
بلندشو دیگهف بلندشو بریم کتاب و دفترمون رو بیاریم و از همین الان شروع کنیم. بپر پسر.»
هفتهه
گذشت و
در طی این مدت، امیر
از هر فرصتی استفاده کرد تا به محمد در یادگیری درسهایش کمک کند.
معلم: «خب، حالا میخوام یه مسئله بهتون
بدم. ببینم کی حاضره داوطلب بشه تا بیاد پای
تخته و حلاش کنه؟»
دانشآموزان: «خانم ما... خانم اجازه ما...»
معلم: «به به، دست جناب محمدخان هم که
رفته بالا. خوشحالم کردی. برو پای تخته
ببینم چکار میکنی، اینجور که از چشمات
میخوانم پیداست که خیلی حاضر و آمادهای.»
این بار سر محمد پایین
خم نشده بود. لبهایش
را هم به هم نمیفشرد.
برعکس، یک لبخند هم
رو لبهایش سبز شده
بود. حالا، این که توی
دلاش چقدر احساس
شادی میکرد، بماند.
معلم: «خب بچهها، حالا
وقت چه کاریه؟ حالا که باید
بخندین و سروصدا کنین،
پس چرا ساکتین؟ وقت شه
که دستاتون بیان بالا و
برای محمد یه دست
جانانه بزنن، بارکالله
محمدجان، آفرین.»
دفعهی پیش که محمد پای تخته بود، همهی بچهها میخندیدند، به جز امیر، امروز، امیر هم با بقیهی بچهها میخندد. دوستیها، چه قشنگاند، نه؟
نام هواپیما: منچستر NKI
Õ کشور سازنده: انگلستان
Õ موتور: رولزرویس
مجلات دوست کودکانمجله کودک 431صفحه 40