مجله کودک 404 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 404 صفحه 9

پدر بزرگ او عبدالمطلب بود، که در آن وقت بیشتر از صد سال از عمر ش می گذشت . عبدالمطلب، مرد محتمو بزرگ طایفه قریش بودو همة مردم مکه به او احترام می گذاشتند . محمد ، زندگی تازه ای را در خانة عبدالمطلب شروع کرد. او از این لحظه به بعد . همیشه و همه جا با پدر بزرگش بود و حتی یک لحظه از او جدا نمی شد. می ترسید که اگر پدر بزرگ را تنها بگذارد او را هم پدر و مادرش از دست بدهد. محمّد یتیم ، حق داشت که بترسد. چون مرگ ، پدرش را پیش از تولد او از دستش گرفته بود و مادر مهربانش را هم جلوی چشم های خودش دزدیده و با خود برده بود! شب ها ، کنار عبدالمطلب می خوابید و با زبان شیرین و زیبایش با او صحبت می کرد و روزها، ناهار پدربزرگش که آماده می شد با دست های کوچک خودش ، آن را بر می داشت و برای عبدالمطلب می برد و کنار او می نشست و غذا خوردن پیرمرد را تماشا می کرد، عبدالمطلب هم با دیدن محمد، دلش گرم شده بود و احساس میکرد پسر جوانش «عبدالله» در وجود نوه اش محمّد، دوباره زنده شده است! هر دو به عشق هم خوشحال و شاد بودند و از بودن در کنار هم لذّت می بردند. امّا این لذّت و شادی مدّت درازی به طول نکشید و بعد از چندماه ، دوباره ابری از غم واندوه روی سر یتیم مکّه ، سایه انداخت. (ادامه دارد) Ÿ موضوع تمبر: هاکی روی یخ (ژاپن) Ÿ قیمت : 62 واحد Ÿ سال انتشار : 1990

مجلات دوست کودکانمجله کودک 404صفحه 9