مجله کودک 54 صفحه 13
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 54 صفحه 13

داد. من افتادم زمین و پیراهنم خاکی شد. من میخواستم گریه کنم، همهاش تقصیر محمدحسین بود. لباس خوشگلم کثیف شد. پسری که پشت سر ما بود: گفت: «اه، چرا همهاش دعوا میکنید؟» محمدحسین گفت: «دوست داریم دعوا کنیم!» بعد آن پسر انگشتش را برد بالا و هی به آن خانمه که پشتش به ما بود گفت: «اجازه، اجازه، اینا دعوا میکنن.» مامانی هم هی برای ما دست تکان میداد. یک خانمی هم همین جوری داشت توی بلندگو حرف میزد و هی میگفت: «بچههای گلم، لطفاً ساکت باشید.» بعد آن خانمه که مرا برده بود جلو، آمد و گفت: «اه بچهها، توی مدرسه باید آروم و مرتب باشید.» بعد دست محمدحسین را گرفت و او را برد جلوی من و گفت: «دیگه جا به جا نشیدها.» من دیگر داشتم گریه میکردم، به خانمه گفتم: «خانم شما اون وقتی منو گذاشتید جلو.» خانمه گفت: «شما دو تا این قدر شکل هم هستید که معلوم نیست کی، کیه. حالا عیبی نداره همین جوری وایسید.» من بلند بلند گریه کردم و گفتم: «من اصلاً نمیخوام بیام مدرسه.» بعد دویدم و رفتم پیش مامانی. خانمه هم آمد. من به مامانی گفتم: «ببین محمدحسین لباسم رو کثیف کرد. من میخوام برم خونه.» مامانی گفت: «چرا شما دو تا این جوری میکنید، هر چه دست تکون میدم آروم باشید، اصلاً انگار نه انگار. آبروی منو بردید.» خانمه نشست رو به روی من و گفت: «اه، کوچولو چرا اومدی بیرون؟» گفتم: «من میخوام برم خونه.» خانمه گفت: «اه، چرا عزیزم، نمیخوای دوست پیدا کنی و خوندن یاد بگیری؟» بعد دست مرا گرفت و گفت: «بیا بریم، الان درستش میکنم، اصلاً یک روز تو جلو باش، یک روز داداشت، خب؟» من هم سرم را تکان دادم و همراه آن خانم رفتم. بچهها توی صف داشتند دست میزدند. خانمه به محمدحسین گفت: «ببین کوچولو، یک روز تو توی صف جلو وایستی، یک روز داداشت.» محمدحسین اول قبول نمیکرد؛ اما بعد دیگر مجبور شد قبول کند. من پشت سر محمدحسین ایستادم. خانمه یک کمی رفت و بعد برگشت و گفت: «من فردا از کجا بدونم که کدومتون جلو بودید، سیب نصفهها، شما که مثل هم هستید!» من گفتم: «خانم اسم من محمدمهدی یه، این هم محمدحسینه.» بعد خانمه یک کاغذ از توی جیبش درآورد و روی آن یک چیز نوشت و رفت. ما هم به صف رفتیم توی کلاس و برای مامانی هم دست تکان دادیم و خداحافظی کردیم.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 54صفحه 13