شعر
1)
کوچه کوچه میرود
ظاهرش دهاتی است
توی شهر مانده است
گر چه ایلیاتی است
*
گاری قراضه را
خانه خانه میبَرَد
پول کهنه میدهد
نان خشک میخرد
*
ساعت ده است و نیست
توی کوچه هیچکس
مینشیند و کمی
میزند نفس، نفس
*
بارِ درد و غصه است
روی شانهی دلش
مثل یک غریبه است
شهر، در مقابلش
*
ساعت ده است و باز
پیرمرد، ناشتاست
مثل روزهای پیش
چشم او به خانههاست
*
خانوادهای به او
چای و کیک میدهند
آه یادشان به خیر
صبح و شیر گوسفند!
کوچه
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 248صفحه 16