مجله کودک 29 صفحه 5
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 29 صفحه 5

داستان­های یک قل ، دوقل قسمت بیست و یکم طاهره ایبد یک آقای ترسناک یک آقایی آمده بود خانه­مان که مثل موش ترسناک بود، ولی کوچولو نبود، برای همین ترسناک­تر بود. آن آقایی خیلی خیلی گنده بود. وقتی بابایی پیش او ایستاد، انگار که نی­نی می­شد. آن آقایی فامیل ما نبود. آمده بود خانه­مان تا سوراخ کف آشپزخانه را که خراب شده بود، درست کند. تقصیر من و محمد حسین که نبود که سوراخ خراب شد. ما فقط توپ تخم مرغی­مان را انداختیم توی آن. ما می­خواستیم ببینیم توپمان کجا می­رود؛ ولی ندیدیم که کجا رفت، یکدفعه غیب شد. محمد حسین خوابید کف آشپزخانه و توی سوراخ را نگاه کرد، هیچی ندید، بعد من نگاه کردم، من هم چیزی ندیدم. بعد مامانی آمد توی آشپزخانه و داد زد:« اِ اِ اِ... برای چی کف آشپزخانه خوابیدید؟ محمد حسین گفت: «من می­خواهم ببینم توپم کجا رفته.» من هم گفتم: «مامانی بیا نگاه کن ببین تو من و محمد حسین را می­بینی. توی آن، آن قدر سیاه است که هیچی معلوم نیست.» بعد یکدفعه مامانی گفت: «چی؟ شما دو تا چی کار کردید؟» من و محمد حسین هیچی نگفتیم. آخر از قیافه مامانی معلوم بود که می­خواهد دعوایمان کند، مامانی داد زد: «پرسیدم چی کار کردید؟» محمد حسین هیچی نگفت. من ترسیدم که مامانی بیشتر عصبانی بشود، گفتم: «ما کار بدی نکردیم که.» یکدفعه مامانی زد روی دستش و گفت: «ای وای! خدا مرگم بدهد، برای چی توپ را انداختید توی سوراخ؟» محمدحسین هم مثل ترسوها ایستاده بود، و هیچی نمی­گفت. من تندی گفتم: «شما اصلاً ناراحت نباشید، ما اصلاً دیگر توپ دوست نداریم؟» بعد به محمد حسین گفتم: «مگر نه، محمد حسین؟» محمد حسین گفت: «راست می­گوید، دیگر برای ما توپ نخر.»

مجلات دوست کودکانمجله کودک 29صفحه 5