
را خودش نمیدانست، به خاطر همین به پشت روی زمین دراز کشید و خروپفش رفت آسمان.
توی شکم آقای گرگ هم تاریک بود، هم بوی بدی میآمد. شنل قرمزی اولش ترسید، اما وقتی صدای مادربزرگش را شنید، خوشحال شد و داد زد: «سلام مادربزرگ. تو هم اینجا هستی؟ من آمده بودم تو را ببینم.»
مادربزرگ که با دیدن شنل قرمزی گل از گلش شکفته بود، جواب داد: «سلام دختر گلم. ببینم کلوچههایی که قرار بود برایم بیاوری، کجاست؟»
شنل قرمزی به سبدی که توی دستش نبود، نگاه کرد و گفت: «آورده بودم، اما توی اتاق جا ماند.»
نیروهای زرهی SAS استرالیا (دهه 80 میلادی)
نیروی ویژه ارتش انگلستان در نبردهای فیلیپین
مجلات دوست کودکانمجله کودک 480صفحه 17