مجله نوجوان 138 صفحه 21
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 138 صفحه 21

به کجا چنین شتابان آقای آبی، صبح روز بعد از یکی از شبهایی که دلش می­خواست در حیاط قدم بزند ولی نتوانسته بود، به قصد رفتن به اداره از منزل خارج شد. مردم به سرعت به جهتهای مختلف می­دویدند اول آقای آبی فکر کرد که همۀ آنها مأموران پیگیری- امور محّوله هستند ولی وقتی در میان جمعیت دونده چند کودک را هم دید کمی به این مسئله مشکوک شد. وقتی در جلوی فروشگاه توزیع لبنیات، عزیران کهنسال جویای شیر را ندید مطمئن شد یک کاسه ای زیر نیم کاسۀ این جماعت است. خواست که از دو سه نفر راجع به این مسئله سؤال کند ولی همه می­دویدند وجوابش را نمی­دادند. به ناچار در مسیر اداره با گروهی که می­دویدند همراه شد تا علّت را جویا شود. بدو تا بمونی مردی نفس نفس زنان گفت: یعنی تو نمی­دونی؟ آقای آبی ( نفس نفس زنان) : نه به جان شما! مرد: پس واسه چی می­دوی؟ آقای آبی: می­خواهم بفهمم! همینطور که آقای آبی و آن مر دور و دورتر می­شدند ناگهان آقای آبی ایستاد! انگار پایش به زمین چسبیده بود. آن مرد به آقای آبی گفته بود اگر می­خواهد خانه دار شود باید بدود و آقای آبی پرسیده بود که به کجا بدود و آقای نفس نفس زنان گفته بود که وزیر گفته فرقی نمی­کند کجا بدود، فقط باید بدود تا صاحب منزل شود. آقای آبی پرسیده بودکه یعنی وزیر می­خواهد برای مردم خانه بسازد و آقای نفس نفس زنان با عصبانیت سر آقای آبی فریاد کشیده بود که مگه خانه سازی وظیفه وزارت مسکن است؟ و درحالیکه خیلی از این حرف بی ربط آقای آبی عصبانی شده بود سر تا پای آقای آبی را ورانداز کرده بود و گفته بود ظاهرت غلطانداز است. فکر می­کردم آدم حسابی باشی! و از آقای آبی فاصله گرفه بود ورفته بود . آقای آبی متوجه شد که از محّل کارش خیلی دور شده است و به سمت اداره در جهت مخالف حرکت جمعیت، آرام آرام به راه افتاد.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 138صفحه 21