مجله نوجوان 86 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 86 صفحه 6

می ماند . برای جلسه بعد که بنده درون دفتر برنامه ریزی شخصی ام یادداشت می فرمایم ، اگر یادم رفت شما یادآوری بفرمایید چرا که همان طور که گفتم : بنده حواس پرتم . آنهم به دلیل مشکلات عدیده زندگی که از مسایل زیر ناشی می شود . . . (کلاس به جهت استراحت دو ثانیه ای و میل کردن قرص های مسکن ، به حالت تعطیل در می آید . . .) جلسه ششم : به نام خدا ! خدا رحمت کند پدر بزرگ مرحوم دوستم جناب آقای . . آقای چی بود ؟ آقای . . اسم بسیار زیبایی داشتند ایشان . چی بود خدایا . . . لعنت به این حافظه ی صاحب مرده . . . آقای . . الف هم در اسمشان وجود داشت . هر کسی راهنمایی کند ، 2 نمره بهش می دهم به اضافه ی یک مثبت . بچه ها هیاهو می کنند : ایمانی ؟ . . . احسانی ؟ . . . آقایی ؟ . . . بابایی ؟ . . . زیبایی ؟ . . . نجابت ؟ . . . اصالت ؟ . . .) بسه بسه ! الان یکی دو نمره از همه تان به دلیل بی جنبگی و در حرف یکدیگر پریدن کم می کنم و برای کل کلاس هم کلی منفی می گذارم . جیکمان در نمی آمد . بچه های این دوره و زمانه عجب پر رو و گستاخ شده اند . طبق یک آمار بین المللی از طرف سازمان یونسکو ، کلاس شما بی کلاس ترین کلاس دنیا شناخته شده است و بنده برای خودم متأسفم که من تمام این موارد را ربه سمع و نظر و گزارش مدیر مدرسه و کارشناسان آموزش و کمیته ی انضباطی وزارت آموزش و پرورش خواهم رساند . فکر کردید بنده جانم را از سر راه آوردم که در راه تربیت شما فدا کنم ؟ خیر عزیزان ! کور خوانده اید . . . زی لی لی لینگ ! جلسه هفتم : بنده قصد نداشتم به هیچ عنوان سر کلاس شما بیایم تا اینکه آقای ناظم هزار خواهش و تمنا کردند و مش جعفر پدر گرامی مدرسه نخ سبیل گرو گذاشتند و سفیر اعظم آلمان هم نامه ی عذرخواهی برای بنده فرستادند و قرار شد کلیه ی پدر ومادر های دنیا به نشانه تعهد و عذرخواهی به جای شما روی طوماری 6 متری اثر انگشت بزنند و کلی دنگ و فنگ دیگر تا بنده دوباره به سر کلاس شما تشریف بیاوریم اما دیگر هیچ روحیه ای برای درس دادن ندارم و شما هم اگر ستاره ی توی آسمان بوشید و ماه شب چهارده بگردید ، از چشمانم افتاده اید و به قول شاعر : دیگه ازت بدم می آید پیشم نیا عروسک . . . ! شما اصلاً ذوق آدم را کور می فرمایید و دانش را در حلقوم آدم . . . زی لی لی لینگ ! بروید بابا پی کارتان ببینم . . . کلاس به سمت در هجوم می برد . . . جلسه هشتم : بله ، من هنوز به خاطرات اثرات مخرب جلسات قبلی به روی روحیه حساسم حسابی حالم بد است . اگر کسی جیک زد یا نفس کشید ، از پنجره شوتش می کنم بیرون . جرأت دارید لبخند بزنید تا ببنید چه طور دندانپزشک محله تان را ثروتمند می کنم . کسی اگر پارازیت بپراند تار های حنجره اش را ریش ریش می کنم و می ریزم جلوی گربه سگ . نگاه معنی دار اگر کسی به بغل دستی اش انداخت ، جفت چشم های باباقوری شده اش را در می آورم و برای عبرت سایر دانش آموزان به تابلو اعلانات مدرسه سنجاق می کنم . کسی اگر سر کلاس خوراکی خورد ، معده و روده اش را به هم گره می زنم . . . زی لی لی لینگ ! خلاصه جلسه هشتم : تعیین مجازات های کاملاً انسانی به جهت واکندن کلیه ی سنگ های معلمانه !) جلسه نهم : مبحث آن پسر و دختر نوجوان را یک بار دیگر از اول یادآوری می کنم . خوب گوشهایتان را تیز بفرمایید که به درد بچه ها و نوه هایتان هم می خورد ضمن اینکه می خواهم در همین جا این مژده را به شما عزیزن بدهم که بنده به ذهنم رسیده است که بعد از تمام کردن این مبحث و مبحث عشق های خیابانی معضلات ، راهکارها ، خطوط مشی و چالش ها ، مباحث دیگکری را که پیش روی جوانان ونوجوان کشور است مورد حلاجی و جراحی و بسط و گسترش قرار

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 86صفحه 6