مجله نوجوان 129 صفحه 14
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 129 صفحه 14

محسن رخش خورشید رکورد شکنها بطـریهـای متعـادل فکر می­کنید برای طی کردن یک مسافت 6/1 کیلومتری، به چه مقدار زمان احتیاج هست؟ فرض کنیم اگر هرچه سریعتر این مسیر را طی کنید، امتیاز بیشتری به شما تعلق بگیرد. آن وقت حتماً این مسافت را درعرض دو دقیقه ویا شاید هم کمتر به پایان می­برید. حالا یک مقدار شرایط را سخت تر می­کنیم. فرض کنید یک بطری شیر روی سرتان حفظ می­کنید، همان مسافت را طی کنید. حالا چقدر زمان می­خواهید؟ اصلاً از عهدة این کار بر می­آیید؟ اصلاً این کار امکانپذیر است؟ بله، امکان پذیر است! آقای ((اشیریتا فورمن)) آن را تجربه کرده وبه خوبی هم از عهده­اش بر آمده است. او یک بطری نیم لیتری شیر را روی سرش گذاشت و مسافت یک مایل راکه برابر 6/1 کیلومتر است، درعرض 8 دقیقه و 27 ثانیه طی کرد. بلافاصله هم اسمش در کتاب رکوردها ثبت شد وجالب اینکه هیچ کس جرأت نکرده است رکورد او را بشکند. او می­گوید: من توی هیچ کدام ار تیمهای ورزشی مدرسة­مان پذیرفته نمی-شدم. همة تیمها بعد از یکی دو روز، مرا اخراج می­کردند. هرچقدر هم سعی می­کردم، نتوانستم خودم را به شرایط خوب و ایده آل برسانم. برای همین تصمیم گرفتم روی چیزهای دیگری، غیر از فوتبال و والیبال و ژیمناستیک کار کنم. اولین چیزی که به ذهنم رسید. حفظ تعادل بود. بله، داستان از همین جا شروع شد. معلمهایش وقتی او را دیدند که یک بطری نوشابه را روی سرش گذاشته است و دارد دور حیاط میدود، چشمانشان از تعجّب گرد شد. فورمن می­گوید: سر من، صاف نیست. همیشه برای حفظ تعادل بطریها، یک مقداری سرم را به طرفین بدنم خم می­کنم و بطری را جوری روی سرم می­گذارم که راحت تر بتوانم تعادلش را حفظ کنم. درحال حرکت هم همة تمرکزم روی بطری است. او چند رکورد جالب دیگر را هم به ثبت رسانده است. از همه شگفت انگیزتر، این است، که یک بار، مسافت 130 کیلومتری رادر حالیکه بطری روی سرش بوده، در عرض 24 ساعت، قدم زنان طی کرده است، برای همین است که پزشکان مختلفی علاقه مند به معاینة بدن او بوده­اند. آنهایی که او را معاینه کرده-اند، می-گویند تسلطی که این مرد روی بدنش دارد، فوق­العاده و تا حدودی غیر طبیعی است. فورمن چند خاطرة جالب هم دارد. او می­گوید: یک بار داشتم توی مکزیک و جلوی هزاران نفر بطری را روی سرم حمل می­کردم که ناغافل یک توپ گلف نمی­دانم از کجا آمد و به بطری اصابت کرد. یک بار هم در نیویورک، یک پسر بچّه با تیر کمانش بطری را زد.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 129صفحه 14