مجله نوجوان 248 صفحه 20
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 248 صفحه 20

از لابلای کتابها سین. حسینی پسرک کدخدا رییس دهی با پسر، در رهی گذشتند بر قلب1 شاهنشهی پسر، چاوشان دید و تیغ و تبر قباهای اطلس، کمرهای زر پسر، کان همه شوکت و پایه دید پدر را به غایت فرومایه دید که حالش بگردید و رنگش بریخت ز هیبت به بیغوله2 ای در گریخت پسر گفتش: آخر بزرگ دهی، به سرداری از «سر بزرگان» مِهی چه بودت که از جان بریدی امید؟ بلرزیدی از باد هیبت چو بید؟ بلی ـ گفت ـ سالار و فرماندهم ولی عزّتم هست تا در دِهَم بوستان سعدی شاریای نبی روزی در باغستانی سبز، شاریای نبی به کودکی شاد و بانشاط برخورد. کودک چون شاریا را دید به سوی او دوید و گفت: «صبح شما بخیر آقا!» و شاریا در جواب سلام گفت: «صبح شما هم بخیر آقا!» و بعد پرسید: «انگار تنها هستی پسرم!» پسرک خندهکنان گفت: «از دایهام فرار کرده و پنهان شدهام، او فکر میکند که من پشت پرچینهای این باغ هستم.» سپس پسرک در صورت شاریا خیره شد و گفت: «شما هم تنها هستید. شما با دایهتان چه کردید؟» شاریا گفت: «هان! مسألهی ما کمی فرق میکند. حقیقت این است که من بیشتر اوقات نمیتوانم خودم را از او پنهان کنم، ولی الآن که داشتم به این باغ میآمدم او داشت پشت همین پرچینها دنبال من میگشت.» پسرک دستهایش را به هم زد و فریاد کشید: «پس شما هم مثل من گم شدهاید. آیا خوب نیست که آدم گم شود؟» بعد از شاریا سؤال کرد: «شما کیستید؟» شاریا گفت: «مرا شاریای نبی صدا میکنند. و امّا تو؟ کیستی پسرم؟» پسرک گفت: «من خودم هستم، و الآن دایهام دنبال من میگردد، امّا نمیداند من اینجا هستم.» شاریا به آسمان چشم دوخت و گفت: «من هم برای مدتی کوتاه خودم را پنهان کردهام؛ امّا او به زودی مرا پیدا خواهد کرد.» و پسرک گفت: «من هم میدانم که دایهام به زودی مرا پیدا میکند.» و در آن لحظه صدای زنی که پسرک را به اسم صدا میزد، شنیده شد. پسرک گفت: «نگاه کن! گفتم که او مرا پیدا میکند.» و در همان وقت صدای دیگری به گوش رسید که میگفت: «شاریا! تو کجا هستی؟» و شاریا گفت: «ببین پسرم! او هم مرا پیدا کرد.» پس آنگاه شاریای نبی سر به سوی آسمان کرد و گفت: «من اینجا هستم.» جبران خلیلجبران

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 248صفحه 20