مجله نوجوان 138 صفحه 17
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 138 صفحه 17

وسط جنگلهای استرالیا جست و خیز می­کند بعد رعد و برق می­آید یک مرد خارجی هم رستورانش را می­بندد و زیر باران می­نشیند. یک آهنگ عجیب و غریب پخش می­شود که یک آقایی هِِی وسطش می­گوید یو هو هو یو هو هو! (انگار ما بچّه ایم که از این صداها بترسیم!) بعد کفشدوزک می­آید روی کاپشن سیاه همان یارو جنایتکاره می­نشیند. جای پاهای نارنجی کفشدوزک ( حاصل از برخورد با بشقاب ماکارونی) روی کاپشن سیاه آقاهه زوم می­شود آقای جنایتکاره هر هر می­خندد. صدای تیر و تفنک و مسلسل بلند می­شود وسط بزرگراه شش- هفت تا تانک پیدا می­شود و آقای جنایتکاره رو سوراخ سوراخ می­کند. کفشدوزکه هم سوراخ سوراخ می­شود و خونش روی شیشۀ دروبین فیلمبرداری پاشیده می­شود ( به گمانم این کفشدوزکه پسته زیاد می­خورده چون خونش خیلی زیاد بود!) بعد فیلم تمامی می­شود همان آقاهه دوباره وسط آهنگ یو هو هو صدا می­دهد! آقای مدیر ما را مجبور می­کند بگوییم از این فیلم چه فهمیده ایم ولی ما هیچی نفهمیده ایم و پس گردنی می­خوریم. آقای مدیر معتقدند ما مخاطب بی سواد و چپ اندر قیچی هستیم وخاک به سرمان کند و باید برویم از این فیلمهای در پیت ببنیم. آقا ما چه گناهی داریم که کارگردان آن فیلم بلد نیست مثل آدم حرفش را ساده بزند تا ما هم بفهمیم؟ اصلاً ما از کجا بفهمیم که آن یارو فیلمسازه واقعاً می­خواسته حرفی بزند؟ شاید اصلاً هیچ حرفی هم نداشته و این آقای مدیر ما می­خواهند به زور ازدهان ایشان حرف بکشند.قضیۀ این آقای ادبیات شده که الکی از تشبیهات شاعر مردم حرف در می­آورد به جان خودم یکبار یک شاعری تشریف آوردند مدرسۀ کشته و مردگان علم و هرچی از دهانشان در آمد گفتند یک دعوا و بزن بزنی شد تماشایی. همه­اش هم تقصیر آقای ادبیات مدرسه بود که الکی از شعر ایشان و تشبیعاتشان معنی درست کرده بودند و توی جزوه به ما گفته بودند، ما هم کلِّی دلمان خنک شد که این آقای ادبیات حالشان گرفته شد. حالا حرف درآوردن از شعر و فیلمهای عزیزانی که به دیار باقـی شتـافتند اشـکـالی ندارد چون بالاخره ایشان که نمی­توانند بیایند مدرسـه و انـسان را ضایع کنند ولی آدم که نمی­تواند چشم تو چشم یک نفر بایستد و الکی از دهانش حرف درست کند می­تواند؟!... خیر! اصلاً بنده نمی­دانم چرا انسانها نمی­آیند درست حرف دلشان را بزنند.حتماً باید اینقدر انسانهای دیگر را بپیچانند؟!... جان؟!...اِ..؟! آهان ببخشید دراینجا تصحیح می­کنم که آقای مدیر فرمودند اسم فیلم مذکور خَلصه است نه خولسه و ایشان از همان اول به ما فرمودهاند خلصه و گوش ما اشتباه شنیده است! به هر حال برای ما که هیچ فرقی نمی­کند. حتّی اگر آقای مدیر خودشان را ضایع نمی­کردند و سوتی شان را اینقدر تابلو نمی­کردند چون من شرط می­بندم که 9999/99 درصد بچّههای مدرسه کشته و مردگان علم اصلاً املای هیچ کدام از این واژگان را با چشم ندیدهاند!.. خلاصه به ما چه ربطی دارد یک انسان حرفی ندارد و الکی وقت انسانهای گیر سه پیچ و توّهم زده را تلف می­کند...؟ ما چه گناهی داریم که یک نفر حرفش را مثل بچّۀ آدم نمی­گوید...؟ به ما چه ربطی دارد که یک شاعری از یک بابایی خوشش می­آید و الکی پای همۀ عناصر گل و سنبل را وسط می­کشد و ما را گیج می­کند...؟ اصلاً این آقای مدیر آزار دارند که می­خواهد همۀ ما را به زور کتک هم که شده فیلسوف کنند.... ما دلمان از این فیلمهای خنده دار می­خواهد. از این فیلمهای الکی که مثل فیلم هندی می­ماند. اگر این همه تهیّه کنندۀ مهربان نبود که کلّی فیلمهای الکی الکی بسازد ما چه خاکی به سرمان می­ریختیم؟ ما مخاطب ضعیف هستیم. همه که مثل آقای رضا زاده مخاطب قوی نیستند که ! ما دلمان می­خواهد تلویزیون وسینما 24 ساعته از این فیلمهای الکی که همه عاشق هم می­شوند و تویش عروسی و شادمانی است، تولید کند؛ از آنهایی که روی تیتراژش یک خواننده ای تومایههای آن آقای شهرامِ شاد آوازهای دامبولی می­خواند. ما حال می­کنیم که هیچی سرمان نشود و الکی خجسته باشیم و دست بزنیم و سوت بزنیم توی سینما، طوری که هیچکس رویش نشود با آدمهای خالتوری مثل ما فیلم ببیند!

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 138صفحه 17