مجله کودک 212 صفحه 18

قسمت پنجم قصه های قهرمانی پهلوانِ عارف محمدعلی دهقانی گوشه ای از داستان زندگی پهلوان ، عارف و شاعر بزرگ ایرانی ، پوریای ولی پوریای ولی ، همین که به مسجد رسید ، وضو گرفت و داخل شبستان شد . احساس راحتی و آرامش خاصّی می کرد . نزدیک محراب به نماز ایستاد . مثل این که از زمین جدا شده بود ! دیگر سرِ نماز ، صدای دعاهای پیرزن ، حضور قلب او را به هم نمی زد . فقط خودش بود و خدایش ! همین که نماز را سلام گفت : دوباره صدای مادرِ پیرِ پهلوان هندی به گوشش رسید: «خدایا؛ امروز پسرم را بر پوریای ولی پیروز بگردان ! » این بار ، دیگر پوریای از شنیدن دعاهای پیرزن ، دچار دلشوره و نگرانی نشد . حتّی بعد از نماز ، احساس خوشحالی و راحتی و سبکبالی مخصوصی داشت و خودش را تسلیم دعای پیرزن کرد ! پهلوان با خودش فکر می کرد : « سرانجام روزی باید پهلوانی شانه های مرا به خاک برساند . اگر قرار است که من در آن روز شرمنده و سرافکنده شوم ، چه بهتر که امروز این کار را از روی میل و اختیار بکنم ، نه از روی اجبار ! زمانی که نیروی بدن ، ثروت ، مقام و محبوبیت خود را از دست دادی ، روی آوردن به خدا چه لذّتی دارد ؟ باید مردانه و صمیمانه به سوی خدا رفت . جوانمردی باید از روی میل و اختیار باشد . . . ـ در این فکرها بود که پیرزن هندی از پشت پرده بیرون آمد و به او نزدیک شد . پوریا به احترام پیرزن از جای خود برخاست و به او سلام کرد و گفت : « مادر؛ خدا حاجتِ تو را برآورده کند ! » پیرزن ایستاد ، نگاهی از روی مهر به پهلوان انداخت و گفت : « فرزندم؛ تو بهترین مردی هستی که در این شهر دیده ام . از وقتی که به این شهر آمده ام ، هیچ کس با من حرف نزده ! مثل این که مردم از من می ترسند ، یا از مسلسل « کلت کماند » یک سلاح آمریکایی است که نمونه های اولیه آن در سال 1969 میلادی ساخته شد . این اسلحه تکامل خود را در طی جنگ ویتنام انجام داد . امروزه مسلسل کلت کماندو با طول 76 سانتی متر ، وزن دو کیلو و چهارصد گرم یکی از سلاح های دستی سبک وزن به حساب می آید .