مجله نوجوان 129 صفحه 22
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 129 صفحه 22

معلم زندگی اندر فواید دزد! همة چیزهایی که وجود دارند مفید هستند و یک خاصیت پنهان یا آشکار برای زندگی ما دارند و در چرخة اکوسیستم یا همان چرخة حیات بشری مؤثّر هستند. یکی از این چیزها پدیده ای به نام دزد است. دزد در ظاهر خیلی مضرّ است ولی یک چیز مضر مانند سوسک هم که ما ترجیح می دهیم با دمپایی لهش کنیم آنقدر مفید است که حد ندارد! البته الآن ترجیحاًدرمورد فواید سوسک حرفی نمی­زنیم و به همان دزد می­پردازیم. دزدها در وهلة اوّل یک انسان هستند مانند همه! شما تصور کنید که مهمترین دزدی که در کلّ زندگی­اش تحت تعقیب بوده است ژان وال ژان بینوایان بوده که فقط از فرط گرسنگی یک قرص نان دزیده بود. وقتی چنین نگاهی به دزدان داشته باشید متوجه می­شوید که باید قدری منصف تر با آنها برخورد کنید و به جای اینکه دلتان بخواهد با تبر ملاجشان را ناکار کنید، به دستة جارو برقی برای تأدیب و دستگیری شان رضایت بدهید. شبها آدمها آن چنان می-خوابند و خرّ و پف به راه می­اندازند که گویی دور از جان شما به خواب مرگ رفته­اند (البته با سرو صدای اضافه!) ولی وقتی فکر کنند که یک دزد در کمینشان نشسته است با هوشیاری بیشتری می­خوابند و صبح یا اولین زنگ ساعت بیدار می­شوند و به اداره می­روند و توبیخ نمی­شوند! درضمن برای پیشگیری از این پدیده کلّی از مخترعان و مکتشفان در سطح جهان به ساخت دزدگیرها و سایر لوازم ایمنی می­پردازند ویک لقمه نان گیرشان می­آید وجود دزدها باعث رونق اقتصادی می­شود و چرخ صنعت به حرکت در می­آید ما یک فامیل داشتیم که این فامیلمان یک تلویزیون خیلی خیلی قدیمی داشت و با آن اخبار را دنبال می­کرد. هر چه قدر که خانواده­اش اصرار داشتند که دست از سر آن تلویزیون سیاه و سفید بردارد و یک تلویزیون جدید و رنگی بخرد گوشش بدهگار نبود تا اینکه یک دزد محترم در یک شب تاریک ترتیب تلویزیون را داد و فامیل ما یک تلویزیون جدید خرید. اگر آن دزد محترم آن تلویوزیون را نمی­برد. فامیل ما هیچوقت تلویزیون جدید نمی­خرید، کارخانة تلویزون سازی ورشکست می­شد و تمام کارگرهایش بیکار می­شدند و بدبختی و بیچارگی همة آنها را فرا می­گرفت و می­رفتند معتاد می­شدند معتاد که خیلی بدتر از دزد است! دزدها لالقل دستشان توی جیب خودشان است و روی پای خوشان می­ایستند ولی معتادها را باید از توی جویهای آب جمع کرد و زیر بغلشان را گرفت. اگر دزدها نبودند پلیسها هم بیکار می­شدند و آنها هم با چند درجه تخفیف مانند برادران معتادمان دچار افسردگی می­شدند و هِی می­خواستند بر سر زن و بچّه­هایشان هوار بکشند و بقّال محل را موردضرب وجرح قرار دهند و سبزی فوش محّل را با ساطور قصّاب محل به قتل برسانند و از پس آن کلّی قاتل و جانی سراسر جامعه را فرا بگیرد. پس نتیجه می­گیریم دزد مثل نان شب واجب است و اگر بقیة کاغذهایم ناگهان دزدیده نمی­شدند کلّی چیز دیگر هم در این رابطه برایتان می­نوشتم.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 129صفحه 22