مجله کودک 431 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 431 صفحه 9

تا با هم بازی کنیم. مادرم همیشه وقت داشت تا برای ما کتاب بخواند و در انجام کارهایمان به ما کمک کند و ما را به پارک ببرد. اما بعداز مدتی، اتفّاق تازهای افتاد که همه چیز را زیر و رو کرد. مادرم تصمیم گرفت که دوباره به شغل خود ادامه دهد، یعنی اینکه دوباره معلم علوم شود. او میگفت که: برای یک خانم این شغل مهمی است. من همیشه فکر میکردم مراقبت از ما کار بسیار مهمی است، اما او گفت که ما به تنهایی میتوانیم بسیاری از کارهای خود را انجام دهیم، و آن وقت همه چیز عوض شد. صبحها ما مجبور بودیم با عجله رختخواب خود را جمع کنیم و میز صبحانه را تمیز کنیم، چرا که مادرمان داشت حاضر میشد که به سر کارش برود. ما حتی مجبور بودیم که خودمان لباسهای زیر و جورابهایمان را پیدا کنیم. مجبور بودیم که ناهار را در مدرسه بخوریم، زیرا موقع نهار کسی در خانه نبود. من از ناهار خوردن در مدرسه متنفرم، چون سالن غذاخوری مدرسه همیشه بوی ماهی و سوسیس دودی میدهد، و آن همه سر وصدای سالن غذاخوری باعث میشد که من سردرد بگیرم. بعد از مدرسه، مادرم به جای اینکه مثل همیشه به حرفهای ما گوش بدهد، Õ طول بال: 11 متر و 60 سانتیمتر Õ اسلحه: دو مسلسل 37 میلیمتری ـ 20 موشک ضد تانک

مجلات دوست کودکانمجله کودک 431صفحه 9