مجله نوجوان 86 صفحه 14
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 86 صفحه 14

طنز حکایت های بهلول روزی در راهی می رفت شخصی از بامی بیفتاد و بر گردن او فرود آمد و چنان که مهره ی گردن او بشکست و چند روز بدان سبب در بستر افتاد . جمعی به عیادت او آمدند و گفتند حال دوست ما چون است ؟ گفت حال از این بدتر چه باشد که دیگری از بام بیفتد و گردن من بشکند ؟ روزی با خلیفه از یک طبق طعام می خورد . ناگاه نظر خلیفه بر لقمه ی او افتاد و مویی در آن دید و گفت آن موی را از لقمه ی خود دور کن . بهلول لقمه را بر سر سفره نهاد و دست باز کشید و گفت : کسی که چندان در لقمه ی مهمان نگرد که موی را ببیند از سفره ی او طعام نتوان خورد . روزی خلیفه او را گفت که چرا شکر خدای به جای نمی آری که تا من بر شما حاکم شده ام ، طاعون از میان شما دفع شده است ؟ گفت خداوند عادل تر از آ» است که در یک زمان دو بلا بر ما بگمارد ! یکی از او پرسید : قرقاول را چگونه کباب کنند ؟ گفت : اول تو بگیر ! روزی دوستی اسب او را به امانت خواست . گفت : اسب دارم اما سیاه است . گفت مگر اسب سیاه را نتوان سوار شد ؟ گفت : چون نخواهم داد ، همین قدر بهانه بس است !

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 86صفحه 14