حدود سال 1309 بود که از طرف حکومت رضاشاه دو نفر به نامه ای آل آقا و‏ ذوالریاستین آمدند برای امتحان گرفتن از طلاب، و از طرف حاج شیخ عبدالکریم‏ یزدی، آقای آسید محمد تقی خوانساری و امام نمایندگی پیدا کردند و آمدند در مدرسۀ‏ فیضیه و طلبه‏ ها را امتحان می کردند. آن وقت از یک طلبه ‏ای سؤال کردند که «قل» چه‏ صیغه ‏ای است؟ طلبه ماند سرگردان. گفتند: که «قلی» که از «قال» و «یقول» می‏ گویند‏ چه صیغه ‏ای است؟ باز سرگردان شد. گفتند: وقتی می‏ گوییم «قال یقول قائل مقول،‏ لیقل قل» ... گفت: آهان «امر» است. آن وقت آل آقا گفت که ایشان شایستۀ عمامه‏ نیستند، چه خوب است که ایشان عمامه را بردارند و ان‏شاءالله تحصیلشان که یک‏ قدری خوب شد بعد عمامه بگذارند. امام گفتند: «نه، این هم باشد، یک امتحان دیگر‏ هم از یک طلبه ‏ای می ‏کنیم آن وقت من عرض می‏ کنم.»
طلبه ‏ای دیگر وارد مدرس شد. شیخ اصفهانی‏ ای به اسم آشیخ محمد حسین از ایشان سؤال کردند شما چه می‏ خوانی؟ گفت من‏ صرف و نحو را خوانده‏ ام، رسیده ‏ام به منطق، الآن کبرا را می‏ خوانم و ضمن اینکه کبرا را‏ می‏ خوانم درس بالاترش را هم باید بروم. از او سؤال کردند پس شما نحوتان که خوب‏ است. لذا شما کلمۀ «اشیاء» را منصرف می‏ دانید یا غیر منصرف؟ ایشان جواب‏ دادند: «لا تسئلوا عن اشیاء ان تبدلکم تسؤکم» امام فرمودند که: «ضمن اینکه جواب‏ قرآنی به شما داد و به شما فهماند، «عن اشیاء» گفت و فهماند به شما که غیر منصرف‏ است و منصرف نیست. لذا این را به جای آن طلبه اولی که در جواب درمانده بود‏ بگذارید، پس این هر دو تا عمامه ‏شان سرشان باشد.»
این در همان سنوات گذشته به ما هوش و تدیّن امام را ثابت کرد. بنابراین منصرف‏ شدند از برداشتن عمامه. این از خاطراتی بود که من به چشم خودم دیدم و آنها هم‏ قبول کردند.

منبع: شاهد بانوان؛ ش 168 ـ ص 7

. انتهای پیام /*