مجله نوجوان 63 صفحه 30
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 63 صفحه 30

گفتگوی خودمانی آمنه سلطانی دست و پای اضافه برای ادیسون و اینشتین کلید های خوشبختی در هفته های گذشته راه حلهایی را برای عصبانی نشدن تمرین کردیم و امیدواریم توی تعطیلات نوروزی به دردتان خورده باشد و بیش از حد عصبانی نشده باشید . حالا برای اینکه در زندگی بیشتر احساس خوشبختی و موفقیت کنید سه راه حل دیگر را مرور می کنیم ! هدیۀ من به دنیا عشق به دیگران است . در روزگاران قدیم دختری در خانواده ای کشاورز زندگی می کرد . با اینکه خانواده فقیری بودند اما آن دخترک از زندگی اش خیلی راضی بود . همیشه می خندید و بین گلها بازی می کرد . مردم ده که صدای خنده های او را می شنیدند به او می گفتند تا می توانی بخند چون وقتی که بزرگ شدی خنده از یادت میرود . آن دخترک به خاطر همین همیشه از بزرگ شدن می ترسید ، تا اینکه یک روز که داشت بازی می کرد ، پروانه ای را دید که بالش به تیغ یکی از گلها گیر کرده . پروانه بیچاره که اسیر شده بود دائم تلاش می کرد که خودش را نجات دهد . دخترک جلو رفت و بال پروانه را از تیغ جدا کرد . پروانه که خوشحال شده بود دور دخترک پرواز کرد و دخترک هم خندید ، مثل همیشه خندید . ناگهان پروانه تبدیل به یک فرشتۀ قشنگ شد . فرشته رو به دخترک که از تعجب دهنش بازمانده بود کرد و گفت : تو به من کمک کردی من هم یکی از آرزو های تو را برآورده می کنم . حالا یک آرزو بکن . دخترک گفت : فرشتۀ مهربان ! من می خواهم وقتی بزرگ شدم مثل الان شاد و خوشحال باشم و بخندم . تو می توانی به من کمک کنی ؟ فرشته کمی فکر کرد و بعد جلو رفت و در گوش دخترک چیزی گفت . بعد گفت اگر تو همیشه به این راز عمل کنی تا آخر عمر خوشحال و خندان هستی . دخترک قصّۀ ما بالاخره بزرگ شد ، ازدواج کرد و بچه هایش بزرگ شدند . خودش هم پیر شد اما همچنان می خندید و از زندگی اش راضی بود . تا اینکه یک روز بیمار شد و دیگر زمان مرگش فرا رسید . مردم ده که او را خیلی دوست داشتند دور او جمع شدند . یکی از آن ها پرسید : مادر بزرگ مهربان ! شما چطور تمام عمرتان را با خوشی سپری کردید ؟ مگر آن روز آن فرشته چه چیزی را به شما یاد داد که باعث شد همیشه خوشحال باشید ؟ » پیرزن با لبخندی جواب داد : اگر می خواهی همیشه شاد باشی به تو می گویم که فرشته به من چه گفت . او گفت : « دیگران به تو نیاز دارند و تو آفریده شده ای که به آن ها کمک کنی پس اگر دیگران را دوست داشته باشی و هنگام سختیها به آنها کمک کنی هیچ وقت در زندگی ات غصه نخواهی داشت . » پیرزن راز پری را فاش کرد و در حالی که لبخند روی لبانش نقش بسته بود چشمهایش را برای همیشه بست . دوست من ! راز پری یک معجزه است که اگر این معجزه را

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 63صفحه 30