مجله کودک 404 صفحه 14
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 404 صفحه 14

پیرزن لجباز نویسنده: لیلا برگ مترجم : هما لزکی روزی و روزگاری پیرمرد و پیرزنی با هم زندگی می کردند. پیرمرد ، مرد خوبی بود اما پیرزن مرتب دردسر درست می کرد. چون همیشه با همه مخالف بود. مثلاً هروقت ماهی فروش می گفت: «امروز شاه ماهی آورده ام». پیرزن می گفت:«نه ! من ماهی دیگری می خواهم.» هروقت قصاب می گفت: «امروز گوشت بره دارم». پیرزن می گفت: «نه ، من گوشت گاو می خواهم» هروقت کسی پنجرهای را باز می کرد ، پیرزن پنجره را می بست ، یا اگر کسی پنجره ای را می بست آن را باز می کرد. حتی شرط می بست که مرغ ها ، اردک ها و گربه ها ، سکند. باران که می بارید، پیرزن میگفت برف باریده است. شوهر بیچارة پیرزن، از دست او زندگی پر دردسری داشت، چون آنها همیشه با هم بودند و کارهای کشاورزی را با هم انجام می دادند. پیرمرد از دست کارهای زنش خیلی خسته شده بود. یک روز صبح پیرمرد و پیرزن از پل رد می شدند تا نگاهی به مزرعه ذرتشان بیندازند. مرد گفت: - ذرتها تا روز سه شنبه آماده می شوند. - زن گفت: - تا دوشنبه! - مردگفت: - بسیار خوب ، تا دوشنبه، باید از «جان» و «اریک» برای برداشت مزرعه کمک بگیرم. زن گفت: -باشد از جیمز و رابرت کمک می گیرم. ساعت هفت کارمان را شروع می کنیم. زن گفت: -ساعت شش! مرد موافقت کرد: -ساعت شش، آن موقع هوا هم خوب است. زن گفت: هوا بد است. باران می بارد. مردکه حوصله اش سر رفته بود. گفت: -چه باران ببارد و چه آفتاب باشد. چه جان به کمکمان بیاید ، چه جیمز، چه روز دوشنبه ساعت هفت کار کنیم، شش ، در هر دو صورت باید ذرّت ها را با داس بچینیم. زن گفت: Ÿ موضوع تمبر: جمع آوری شیره کائوچو Ÿ قیمت : 3 واحد Ÿ سال انتشار : ندارد -

مجلات دوست کودکانمجله کودک 404صفحه 14