منزل شما کجاست؟
منزل امام گذرقاضى بود. یک روز کمى از آفتاب مانده بود که من پشت سر ایشان مى‏آمدم. ضمن اینکه سؤال مى‏کردم، بحث تمام شد. هنوز به گذرقاضى نرسیده بود ایشان ایستاد و گفت: «منزل شما کجاست»؟ گفتم کوچه آبشار. گفت «خب پس راه شما از این طرف است».
در آن تاریکى کوچه امام حاضر نبود یک شاگرد ساده‏اى مثل من پشت سرش بیاید تا مبادا تکبر روح او را فاسد کند.
* * *
چرا حرف نمى‏زنید؟
هنگامى که مجلس ساکت بود امام مى‏گفتند: «چرا ساکتید؟ مگر مجلس ختم آمدید؟ چرا حرف نمى‏زنید؟» افرادى مثل حاج‏آقا مصطفى، آقاى خزعلى بودند که در جلسه درس امام حرف مى‏زدند و اشکال مى‏کردند.
هنگامى که در درس تند مى‏شدند در پاسخ مى‏گفتند: «چرا این حرف را مى‏زنى که درست نیست»؟
* * *
امام گاهى کلمه ترکى مى‏گفتند براى شیرینى و مزاح یک حاج‏شیخ حسینعلى سرابى بود که تازه از روستا آمده بود. عمامه‏اش را بلد نبود بپیچد. کفش‏هایى داشت مثل کفش‏هاى حسین کرد؛ لباس شاهسونى به تن مى‏کرد. این آقا شیخ حسینعلى باسواد بود و مى‏خواست حرف بزند. فارسى بلد نبود و فارسى و ترکى شاهسونى حرف مى‏زد. لکن وقتى ایشان دستش را بلند مى‏کرد حضرت امام حرفش را قطع مى‏کرد و با تمام وجود به حرف هاى شیخ گوش مى‏داد. امام نیز گاهى یک کلمه ترکى قاطى مى‏کرد براى شیرینى و مزاح و سپس قانعش مى‏کرد. تا آشیخ حسینعلى قانع نمى‏شد امام از مطلب رد نمى‏شد.
* * *
با تمام وجود به اشکالات گوش مى‏کرد
وقتى درس تمام مى‏شد امام یک‏ربع مى‏نشست و من و شاگردان سؤال مى‏کردیم، با تمام وجود گوش مى‏کرد. گاهى پیش مى‏آمد که فردا مى‏آمد و امام حرفش را عوض مى‏کرد. متوجه مى‏شدم که انتقاد را قبول کرده است.
منبع: سلسله موى دوست، خاطرات دوران تدریس امام خمینى(س)، صفحه 6-7

. انتهای پیام /*