بی خبرندما ز بیهودگی هوشوران، بی ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
تا از دیار هستی در نیستی خزیدیماز هر چه غیر دلبر، از جان و دل بُریدیمبا کاروان بگویید: از راه کعبه برگرد!ما یار را به مستی بیرونِ خانه دیدیم«لَبّیکْ» از چه گویید؟ ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
ما زادهی عشقیم و فزایندهی دردیمبا مُدّعیِ عاکفِ مسجد، به نبردیمبا مُدعیان، در طلبش عهد نبستیمبا بیخبران سازش بیهوده نکردیمدر آتش عشق تو، خلیلانه خزیدیمدر مسلخ ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
در دلم بود که جان در ره جانان بدهمجان ز من نیست که در مقدم او جان بدهمجام می ده که در آغوش بُتی جا دارمکه از آن، جایزه بر یوسف کنعان بدهمتا شدم خادم درگاه بُت باده فروشبه امیران دو ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
رازی است مرا، راز گشایی خواهمدردی است به جانم و دوایی خواهمگر طور ندیدم و نخواهم دیدندر طور دل، از تو جای پایی خواهمگر صوفی صافی نشدم در ره عشقاز ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
درد خواهم دوا نمیخواهمغصّه خواهم نوا نمیخواهم[1]عاشِقم، عاشِقم مریض توامزین مرض، من شفا نمیخواهممن جفایت به جان خریدارماز تو ترک جفا نمیخواهماز ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
فرُّخ آن روز، که از این قفس آزاد شوماز غم دوری دلدار رهم، شاد شوم[1]سر نهم بر قدم دوست، به خلوتگه عشقلب نهم بر لب شیرین تو، فرهاد شومطی کنم راه خرابات و، به پیری برسماز دم پیر ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
آید آن روز که من هجرت از این خانه کُنم!از جهان پر زده، در شاخ عدم لانه کُنم؟رسد آن حال که در شمعِ وجود دلداربال و پر سوخته، کارِ شب پروانه کنمروی از خانقه و صومعه برگردانمسجده بر خاک در ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
باید از رفتن او جامه به تن پاره کنمدرد دل را، به چه انگیزه توان چاره کنم؟[1]در میخانه گشایید به رویم، که دمیدرد دل را به می و ساقی میخواره کنممگذارید که درد دل من فاش شودکه دل ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
یک امشبی که در آغوش ماه تابانمز هر چه در دو جهان است روی گردانم[1]بگیر دامن خورشید را دمی، ای صبح!که مه نهاده سر خویش را به دامانمهزار ساغر آب حیات خوردم از آنلبان و، ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
آن نالهها که از غم دلدار میکشمآهی است، کز درون شرر بار میکشم[1]با یار دلفریب بگو: پرده برگشا!کز هجر روی ماه تو، آزار میکشممنصور را گذار! که فریاد او به دوستدر ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
از غم دوست، در این میکده فریاد کشمدادرس نیست که در هجر رُخش داد کشمداد و بیداد که در محفل ما، رندی نیستکه برش شکوه برم، داد ز بیداد کشمشادیم داد، غمم داد و، جفا داد و، وفابا صفا، منّت آن ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
آید آن روز که خاک سر کویش باشمترک جان کرده و، آشفتهی رویش باشمساغر روحفزا، از کفِ لُطفش گیرمغافل از هر دو جهان، بستهی مویش باشمسر نهم بر قدمش، بوسهزنان تا دم ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
بهار آمد، جوانی را پس از پیری ز سر گیرمکنار یار بنشینم، ز عمر خود ثمر گیرمبه گُلشن باز گردم، با گُل و گلبُن در آمیزمبه طرف بوستان، دلدار مهوش را به برگیرمخزان و زردی آن را نهم ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
من خواستار جام می از دست دلبرماین راز با که گویم و، این غم کُجا برم[1]؟جان باختم به حسرت دیدار روی دوستپروانه دور شمعم و، اِسپند آذرمپرپر شدم ز دوری او، کُنج این قفساین دام ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
بیهوای دوست، ای جان دلم! جانی ندارمدردمندم، عاشقم، بیدوست درمانی ندارمآتشی از عشق در جانم فکندی، خوش فکندیمن که جُز عشق تو، آغازی و ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
جُز خم ابروی دلبر، هیچ محرابی ندارمجُز غم هجران رویش، من تب و تابی ندارمگفتم اندر خواب بینم چهرهی چون آفتابشحسرت این خواب در دل ماند، چون خوابی ندارمسر ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
به من نگر که رُخی همچو کهرُبا دارمدلی به سوی رُخ یار دلربا دارمز جام عشق، چشیدم شراب صدق و صفابه خُمّ میکده، با جان و دل وفا دارممرا که مستی عشقت، ز عقل و زُهد رهاندچه ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
هر جا که شدم، از تو ندایی نشنیدمجُز از بُت و بتخانه، اثر هیچ ندیدمآفاق پُر از غلغله است از تو و، هرگزبا گوش کر خود به صدایی نرسیدمدنیا همه دریای حیات و، من مسکینیک قطره از این ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
از تو ای می زده! در میکده نامی نشنیدمنزد عُشّاق شدم، قامت سرو تو ندیدماز وطن رخت ببستم که تو را باز بیابمهر چه حیرتزده گشتم، به نوایی نرسیدمگفتم از خود برهم تا رُخ ماه تو ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
در دلم بود که آدم شوم، امّا نشدمبیخبر از همه عالم شوم، امّا نشدمبر در پیر خرابات نهم روی نیازتا به این طایفه محرم شوم، امّا نشدمهجرت از خویش کنم، خانه به محبوب دهمتا به اسماء، مُعلّم ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
یاد روزی که به عشق تو گرفتار شُدماز سر خویش گُذر کرده، سُوی یار شُدم[1]آرزوی خم گیسوی تو، خم کرد قدم[2]باز انگشتْ نمایِ سر بازار شُدمطُرفه روزی که ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
به کمند سر زلف تو، گرفتار شدمشُهرهی شهر، به هر کوچه و بازار شدمگر برانی ز درم از در در دیگر آیمگر بُرون رانْدِیَم از خانه، ز دیوار شدممستیِ علم و عمل، رخت ببست از سر منتا ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
من به خال لبت، ای دوست! گرفتار شدمچشم بیمار تو را دیدم و بیمار شُدم[1]فارغ از خود شدم و کوسِ «اناالحق» بزدمهمچو منصور خریدار سر دار شُدمغم دلدار، فکنده است به جانم شرریکه ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸