مجله کودک 219 صفحه 40
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 219 صفحه 40

تبسم زیبای خورشید من میدوم و می دوم. خورشید با من میآید. او در آسمان میدود و من در زمین. خسته میشویم و هر دو میایستیم و من به او نگاه میکنم. او به من لبخند میزند. من میخندم و او با خندهی من قهقهه میزند. هر دو میخندیم و میخندیم و او برایم هدیهای میفرستد. خیلی زیباست هدیهی او موهایم را نوازش میدهد و به من جانی تازه میبخشد. من میدوم و میدوم و خورشید با من میآید. او در آسمان میدود و من در زمین. پایم به سنگی برمیخورد به روی سبزهها میافتم. رو به آسمان میکنم و میخندم و این بار خورشید همراه با سبزهها میخندد. ما میخندیم و میخندیم. خورشید: این بار هدیهای تازه برایت دارم. خوشحال باش! و ما بیشتر و بیشتر میخندیم. قطرات باران را روی گونههایم احساس میکنم. قطره قطرههای باران به من طراوتی تازه میبخشد بلند میشوم و با خورشید میدوم و میدوم و از دور سبزهها برایمان دست تکان میدهند. میدوم و میدوم آسمان قرمز میشود و خورشید با لبخندی محبتآمیز به من میگوید: این بار هم هدیهای تازهتر و زیباتر برایت دارم. خوشحال باش! و ما میخندیم و میخندیم. صدایش دور و دورتر میشود و به او میگویم: «مگر قول نداده بودی که با هم بدویم)، و او دور و دورتر میشود. و ما میخندیم و میخندیم. آسمان تیره میشود ماه بیرون میآید، به او میگویم: «پس دوست من کو، پس خورشید کو آیا برایم پیغام نداده.» ـ مگر قول نداده بود که با هم بودیم.» و ماه چشمانش را باز میکند و میخندد. میخندد و میخندد و من با خندهی او قهقهه میزنم. شیدا غفاری 12 ساله از تهران (شمیرانات) لطیفه زرنگی مردی سوار تاکسی میشود و در را نمیبندد. راننده میگوید: چرا در را نمیبندی؟ مرد میگوید: زرنگی؟ میخواهی دربست حساب کنی؟! راننده وظیفهشناس افسر راهنمایی رانندگی: شما توی تاکسی دو نفر اضافه سوار کردهای. آن وقت با این سرعت هم حرکت میکنی؟ راننده: آخر اگر زود به مقصد نرسم اون 3 نفری که توی صندوق عقب هستند خفه میشوند! معلم و شاگرد یک روز معلم از شاگردانش پرسید: کی میخواهد به بهشت برود؟ همهی شاگردها دستشان را بلند کردند به جز یک شاگرد. معلم از او پرسید چرا دستت را بلند نکردهای؟ شاگرد گفت: من بدون اجازهی مادرم هیچ جا نمیروم! ندا کاظمی، 12 ساله از ارومیه سیما شریعتی / از نجفآباد مهیار حاج امینی / 10 ساله / از تهران مهرشاد عباسپور / 4 ساله / از بندرعباس یگانه عرب اسماعیلی / کلاس سوم / از شاهرود پانتهآ آریایی پژوه / 12 ساله / از تهران در همان حال، جو مدام در حال امتحان گوشی تلفن است تا شاید کسی زنگ بزند و از استوارت خبری بدهد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 219صفحه 40