مجله نوجوان 69 صفحه 13
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 69 صفحه 13

شکایت می کنم و در دادگاه آبرویی برایش باقی نخواهم گذاشت؟ - حق دارید ! شما میس « مورلند » را می شناسید؟ - او را دیده ام . از روابطش با شوهرم هم اطلاع داشتم ولی چه کنم که هر چه کوشیدم نتوانستم مرد احمق زندگی ام را از چنگ دختره در بیاورم . اون بی حیا انگار جاذبۀ سحرآمیزی دارد . « باب » شیفته و مفتون او شده بود . اغلب به آتلیۀ نقاشی « هلن » می رفت . من مطمئنم که دختره او را نمی خواست . فکر نمی کنم اصلاً خواهان کسی باشد . آن شیطان زمینی ، موجود غریبی است . آقای « ریگان » ! خیلی غریب . - شما می دانستید که شوهرتان بیماری قلبی دارد؟ - بله ! پزشک معالجش به او هشدار داده بود ، ولی باب گوش نمی کرد . این اواخر شبها درست نمی توانست بخوابد و غذا هم نمی خورد . - شوهرتان چگونه با میس « مورلند » آَنا شده؟ - دوستش « پیتر نورتون » در یک مجلس ضیافت آنها را به هم معرفی کرد . این تقریباً یک شوخی بود . « نورتون » آدم لوده ای است . او می خواست ببیند که دختره روی باب چه تأثیری می گذارد . مردک لعنتی ! از جا برخواستم و گفتم : - خیلی ممنون ، بیشتر از این وقت شما را نمی گیرم . خداحافظ خانم « کریمر » ! *** آتلیۀ نقاشی « هلن مورلند » در طبقۀ آخر یکی از ساختمان های چهار اشکوبه و آجر قرمز خیابان « برانیارد » واقع بود . دختر چشم های خاکستری عمیق و سیمای جذاب ولی بی تفاوت داشت ، من خودم را معرفی کردم . « هلن » نگاه بی حالتی به سراپایم افکند . بعد راهم داد و با ملایمت پرسیدم : - شما می دانستید که کریمر مرض قلبی داشت؟ دختر خواست بگوید نه ولی بعد لحظه ای اخم کرد وبه من خیره نگریست و گفت : - بله خودش گفته بود . - و خبر داشتید که شما وارث حق بیمه او هستید؟ « هلن » مقابل پردۀ نقاشی نیمه تمامی ا یستاد و جواب داد : - بله - چرا؟ دختر قلم مویی برداشت و خطی روی تابلو کشید : - او می گفت مرا دوست دارد و چون خودش پولی نداشت می خواست بالاخره هدیه ای به من داده باشد . با کنایه گفتم : کریمر جانش را تقدیم شما کرد ، این هدیه جالبی بود؟ دختر به رنگ آمیزی گوشۀ تابلو پرداخت . من دور اتاق بزرگ گشتم تعداد زیادی تابلوی کامل و ناقص آن جا بود . از هلن پرسیدم : - فکر می کنید این پول حق شما است؟ دختر گفت : - « باب » خودش می خواست آن را به من بدهد شما از این موضوع عصبانی هستید؟ - بنده نه خیر امّا خانم « کریمر » قصد دارد با شما سر دویست هزار دلار پول بیمۀ شوهرش بجنگد . - البته من یک چنین انتظاری داشتم ولی شاید دادگاه رفتن لازم نباشد . ما به نحوی با هم کنار می آییم . من موجود طمعکاری نیستم و به پنجاه هزار دلار هم قناعت می کنم . - وقتی « کریمر » مُرد دست راستش اندکی سوخته و ذرّات شیشه توی آن فرو رفته بود . شما در این باره چیزی نمی دانستید؟ - نه ! شک نداشتم که دختره راست می گوید . آهی کشیدم و از جا بلند شدم و گفتم : - متشکرم خانم « مورلند » امیدارم که همدیگر را ببینیم . *** می بایست مرتبه ای دیگر با « پیتر نورتون » صحبت کنم . ولی ابتدا قصد داشتم موقعی که او در خانه اش نیست بازدیدی از آن جا به عمل بیاورم . ادامه دارد . . .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 69صفحه 13