
نویده گوگانی
ساعت بیصدا
زینگ، زینگ، زینگ، این صدای ساعت شماطهداری است که هفت صبح زنگ میزند و همه را بیدار میکند. امّا مریم با دلخوری لحاف را رویش میکشد و غرغرکنان میگوید: باز این ساعت لعنتی زنگ زد و مرا از خواب شیرین بیدار کرد. کاش اصلاً عقربه نداشت و همینطور که دلش میخواست کمی دیگر هم بخوابد. فکری بخاطرش رسید. بلند شد و یکی یکی سراغ ساعتهای خانه رفت و همه عقربههایشان را برداشت و زیر بالش خود قایم کرد. حالا ساعتها مثل صورتهای بیدهان و دماغ فقط نگاه میکردند و جیکشان در نمیآمد. انگار دیگر صدایی در خانه نبود. مریم کمی چرت زد. امّا هیچکس کاری به کارش نداشت. کمی بعد بیدار شد ولی باز هم کسی به او نگفت مدرسهاش دیر شده است.
سلانه سلانه به گلدان کنار پنجره که تازه غنچه داده بود، آب داد. چند دانه ارزن برای جوجه اردکش ریخت. کمی بعد بیهیچ عجلهای صبحانهاش را خورد و راهی مدرسه شد. امّا دل تو دلش نبود. نکند خانم معلم او را برای دیر رسیدن سر کلاس تنبیه کند. امّا خانم معلم اصلاً او را دعوا نکرد. لبخندی زد و گفت: مریم جان سر جایت بنشین. حالا مریم توی دلش میگوید: وای چه خوب، دیگر صبحها تا هر وقت دلم بخواهد میتوانم بخوابم و روزهای بعدی هم به همین صورت گذشت. مریم هر وقت دلش
بخواهد مدرسه میرود. هر وقت دلش بخواهد میخوابد. میتواند برای صبحانه پیتزا بخورد و برای ناهار نان و پنیر.
حداکثر سرعت: 870 کیلومتر در ساعت
وزن : 4420 کیلوگرم
مجلات دوست کودکانمجله کودک 222صفحه 8